بخارای من، ایل من

«بخارای من، ایل من» اثری است از محمد بهمن‌بیگی (نویسنده‌ی متولد شده در ایل قشقایی استان فارس، از ۱۲۹۸ تا ۱۳۸۹) که در سال ۱۳۶۸ منتشر شده است. این کتاب داستان‌های زندگی مردم ایل قشقایی را از زبان شخصیت‌های مختلف روایت می‌کند و به فرهنگ، باورها، دشواری‌ها و تحولات اجتماعی و فرهنگی آنها در دوره‌های مختلف می‌پردازد.

درباره‌ی بخارای من، ایل من

کتاب بخارای من، ایل من نوشته محمد بهمن‌بیگی، اثری جذاب و خاطره‌نگارانه است که نخستین بار در سال ۱۳۶۸ توسط انتشارات آگاه در تهران منتشر شد. این کتاب که از ۱۹ داستان کوتاه تشکیل شده، روایت‌گر زندگی ایلی و خاطرات نویسنده از دوران کودکی و نوجوانی در میان عشایر است. بهمن‌بیگی در این اثر به‌صورت ملموس و صمیمی از تجربیاتش در فضای ایل و قبیله‌اش می‌گوید، فضایی که شاید برای بسیاری از خوانندگان ناشناخته باشد.

نثر کتاب، که به‌دلیل سادگی و روانی‌اش مشهور است، به‌راحتی خواننده را با خود به دنیای زندگی عشایری می‌برد. بهمن‌بیگی با کلماتی ساده و دقیق، تصاویری زنده از طبیعت، زندگی روزمره و شخصیت‌های مختلف ایل خلق می‌کند که به خواننده این احساس را می‌دهد که در کنار آنها زندگی می‌کند. این نثر آن‌قدر شفاف است که بخش‌هایی از آن به عنوان نمونه‌ای از نثر فارسی در کتاب‌های درسی مورد استفاده قرار گرفته است.

هر یک از داستان‌های کتاب، که از زبان اول‌شخص روایت می‌شود، دنیای متفاوتی از زندگی در ایلات و عشایر را پیش چشم مخاطب می‌گذارد. در این آثار، خواننده با دشواری‌ها و لذت‌های زندگی عشایری آشنا می‌شود و در کنار آن، با رنج‌ها و شادمانی‌های مردم ایل نیز همذات‌پنداری می‌کند. بهمن‌بیگی در این کتاب، با طبع هنرمندانه خود، دنیای رنگارنگی از جزئیات را به تصویر کشیده که در عین سادگی، عمق خاصی دارد.

یکی از ویژگی‌های برجسته این کتاب، توصیف‌های عمیق و به‌دقت انجام‌شده از طبیعت و فرهنگ ایل است. بهمن‌بیگی به‌طور ماهرانه‌ای توانسته با بهره‌گیری از واژگان ساده و بی‌اغراق، به بیان لحظات شیرین و تلخ زندگی عشایری بپردازد. این اثر از همان ابتدا تا انتها، با لحن صمیمی و بی‌پرده خود، مخاطب را درگیر می‌کند و او را با دنیای متفاوتی آشنا می‌سازد.

درون‌مایه‌های کتاب، همچون رنج‌ها و سختی‌های زندگی در میان عشایر، در عین حال که با صداقت و بدون بزرگ‌نمایی بیان شده‌اند، خواننده را به تفکر وادار می‌کنند. بهمن‌بیگی در توصیف زندگی عشایر نه از اغراق بهره می‌برد و نه از ساده‌سازی؛ بلکه با دقت و صداقت، تمام ابعاد زندگی آنان را نشان می‌دهد. در بسیاری از داستان‌ها، سختی‌های زندگی ایلی به‌طور ملموس بیان شده‌اند، بدون آنکه نویسنده بخواهد این مشکلات را بزرگ‌تر از آنچه که هستند به تصویر بکشد.

کتاب بخارای من، ایل من به‌دلیل پرداختن به جزئیات زندگی مردم ایل و آشنایی با رسم و رسوم آنان، به یکی از نمونه‌های مهم در ادبیات ایرانی تبدیل شده است. بسیاری از داستان‌های کتاب از نثرهایی برخوردارند که در آن‌ها تصاویری دقیق و شگفت‌انگیز از طبیعت، حیوانات، و ساختار زندگی ایلی ترسیم شده است. این توصیفات، چنان زنده و پویا هستند که خواننده احساس می‌کند در همان مکان و زمان حضور دارد.

داستان‌های کتاب با لحن‌های مختلفی از جمله طنز تلخ و پندآموز روایت می‌شوند. بهمن‌بیگی با استفاده از این لحن‌ها، خواننده را نه‌فقط به تفکر وادار می‌کند، بلکه به‌نوعی درس‌هایی از زندگی و انسانیت به او می‌آموزد. کتاب گاهی با تصاویری سوزناک و گاهی با پیام‌های اخلاقی به پایان می‌رسد که در هر دو حالت تأثیری عمیق بر خواننده می‌گذارد.

از دیگر ویژگی‌های بارز این کتاب، سادگی و صمیمیت نثر آن است که باعث می‌شود خواننده به‌راحتی با داستان‌ها ارتباط برقرار کند. جملات کوتاه و دقیق، در کنار توصیفات جالب و جذاب از زندگی عشایری، این اثر را به یک نمونه موفق از نثر فارسی تبدیل کرده است. نثر این کتاب نه‌فقط به‌دلیل سادگی، بلکه به‌دلیل دقت و زیبایی در انتخاب واژگان، مورد توجه قرار گرفته است.

کتاب در کنار یادآوری خاطرات تلخ و شیرین زندگی ایلی، به مسائل اجتماعی و فرهنگی نیز پرداخته است. بهمن‌بیگی در این اثر از مشکلات اجتماعی، خرافات، اختلافات طبقاتی و ظلم‌هایی که در زندگی عشایری وجود داشته، سخن گفته است. با این حال، هیچ‌یک از این مسائل در قالب اغراق یا بزرگ‌نمایی بیان نمی‌شود و نویسنده سعی دارد تا به‌طور واقعی و بی‌پرده، مشکلات زندگی ایلی را مطرح کند.

در میان داستان‌های کتاب، داستان‌های بسیاری هستند که به‌صورت اول‌شخص و به‌صورت خاطره‌نگارانه نوشته شده‌اند. این داستان‌ها که به‌ویژه با ذکر جزئیات دقیق از خاطرات نویسنده همراهند، به خواننده این امکان را می‌دهند که در دنیای واقعی و ملموس زندگی بهمن‌بیگی غوطه‌ور شود و با احساسات و تجربیات او هم‌ذات‌پنداری کند.

بخارای من، ایل من همچنین از لحاظ تاریخی و فرهنگی نیز اهمیت ویژه‌ای دارد. این اثر به‌دلیل ارائه تصویری زنده و ملموس از زندگی عشایری در ایران، می‌تواند به‌عنوان یک منبع مهم فرهنگی و اجتماعی در نظر گرفته شود. بهمن‌بیگی در این کتاب، علاوه بر خاطرات شخصی خود، به تاریخچه و فرهنگ ایلات ایران نیز پرداخته است که می‌تواند برای علاقه‌مندان به فرهنگ و تاریخ ایران بسیار ارزشمند باشد.

در نهایت، بخارای من، ایل من نه‌فقط یک کتاب خاطره‌نگارانه است، بلکه یک اثر فرهنگی و ادبی مهم است که به معرفی بخشی از فرهنگ غنی و متنوع ایران پرداخته و در عین حال با نثر شیرین و صمیمی خود، خواننده را به دنیای زندگی عشایری می‌برد. این کتاب با تمامی ویژگی‌های خود، اثری ماندگار در ادبیات معاصر ایران است که همچنان در دل خوانندگان جای خود را باز کرده است.

کتاب بخارای من، ایل من در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۳ با بیش از ۵۵۰ رای و ۸۷ نقد و نظر است.

خلاصه‌ی محتوای بخارای من، ایل من

کتاب بخارای من، ایل من نوشته محمد بهمن‌بیگی شامل ۱۹ داستان کوتاه است که به‌طور عمده به زندگی عشایری و خاطرات نویسنده از دوران کودکی و نوجوانی‌اش در میان ایل و قبیله بهمن‌بیگی پرداخته است. این داستان‌ها که به‌صورت اول‌شخص روایت می‌شوند، بیشتر به جنبه‌های فرهنگی، اجتماعی و طبیعی زندگی ایلاتی و عشایری ایران اشاره دارند. بهمن‌بیگی در این کتاب از چالش‌ها، رنج‌ها، شادی‌ها و مشکلات زندگی ایلی سخن می‌گوید و خواننده را به دنیای متفاوتی از این نوع زندگی می‌برد.

در این مجموعه، بهمن‌بیگی به‌ویژه به توصیف طبیعت، خانه‌ها، آداب و رسوم، و زندگی روزمره عشایر پرداخته و تصویری زنده و دقیق از محیط‌های ییلاقی و قشلاقی، مراسم‌های ایلی، و روابط اجتماعی مردم ایل ارائه می‌دهد. شخصیت‌های داستان‌ها اغلب افرادی هستند که ویژگی‌های خاصی دارند و برخی از آن‌ها به‌طور ویژه با نظام طبقاتی ایل مبارزه می‌کنند یا در پی تغییرات اجتماعی هستند.

کتاب با داستانی به نام «بوی جوی مولیان» آغاز می‌شود، جایی که بهمن‌بیگی از دوران کودکی‌اش و خاطرات زندگی در تهران می‌گوید و به نحوی به بازگشتش به ایل اشاره دارد. بسیاری از داستان‌ها در قالب خاطره‌نگاری نوشته شده‌اند و نویسنده، با لحن صمیمی و ساده، احساسات و تجربیات شخصی خود را به اشتراک می‌گذارد. در این مسیر، داستان‌ها بین شیرینی و تلخی‌ها در نوسان‌اند و بهمن‌بیگی به‌دقت به جزئیات زندگی عشایری اشاره می‌کند.

در کنار توصیف‌های مثبت از زندگی ایلی، بهمن‌بیگی به مشکلات اجتماعی، جهل، اختلافات طبقاتی، خرافات و ظلم‌هایی که در جامعه عشایری وجود داشته، نیز پرداخته است. با این حال، او در این داستان‌ها از هیچ‌گونه اغراقی استفاده نمی‌کند و تمام مشکلات زندگی ایل را به‌طور واقعی و بدون رنگ و لعاب نشان می‌دهد. این جنبه‌ها به‌ویژه در داستان‌های انتهایی کتاب بیشتر نمود دارند.

نثر کتاب بسیار ساده و روان است، که باعث می‌شود خواننده به‌راحتی با آن ارتباط برقرار کند. جملات کوتاه و دقیق بهمن‌بیگی نه‌فقط باعث وضوح بیشتر داستان‌ها شده، بلکه به‌طور مستقیم احساسات و تجربیات نویسنده را منتقل می‌کند. این نثر در عین حال که به‌طور طبیعی با دنیای عشایری هم‌راستا است، از لطافت و زیبایی خاصی برخوردار است که اثر را به‌عنوان یک نمونه برجسته از نثر فارسی معرفی کرده است.

در نهایت، بخارای من، ایل من یک اثر خودزندگی‌نامه‌ای است که خواننده را با دنیای عشایر ایران آشنا می‌کند. این کتاب نه‌فقط به توصیف دقیق زندگی عشایری پرداخته، بلکه تصویری از فرهنگ، آداب و رسوم و مشکلات اجتماعی آن زمان را ارائه می‌دهد و به‌عنوان یک منبع مهم از فرهنگ ایرانی در نظر گرفته می‌شود.

فهرست داستان‌های بخارای من، ایل من

  1. بوی جوی مولیان: داستان آغازین کتاب، روایتگر خاطرات کودکی نویسنده است که در تهران به دنیا آمده اما زندگی واقعی‌اش را در ایل و در کنار مردم عشایر سپری کرده است. او با توصیف زیبای طبیعت و زندگی ساده اما پرمعنای ایل، به حس تعلق به سرزمین و مردمش اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه حتی در شهری مانند تهران، یادهای ایل همواره در دلش باقی مانده است.
  2. آل: این داستان روایتگر زندگی زلیخا است که پس از هفت بار بارداری دختر، در انتظار تولد یک پسر است. در نهایت، فرزند هشتمش پسر می‌شود، اما زلیخا که به مدت طولانی با غم‌های خود دست و پنجه نرم کرده، نمی‌تواند شادی را بپذیرد و در نهایت از دنیا می‌رود. داستانی است درباره نارضایتی و عواقب سنگین انتظارات فرهنگی.
  3. ترلان: داستان پیرمردی است که عشقش به اسب‌هایش به او انگیزه زندگی می‌دهد. زمانی که اسب مورد علاقه‌اش، ترلان، تهدید به فروش می‌شود، پیرمرد در برابر این اقدام مقاومت می‌کند و در یک لحظه حماسی، ترلان را نگه می‌دارد. داستان از پیوند عمیق انسان و حیوان سخن می‌گوید.
  4. ایمور: این داستان در مورد ایمور است، جوانی که از کودکی یتیم بوده و در بزرگسالی به یک پزشک حاذق تبدیل می‌شود. او پس از تحصیل در شهر به ایل خود بازمی‌گردد و پزشکی سیار راه می‌اندازد. اما موفقیت او باعث دلخوری بسیاری از پیش‌گویان و فالگیران می‌شود که در نهایت سرنوشت غم‌انگیزی برای او رقم می‌زنند.
  5. مرگ مهترخانه: محمود، معلم سیار عشایر، به دو مدرسه در دو تیره قشقایی سر می‌زند. یکی از این مدارس نزدیک شهر است و دیگری در منطقه‌ای دورافتاده و صعب‌العبور. محمود متوجه می‌شود که دسترسی به شهر تنها زمانی مفید است که با فرهنگ، سواد و عدالت همراه باشد وگرنه چیزی جز فساد و بدبختی به همراه نخواهد آورد.
  6. شیرویه: داستان درباره شیرویه، نابغه‌ای از طبقه پایین اجتماع ایل است که در هنرهای مختلفی چون آوازخوانی، کمانچه‌نوازی و سنگ‌اندازی مهارت دارد. او که از عاشق شدن هراس دارد، سرانجام عاشق دختری از طبقه بالاتر می‌شود و این عشق، مشکلات زیادی برای او به همراه می‌آورد.
  7. وطن: داستانی در مورد بهزاد، راهنمای مدارس عشایری، که به ایل بازمی‌گردد و با مردم ایل هم‌زبان و همدل می‌شود. او در این سفر با روحیه و زندگی متفاوت مردم ایل آشنا می‌شود و از همراهی با ساربانی که نواختن و خواندنش به او آرامش می‌بخشد، لذت می‌برد.
  8. شکار ایلخانی و شیرزاد: ایل‌خانی قشقایی که به شکار علاقه زیادی دارد، در تعقیب قوچ در مسیر شکار به مشکلی برمی‌خورد. در این داستان، دلسوزی شیرزاد برای نجات یک نفر از ظلم و ناعدالتی، سبب می‌شود که او مسئولیت گناه را بر عهده بگیرد و این عمل انسانی باعث تحولی در داستان می‌شود.
  9. عبور از رود: محمد بهمن‌بیگی برای دیدار از مدرسه‌های عشایری به یک رودخانه پرآب می‌رسد. در این لحظه، گروهی از کوچندگان به او می‌پیوندند و با کمک هم از رود عبور می‌کنند. این داستان به همبستگی و همکاری ایلیاتی‌ها برای حل مشکلات و گذر از دشواری‌ها می‌پردازد.
  10. قلی: قلی شخصیت اصلی این داستان است که به‌عنوان فردی با دلی شاد و بی‌غصه شناخته می‌شود. او از همه چیز بی‌نیاز است و به شکلی غیرمنتظره از رسم‌های اجتماعی و اصول اخلاقی پیشی می‌گیرد. این داستان به ویژگی‌های انسانی قلی و تاثیر او بر جامعه ایل پرداخته است.
  11. کُرزاکُنُون: در این داستان، جشن بزرگی به مناسبت تولد اولین پسر خان بزرگ ایل برگزار می‌شود. جشن‌ از لحظه‌ای زیبا و پرشور آغاز می‌شود، اما بر اثر تغییرات اجتماعی، تهی از معنا می‌شود و پایان آن به نوعی نارضایتی از وضعیت تغییر یافته جامعه ایل است.
  12. ملا بهرام: داستان درگیری میان عشایر و دولت مرکزی بر سر حفاظت از منابع طبیعی است. ملا بهرام، که نماینده عشایر است، اعتراضات خود را از شرایط جدید بیان می‌کند. این داستان به تقابل بین فرهنگ‌های سنتی و مدرن و چالش‌های ارتباط میان این دو دنیای متفاوت پرداخته است.
  13. دشتی: دشتی، مردی از ایل که از قانون سرپیچی می‌کند، در برابر مقامات دولتی که قصد دارند سلاح‌های عشایر را جمع‌آوری کنند، می‌ایستد. او با زیرکی از دام‌های دولت می‌گریزد و در نهایت به یکی از نمادهای مقاومت ایلی تبدیل می‌شود.
  14. خداکرم: این داستان در مورد پدر و پسر است که در دنیای عشایر با تفاوت‌هایی مواجه هستند. خداکرم که ریش‌سفید ایل است، نمی‌خواهد پسرش راه دزدی و سرقت را در پیش بگیرد، اما فریبرز با تصمیم خود برای تحصیل در مدرسه و تبدیل شدن به معلم، اثری مثبت بر جامعه ایلی می‌گذارد.
  15. گاو زرد: داستان در مورد مشکلات اسکان عشایر است که در تلاش برای یافتن مکانی مناسب برای زندگی در برابر تمدن جدید و شهرنشینی هستند. خان‌های ایل در برابر سیاست‌های اسکان دولتی مقاومت می‌کنند و در نهایت، جامعه عشایری با ترک سریع منطقه و به همراه بردن گاوهای خود، به نوعی اعتراض خود را نشان می‌دهند.
  16. آب‌بید: این داستان در مورد آبادی کوچک و فقیرآب‌بید است که توسط یک سازمان فرهنگی به‌منظور آموزش مردم ایل مورد توجه قرار می‌گیرد. با تلاش و حمایت این سازمان، مردم این روستا به یادگیری روی می‌آورند و در نهایت موفق به پیشرفت و رشد می‌شوند.
  17. تصدیق: این داستان حول محور رئیس اداره آموزش عشایر، می‌چرخد که با درخواست‌های زیادی از سوی مردم ایل برای دریافت تصدیق‌های آموزشی مواجه می‌شود. او در تلاش است تا تفاوت میان تصدیق و دانش واقعی را برای مردم توضیح دهد، اما واکنش‌هایی منفی از طرف جامعه دریافت می‌کند که نشان‌دهنده چالش‌های موجود در مسیر توسعه آموزش در جامعه عشایری است.

بخش‌هایی از بخارای من، ایل من

من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کره شیری نگاه داشتند تا شیهه بکشد. در آن ایام، اجنّه و شیاطین از شیهه اسب وحشت داشتند! هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت. من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهه اسب آغاز کردم. در چهارسالگی پشت قاش زین نشستم.

چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه شهری به سر نبردم. ایل ما در سال، دو مرتبه از نزدیکی شیراز می گذشت. دست فروشان و دوره گردان شهر، بساط شیرینی و حلوا در راه ایل می گستردند.

پول نقد کم بود. من از کسانم پشم و کشک می گرفتم و دلی از عزا درمی آوردم. مزه آن شیرینی های باد و باران خورده و گرد و غبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم. از شنیدن اسم شهر قند در دلم آب می شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود من بودم.

نمی دانستم که اسب و زینم را می گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند. نمی دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را می گیرند و قلم به دستم می دهند. پدرم مرد مهمی نبود. اشتباها تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباها به دست حضرات دولتی و ملتی به یغما رفت. دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت و بیش از یازده سال طول کشید. چیزی نمانده بود که در کوچه ها راه بیفتیم و گدایی کنیم.

مأموران شهربانی مراقب بودند که گدایی هم نکنیم. از مال و منالمان خبری نمی رسید. خرج، بیخ گلویمان را گرفته بود. در آغاز کار کلفت و نوکر داشتیم ولی هردوی آنان همین که هوا را پس دیدند گریختند و ما را به خدا سپردند. برای کسانی که در کنار گواراترین چشمه ها چادر می افراشتند، آب انبار آن روزی تهران مصیبت بود. برای کسانی که به آتش سرخ بن و بلوط خو گرفته بودند زغال منقل و نفت بخاری آفت بود.

برای کسانی که فارس زیبا و پهناور میدان تاخت و تازش بود زندگی در یک کوچه تنگ و خاک آلود، مرگ و نیستی بود. برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و پرهوای عشایری به سر برده بود، تنفس در اتاقکی محصور، دشوار و جانفرسا بود. برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان بود که توانست او را به چهاردیواری اتاق بکشاند. من در چادر مادرم می خوابیدم. یک شب دزد لباس هایمان را برد.

بی لباس ماندم و گریستم. یکی از تبعیدی های ریزنقش، لباسش را به من بخشید. باز هم بلند و گشاد بود ولی بهتر از برهنگی بود. پوشیدم و به راه افتادم. بچه های کوچه و مدرسه خندیدند. ما قدرت اجاره حیاط دربست نداشتیم. کارمان از آن زندگی پرزرق و برق کدخدایی و کلانتری به یک اتاق کرایه ای در یک خانه چند اتاقی کشید.

همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم: شیرفروش، رفتگر شهرداری، پیشخدمت بانک و یک زن مجرد. اسم زن همدم بود. از همه دلسوزتر بود. پدرم تحت نظر شهربانی بود. مأمور آگاهی داشت. برای خرید خربزه هم که می رفت، مأمور دولت در کنارش بود. بیش از بیست تبعیدی قشقایی در تهران بود. هر تبعیدی مأموری داشت. مأمور ما از همه بیچاره تر بود. زیرا ما خانه ای نداشتیم که او در آن بنشیند و بیاساید.

سفره ای نداشتیم که از او پذیرایی کنیم. ناچار یک حلبی خالی نفتی توی کوچه می گذاشت و روی آن روزنامه ای پهن می کرد، می نشست و ما را می پایید. او از کارش و ما از نداری خود شرمنده بودیم.روزی پدرم را به شهربانی خواستند. ظهر نیامد.مأمور امیدوارمان کرد که شب می آید. شب هم نیامد.

شب های دیگر هم نیامد. غصه مادر و سرگردانی من و بچه ها حد و حصر نداشت. پس از ماه ها انتظار یک روز سر و کله اش پیدا شد. شناختنی نبود. شکنجه دیده بود. فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است. همان پدری که اسب هایش اسم و رسم داشتند. همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفره رنگینش می نشست.

همان پدری که گله های رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرش های گران بهای چادرش زبان زد ایل و قبیله بود. همان پدری که از چوب پْر شاخه و بلند تفنگ آویزش بیش از ده تفنگ گلوله زنی و ساچمه زنی آویزان بود؛ ریشارد طلا کوبیده و ده تیر خرده زن انگلیسی، واسموس و کروپ آلمانی، سه تیرهای روسی و فرانسوی، و پنج تیرپران بلژیکی. پدرم غصه می خورد. پیر و زمین گیر می شد.

هر روز ضعیف تر و ناتوان تر می گشت. همه چیزش را از دست داده بود. فقط یک دلخوشی برایش مانده بود. پسرش با کوشش و تلاش درس می خواند. من درس می خواندم. شب و روز درس می خواندم. به کتاب و مدرسه دلبستگی داشتم. دو کلاس یکی می کردم. شاگرد اول می شدم. تبعیدی ها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک می گفتند و از آینده درخشانم برایش خیال ها می بافتند. سرانجام تصدیق گرفتم. تصدیق لیسانس گرفتم.

 

اگر به کتاب بخارای من، ایل من علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستان‌های کوتاه ایرانی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا می‌کند.