سفر به گرای ۲۷۰ درجه

«سفر به گرای ۲۷۰ درجه» اثری است از احمد دهقان (نویسنده اهل کرج، متولد ۱۳۴۵) که در سال ۱۳۷۵ منتشر شده است. این رمان داستان سفر درونی و بیرونی یک نوجوان رزمنده است که با واقعیت‌های تلخ و تکان‌دهنده‌ی جنگ مواجه می‌شود و در این مسیر، دستخوش تحولات عمیق روحی و ذهنی می‌گردد.

درباره‌ی سفر به گرای ۲۷۰ درجه

سفر به گرای ۲۷۰ درجه یکی از آثار شاخص ادبیات پایداری است که توسط احمد دهقان به رشته تحریر درآمده است. این رمان با پرداختی متفاوت از جنگ ایران و عراق، توانسته جایگاهی ویژه در میان آثار داستانی مرتبط با این موضوع پیدا کند. نثر زنده و روایتی که تجربه‌های شخصی نویسنده را با دقت بازتاب می‌دهد، این اثر را به یکی از مهم‌ترین رمان‌های جنگی ایران تبدیل کرده است.

داستان از زبان ناصر، نوجوانی که تجربه حضور در جبهه را داشته، روایت می‌شود. او که در میانه امتحانات مدرسه است، تصمیم می‌گیرد بار دیگر به میدان نبرد بازگردد. این تصمیم او را به همراهی علی، دوست نزدیکش، به مناطق جنگی جنوب کشور می‌کشاند، جایی که بار دیگر با یاران قدیمی خود روبه‌رو می‌شود و از نزدیکی یک عملیات بزرگ آگاه می‌شود.

عملیات که آغاز می‌شود، میدان جنگ تمام چهره‌های خود را نشان می‌دهد. رفاقت، فداکاری، وحشت و مرگ درهم تنیده می‌شوند و لحظه‌لحظه درگیری‌ها، ناصر را در گرداب تجربه‌هایی جدید فرو می‌برد. او شاهد از دست دادن دوستانش است، زخم برمی‌دارد و از نزدیک با معنای واقعی جنگ آشنا می‌شود. جنگی که دیگر تنها یک وظیفه یا آرمان نیست، بلکه صحنه‌ای از واقعیت‌های تلخ زندگی می‌شود.

پس از زخمی شدن، ناصر به عقب بازگردانده می‌شود و فرصتی برای بازگشت به خانه پیدا می‌کند. اما بازگشت او به شهر، آرامشی به همراه ندارد. زندگی عادی برای کسی که جنگ را تجربه کرده، دیگر همان معنای پیشین را ندارد. او همچنان درگیر خاطرات و صداهای جبهه است، و این حس دوگانگی در طول روایت با او باقی می‌ماند.

ناصر خیلی زود بار دیگر نامه‌ای از یکی از دوستانش دریافت می‌کند که او را به جبهه فرامی‌خواند. درحالی‌که بسیاری از مردم شهر، زندگی معمولی خود را ادامه می‌دهند، او بار دیگر برای بازگشت به میدان نبرد آماده می‌شود. این چرخه‌ای است که گویی پایانی برای آن متصور نیست.

رمان سفر به گرای ۲۷۰ درجه با بهره‌گیری از زبانی بی‌پیرایه و نگاهی انسانی به جنگ، تصویری واقعی از تجربیات رزمندگان ارائه می‌دهد. برخلاف بسیاری از آثار جنگی که بر جنبه‌های حماسی تأکید دارند، این کتاب بیش از هر چیز، به درونیات شخصیت‌ها و تأثیرات جنگ بر ذهن و روان آن‌ها می‌پردازد.

سبک روایی احمد دهقان در این اثر، تلفیقی از نثر مستند و داستانی است. او از تجربیات شخصی‌اش در جنگ بهره می‌گیرد تا روایتی ملموس و باورپذیر خلق کند. در عین حال، استفاده از جزئیات دقیق و توصیف‌های زنده، مخاطب را در دل صحنه‌های نبرد قرار می‌دهد و امکان همذات‌پنداری با شخصیت‌ها را فراهم می‌آورد.

این اثر تاکنون به چندین زبان ترجمه شده است و نخستین رمان ایرانی درباره جنگ ایران و عراق است که در آمریکا منتشر شده. ترجمه پال اسپراکمن از این کتاب، آن را به مخاطبان بین‌المللی معرفی کرده و توانسته توجه پژوهشگران ادبیات جنگ را به خود جلب کند.

در کنار استقبال از این رمان، نقدهایی نیز به آن وارد شده است. برخی آن را اثری تأثیرگذار و مستند از واقعیت‌های جنگ می‌دانند، درحالی‌که برخی دیگر بر این باورند که توصیف‌های آن گاه می‌توانست از نظر احساسی عمیق‌تر باشد. با این حال، جایگاه این اثر در میان مهم‌ترین کتاب‌های ادبیات دفاع مقدس غیرقابل‌انکار است.

دهقان در این کتاب از قهرمان‌سازی افراطی پرهیز کرده و تصویری خاکستری از جنگ ارائه داده است. جنگ در روایت او تنها صحنه‌ای از ایثار و شهادت نیست، بلکه بستری برای تجربه‌های انسانی است که گاه سرشار از دوستی و گاه مملو از هراس و اندوه است.

سفر به گرای ۲۷۰ درجه یکی از نمونه‌های موفق داستان‌نویسی جنگ در ایران است که با نگاهی متفاوت، توانسته تصویری واقعی‌تر از جنگ و تأثیرات آن بر زندگی افراد ارائه کند. این کتاب نه تنها به عنوان اثری داستانی، بلکه به عنوان سندی از تجربیات نسل جوانی که درگیر جنگ شدند، ارزشمند است.

رمان سفر به گرای ۲۷۰ درجه در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۲ با بیش از ۶۰۰ رای و ۷۴ نقد و نظر است.

داستان سفر به گرای ۲۷۰ درجه

داستان سفر به گرای ۲۷۰ درجه روایت زندگی ناصر، نوجوانی است که بارها در جبهه حضور داشته و تجربه جنگ را از نزدیک لمس کرده است. او که در بحبوحه امتحانات مدرسه قرار دارد، درس و مشق را کنار می‌گذارد و به همراه دوستش علی، عازم مناطق جنگی جنوب کشور می‌شود. این تصمیم، نقطه آغاز سفری پرحادثه است که سرنوشت او را تغییر می‌دهد.

پس از رسیدن به منطقه، ناصر با رزمندگان قدیمی و دوستانی که از عملیات‌های پیشین می‌شناسد، دیدار می‌کند. او در میان شوخی‌ها و گفتگوهای دوستانه، از آماده‌سازی برای عملیاتی بزرگ باخبر می‌شود. فضای قرارگاه آمیخته‌ای از اضطراب، هیجان و عزم برای مقابله با دشمن است. هرچند که جنگ با تمامی سختی‌هایش در انتظار آنهاست، اما رزمندگان با روحیه‌ای بالا و شوخی‌های گاه و بیگاه، سعی می‌کنند خود را آماده نگه دارند.

با آغاز عملیات، صحنه‌های سخت و جان‌فرسای جنگ نمایان می‌شود. بسیاری از دوستان ناصر در میدان نبرد شهید یا مجروح می‌شوند و او شاهد صحنه‌هایی است که تا عمق جانش نفوذ می‌کند. در میان این آشوب، ناصر نیز مجروح می‌شود و با کمک همرزمانش به پشت جبهه منتقل می‌گردد. درد و رنج جراحت، همراه با از دست دادن دوستان، تجربه‌ای تلخ اما تأثیرگذار برای او رقم می‌زند.

بعد از چند روز استراحت، ناصر به شهر خود بازمی‌گردد و سعی می‌کند به زندگی عادی بازگردد. اما بازگشت به محیط آرام شهر، آن هم پس از تجربه‌ای چنین تکان‌دهنده، چندان ساده نیست. خاطرات جنگ، چهره دوستان از دست رفته و صدای انفجارها لحظه‌ای او را رها نمی‌کند. او به اجبار خود را با روزمرگی وفق می‌دهد، اما در دلش آشوبی نهفته است.

مدت زیادی نمی‌گذرد که ناصر تلگرافی از یکی از دوستانش دریافت می‌کند. این پیام، آتشی را که در دلش فروکش کرده بود، دوباره شعله‌ور می‌سازد. او بار دیگر خود را برای بازگشت به جبهه آماده می‌کند. گویا جنگ و جبهه دیگر بخشی از وجود او شده‌اند و زندگی بدون آن برایش بی‌معناست.

روایت داستان، میان خاطرات تلخ و لحظات صمیمانه‌ای که ناصر با دوستانش در جبهه داشته، در نوسان است. نویسنده با مهارتی خاص، صحنه‌های جنگ را به تصویر می‌کشد، بدون آنکه تنها به قهرمان‌سازی بپردازد. شخصیت‌ها واقعی به نظر می‌رسند، با تمام ترس‌ها، امیدها و تردیدهایشان.

در این رمان، جنگ نه تنها یک رویداد نظامی، بلکه تجربه‌ای انسانی و عاطفی است. ناصر نه یک قهرمان بی‌نقص، بلکه جوانی است که درگیر احساسات متضاد میان وحشت از مرگ، عشق به زندگی، و وظیفه‌ای که بر دوش خود احساس می‌کند، شده است. این چالش‌های درونی، داستان را به روایتی عمیق و ماندگار تبدیل می‌کند.

در نهایت، سفر به گرای ۲۷۰ درجه فراتر از یک داستان جنگی، سفری است در درون روح و روان یک نوجوان که با تجربه جنگ، دیگر هیچ‌گاه همان آدم سابق نخواهد شد. او با هر بازگشت، چیزی را پشت سر می‌گذارد و چیزی تازه در خود کشف می‌کند؛ سفری که شاید مقصد نهایی‌اش نه جبهه، بلکه شناختی عمیق‌تر از خویشتن باشد.

بخش‌هایی از سفر به گرای ۲۷۰ درجه

آرام قدم بر می دارم. تقی شانه به شانه ام می شود. کلاه کاموایی اش را کشیده رو گوش و گوشی بیسیم را داده زیر آن. سرش را می آورد جلو و آرام می گوید: «حیدر سلام می رسونه، می گه خداحافظ!» سر تکان می دهم. پاهایم را بیش از حد معمول بالا می آورم. انگاری رو زمین خرده شیشه پاشیده اند. منطقه ساکت است.

با دشمن فاصله زیادی داریم. بشین. در جا می نشینم و سرم را بر می گردانم و به عقب نگاه می اندازم. سایه پر رنگی هستیم که تا خاکریز خودی کشیده شده ایم. هنوز همه ستون وارد دشت نشده. سر بر می گردانم. چند خمپاره از طرف دشمن شلیک می شود، از بالای سرمان می گذرد و پشت خاکریز می ترکد. از دو ورمان ستون نیروها به سمت دشمن در حرکتند. آرام و در سکوت می روند و تو تاریکی گم می شوند.

بلند شو. بر می خیزم و پشت سر حاج نصرت به راه می افتیم. رد شنی تانک ها رو زمین کشیده شده و گویی هزاران کرم خاکی با بدن های بند بند رو زمین پخش شده اند. علی می زند به شانه ام و با دست زمین را نشانم می دهد. سرم را تکان می دهم. نمی خواهم حرفی بزنم. می دانم اگر کلامی از دهانم خارج شود، درد دل علی شروع می شود.

تقی سرش را می آورد در گوشم و می پرسد: «تانک هاشون تا این جا اومده بودن!؟» با اشاره سر جوابش را می دهم. رد شنی تانک ها چپ و راست همدیگر را قطع کرده اند. منوری در آن دورها روشن می شود. رو دو پا می نشینیم. آن قدر نزدیک نیست که درازکش شویم. صدای شلیک چند تیر می آید. جلوتر، سایه هایی که به کپه خاک می مانند، دیده می شود. علی می گوید: «تانک ها رو باش!» منور خاموش می شود.

پا می شویم و راه می افتیم. به دور و بر نگاه می اندازم. هیچ کدام از ستون هایی را که به موازات ما به سمت دشمن می رفتند، نمی بینیم. احساس تنهایی می کنم. به یکباره یکی از تانک های دشمن به سمت ما شلیک می کند. تیرهای رسام مانند دانه های تگرگ از بالای سرمان می گذرد و عقب ستون را درو می کند. می ریزیم رو زمین و آن را گاز می گیریم. بی حرکت می مانم. قلبم تند می زند.

آیا ستون را دیده اند؟ نوک انگشتانم یخ می زند. اگر ستون مان را دیده باشند، کارمان تمام است. نه راه پس داریم و نه راه پیش. زورکی آب دهانم را قورت می دهم. ترس برم می دارد که نکند دشمن صدای آن را بشنود! علی از پشت، پوتینم را فشار می دهد. از انتهای ستون سر و صدا می آید. تقی خودش را می کشد کنارم. نفسم تو سینه حبس می ماند. گردن می کشم تا ببینم ته ستون چه اتفاقی افتاده.

چیزی نمی بینم. خدا خدا می کنم سر و صداشان بخوابد. یکی بلند بلند فریاد می کشد و صدای کشمکش می آید و بعد صدای خفه ای که آرام آرام خاموش می شود. صورتم را در هم می کشم و به خودم فشار می آورم. گویی من مجروح شده ام و من هستم که فریاد می کشم و باید خفه شوم. صداهای گنگ و درد آلود ته ستون فروکش می کند. منطقه یکپارچه سکوت می شود.

نه راه پس داریم و نه راه پیش. زورکی آب دهانم را قورت می‌دهم. ترس برم می‌دارد که نکند دشمن صدای آن را بشنود! علی از پشت، پوتینم را فشار می‌دهد. از انتهای ستون سروصدا می‌آید. تقی خودش را می‌کشد کنارم. نفسم تو سینه حبس می‌ماند. گردن می‌کشم تا ببینم ته ستون چه اتفاقی افتاده. چیزی نمی‌بینم. خدا خدا می‌کنم سر و صداشان بخوابد

 

اگر به کتاب سفر به گرای ۲۷۰ درجه علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمان‌های ایرانی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا می‌سازد.