«پرترهی یک بانو» اثری است از هنری جیمز (نویسنده آمریکایی – بریتانیایی، از ۱۸۴۳ تا ۱۹۱۶) که در سال ۱۸۸۱ منتشر شده است. این رمان داستان زنی مستقل و آرمانگرا به نام ایزابل آرچر است که پس از دریافت ارثی بزرگ، آزادی خود را به دست میآورد، اما با ازدواجی نادرست، در دام محدودیتهای اجتماعی و روانی گرفتار میشود.
دربارهی پرترهی یک بانو
پرترهی یک بانو اثر هنری جیمز، یکی از برجستهترین و پیچیدهترین رمانهای قرن نوزدهم محسوب میشود که در عین پرداختن به مسائل اجتماعی، روانشناختی و فلسفی، نگاهی عمیق به استقلال فردی و نقش زنان در جامعهی آن دوران دارد. این رمان که نخستین بار در سال ۱۸۸۱ منتشر شد، بهعنوان یکی از آثار شاخص ادبیات واقعگرایانه و مدرن اولیه شناخته میشود.
داستان دربارهی ایزابل آرچر، زن جوانی از آمریکا است که با ارثی غیرمنتظره مواجه میشود و مسیر زندگیاش را بر اساس آرمانهای شخصی خود پیش میبرد، اما در نهایت، انتخابهای او زیر بار پیچیدگیهای روانی، اجتماعی و عاطفی قرار میگیرند.
هنری جیمز با مهارتی مثالزدنی، تقابل میان دنیای قدیم و جدید را به تصویر میکشد. او شخصیت ایزابل را بهعنوان نمادی از ایدهآلهای آمریکایی، فردگرایی و آزادی شخصی قرار میدهد و او را در برابر جامعهی اروپایی و سنتهای ریشهدارش قرار میدهد. این تقابل در سراسر رمان حضوری پررنگ دارد و نویسنده با دقتی وسواسگونه، تفاوتهای فرهنگی و ارزشهای متضاد این دو جهان را بررسی میکند. جیمز، اروپا را با تمام پیچیدگیهای اجتماعی و زیباییهای هنریاش به نمایش میگذارد، اما همزمان نشان میدهد که این فرهنگ کهن، ممکن است برای فردگرایی و استقلال شخصی محدودیتهایی ایجاد کند.
یکی از نقاط قوت برجستهی رمان، شخصیتپردازی عمیق و چندلایهی آن است. ایزابل آرچر، زنی باهوش، خیالپرداز و مستقل است که در آرزوی تجربهی زندگی به سبک خود است. اما شخصیتهای پیرامون او مانند مادام مرل، گیلبرت اوزموند و رالف تاچت نیز به همان اندازه پیچیده و پرجزئیات پرداخت شدهاند.
مادام مرل، زنی هوشمند و محاسبهگر است که تأثیری حیاتی بر سرنوشت ایزابل دارد. گیلبرت اوزموند، مردی هنردوست اما خودشیفته است که ایزابل را در دامی از ظرافتهای ظاهری و تسلط روانی گرفتار میکند. رالف تاچت، پسرعموی بیمار و مهربان ایزابل، نمایندهی شخصیتی است که از عشق و علاقهی واقعی به ایزابل، آزادی و خوشبختی او را در اولویت قرار میدهد.
زبان و سبک نگارش هنری جیمز در این رمان، از مهمترین ویژگیهای آن بهشمار میآید. نثر او دقیق، توصیفی و پر از لایههای معنایی است. او کمتر به رویدادهای سریع و پرهیجان متکی است و بیشتر بر تحلیلهای روانشناختی و توصیفهای جزئیاتنگرانه تمرکز دارد. همین ویژگی باعث میشود که برخی از خوانندگان، متن را دشوار و پرچالش بیابند، اما در عین حال، این سبک به درک بهتر شخصیتها و پیچیدگیهای فکریشان کمک شایانی میکند. جیمز در دیالوگها و توصیفاتش، از ظرافتهای زبانی و بازیهای کلامی بهره میبرد که نشان از مهارت بالای او در خلق فضا و موقعیتهای دراماتیک دارد.
پرترهی یک بانو از نظر ساختار نیز اثری منحصربهفرد است. رمان در ابتدا با ریتمی آرام و توصیفی آغاز میشود، اما در نیمهی دوم، تنشهای درونی و روانشناختی ایزابل به اوج خود میرسند. او از زنی پرامید و آزاداندیش، به شخصیتی بدل میشود که درگیر بحرانهای درونی، سرخوردگی و احساس فریبخوردگی است. این تغییر، یکی از مهمترین وجوه اثر است و هنری جیمز با مهارتی مثالزدنی، تحول روانی شخصیت اصلی را بهشکلی تدریجی و باورپذیر به تصویر میکشد.
یکی دیگر از موضوعات کلیدی رمان، مسئلهی انتخاب و پیامدهای آن است. ایزابل که ابتدا معتقد است ارادهی آزاد دارد و میتواند سرنوشت خود را بهدست بگیرد، بهمرور درمییابد که انتخابهایش بیش از آنچه تصور میکرده، تحت تأثیر دیگران و شرایط اجتماعی بوده است. این روند، نوعی تراژدی مدرن را به نمایش میگذارد که در آن، آزادی، هزینهای گزاف دارد و آگاهی به حقیقت، لزوماً به رهایی منجر نمیشود.
در کنار تمام نقاط قوت، برخی منتقدان بر این باورند که روند داستان در برخی قسمتها بیش از حد کند است و توصیفات مفصل گاه از پیشرفت ماجرا جلوگیری میکند. همچنین، پایانبندی داستان که سرنوشت ایزابل را بهطور قطعی روشن نمیکند، برای برخی از خوانندگان ناامیدکننده یا مبهم است. با این حال، بسیاری از منتقدان معتقدند که این پایانبندی باز، کاملاً در راستای فضای کلی داستان و پیچیدگیهای روانی ایزابل قرار دارد.
پرترهی یک بانو همچنین از منظر فمینیستی نیز قابل بررسی است. ایزابل آرچر، برخلاف بسیاری از شخصیتهای زن در ادبیات قرن نوزدهم، زنی مستقل است که قصد دارد زندگی خود را مطابق خواستههای شخصیاش پیش ببرد. اما رمان بهنوعی این ایده را زیر سؤال میبرد و نشان میدهد که جامعه و روابط قدرت، چگونه میتوانند ارادهی فرد را تحتالشعاع قرار دهند. این موضوع، باعث شده است که اثر هنری جیمز بهعنوان یکی از مهمترین رمانهای مربوط به جایگاه زنان در ادبیات کلاسیک شناخته شود.
در مجموع، پرترهی یک بانو اثری چندلایه و پیچیده است که ترکیبی از تحلیل روانشناختی، بررسی تقابلهای فرهنگی و تصویری واقعگرایانه از جامعهی قرن نوزدهم ارائه میدهد. شخصیتهای ماندگار، زبان غنی و سبک خاص نویسندگی جیمز، این رمان را به یکی از مهمترین آثار ادبیات انگلیسی تبدیل کرده است. با وجود چالشهایی که ممکن است در خواندن آن وجود داشته باشد، این اثر همچنان یکی از تأثیرگذارترین و قابلتأملترین رمانهای کلاسیک بهشمار میرود.
رمان پرترهی یک بانو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۹ با بیش از ۸۳ هزار رای و ۴۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از مجید مسعودی و تحت عنوان «تصویر یک زن» به بازار عرضه شده است.
داستان پرترهی یک بانو
ایزابل آرچر، زن جوان و مستقلی از آمریکا، پس از مرگ پدرش به دعوت عمهاش، خانم تاچت، به اروپا سفر میکند. او دختری باهوش، خیالپرداز و کنجکاو است که نمیخواهد مانند بسیاری از زنان همعصر خود تنها از طریق ازدواج به امنیت و جایگاه اجتماعی دست یابد. در انگلستان، او با پسرعموی بیمار اما مهربانش، رالف تاچت، و پدر ثروتمند او، آقای تاچت، آشنا میشود. رالف که تحت تأثیر شخصیت آزاداندیش ایزابل قرار گرفته، از پدرش میخواهد که بخش بزرگی از ثروتش را برای او به ارث بگذارد تا بتواند بدون نگرانی مالی، زندگیاش را مطابق خواستههای خود پیش ببرد.
پس از دریافت این ارثیه، ایزابل دیگر نیازی به ازدواج برای تأمین آیندهاش ندارد و پیشنهاد ازدواج دو خواستگارش، لرد واربرتون، اشرافزادهای مهربان، و کسپر گودوود، مردی آمریکایی و مصمم، را رد میکند. او معتقد است که میتواند با استقلال مالی خود، مسیر زندگیاش را بدون وابستگی به دیگران رقم بزند. در همین زمان، ایزابل با مادام مرل، زنی مرموز و تأثیرگذار، آشنا میشود که بهظاهر به او لطف دارد، اما در واقع اهداف پنهانی خود را دنبال میکند.
مادام مرل، ایزابل را با گیلبرت اوزموند، مردی آمریکایی که در رم زندگی میکند، آشنا میکند. اوزموند فردی هنردوست، متکبر و خودخواه است که با ظاهری فریبنده و رفتارهای حسابشده، ایزابل را تحت تأثیر قرار میدهد. ایزابل که گمان میکند اوزموند مردی فرهیخته و ارزشمند است، پیشنهاد ازدواج او را میپذیرد. اما پس از ازدواج، متوجه میشود که اوزموند مردی کنترلگر و سرد است که تنها به ثروت و موقعیت اجتماعی او علاقه داشته و قصد دارد او را به یک همسر مطیع و بیاراده تبدیل کند.
ایزابل در خانهی اوزموند احساس خفقان میکند، اما بهرغم ناراحتی و سرخوردگیاش، نمیخواهد اشتباه خود را بپذیرد یا از ازدواجش خارج شود. در این میان، او متوجه میشود که پَنسیا، دخترخواندهی اوزموند، در واقع دختر واقعی او از رابطهای پنهانی با مادام مرل است. این حقیقت، او را بیش از پیش نسبت به همسرش دلسرد میکند و نشان میدهد که اوزموند و مادام مرل از ابتدا با نقشهای حسابشده، او را در این ازدواج گرفتار کردهاند.
در این میان، رالف تاچت که همیشه از دور نگران ایزابل بوده، بیمارتر شده و به بستر مرگ افتاده است. او که از تصمیمات ایزابل ناامید شده، در انتظار لحظات پایانی زندگیاش است. ایزابل، علیرغم مخالفت اوزموند، تصمیم میگیرد به انگلستان برود تا در لحظات آخر کنار رالف باشد. این سفر، فرصتی است که ایزابل بهدور از تسلط اوزموند، به گذشته و تصمیماتش فکر کند.
پس از مرگ رالف، کسپر گودوود، که هنوز به ایزابل علاقه دارد، از او میخواهد که با او به آمریکا بازگردد و زندگی جدیدی را آغاز کند. ایزابل برای لحظهای به این پیشنهاد فکر میکند، اما در نهایت، علیرغم تمام سختیها و ناکامیهایش، تصمیم میگیرد به خانهی اوزموند در رم بازگردد.
پایان رمان، سرنوشت ایزابل را بهطور قطعی مشخص نمیکند، اما نشان میدهد که او در مسیری پر از رنج و آگاهی گام برداشته و بهجای فرار از پیامدهای تصمیماتش، مسئولیت زندگی خود را پذیرفته است.
بخشهای از پرترهی یک بانو
تشخیص اینکه دیدار اخیر ایزابل از خانهی آقای آسموند در بالای تپه، چه گزندی به او میرساند، مسلّماً دشوار بود. هیچچیز نمیتوانست از آن دیدار دلچسبتر باشد، یک عصر لطیف در بحبوحهی بهار توسکانی. همراهان از «دروازهی رومی» از زیر ساختمان عظیم و بیدر و پیکری خارج شدند که همچون تاجی بر تارک طاق صاف و باشکوه آن دروازه قرار گرفته و آن را درعین برهنگی، پرابهت میساخت.
سپس از میان کوچههای دیوار بلند و پرپیچ و خمی که شاخههای پربار باغهای پرشکوفه در آن سر فرود آورده بود و بوی خوش میپراکند، گذشتند تا اینکه به میدان کوچک فوقالعاده زیبایی رسیدند که شکلی کج و معوج داشت. میدانی که در آن، دیوار دراز و قهوهای رنگ ویلایی که قسمتی از آن در تصرف آقای آسموند بود، چیز اصلی یا دستکم چیز پرهیبتی را تشکیل میداد.
ایزابل با دوستش از حیاط پهن و بلندی گذشت که در آن، سایهی صافی در زیر دو باب گالری که طاقهای کوتاه داشتند، افتاده بود و این دو گالری که در بالا روبهروی هم قرار گرفته بودند، با ستونهای نازک خود و گیاهان گُلداری که آنها را پوشانده بود، آفتابگیر بودند. در این محل، حالت سنگین و پرفشاری وجود داشت. تااندازهای چنین به نظر میرسید که گویی همینکه انسان وارد آن شود، برای خارجشدن از آن احتیاج به تقلا دارد، ولی برای ایزابل هنوز فکر خارجشدن در میان نبود، بلکه فقط در فکر پیشروی بود.
آقای آسموند در اتاق سرد کفشکن از او استقبال کرد. این اتاق حتی در ماه مه هم سرد بود و او را به اتفاق خانم راهنمایش، به آپارتمانی هدایت کرد که ما قبلاً از کیفیت آن اطلاع حاصل کردیم. مادام مرل در جلو بود و در حینی که ایزابل اندکی درنگ کرد و با مرد حرف میزد، مادام مرل بهطور خودمانی پیش رفت و با دو شخصی که در تالار نشسته بودند، سلام و تعارف کرد.
یکی از آنها پانسی کوچولو بود که مادام مرل او را بوسید و دیگری خانمی بود که آقای آسموند، او را به نام کنتس جمینای، خواهر خود، به ایزابل معرفی کرد و گفت: «و آن دختر کوچولوی من است که تازه از مدرسهی تارک دنیاها بیرون آمده است.»
…………………
تاریکی واقعی تا چند ساعت دیگر هم فرا نمی رسید، ولی امواج روشنایی تابستانی رفته رفته فرو می نشست. هوا ملایم شده بود و سایه ها بر روی چمن نرم و انبوه، دراز و بلند بودند، اما به آهستگی قد می کشیدند و منظره ی اطراف، آن حس فراغتی را بیان می کرد که هنوز در پیش بود و شاید مایه ی اصلی لذت انسان در چنان منظره و چنان ساعتی باشد.
………………
آسموند با وقار و تقریباً با ملایمت حرف میزد، لحن تمسخر از کلامش زایل شده بود. لحنش متانتی داشت که جلوی هیجان تند ایزابل را گرفت. عزم و ارادهای که با آن ایزابل وارد اتاق شده بود، خود را در توری از رشتههای نازک گرفتار دید. کلمات آخر آسموند جنبهی تحکم نداشت، بلکه یک نوع خواهش بود. هرچند ایزابل احساس میکرد که هرگونه ابراز احترامی ازطرف شوهرش، صرفاً میتوانست زدودن خودخواهی باشد، معرّف چیز پاک و مجردی بود، مثل علامت صلیب یا پرچم وطن انسان.
آسموند در دفاع از چیز مقدس و گرانبهایی صحبت میکرد و آن رعایت یک اصل عالی بود. آنها از حیث احساسات، به همان اندازه ازهم جدا بودند که دو عاشق سرخورده میتوانستند باشند، اما آنها هرگز در عمل، ازهم جدا نشده بودند. ایزابل هنوز عوض نشده بود، شور دیرینهی او به انصاف و عدالت هنوز در درونش بود و اکنون در عین اینکه حس میکرد شوهرش به طور کفرآمیزی مغالطه میکند، آن شور با آهنگی شروع به جوشش کرد که برای یک لحظه به آسموند وعدهی پیروزی میداد.
این فکر به ذهن ایزابل راه یافت که شوهرش با میلی که به حفظ ظاهر دارد، بالاخره در گفتار خود صادق است و این در حد خودش، حسنی است. ده دقیقه پیش، ایزابل تمام لذات یک عمل بدون تأمل را احساس میکرد، لذتی که او مدتها از آن بیگانه بود، ولی آن عمل، بر اثر آفت تماس دست آسموند ناگهان تبدیل به تسلیم تدریجی شده بود. درهرحال، اگر ایزابل مجبور بود تسلیم شود، میخواست این را به او بفهماند که گول نخورده، بلکه قربانی شده است.
پس گفت: «من میدانم که تو در فن تمسخر استادی. چطور تو میتوانی از یک پیوند فسخنشدنی صحبت کنی. چطور میتوانی بگویی که از این وضع راضی هستی؟ وقتی تو مرا متهم به دروغگویی میکنی، وقتی تو هیچچیز جز سوءظن نفرتبار در دلت نداری، از کجا میتوانی راضی باشی؟»
اگر به کتاب پرترهی یک بانو علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانه در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میکند.
19 بهمن 1403
پرترهی یک بانو
«پرترهی یک بانو» اثری است از هنری جیمز (نویسنده آمریکایی – بریتانیایی، از ۱۸۴۳ تا ۱۹۱۶) که در سال ۱۸۸۱ منتشر شده است. این رمان داستان زنی مستقل و آرمانگرا به نام ایزابل آرچر است که پس از دریافت ارثی بزرگ، آزادی خود را به دست میآورد، اما با ازدواجی نادرست، در دام محدودیتهای اجتماعی و روانی گرفتار میشود.
دربارهی پرترهی یک بانو
پرترهی یک بانو اثر هنری جیمز، یکی از برجستهترین و پیچیدهترین رمانهای قرن نوزدهم محسوب میشود که در عین پرداختن به مسائل اجتماعی، روانشناختی و فلسفی، نگاهی عمیق به استقلال فردی و نقش زنان در جامعهی آن دوران دارد. این رمان که نخستین بار در سال ۱۸۸۱ منتشر شد، بهعنوان یکی از آثار شاخص ادبیات واقعگرایانه و مدرن اولیه شناخته میشود.
داستان دربارهی ایزابل آرچر، زن جوانی از آمریکا است که با ارثی غیرمنتظره مواجه میشود و مسیر زندگیاش را بر اساس آرمانهای شخصی خود پیش میبرد، اما در نهایت، انتخابهای او زیر بار پیچیدگیهای روانی، اجتماعی و عاطفی قرار میگیرند.
هنری جیمز با مهارتی مثالزدنی، تقابل میان دنیای قدیم و جدید را به تصویر میکشد. او شخصیت ایزابل را بهعنوان نمادی از ایدهآلهای آمریکایی، فردگرایی و آزادی شخصی قرار میدهد و او را در برابر جامعهی اروپایی و سنتهای ریشهدارش قرار میدهد. این تقابل در سراسر رمان حضوری پررنگ دارد و نویسنده با دقتی وسواسگونه، تفاوتهای فرهنگی و ارزشهای متضاد این دو جهان را بررسی میکند. جیمز، اروپا را با تمام پیچیدگیهای اجتماعی و زیباییهای هنریاش به نمایش میگذارد، اما همزمان نشان میدهد که این فرهنگ کهن، ممکن است برای فردگرایی و استقلال شخصی محدودیتهایی ایجاد کند.
یکی از نقاط قوت برجستهی رمان، شخصیتپردازی عمیق و چندلایهی آن است. ایزابل آرچر، زنی باهوش، خیالپرداز و مستقل است که در آرزوی تجربهی زندگی به سبک خود است. اما شخصیتهای پیرامون او مانند مادام مرل، گیلبرت اوزموند و رالف تاچت نیز به همان اندازه پیچیده و پرجزئیات پرداخت شدهاند.
مادام مرل، زنی هوشمند و محاسبهگر است که تأثیری حیاتی بر سرنوشت ایزابل دارد. گیلبرت اوزموند، مردی هنردوست اما خودشیفته است که ایزابل را در دامی از ظرافتهای ظاهری و تسلط روانی گرفتار میکند. رالف تاچت، پسرعموی بیمار و مهربان ایزابل، نمایندهی شخصیتی است که از عشق و علاقهی واقعی به ایزابل، آزادی و خوشبختی او را در اولویت قرار میدهد.
زبان و سبک نگارش هنری جیمز در این رمان، از مهمترین ویژگیهای آن بهشمار میآید. نثر او دقیق، توصیفی و پر از لایههای معنایی است. او کمتر به رویدادهای سریع و پرهیجان متکی است و بیشتر بر تحلیلهای روانشناختی و توصیفهای جزئیاتنگرانه تمرکز دارد. همین ویژگی باعث میشود که برخی از خوانندگان، متن را دشوار و پرچالش بیابند، اما در عین حال، این سبک به درک بهتر شخصیتها و پیچیدگیهای فکریشان کمک شایانی میکند. جیمز در دیالوگها و توصیفاتش، از ظرافتهای زبانی و بازیهای کلامی بهره میبرد که نشان از مهارت بالای او در خلق فضا و موقعیتهای دراماتیک دارد.
پرترهی یک بانو از نظر ساختار نیز اثری منحصربهفرد است. رمان در ابتدا با ریتمی آرام و توصیفی آغاز میشود، اما در نیمهی دوم، تنشهای درونی و روانشناختی ایزابل به اوج خود میرسند. او از زنی پرامید و آزاداندیش، به شخصیتی بدل میشود که درگیر بحرانهای درونی، سرخوردگی و احساس فریبخوردگی است. این تغییر، یکی از مهمترین وجوه اثر است و هنری جیمز با مهارتی مثالزدنی، تحول روانی شخصیت اصلی را بهشکلی تدریجی و باورپذیر به تصویر میکشد.
یکی دیگر از موضوعات کلیدی رمان، مسئلهی انتخاب و پیامدهای آن است. ایزابل که ابتدا معتقد است ارادهی آزاد دارد و میتواند سرنوشت خود را بهدست بگیرد، بهمرور درمییابد که انتخابهایش بیش از آنچه تصور میکرده، تحت تأثیر دیگران و شرایط اجتماعی بوده است. این روند، نوعی تراژدی مدرن را به نمایش میگذارد که در آن، آزادی، هزینهای گزاف دارد و آگاهی به حقیقت، لزوماً به رهایی منجر نمیشود.
در کنار تمام نقاط قوت، برخی منتقدان بر این باورند که روند داستان در برخی قسمتها بیش از حد کند است و توصیفات مفصل گاه از پیشرفت ماجرا جلوگیری میکند. همچنین، پایانبندی داستان که سرنوشت ایزابل را بهطور قطعی روشن نمیکند، برای برخی از خوانندگان ناامیدکننده یا مبهم است. با این حال، بسیاری از منتقدان معتقدند که این پایانبندی باز، کاملاً در راستای فضای کلی داستان و پیچیدگیهای روانی ایزابل قرار دارد.
پرترهی یک بانو همچنین از منظر فمینیستی نیز قابل بررسی است. ایزابل آرچر، برخلاف بسیاری از شخصیتهای زن در ادبیات قرن نوزدهم، زنی مستقل است که قصد دارد زندگی خود را مطابق خواستههای شخصیاش پیش ببرد. اما رمان بهنوعی این ایده را زیر سؤال میبرد و نشان میدهد که جامعه و روابط قدرت، چگونه میتوانند ارادهی فرد را تحتالشعاع قرار دهند. این موضوع، باعث شده است که اثر هنری جیمز بهعنوان یکی از مهمترین رمانهای مربوط به جایگاه زنان در ادبیات کلاسیک شناخته شود.
در مجموع، پرترهی یک بانو اثری چندلایه و پیچیده است که ترکیبی از تحلیل روانشناختی، بررسی تقابلهای فرهنگی و تصویری واقعگرایانه از جامعهی قرن نوزدهم ارائه میدهد. شخصیتهای ماندگار، زبان غنی و سبک خاص نویسندگی جیمز، این رمان را به یکی از مهمترین آثار ادبیات انگلیسی تبدیل کرده است. با وجود چالشهایی که ممکن است در خواندن آن وجود داشته باشد، این اثر همچنان یکی از تأثیرگذارترین و قابلتأملترین رمانهای کلاسیک بهشمار میرود.
رمان پرترهی یک بانو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۹ با بیش از ۸۳ هزار رای و ۴۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از مجید مسعودی و تحت عنوان «تصویر یک زن» به بازار عرضه شده است.
داستان پرترهی یک بانو
ایزابل آرچر، زن جوان و مستقلی از آمریکا، پس از مرگ پدرش به دعوت عمهاش، خانم تاچت، به اروپا سفر میکند. او دختری باهوش، خیالپرداز و کنجکاو است که نمیخواهد مانند بسیاری از زنان همعصر خود تنها از طریق ازدواج به امنیت و جایگاه اجتماعی دست یابد. در انگلستان، او با پسرعموی بیمار اما مهربانش، رالف تاچت، و پدر ثروتمند او، آقای تاچت، آشنا میشود. رالف که تحت تأثیر شخصیت آزاداندیش ایزابل قرار گرفته، از پدرش میخواهد که بخش بزرگی از ثروتش را برای او به ارث بگذارد تا بتواند بدون نگرانی مالی، زندگیاش را مطابق خواستههای خود پیش ببرد.
پس از دریافت این ارثیه، ایزابل دیگر نیازی به ازدواج برای تأمین آیندهاش ندارد و پیشنهاد ازدواج دو خواستگارش، لرد واربرتون، اشرافزادهای مهربان، و کسپر گودوود، مردی آمریکایی و مصمم، را رد میکند. او معتقد است که میتواند با استقلال مالی خود، مسیر زندگیاش را بدون وابستگی به دیگران رقم بزند. در همین زمان، ایزابل با مادام مرل، زنی مرموز و تأثیرگذار، آشنا میشود که بهظاهر به او لطف دارد، اما در واقع اهداف پنهانی خود را دنبال میکند.
مادام مرل، ایزابل را با گیلبرت اوزموند، مردی آمریکایی که در رم زندگی میکند، آشنا میکند. اوزموند فردی هنردوست، متکبر و خودخواه است که با ظاهری فریبنده و رفتارهای حسابشده، ایزابل را تحت تأثیر قرار میدهد. ایزابل که گمان میکند اوزموند مردی فرهیخته و ارزشمند است، پیشنهاد ازدواج او را میپذیرد. اما پس از ازدواج، متوجه میشود که اوزموند مردی کنترلگر و سرد است که تنها به ثروت و موقعیت اجتماعی او علاقه داشته و قصد دارد او را به یک همسر مطیع و بیاراده تبدیل کند.
ایزابل در خانهی اوزموند احساس خفقان میکند، اما بهرغم ناراحتی و سرخوردگیاش، نمیخواهد اشتباه خود را بپذیرد یا از ازدواجش خارج شود. در این میان، او متوجه میشود که پَنسیا، دخترخواندهی اوزموند، در واقع دختر واقعی او از رابطهای پنهانی با مادام مرل است. این حقیقت، او را بیش از پیش نسبت به همسرش دلسرد میکند و نشان میدهد که اوزموند و مادام مرل از ابتدا با نقشهای حسابشده، او را در این ازدواج گرفتار کردهاند.
در این میان، رالف تاچت که همیشه از دور نگران ایزابل بوده، بیمارتر شده و به بستر مرگ افتاده است. او که از تصمیمات ایزابل ناامید شده، در انتظار لحظات پایانی زندگیاش است. ایزابل، علیرغم مخالفت اوزموند، تصمیم میگیرد به انگلستان برود تا در لحظات آخر کنار رالف باشد. این سفر، فرصتی است که ایزابل بهدور از تسلط اوزموند، به گذشته و تصمیماتش فکر کند.
پس از مرگ رالف، کسپر گودوود، که هنوز به ایزابل علاقه دارد، از او میخواهد که با او به آمریکا بازگردد و زندگی جدیدی را آغاز کند. ایزابل برای لحظهای به این پیشنهاد فکر میکند، اما در نهایت، علیرغم تمام سختیها و ناکامیهایش، تصمیم میگیرد به خانهی اوزموند در رم بازگردد.
پایان رمان، سرنوشت ایزابل را بهطور قطعی مشخص نمیکند، اما نشان میدهد که او در مسیری پر از رنج و آگاهی گام برداشته و بهجای فرار از پیامدهای تصمیماتش، مسئولیت زندگی خود را پذیرفته است.
بخشهای از پرترهی یک بانو
تشخیص اینکه دیدار اخیر ایزابل از خانهی آقای آسموند در بالای تپه، چه گزندی به او میرساند، مسلّماً دشوار بود. هیچچیز نمیتوانست از آن دیدار دلچسبتر باشد، یک عصر لطیف در بحبوحهی بهار توسکانی. همراهان از «دروازهی رومی» از زیر ساختمان عظیم و بیدر و پیکری خارج شدند که همچون تاجی بر تارک طاق صاف و باشکوه آن دروازه قرار گرفته و آن را درعین برهنگی، پرابهت میساخت.
سپس از میان کوچههای دیوار بلند و پرپیچ و خمی که شاخههای پربار باغهای پرشکوفه در آن سر فرود آورده بود و بوی خوش میپراکند، گذشتند تا اینکه به میدان کوچک فوقالعاده زیبایی رسیدند که شکلی کج و معوج داشت. میدانی که در آن، دیوار دراز و قهوهای رنگ ویلایی که قسمتی از آن در تصرف آقای آسموند بود، چیز اصلی یا دستکم چیز پرهیبتی را تشکیل میداد.
ایزابل با دوستش از حیاط پهن و بلندی گذشت که در آن، سایهی صافی در زیر دو باب گالری که طاقهای کوتاه داشتند، افتاده بود و این دو گالری که در بالا روبهروی هم قرار گرفته بودند، با ستونهای نازک خود و گیاهان گُلداری که آنها را پوشانده بود، آفتابگیر بودند. در این محل، حالت سنگین و پرفشاری وجود داشت. تااندازهای چنین به نظر میرسید که گویی همینکه انسان وارد آن شود، برای خارجشدن از آن احتیاج به تقلا دارد، ولی برای ایزابل هنوز فکر خارجشدن در میان نبود، بلکه فقط در فکر پیشروی بود.
آقای آسموند در اتاق سرد کفشکن از او استقبال کرد. این اتاق حتی در ماه مه هم سرد بود و او را به اتفاق خانم راهنمایش، به آپارتمانی هدایت کرد که ما قبلاً از کیفیت آن اطلاع حاصل کردیم. مادام مرل در جلو بود و در حینی که ایزابل اندکی درنگ کرد و با مرد حرف میزد، مادام مرل بهطور خودمانی پیش رفت و با دو شخصی که در تالار نشسته بودند، سلام و تعارف کرد.
یکی از آنها پانسی کوچولو بود که مادام مرل او را بوسید و دیگری خانمی بود که آقای آسموند، او را به نام کنتس جمینای، خواهر خود، به ایزابل معرفی کرد و گفت: «و آن دختر کوچولوی من است که تازه از مدرسهی تارک دنیاها بیرون آمده است.»
…………………
تاریکی واقعی تا چند ساعت دیگر هم فرا نمی رسید، ولی امواج روشنایی تابستانی رفته رفته فرو می نشست. هوا ملایم شده بود و سایه ها بر روی چمن نرم و انبوه، دراز و بلند بودند، اما به آهستگی قد می کشیدند و منظره ی اطراف، آن حس فراغتی را بیان می کرد که هنوز در پیش بود و شاید مایه ی اصلی لذت انسان در چنان منظره و چنان ساعتی باشد.
………………
آسموند با وقار و تقریباً با ملایمت حرف میزد، لحن تمسخر از کلامش زایل شده بود. لحنش متانتی داشت که جلوی هیجان تند ایزابل را گرفت. عزم و ارادهای که با آن ایزابل وارد اتاق شده بود، خود را در توری از رشتههای نازک گرفتار دید. کلمات آخر آسموند جنبهی تحکم نداشت، بلکه یک نوع خواهش بود. هرچند ایزابل احساس میکرد که هرگونه ابراز احترامی ازطرف شوهرش، صرفاً میتوانست زدودن خودخواهی باشد، معرّف چیز پاک و مجردی بود، مثل علامت صلیب یا پرچم وطن انسان.
آسموند در دفاع از چیز مقدس و گرانبهایی صحبت میکرد و آن رعایت یک اصل عالی بود. آنها از حیث احساسات، به همان اندازه ازهم جدا بودند که دو عاشق سرخورده میتوانستند باشند، اما آنها هرگز در عمل، ازهم جدا نشده بودند. ایزابل هنوز عوض نشده بود، شور دیرینهی او به انصاف و عدالت هنوز در درونش بود و اکنون در عین اینکه حس میکرد شوهرش به طور کفرآمیزی مغالطه میکند، آن شور با آهنگی شروع به جوشش کرد که برای یک لحظه به آسموند وعدهی پیروزی میداد.
این فکر به ذهن ایزابل راه یافت که شوهرش با میلی که به حفظ ظاهر دارد، بالاخره در گفتار خود صادق است و این در حد خودش، حسنی است. ده دقیقه پیش، ایزابل تمام لذات یک عمل بدون تأمل را احساس میکرد، لذتی که او مدتها از آن بیگانه بود، ولی آن عمل، بر اثر آفت تماس دست آسموند ناگهان تبدیل به تسلیم تدریجی شده بود. درهرحال، اگر ایزابل مجبور بود تسلیم شود، میخواست این را به او بفهماند که گول نخورده، بلکه قربانی شده است.
پس گفت: «من میدانم که تو در فن تمسخر استادی. چطور تو میتوانی از یک پیوند فسخنشدنی صحبت کنی. چطور میتوانی بگویی که از این وضع راضی هستی؟ وقتی تو مرا متهم به دروغگویی میکنی، وقتی تو هیچچیز جز سوءظن نفرتبار در دلت نداری، از کجا میتوانی راضی باشی؟»
اگر به کتاب پرترهی یک بانو علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانه در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میکند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، روانشناسی، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، هنری جیمز