«وصیتها» اثری است از مارگارت اتوود (نویسندهی کانادایی، متولد ۱۹۳۹) که در سال ۲۰۱۹ منتشر شده است. این کتاب داستان سقوط تدریجی حکومت سرکوبگر گیلیاد را از نگاه سه زن با سرگذشتهای متفاوت روایت میکند که هر یک به شیوهای در شکلگیری این تغییر نقش دارند.
دربارهی وصیتها
وصیتها اثر مارگارت اتوود رمانی است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و به عنوان دنبالهای بر رمان معروف سرگذشت ندیمه شناخته میشود. این کتاب که حدود سی و پنج سال پس از انتشار سرگذشت ندیمه نوشته شد، بسیاری از پرسشهای بیپاسخ خوانندگان درباره سرنوشت شخصیتهای داستان نخست را روشن میکند و پرده از برخی زوایای پنهان جامعه گیلیاد برمیدارد.
در حالی که سرگذشت ندیمه روایتی تکصدایی از تجربیات زنی به نام آفرد بود، وصیتها ساختاری چندصدایی دارد و روایت آن میان سه شخصیت مختلف تقسیم شده است. این تغییر در زاویه دید، هم به کشف لایههای جدیدی از دنیای گیلیاد کمک میکند و هم فرصتی فراهم میآورد تا خواننده با دیدگاههای متضاد نسبت به این رژیم آشنا شود.
یکی از مهمترین ویژگیهای وصیتها، بررسی عمیقتر شخصیت عمه لیدیا است، شخصیتی که در سرگذشت ندیمه بیشتر به عنوان یک چهره اقتدارگرا و بیرحم معرفی شده بود. در این کتاب، عمه لیدیا نه تنها نقش کلیدیتری در روایت داستان دارد، بلکه شخصیت او پیچیدگی بیشتری مییابد.
اتوود با نمایش گذشته و انگیزههای او، تصویر یک شخصیت چندوجهی را ترسیم میکند که در شرایط دشوار، تصمیمهایی اتخاذ کرده که شاید در نگاه نخست ظالمانه به نظر برسند، اما در چارچوب گیلیاد معنای متفاوتی پیدا میکنند. این پرداخت دقیق به شخصیتپردازی، یکی از نقاط قوت مهم وصیتها محسوب میشود.
در کنار روایت عمه لیدیا، دو شخصیت دیگر داستان، اگنس و دیزی، روایتهای خود را از درون و بیرون گیلیاد ارائه میدهند. اگنس، دختری است که در داخل گیلیاد رشد کرده و با قواعد این جامعه بزرگ شده است. روایت او به خواننده اجازه میدهد تا از زاویه دید فردی که درون سیستم پرورش یافته، این جهان را ببیند. در مقابل، دیزی در کانادا بزرگ شده و از دنیای آزاد به گیلیاد نگاه میکند. این تضاد در دیدگاهها، به اتوود اجازه میدهد تا گیلیاد را از دو منظر کاملاً متفاوت بررسی کند و پرسشهایی درباره شستوشوی مغزی، پذیرش سرنوشت و مقاومت را مطرح سازد.
از لحاظ ساختار روایی، وصیتها نسبت به سرگذشت ندیمه پویاتر است و سرعت پیشروی داستان در آن بیشتر حس میشود. در حالی که سرگذشت ندیمه بیشتر بر دروننگری و احساسات شخصیت اصلی متمرکز بود، این رمان ترکیبی از ژانرهای دسیسهپردازی، جاسوسی و حتی ماجراجویی را در خود جای داده است. برخی خوانندگان این تغییر سبک را جذاب و هیجانانگیز میدانند، اما گروهی دیگر معتقدند که این تغییر از عمق فلسفی و تاثیرگذاری کتاب کاسته است.
یکی از نقدهای وارد بر این رمان، شفافیت بیش از حد آن در ارائه پیامهای سیاسی و اجتماعی است. در سرگذشت ندیمه، اتوود بسیاری از عناصر سرکوب و ظلم را به شکلی ضمنی و تدریجی معرفی کرده بود، اما در وصیتها، این پیامها گاه مستقیمتر ارائه میشوند. برخی از خوانندگان این رویکرد را به عنوان نقطهضعف در نظر گرفتهاند، چرا که از نظر آنها این اثر کمتر از رمان نخست درگیر پیچیدگیهای نمادین و ابهامهای تفسیری است. با این حال، بسیاری نیز معتقدند که این تغییر لحن برای داستانی که هدف آن تکمیل روایت جهان گیلیاد است، ضروری بوده است.
از نظر ادبی، نثر اتوود همچنان قدرتمند و روان است. او در خلق جملات تأثیرگذار و فضاسازیهای دقیق مهارت خاصی دارد. اما برخی از دیالوگها و نحوه روایت داستان، بیش از حد ساده به نظر میرسد و گاهی شخصیتها کمتر از حد انتظار عمق روانشناختی دارند. این موضوع بهویژه درباره اگنس و دیزی مطرح شده است، چرا که روایتهای آنها گاه از انسجام کمتری برخوردارند و در مقایسه با روایت عمه لیدیا، پیچیدگی کمتری دارند.
از جنبه مضمون، وصیتها همچنان بر مضامین قدرت، مقاومت، خیانت و بقای زنان در نظامهای سرکوبگر تمرکز دارد. این کتاب همچنین به بررسی مفهوم هویت و تربیت در یک جامعه استبدادی میپردازد و این پرسش را مطرح میکند که آیا باورهای انسان نتیجه محیطی است که در آن رشد کرده، یا این که فرد میتواند علیه این باورها طغیان کند. این درونمایهها، بهویژه در روایت اگنس که از کودکی در گیلیاد پرورش یافته، بهخوبی نمایان میشود.
از نظر ارتباط با وقایع معاصر، وصیتها نیز مانند سرگذشت ندیمه بازتابی از نگرانیهای اجتماعی و سیاسی دوران خود است. اتوود هنگام نگارش این کتاب، از روندهای سیاسی و اجتماعی در سراسر جهان الهام گرفته است و بسیاری از خوانندگان، آن را هشداری درباره خطرات اقتدارگرایی و نقش زنان در نظامهای سرکوبگر میدانند. به همین دلیل، این کتاب نه تنها دنبالهای بر یک داستان خیالی، بلکه تفسیری بر دنیای واقعی نیز محسوب میشود.
در مقایسه با سرگذشت ندیمه، وصیتها روایتی امیدوارکنندهتر ارائه میدهد. در حالی که فضای کتاب نخست، تاریک و پر از ناامیدی بود، این رمان بیشتر به آینده و امکان تغییر تمرکز دارد. برخی خوانندگان این را یک تحول مثبت میدانند، اما گروهی دیگر معتقدند که این تغییر از واقعگرایی و تاثیرگذاری داستان کاسته است. با این حال، اتوود در این اثر نیز نشان میدهد که امید و مبارزه، حتی در بدترین شرایط، امکانپذیر است.
وصیتها از نظر استقبال عمومی و موفقیت تجاری، یکی از پرفروشترین کتابهای سال ۲۰۱۹ بود و توانست جایزه بوکر را نیز به خود اختصاص دهد. با این حال، نقدهای متفاوتی درباره آن منتشر شد. برخی منتقدان آن را دنبالهای شایسته و روایتی جذاب از دنیای گیلیاد دانستند، در حالی که برخی دیگر احساس کردند که این کتاب نتوانسته به عمق فلسفی و تأثیرگذاری سرگذشت ندیمه برسد.
در مجموع، وصیتها اثری است که هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف خاص خود را دارد. از یک سو، شخصیتپردازی قوی عمه لیدیا، روایات چندصدایی، و گسترش جهان گیلیاد از جمله ویژگیهای مثبت آن است.
از سوی دیگر، سادهسازی برخی مضامین، کاهش عمق روانشناختی شخصیتهای جوانتر، و تغییر سبک داستانی، از نقدهایی است که بر این اثر وارد شده است. با این حال، این کتاب همچنان به عنوان یک اثر مهم در ادبیات معاصر و یک دنباله خواندنی برای سرگذشت ندیمه شناخته میشود که هم برای طرفداران اتوود و هم برای خوانندگانی که به داستانهای دیستوپیایی علاقه دارند، جذاب خواهد بود.
کتاب وصیتها در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۳۷۶ هزار رای و ۳۳ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از نسترن ظهیری، فروزنده دولتیاری، نازنین فتحالهی، سمیه داننده، سهیل سمی، محمدرضا صالحی، یاسمن ثانوی، علیرضا نباتی، علی شاهمرادی و پگاه منفرد به بازار عرضه شده است.
افتخارات وصیتها
- برنده جایزه من بوکر سال ۲۰۱۹
- از پرفروشترینهای نیویورک تایمز
- برندهی جایزهی بهترین کتاب داستانی گودریدز سال ۲۰۱۹
- منتخب سردبیران آمازون به عنوان بهترین کتاب سال ۲۰۱۹
داستان وصیتها
وصیتها داستان خود را از حدود پانزده سال پس از وقایع سرگذشت ندیمه آغاز میکند و از طریق سه راوی متفاوت روایت میشود: عمه لیدیا، اگنس جم، و دیزی. عمه لیدیا که یکی از قدرتمندترین زنان در گیلیاد است، خاطرات خود را به صورت نوشتههایی محرمانه ثبت میکند. این نوشتهها نشان میدهند که او چگونه توانسته در نظام سرکوبگر گیلیاد زنده بماند و حتی نفوذ قابلتوجهی به دست آورد. با گذر زمان، مشخص میشود که او قصد دارد از درون، این رژیم را تضعیف کند.
اگنس جم، دختری جوان است که در گیلیاد بزرگ شده و به عنوان دختر یک فرمانده، زندگی راحتی دارد. او در ابتدا به آموزههای گیلیاد باور دارد، اما پس از مرگ مادر خواندهاش، متوجه واقعیتهای تلخ این جامعه میشود. زمانی که خانوادهاش تصمیم میگیرند او را به ازدواج اجباری با مردی مسن و قدرتمند وادار کنند، او به دنبال راهی برای فرار میگردد. در نهایت، او به انجمن زنان گیلیاد، یعنی عمهها، میپیوندد و تحت نظارت عمه لیدیا قرار میگیرد.
دیزی، دختر نوجوانی که در کانادا زندگی میکند، از کودکی با والدینی مهربان بزرگ شده است. اما پس از ترور والدینش، متوجه میشود که آنها پدر و مادر واقعیاش نبودهاند و خودش در واقع نیکول، دختر مشهوری است که گیلیاد سالها در جستجوی او بوده است. دیزی با کمک گروهی از مخالفان گیلیاد، مأموریتی خطرناک را میپذیرد: نفوذ به گیلیاد برای کشف اطلاعاتی کلیدی که میتواند باعث سقوط این رژیم شود.
همزمان با پیشروی داستان، مشخص میشود که عمه لیدیا برای سالها مدارکی درباره جنایات فرماندهان و فساد موجود در گیلیاد جمعآوری کرده است. او از این مدارک به عنوان اهرمی برای نابودی این حکومت استفاده میکند. زمانی که دیزی به گیلیاد نفوذ میکند، با کمک عمه لیدیا و اگنس موفق میشود این اسناد را به خارج منتقل کند تا جهان از حقیقت این رژیم آگاه شود.
اگنس و دیزی، که مشخص میشود خواهران واقعی هستند، با راهنمایی عمه لیدیا از گیلیاد فرار میکنند. آنها پس از سفری دشوار، موفق میشوند به کانادا برسند و اطلاعات مهمی را در اختیار گروههای مخالف قرار دهند. عمه لیدیا، که نقش کلیدی در این نقشه داشته، در نهایت قربانی اعمال خود میشود، اما میداند که تلاشهایش برای سرنگونی گیلیاد بینتیجه نمانده است.
با انتشار اسناد افشاگرانه، گیلیاد تحت فشار بینالمللی قرار میگیرد و آینده آن متزلزل میشود. اگنس و دیزی، که حالا هویت واقعی خود را میشناسند، تصمیم میگیرند در جهان آزاد زندگی خود را از نو بسازند. اگرچه سرنوشت دقیق گیلیاد مشخص نمیشود، اما امید به تغییر در سراسر داستان حس میشود.
در پایان، وصیتها داستانی درباره مقاومت، شجاعت و قدرت زنان در برابر ظلم است. این رمان سرنوشت بسیاری از شخصیتهای سرگذشت ندیمه را روشن میکند و نشان میدهد که حتی در تاریکترین شرایط نیز امیدی برای آزادی و عدالت وجود دارد.
بخشهایی از وصیتها
از من خواستید به شما بگویم وقتی در «گیلیاد» بزرگ می شدم، زندگی من چگونه بود. به نظرتان برای شما مفید خواهد بود، منم امیدوارم که مفید باشد. تصور می کنم به جز وحشت، انتظار شنیدن چیز دیگری را ندارید، اما واقعیت این است که در «گیلیاد» مانند هر جای دیگری، کودکان زیادی گرامی و عزیز شمرده می شدند؛ بزرگترهای زیادی نیز در «گیلیاد» همچون هر جایی دیگری، خطاکار و مهربان بودند.
……………..
امیدوارم شما هم به یاد بیاورید که همه ما، احساس دلتنگی مشابهی برای مهربانی هایی داریم که در کودکی تجربه کرده ایم. با شما موافقم که «گیلیاد» باید از بین برود-اشتباهات زیادی در آنجا رخ می دهد، آنقدر زیاد که غلط است و آن قدر زیاد که قطعا با آنچه خداوند در نظر گرفته، مخالف است. اما باید به من این اجازه را بدهید که غصه ی خوبی هایی را بخورم که در آینده از بین خواهد رفت.
……………..
رنگ صورتی در مدرسه ما، مخصوص بهار و تابستان، ارغوانی برای پاییز و زمستان، و سفید برای روزهای خاص بود: یکشنبه ها و جشن ها. دست ها و موها پوشیده بودند، تا پیش از پنج سالگی دامن ها تا زانو و پس از آن تنها دو اینچ بالای مچ پا قرار داشت، چون تمایلات شدید مردها وحشتناک بود و آن تمایلات باید مهار می شدند.
………………….
آنها ما را به مرکز پزشکی پناهندگان کَمپوبلو بردند و مرا پر از آنتیبیوتیک کردند، بنابراین وقتی از خواب بیدار شدم بازویم دیگر متورم و دردناک نبود.
خواهرم اگنس کنار تختم بود، شلوار جین و سوییشرتی پوشیده بود که رویش نوشته شده بود «کمک کن با سرطان کبد بجنگیم، برای زندگی ما تلاش کن.» فکر کردم چهقدر جالب است، چون کاری که ما کرده بودیم هم تلاش برای زندگی بود. دستم را گرفته بود. آدا در کنارش بود و الیجا و گارت. همه مثل دیوانهها نیششان باز بود.
خواهرم به من گفت: «این یه معجزهست، تو زندگی ما رو نجات دادی.»
الیجا گفت: «ما واقعاً به هر دو شما افتخار میکنیم. هرچند دربارهی اون قایق بادی متأسفم، اونها قرار بود شما رو تا بندرگاه بیارن.»
آدا گفت: «شما تو همهی خبرها هستین. خواهرها شگفتی آفریدند، نوزاد نیکول و جرأت فرار دوباره از گیلیاد.»
الیجا گفت: «و همینطور اون سند پنهان شده. اون هم توی خبرها هست. بمبه. خیلی از جنایتها، بین شاخههای اصلی تو گیلیاد، خیلی بیشتر از چیزی که انتظارش رو داشتیم. رسانههای کانادایی رازهای ویرانگر رو یکی یکی منتشر میکنن و خیلی زود اونها مجازات میشن. منبع گیلیادیمون واقعاً برامون مفید بوده.»
گفتم: «گیلیاد از بین رفته؟»
احساس خوشحالی میکردم، اما برایم غیرواقعی بود. انگار من آن کارها را نکرده بودم. چهطور توانسته بودم آنقدر خطر کنم؟ چه اطلاعاتی از طریق من منتقل شده بود؟
الیجا گفت: «هنوز نه. اما شروع شده.»
گارت گفت: «اخبار گیلیاد میگه همهی اینها دروغیه و نقشهی میدی.»
آدا خندهی کوتاهی کرد و گفت: «البته این چیزیه که اونها میگن.»
پرسیدم: «بکا کجاست؟»
دوباره احساس سرگیجه کردم، برای همین چشمهایم را بستم.
اگنس با مهربانی گفت: «بکا اینجا نیست. اون با ما نیومد، یادته؟»
به آهستگی گفتم: «اومد. اونجا تو ساحل بود. صداش رو شنیدم.»
…………………
شب گذشته وقتی داشتم برای خوابیدن آماده میشدم، تمام گره موهایم را باز کردم. چند سال پیش وقتی به همراه خالههایمان داشتم دربارهی کنار گذاشتن غرور موعظه میکردم و میگفتم علیرغم تمایلمان به غرور، آسیبزننده است، گفتم: «زندگی که فقط مو نیست.»
این را گفتم و کمی به شوخی گرفتم. واقعیت هرچه که باشد، اما این هم درست است که مو بخشی از زندگی است. شعلهی شمع جسم است و اگر کم شود، جسم تحلیل رفته و آب میشود. یک زمانی کاکلهای خوبی داشتم، آن موقع که کاکل مد بود؛ مثل نان کماج در عصر نان کماج؛ اما حالا موهایم مثل وعدههای غذاییمان توی تالار آردوا شده است: کوتاه و تُنُک. شعلهی زندگیام دارد فروکش میکند. آرامتر از اطرافیانم و سریعتر از آنچه فکرش را میکردم.
به تصویرم نگاه کردم. ساخت آیینه فقط برای چند تا از ما مطلوب بود: ما باید خوشحالتر از زمانی باشیم که نمیدانستیم شبیه به چه هستیم. با خودم گفتم که ظاهرم میتوانست بدتر باشد: توی صورتم نشانی از ضعف نیست. مثل پارچهای چرمی است، با خالی دوستداشتنی روی چانهام و خطوطی آشنا. هیچ وقت خیلی زیبا نبودم، اما جذاب بودم. حالا دیگر نیستم. شاید بهترین تعریف از من، باابهت بودن باشد.
چطور عمرم تمام خواهد شد؟ به این موضوع فکر میکردم. آیا توی عصری قدیمی از یادرفته زندگی خواهم کرد که زیر درجه و القاب خرد میشویم؟ آیا مجسمهام باعث افتخار خواهم شد؟ یا سرنگونش میکنند و تکهسنگهایش را به هر سو میاندازند و یا برای تزیین چمنزارها آن را میفروشند و یا به تکهی بیارزش و نفرتانگیزی بدل خواهد شد؟
شاید هم تبدیل به هیولایی شوم و مرا به جوخهی اعدام ببرند و برای عبرت عموم از تیر برق آویزانم کنند. شاید هم انبوه مردم بدنم را تکه تکه کنند و برای شادی و استهزا توی خیابانها رژه بروند. من خیلی خشمگینشان کردم.
اگر به کتاب وصیتها علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار مارگارت اتوود در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
16 بهمن 1403
وصیتها
«وصیتها» اثری است از مارگارت اتوود (نویسندهی کانادایی، متولد ۱۹۳۹) که در سال ۲۰۱۹ منتشر شده است. این کتاب داستان سقوط تدریجی حکومت سرکوبگر گیلیاد را از نگاه سه زن با سرگذشتهای متفاوت روایت میکند که هر یک به شیوهای در شکلگیری این تغییر نقش دارند.
دربارهی وصیتها
وصیتها اثر مارگارت اتوود رمانی است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و به عنوان دنبالهای بر رمان معروف سرگذشت ندیمه شناخته میشود. این کتاب که حدود سی و پنج سال پس از انتشار سرگذشت ندیمه نوشته شد، بسیاری از پرسشهای بیپاسخ خوانندگان درباره سرنوشت شخصیتهای داستان نخست را روشن میکند و پرده از برخی زوایای پنهان جامعه گیلیاد برمیدارد.
در حالی که سرگذشت ندیمه روایتی تکصدایی از تجربیات زنی به نام آفرد بود، وصیتها ساختاری چندصدایی دارد و روایت آن میان سه شخصیت مختلف تقسیم شده است. این تغییر در زاویه دید، هم به کشف لایههای جدیدی از دنیای گیلیاد کمک میکند و هم فرصتی فراهم میآورد تا خواننده با دیدگاههای متضاد نسبت به این رژیم آشنا شود.
یکی از مهمترین ویژگیهای وصیتها، بررسی عمیقتر شخصیت عمه لیدیا است، شخصیتی که در سرگذشت ندیمه بیشتر به عنوان یک چهره اقتدارگرا و بیرحم معرفی شده بود. در این کتاب، عمه لیدیا نه تنها نقش کلیدیتری در روایت داستان دارد، بلکه شخصیت او پیچیدگی بیشتری مییابد.
اتوود با نمایش گذشته و انگیزههای او، تصویر یک شخصیت چندوجهی را ترسیم میکند که در شرایط دشوار، تصمیمهایی اتخاذ کرده که شاید در نگاه نخست ظالمانه به نظر برسند، اما در چارچوب گیلیاد معنای متفاوتی پیدا میکنند. این پرداخت دقیق به شخصیتپردازی، یکی از نقاط قوت مهم وصیتها محسوب میشود.
در کنار روایت عمه لیدیا، دو شخصیت دیگر داستان، اگنس و دیزی، روایتهای خود را از درون و بیرون گیلیاد ارائه میدهند. اگنس، دختری است که در داخل گیلیاد رشد کرده و با قواعد این جامعه بزرگ شده است. روایت او به خواننده اجازه میدهد تا از زاویه دید فردی که درون سیستم پرورش یافته، این جهان را ببیند. در مقابل، دیزی در کانادا بزرگ شده و از دنیای آزاد به گیلیاد نگاه میکند. این تضاد در دیدگاهها، به اتوود اجازه میدهد تا گیلیاد را از دو منظر کاملاً متفاوت بررسی کند و پرسشهایی درباره شستوشوی مغزی، پذیرش سرنوشت و مقاومت را مطرح سازد.
از لحاظ ساختار روایی، وصیتها نسبت به سرگذشت ندیمه پویاتر است و سرعت پیشروی داستان در آن بیشتر حس میشود. در حالی که سرگذشت ندیمه بیشتر بر دروننگری و احساسات شخصیت اصلی متمرکز بود، این رمان ترکیبی از ژانرهای دسیسهپردازی، جاسوسی و حتی ماجراجویی را در خود جای داده است. برخی خوانندگان این تغییر سبک را جذاب و هیجانانگیز میدانند، اما گروهی دیگر معتقدند که این تغییر از عمق فلسفی و تاثیرگذاری کتاب کاسته است.
یکی از نقدهای وارد بر این رمان، شفافیت بیش از حد آن در ارائه پیامهای سیاسی و اجتماعی است. در سرگذشت ندیمه، اتوود بسیاری از عناصر سرکوب و ظلم را به شکلی ضمنی و تدریجی معرفی کرده بود، اما در وصیتها، این پیامها گاه مستقیمتر ارائه میشوند. برخی از خوانندگان این رویکرد را به عنوان نقطهضعف در نظر گرفتهاند، چرا که از نظر آنها این اثر کمتر از رمان نخست درگیر پیچیدگیهای نمادین و ابهامهای تفسیری است. با این حال، بسیاری نیز معتقدند که این تغییر لحن برای داستانی که هدف آن تکمیل روایت جهان گیلیاد است، ضروری بوده است.
از نظر ادبی، نثر اتوود همچنان قدرتمند و روان است. او در خلق جملات تأثیرگذار و فضاسازیهای دقیق مهارت خاصی دارد. اما برخی از دیالوگها و نحوه روایت داستان، بیش از حد ساده به نظر میرسد و گاهی شخصیتها کمتر از حد انتظار عمق روانشناختی دارند. این موضوع بهویژه درباره اگنس و دیزی مطرح شده است، چرا که روایتهای آنها گاه از انسجام کمتری برخوردارند و در مقایسه با روایت عمه لیدیا، پیچیدگی کمتری دارند.
از جنبه مضمون، وصیتها همچنان بر مضامین قدرت، مقاومت، خیانت و بقای زنان در نظامهای سرکوبگر تمرکز دارد. این کتاب همچنین به بررسی مفهوم هویت و تربیت در یک جامعه استبدادی میپردازد و این پرسش را مطرح میکند که آیا باورهای انسان نتیجه محیطی است که در آن رشد کرده، یا این که فرد میتواند علیه این باورها طغیان کند. این درونمایهها، بهویژه در روایت اگنس که از کودکی در گیلیاد پرورش یافته، بهخوبی نمایان میشود.
از نظر ارتباط با وقایع معاصر، وصیتها نیز مانند سرگذشت ندیمه بازتابی از نگرانیهای اجتماعی و سیاسی دوران خود است. اتوود هنگام نگارش این کتاب، از روندهای سیاسی و اجتماعی در سراسر جهان الهام گرفته است و بسیاری از خوانندگان، آن را هشداری درباره خطرات اقتدارگرایی و نقش زنان در نظامهای سرکوبگر میدانند. به همین دلیل، این کتاب نه تنها دنبالهای بر یک داستان خیالی، بلکه تفسیری بر دنیای واقعی نیز محسوب میشود.
در مقایسه با سرگذشت ندیمه، وصیتها روایتی امیدوارکنندهتر ارائه میدهد. در حالی که فضای کتاب نخست، تاریک و پر از ناامیدی بود، این رمان بیشتر به آینده و امکان تغییر تمرکز دارد. برخی خوانندگان این را یک تحول مثبت میدانند، اما گروهی دیگر معتقدند که این تغییر از واقعگرایی و تاثیرگذاری داستان کاسته است. با این حال، اتوود در این اثر نیز نشان میدهد که امید و مبارزه، حتی در بدترین شرایط، امکانپذیر است.
وصیتها از نظر استقبال عمومی و موفقیت تجاری، یکی از پرفروشترین کتابهای سال ۲۰۱۹ بود و توانست جایزه بوکر را نیز به خود اختصاص دهد. با این حال، نقدهای متفاوتی درباره آن منتشر شد. برخی منتقدان آن را دنبالهای شایسته و روایتی جذاب از دنیای گیلیاد دانستند، در حالی که برخی دیگر احساس کردند که این کتاب نتوانسته به عمق فلسفی و تأثیرگذاری سرگذشت ندیمه برسد.
در مجموع، وصیتها اثری است که هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف خاص خود را دارد. از یک سو، شخصیتپردازی قوی عمه لیدیا، روایات چندصدایی، و گسترش جهان گیلیاد از جمله ویژگیهای مثبت آن است.
از سوی دیگر، سادهسازی برخی مضامین، کاهش عمق روانشناختی شخصیتهای جوانتر، و تغییر سبک داستانی، از نقدهایی است که بر این اثر وارد شده است. با این حال، این کتاب همچنان به عنوان یک اثر مهم در ادبیات معاصر و یک دنباله خواندنی برای سرگذشت ندیمه شناخته میشود که هم برای طرفداران اتوود و هم برای خوانندگانی که به داستانهای دیستوپیایی علاقه دارند، جذاب خواهد بود.
کتاب وصیتها در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۳۷۶ هزار رای و ۳۳ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از نسترن ظهیری، فروزنده دولتیاری، نازنین فتحالهی، سمیه داننده، سهیل سمی، محمدرضا صالحی، یاسمن ثانوی، علیرضا نباتی، علی شاهمرادی و پگاه منفرد به بازار عرضه شده است.
افتخارات وصیتها
داستان وصیتها
وصیتها داستان خود را از حدود پانزده سال پس از وقایع سرگذشت ندیمه آغاز میکند و از طریق سه راوی متفاوت روایت میشود: عمه لیدیا، اگنس جم، و دیزی. عمه لیدیا که یکی از قدرتمندترین زنان در گیلیاد است، خاطرات خود را به صورت نوشتههایی محرمانه ثبت میکند. این نوشتهها نشان میدهند که او چگونه توانسته در نظام سرکوبگر گیلیاد زنده بماند و حتی نفوذ قابلتوجهی به دست آورد. با گذر زمان، مشخص میشود که او قصد دارد از درون، این رژیم را تضعیف کند.
اگنس جم، دختری جوان است که در گیلیاد بزرگ شده و به عنوان دختر یک فرمانده، زندگی راحتی دارد. او در ابتدا به آموزههای گیلیاد باور دارد، اما پس از مرگ مادر خواندهاش، متوجه واقعیتهای تلخ این جامعه میشود. زمانی که خانوادهاش تصمیم میگیرند او را به ازدواج اجباری با مردی مسن و قدرتمند وادار کنند، او به دنبال راهی برای فرار میگردد. در نهایت، او به انجمن زنان گیلیاد، یعنی عمهها، میپیوندد و تحت نظارت عمه لیدیا قرار میگیرد.
دیزی، دختر نوجوانی که در کانادا زندگی میکند، از کودکی با والدینی مهربان بزرگ شده است. اما پس از ترور والدینش، متوجه میشود که آنها پدر و مادر واقعیاش نبودهاند و خودش در واقع نیکول، دختر مشهوری است که گیلیاد سالها در جستجوی او بوده است. دیزی با کمک گروهی از مخالفان گیلیاد، مأموریتی خطرناک را میپذیرد: نفوذ به گیلیاد برای کشف اطلاعاتی کلیدی که میتواند باعث سقوط این رژیم شود.
همزمان با پیشروی داستان، مشخص میشود که عمه لیدیا برای سالها مدارکی درباره جنایات فرماندهان و فساد موجود در گیلیاد جمعآوری کرده است. او از این مدارک به عنوان اهرمی برای نابودی این حکومت استفاده میکند. زمانی که دیزی به گیلیاد نفوذ میکند، با کمک عمه لیدیا و اگنس موفق میشود این اسناد را به خارج منتقل کند تا جهان از حقیقت این رژیم آگاه شود.
اگنس و دیزی، که مشخص میشود خواهران واقعی هستند، با راهنمایی عمه لیدیا از گیلیاد فرار میکنند. آنها پس از سفری دشوار، موفق میشوند به کانادا برسند و اطلاعات مهمی را در اختیار گروههای مخالف قرار دهند. عمه لیدیا، که نقش کلیدی در این نقشه داشته، در نهایت قربانی اعمال خود میشود، اما میداند که تلاشهایش برای سرنگونی گیلیاد بینتیجه نمانده است.
با انتشار اسناد افشاگرانه، گیلیاد تحت فشار بینالمللی قرار میگیرد و آینده آن متزلزل میشود. اگنس و دیزی، که حالا هویت واقعی خود را میشناسند، تصمیم میگیرند در جهان آزاد زندگی خود را از نو بسازند. اگرچه سرنوشت دقیق گیلیاد مشخص نمیشود، اما امید به تغییر در سراسر داستان حس میشود.
در پایان، وصیتها داستانی درباره مقاومت، شجاعت و قدرت زنان در برابر ظلم است. این رمان سرنوشت بسیاری از شخصیتهای سرگذشت ندیمه را روشن میکند و نشان میدهد که حتی در تاریکترین شرایط نیز امیدی برای آزادی و عدالت وجود دارد.
بخشهایی از وصیتها
از من خواستید به شما بگویم وقتی در «گیلیاد» بزرگ می شدم، زندگی من چگونه بود. به نظرتان برای شما مفید خواهد بود، منم امیدوارم که مفید باشد. تصور می کنم به جز وحشت، انتظار شنیدن چیز دیگری را ندارید، اما واقعیت این است که در «گیلیاد» مانند هر جای دیگری، کودکان زیادی گرامی و عزیز شمرده می شدند؛ بزرگترهای زیادی نیز در «گیلیاد» همچون هر جایی دیگری، خطاکار و مهربان بودند.
……………..
امیدوارم شما هم به یاد بیاورید که همه ما، احساس دلتنگی مشابهی برای مهربانی هایی داریم که در کودکی تجربه کرده ایم. با شما موافقم که «گیلیاد» باید از بین برود-اشتباهات زیادی در آنجا رخ می دهد، آنقدر زیاد که غلط است و آن قدر زیاد که قطعا با آنچه خداوند در نظر گرفته، مخالف است. اما باید به من این اجازه را بدهید که غصه ی خوبی هایی را بخورم که در آینده از بین خواهد رفت.
……………..
رنگ صورتی در مدرسه ما، مخصوص بهار و تابستان، ارغوانی برای پاییز و زمستان، و سفید برای روزهای خاص بود: یکشنبه ها و جشن ها. دست ها و موها پوشیده بودند، تا پیش از پنج سالگی دامن ها تا زانو و پس از آن تنها دو اینچ بالای مچ پا قرار داشت، چون تمایلات شدید مردها وحشتناک بود و آن تمایلات باید مهار می شدند.
………………….
آنها ما را به مرکز پزشکی پناهندگان کَمپوبلو بردند و مرا پر از آنتیبیوتیک کردند، بنابراین وقتی از خواب بیدار شدم بازویم دیگر متورم و دردناک نبود.
خواهرم اگنس کنار تختم بود، شلوار جین و سوییشرتی پوشیده بود که رویش نوشته شده بود «کمک کن با سرطان کبد بجنگیم، برای زندگی ما تلاش کن.» فکر کردم چهقدر جالب است، چون کاری که ما کرده بودیم هم تلاش برای زندگی بود. دستم را گرفته بود. آدا در کنارش بود و الیجا و گارت. همه مثل دیوانهها نیششان باز بود.
خواهرم به من گفت: «این یه معجزهست، تو زندگی ما رو نجات دادی.»
الیجا گفت: «ما واقعاً به هر دو شما افتخار میکنیم. هرچند دربارهی اون قایق بادی متأسفم، اونها قرار بود شما رو تا بندرگاه بیارن.»
آدا گفت: «شما تو همهی خبرها هستین. خواهرها شگفتی آفریدند، نوزاد نیکول و جرأت فرار دوباره از گیلیاد.»
الیجا گفت: «و همینطور اون سند پنهان شده. اون هم توی خبرها هست. بمبه. خیلی از جنایتها، بین شاخههای اصلی تو گیلیاد، خیلی بیشتر از چیزی که انتظارش رو داشتیم. رسانههای کانادایی رازهای ویرانگر رو یکی یکی منتشر میکنن و خیلی زود اونها مجازات میشن. منبع گیلیادیمون واقعاً برامون مفید بوده.»
گفتم: «گیلیاد از بین رفته؟»
احساس خوشحالی میکردم، اما برایم غیرواقعی بود. انگار من آن کارها را نکرده بودم. چهطور توانسته بودم آنقدر خطر کنم؟ چه اطلاعاتی از طریق من منتقل شده بود؟
الیجا گفت: «هنوز نه. اما شروع شده.»
گارت گفت: «اخبار گیلیاد میگه همهی اینها دروغیه و نقشهی میدی.»
آدا خندهی کوتاهی کرد و گفت: «البته این چیزیه که اونها میگن.»
پرسیدم: «بکا کجاست؟»
دوباره احساس سرگیجه کردم، برای همین چشمهایم را بستم.
اگنس با مهربانی گفت: «بکا اینجا نیست. اون با ما نیومد، یادته؟»
به آهستگی گفتم: «اومد. اونجا تو ساحل بود. صداش رو شنیدم.»
…………………
شب گذشته وقتی داشتم برای خوابیدن آماده میشدم، تمام گره موهایم را باز کردم. چند سال پیش وقتی به همراه خالههایمان داشتم دربارهی کنار گذاشتن غرور موعظه میکردم و میگفتم علیرغم تمایلمان به غرور، آسیبزننده است، گفتم: «زندگی که فقط مو نیست.»
این را گفتم و کمی به شوخی گرفتم. واقعیت هرچه که باشد، اما این هم درست است که مو بخشی از زندگی است. شعلهی شمع جسم است و اگر کم شود، جسم تحلیل رفته و آب میشود. یک زمانی کاکلهای خوبی داشتم، آن موقع که کاکل مد بود؛ مثل نان کماج در عصر نان کماج؛ اما حالا موهایم مثل وعدههای غذاییمان توی تالار آردوا شده است: کوتاه و تُنُک. شعلهی زندگیام دارد فروکش میکند. آرامتر از اطرافیانم و سریعتر از آنچه فکرش را میکردم.
به تصویرم نگاه کردم. ساخت آیینه فقط برای چند تا از ما مطلوب بود: ما باید خوشحالتر از زمانی باشیم که نمیدانستیم شبیه به چه هستیم. با خودم گفتم که ظاهرم میتوانست بدتر باشد: توی صورتم نشانی از ضعف نیست. مثل پارچهای چرمی است، با خالی دوستداشتنی روی چانهام و خطوطی آشنا. هیچ وقت خیلی زیبا نبودم، اما جذاب بودم. حالا دیگر نیستم. شاید بهترین تعریف از من، باابهت بودن باشد.
چطور عمرم تمام خواهد شد؟ به این موضوع فکر میکردم. آیا توی عصری قدیمی از یادرفته زندگی خواهم کرد که زیر درجه و القاب خرد میشویم؟ آیا مجسمهام باعث افتخار خواهم شد؟ یا سرنگونش میکنند و تکهسنگهایش را به هر سو میاندازند و یا برای تزیین چمنزارها آن را میفروشند و یا به تکهی بیارزش و نفرتانگیزی بدل خواهد شد؟
شاید هم تبدیل به هیولایی شوم و مرا به جوخهی اعدام ببرند و برای عبرت عموم از تیر برق آویزانم کنند. شاید هم انبوه مردم بدنم را تکه تکه کنند و برای شادی و استهزا توی خیابانها رژه بروند. من خیلی خشمگینشان کردم.
اگر به کتاب وصیتها علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار مارگارت اتوود در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، مارگارت اتوود، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب