ارمغان مغان

«ارمغان مغان» اثری است از او. هنری (نویسنده‌ی آمریکایی، از ۱۸۶۲ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۹۰۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت زوجی فقیر می‌پردازد که هر یک سعی دارند هدیه‌ای ارزشمند برای دیگری تهیه کنند.

درباره‌ی ارمغان مغان

ارمغان مغان داستان کوتاهی از او. هنری، با نام اصلی ویلیام سیدنی پورتر است. این داستان برای اولین بار در سال ۱۹۰۵ منتشر شد و به یکی از مشهورترین و مکرراً گلچین شده ترین داستان ها در ادبیات آمریکا تبدیل شد. این داستان که به خاطر پیچش کنایه آمیز و پیام صمیمانه اش مشهور است، بیش از یک قرن بعد همچنان با خوانندگان همراه بوده است.

داستان در زمان کریسمس می‌گذرد و موضوعات عشق، فداکاری و معنای واقعی هدیه دادن را بررسی می کند. او. هنری به خاطر شوخ طبعی، بازی با کلمات و پایان های پیچشی که اغلب ویژگی داستان های او بود، شهرت داشت.

ارمغان مغان نمونه‌ای اساسی از سبک او است که دارای روایتی ساده است که تاثیری عمیق و احساسی بر جای می گذارد. کوتاه بودن داستان عمق آن را رد می کند، زیرا او. هنری موفق می شود تنها در چند صفحه پیام قدرتمندی را القا کند. این اثر به‌ویژه نمادی از توانایی نویسنده در آمیختن طنز با تند است، ترکیبی که جایگاه او را در تاریخ ادبیات آمریکا تثبیت کرده است.

داستان درباره یک زوج جوان و فقیر به نام جیم و دلا یانگ است که در آپارتمانی ساده در شهر نیویورک زندگی می کنند. این زوج عمیقاً عاشق هستند، با این حال سختی های مالی بر دوش آنها سنگینی می کند، که حتی ساده ترین امکانات را برای آنها دشوار می کند. با نزدیک شدن به کریسمس، جیم و دلا هر دو مصمم هستند که با وجود امکانات محدود، یک هدیه معنادار برای دیگری بخرند.

باارزش ترین دارایی دلا موهای بلند و زیبای اوست که از آن ها مراقبت می کند و بسیار از آنها مراقبت می کند. از سوی دیگر جیم برای ساعت طلایی خود ارزش قائل است، میراث خانوادگی که از پدربزرگش به ارث رسیده است. این دارایی ها نشان دهنده ثروت اندک زوجین و نمادی از هویت فردی آنهاست. با این حال، عشق آنها به یکدیگر بیشتر از وابستگی آنها به این موارد است که زمینه را برای درگیری اصلی داستان فراهم می کند.

دلا در اقدامی عاشقانه فداکارانه تصمیم می گیرد موهای خود را به یک کلاه گیس ساز در ازای پول بفروشد تا برای جیم یک هدیه کریسمس ارزشمند بخرد. او در نهایت یک زنجیر فوب پلاتینیومی پیدا می کند که معتقد است مکمل کاملی برای ساعت ارزشمند جیم است. فداکاری دلا ناشی از تمایل او به ابراز عشق خود به جیم به شیوه ای معنادار است، حتی اگر به معنای جدایی از ارزشمندترین دارایی او باشد.

بی‌آنکه دلا بداند، جیم همچنین به این فکر می‌کند که چگونه یک هدیه ویژه برای او بخرد. جیم در ژستی به همان اندازه فداکارانه تصمیم می‌گیرد ساعتش را بفروشد تا مجموعه‌ای از شانه‌های زیبا برای موهای دلا بخرد، چیزی که او مدت‌ها تحسین می‌کرد اما هرگز نمی‌توانست از پس آن بربیاید. کنایه از وضعیت آنها با رد و بدل شدن هدایایی در شب کریسمس آشکار می شود.

اوج داستان زمانی اتفاق می‌افتد که جیم و دلا متوجه می‌شوند که فداکاری‌هایشان عملاً هدایای آنها را بی‌فایده کرده است. دلا دیگر موهایش را برای استفاده از شانه ها ندارد و جیم دیگر ساعتش را برای استفاده از زنجیر ندارد. با وجود این، آنها از بیهودگی ظاهری تلاش های خود ناراحت نیستند. در عوض، آنها سرشار از قدردانی عمیق از عشقی هستند که انگیزه اعمال آنها بوده است.

او. هنری به طرز ماهرانه ای از کنایه در ارمغان مغان استفاده می کند تا فداکاری متقابل زوج را برجسته کند. پایان پیچ در پیچ، جایی که هر هدیه به دلیل فداکاری دیگری بی ربط می شود، بر بیهودگی دارایی های مادی در برابر عشق واقعی تأکید می کند. این کنایه بی‌رحمانه نیست، بلکه بیشتر لطیف است، زیرا عمق عشق جیم و دلا را به یکدیگر نشان می‌دهد.

این داستان همچنین خوانندگان را به تفکر در مورد ماهیت هدیه دادن دعوت می کند. این نشان می دهد که ارزش واقعی یک هدیه در ارزش مادی آن نیست، بلکه در فکر و عشق پشت آن است. اقدامات جیم و دلا مظهر روحیه ایثار و سخاوت است، ویژگی هایی که اغلب در طول فصل تعطیلات جشن می گیرند. آنها از طریق فداکاری های خود نشان می دهند که عشق بزرگترین هدیه است.

عنوان داستان، ارمغان مغان اشاره ای به سه مغ زرتشتی دارد که برای تولد عیسی مسیح (ع) هدیه آورده اند. او. هنری شباهتی بین هدایای سه مغ و هدایایی که جیم و دلا رد و بدل می کنند، ترسیم می کند. همانطور که هدایای مجوس نماد احترام و عشق بود، هدایای جیم و دلا نیز نمادی از عشق عمیق و پایدار آنها به یکدیگر است. به این ترتیب، داستان تبادل ساده زوجین را به سطحی از اهمیت معنوی ارتقا می دهد.

«ارمغان مغان» بازتابی بر مضامین فقر و ثروت نیز به شمار می‌رود. جیم و دلا علیرغم کمبود ثروت مادی، سرشار از عشق هستند که او. هنری آن را مهم ترین نوع ثروت معرفی می کند. داستان مفاهیم متعارف ارزش و موفقیت را به چالش می کشد و نشان می دهد که خوشبختی واقعی نه در انباشت ثروت بلکه در پیوندهای عشق و همراهی است.

در خاتمه، «ارمغان مغان» همچنان داستانی ماندگار است که همچنان قلب خوانندگان را در سراسر جهان لمس می کند. او. هنری از طریق روایت ساده و در عین حال قدرتمند خود، جوهر عشق و فداکاری را به تصویر می کشد و شادی عمیقی را که از فداکاری به دست می آید را یادآوری می کند. جذابیت ماندگار داستان در مضامین جهانی و توانایی آن در انتقال پیامی است که فراتر از زمان و مکان است و آن را به یک اثر ادبی ارزشمند برای نسل‌های آینده تبدیل می‌کند.

کتاب ارمغان مغان در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۱ با بیش از ۹۶ هزار رای و ۲۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از سپیده جعفرزاده به بازار عرضه شده است.

داستان ارمغان مغان

جیمز و دلا زوج جوان و فقیری هستند. هر کدام از آن‌ها چیزی دارد که به آن افتخار می‌کند: دلا موی بلند و بسیار زیبایی دارد؛ و جیمز، ساعتی طلا که از پدربزرگ، و سپس پدر او، به وی به ارث رسیده‌است.

در یکی از اعیاد کریسمس، دلا که تنها ۱ دلار و ۸۷ سنت دارد، به سلمانی نزدیک خانه‌ی خود می‌رود و موی خویش را به قیمت ۲۰ دلار می‌فروشد. کمی بعد، زنجیری پلاتینیومی برای ساعت جیمز به قیمت ۲۱ دلار می‌خرد. او به خانه می‌دود و شام را آماده می‌کند؛ در حالی که ۸۱ سنت بیشتر ندارد.

سپس جیمی به خانه میاید؛ او از دیدن دلا به ان شکل شگفت زده می‌شود و دلا برای وی توضیح می‌دهد که برای خریدن هدیه‌ی او موی خود را فروخته‌است. سپس، جیمی هدیه خود را به او نشان می‌دهد: دو گیره مو، برای موهای بسیار بلند دلا، او به هر حال نمی‌توانست هدیه ای بهتر از این تهیه کند؛ مگر اینکه از کوتاه بودن موهای دلا خبر داشت.

دلا ابتدا ناراحت می‌شود ولی سپس می‌گوید: «جیمز، موهای من به زودی بلند خواهند شد؛ بگذار هدیه‌ی تو را نشانت بدهم» و زنجیر طلا را نشان می‌دهد. جیمز لحظه‌ای به ان می‌نگرد، سپس به روی مبل می‌نشیند، لبخندی به پهنای صورت می‌زند و می‌گوید:
«اوه، دلای عزیزم! من ساعت طلایم را فروختم تا این گیره‌های گران‌قیمت را برای موهای تو بخرم!»

بخش‌هایی از ارمغان مغان

یک دلار و هشتاد و هفت سنت. همین بود. و شصت سنت آن به سکه بود. سکه ها هر بار یکی و دو تا را با بولدوزر زدن به بقال و مرد سبزی و قصاب نجات دادند تا اینکه گونه های آدم با صدای بی صدا سوختند. دلا سه بار یک دلار و هشتاد و هفت سنت به حساب آورد و روز بعد کریسمس بود.

………………..

اکنون، دو دارایی جیمز دیلینگهام یانگ بود که هر دو در آن غرور بزرگی داشتند. یکی ساعت طلایی جیم که مال پدر و پدربزرگش بود. دیگری موهای دلا. اگر ملکه سبا در آپارتمان زندگی می کرد.

در آن سوی میله هوا، دلا یک روز اجازه می داد موهایش را از پنجره آویزان کند تا فقط جواهرات و هدایای اعلیحضرت را از بین ببرد، اگر پادشاه سلیمان سرایدار بود، جیم او را بیرون می کشید. هر بار که می گذشت مراقبش باش تا ببینی ریشش را از حسادت می کند.

………………..

و اکنون، آنها مال او بودند، اما تسمه هایی که باید زینت های گرانبها را می آراستند، از بین رفته بودند. اما او آنها را به آغوش خود درآورد، و در نهایت توانست با چشمان کم نور و لبخند به بالا نگاه کند و بگوید: «موهای من». خیلی سریع رشد می کند، جیم!

و سپس جیم بسته ای را از جیب پالتویش بیرون آورد و روی میز انداخت.

او گفت: «در مورد من هیچ اشتباهی نکن، دل. فکر نمی‌کنم هیچ چیز مانعی برای کوتاه کردن مو، اصلاح یا شامپو باشد که باعث شود کمتر دخترم را دوست داشته باشم. اما اگر آن بسته را باز کنید، ممکن است متوجه شوید که چرا در ابتدا من را مجبور به رفتن کردید.

انگشتان سفید و چابک رشته و کاغذ را پاره کردند. و سپس فریاد شادی آور. و بعد افسوس! یک تغییر سریع زنانه به گریه ها و زاری های هیستریک، که به کارگیری فوری تمام قدرت های آرامش بخش ارباب آپارتمان را ضروری می کند.

………………..

دلا دست از گریه‌وزاری برداشت و پودر آرایشی را به گونه‌هایش زد. کنار پنجره ایستاد و مات‌ومبهوت به گربه‌ای خاکستری چشم دوخت که روی نرده‌ی خاکی‌رنگِ حیاطِ کوچکِ خانه راه می‌رفت.

فردا کریسمس بود و او فقط یک دلار و هشتادو‌هفت سنت پول داشت تا برای جیم هدیه بخرد. ماه‌ها تا آنجا که در توانش بود، سکه‌هایش را پس‌انداز کرده بود. بیست دلار در هفته پول زیادی نبود اما هزینه‌های زندگی مدام بیشتر از چیزی می‌شد که حساب‌وکتاب می‌کردند.

اوضاع آن‌ها همیشه همین بود و حالا دلا فقط یک دلار و هشتادو‌هفت سنت برای خرید هدیه‌ی جیم پول داشت، جیم عزیزش! با شوق بسیار وقت زیادی را صرف فکر کردن به خرید هدیه‌ای زیبا برای او کرده بود. در اندیشه‌ی خریدن چیزی عالی و کمیاب، چیز ارزشمندی که حداقل لایق جیم باشد بود.

بین دو پنجره‌ی اتاق، آینه‌ی قدی بلندی قرار داشت. از آن آینه‌هایی که حتماً در خانه‌های هشت دلاری زیاد دیده‌اید. آدم‌های لاغر خیلی راحت می‌توانند خودشان را در این آینه‌های نازک و دراز برانداز کنند و تصویری کامل و واضح از خودشان ببینند. دلا که باریک و بلندبالا بود، خوب یاد گرفته بود چطور خود را در آینه برانداز کند.

 

اگر به کتاب ارمغان مغان علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین داستان‌های کوتاه جهان در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.