درمان شوپنهاور

«درمان شوپنهاور» اثری است از اروین یالوم (نویسنده و روان‌پزشک آمریکایی، متولد ۱۹۳۱) که در سال ۲۰۰۵ منتشر شده است. این کتاب رمانی درباره‌ی تقابل میان فلسفه‌ی بدبینانه‌ی شوپنهاور و روان‌درمانی اگزیستانسیالیستی است که از طریق داستان یک روان‌درمانگر در آستانه‌ی مرگ و بیمار سابقش که به فلسفه‌ی شوپنهاور پناه برده، به بررسی معنای زندگی، رنج، و ارتباط انسانی می‌پردازد.

درباره‌ی درمان شوپنهاور

کتاب درمان شوپنهاور نوشته‌ی اروین یالوم، ترکیبی هوشمندانه از فلسفه و روان‌درمانی است که با زبانی روان و روایی جذاب به بررسی تأثیر اندیشه‌های آرتور شوپنهاور بر روان انسان می‌پردازد. این کتاب مانند سایر آثار یالوم، از جمله وقتی نیچه گریست، داستانی تخیلی را با مفاهیم فلسفی و روان‌شناختی در هم می‌آمیزد و خواننده را به سفری عمیق در ذهن و روان شخصیت‌ها می‌برد.

داستان درباره‌ی روان‌درمانی است که با بحران مرگ و معنای زندگی دست‌وپنجه نرم می‌کند. او در جلسات درمان گروهی، فردی را ملاقات می‌کند که زندگی‌اش را وقف فلسفه‌ی شوپنهاور کرده و مدعی است که نیازی به ارتباط با دیگران ندارد. همین تقابل میان نگرش روان‌درمانی مدرن و بدبینی فلسفی شوپنهاور، بستر اصلی داستان را شکل می‌دهد و موجب طرح سؤالات بنیادین درباره‌ی ماهیت رنج، تنهایی، و درمان می‌شود.

یکی از نقاط قوت این کتاب، توانایی یالوم در ساده‌سازی ایده‌های پیچیده‌ی فلسفی و ارائه‌ی آن‌ها در قالبی داستانی است. او نه‌تنها فلسفه‌ی شوپنهاور را توضیح می‌دهد، بلکه آن را در بستر زندگی شخصیت‌ها به نمایش می‌گذارد. به این ترتیب، خواننده نه‌تنها با افکار فیلسوف آشنا می‌شود، بلکه تأثیر آن‌ها را بر روان و رفتار انسان نیز مشاهده می‌کند.

یالوم به‌عنوان یک روان‌درمانگر اگزیستانسیالیست، دیدگاه‌هایی متفاوت با شوپنهاور دارد. او تلاش می‌کند تا به خواننده نشان دهد که اگرچه بدبینی و نگاه تیره‌ی شوپنهاور به جهان، جذاب و منطقی به نظر می‌رسد، اما در نهایت ممکن است به انزوا و ناامیدی منجر شود. این تضاد میان نگرش فلسفی و روان‌درمانی، یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های کتاب است.

با این حال، یکی از نقدهایی که به درمان شوپنهاور وارد است، نحوه‌ی پرداختن به شخصیت شوپنهاور در کتاب است. یالوم او را به شکلی افراطی به‌عنوان فردی منزوی، خودشیفته و ناسازگار به تصویر می‌کشد که چندان منصفانه به نظر نمی‌رسد. اگرچه شوپنهاور در زندگی واقعی نیز فردی دشوار و گاهی بدبین بود، اما اندیشه‌های او تنها در حوزه‌ی بدبینی خلاصه نمی‌شود و جنبه‌های ارزشمندی در آثار او وجود دارد که می‌توانستند در این کتاب بیشتر بررسی شوند.

از سوی دیگر، روایت داستان گاهی کند می‌شود، به‌ویژه در بخش‌هایی که گفت‌وگوهای درمانی بیش از حد طولانی می‌شوند. این مسئله ممکن است برای خوانندگانی که بیشتر به دنبال داستانی پرکشش هستند، کمی خسته‌کننده باشد. با این حال، برای کسانی که به مباحث فلسفی و روان‌شناسی علاقه دارند، این گفت‌وگوها فرصتی ارزشمند برای تأمل در مفاهیم عمیق انسانی فراهم می‌کنند.

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای کتاب، ایجاد پل ارتباطی بین فلسفه و روان‌درمانی است. یالوم نشان می‌دهد که اندیشه‌های فیلسوفانی مانند شوپنهاور می‌توانند در درک بهتر روان انسان و چالش‌های زندگی مدرن مفید باشند، هرچند که ممکن است در برخی موارد با دیدگاه‌های درمان‌محور در تضاد قرار گیرند.

همچنین، کتاب به‌طور غیرمستقیم خواننده را تشویق می‌کند تا به مسئله‌ی تنهایی، معنای زندگی، و نقش دیگران در رشد شخصی خود بیندیشد. شخصیت اصلی داستان که به فلسفه‌ی شوپنهاور پناه برده است، در طول روایت با چالش‌های جدی روبه‌رو می‌شود که در نهایت به نوعی تحول در او منجر می‌شود. این روند، پرسش‌های مهمی را درباره‌ی تأثیر افکار و باورها بر سبک زندگی انسان مطرح می‌کند.

در مجموع، درمان شوپنهاور را می‌توان اثری خواندنی و الهام‌بخش دانست که با زبانی ساده و روایی جذاب، مفاهیم پیچیده‌ی فلسفی را به دنیای عملی و روزمره‌ی انسان پیوند می‌دهد. این کتاب، هم برای علاقه‌مندان به فلسفه و هم برای کسانی که به روان‌شناسی و خودشناسی علاقه دارند، اثری ارزشمند است.

البته، کسانی که انتظار دارند داستانی پرهیجان و پرتعلیق بخوانند، ممکن است از ریتم کند برخی بخش‌های کتاب دلسرد شوند. اما اگر هدف از خواندن آن، تأمل در معنا و فلسفه‌ی زندگی باشد، درمان شوپنهاور کتابی است که می‌تواند ذهن خواننده را به چالش بکشد و افق‌های جدیدی را پیش روی او بگشاید.

رمان درمان شوپنهاور در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۸ با بیش از ۲۸۷۰۰ رای و ۲۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از سپیده حبیب، کیومرث پارسای، زهرا حسینیان و مرجان معتمد حسینی به بازار ارائه شده است.

خلاصه‌ی داستان درمان شوپنهاور

کتاب درمان شوپنهاور داستان روان‌درمانی به نام جولیوس هرتزل را روایت می‌کند که با بحرانی جدی در زندگی خود مواجه می‌شود. او متوجه می‌شود که به یک بیماری لاعلاج مبتلا شده و تنها یک سال دیگر فرصت زندگی دارد. این آگاهی، او را به سفری درونی و بیرونی وامی‌دارد تا کارهای ناتمامش را به سرانجام برساند و با گذشته‌ی خود روبه‌رو شود. در این مسیر، او تصمیم می‌گیرد با یکی از بیماران سابق خود، فیلیپ اسلیت، مواجه شود، کسی که سال‌ها پیش تحت درمان او بوده است.

فیلیپ اسلیت مردی است که زندگی‌اش را وقف فلسفه‌ی آرتور شوپنهاور کرده و خود را از هرگونه وابستگی اجتماعی دور نگه داشته است. او معتقد است که نیاز به ارتباط انسانی ندارد و فلسفه‌ی شوپنهاور راه نجات او از رنج‌های زندگی بوده است. جولیوس، که همواره به ارزش روابط انسانی و درمان از طریق ارتباط باور داشته، از فیلیپ دعوت می‌کند تا در یک گروه درمانی شرکت کند تا ببیند آیا واقعاً به دیگران نیازی ندارد یا نه.

فیلیپ ابتدا این پیشنهاد را رد می‌کند، اما زمانی که جولیوس شرط می‌گذارد که در ازای این حضور، او را از هزینه‌ی مشاوره معاف خواهد کرد، موافقت می‌کند. در جلسات گروه‌درمانی، فیلیپ دائماً عقاید شوپنهاور را مطرح می‌کند و تلاش می‌کند دیگران را قانع کند که زندگی در انزوا و پذیرش ماهیت رنج، راه حل نهایی برای آرامش است. اما اعضای گروه که هرکدام چالش‌های خاص خود را دارند، در برابر این دیدگاه مقاومت می‌کنند.

در طول داستان، خواننده با گذشته‌ی فیلیپ آشنا می‌شود. او در کودکی فردی منزوی و نامحبوب بوده و در نوجوانی با اندیشه‌های شوپنهاور آشنا شده است. این فلسفه برای او راهی برای توجیه تنهایی‌اش بوده و به تدریج او را از هرگونه رابطه‌ی عاطفی و اجتماعی دور کرده است. با این حال، با گذشت زمان و شرکت در جلسات درمانی، او به تدریج متوجه می‌شود که هرچند فلسفه‌ی شوپنهاور به او آرامش داده، اما از او انسانی سرد و بی‌احساس ساخته است.

در همین حال، جولیوس نیز با چالش‌های شخصی خود دست‌وپنجه نرم می‌کند. او که خود را در آستانه‌ی مرگ می‌بیند، با نگرانی‌هایی درباره‌ی میراثی که از خود به جا می‌گذارد مواجه است. شرکت در این جلسات برای او فرصتی است تا ببیند آیا کارش به عنوان یک روان‌درمانگر واقعاً تأثیری بر زندگی دیگران داشته است یا نه. تقابل او با فیلیپ نیز به او کمک می‌کند تا باورهای خود را درباره‌ی درمان و ارزش ارتباط انسانی عمیق‌تر بررسی کند.

با پیشرفت جلسات، فیلیپ کم‌کم تغییر می‌کند. او متوجه می‌شود که گرچه فلسفه‌ی شوپنهاور حقیقت‌های تلخی را درباره‌ی زندگی بیان می‌کند، اما نمی‌تواند همه‌ی جنبه‌های انسانی را پوشش دهد. در نهایت، او به این نتیجه می‌رسد که شاید زندگی در میان دیگران و پذیرش ارتباط انسانی، راهی برای تجربه‌ی معنا و رشد شخصی باشد.

در پایان داستان، جولیوس که به پایان عمر خود نزدیک شده است، به نوعی آرامش درونی دست می‌یابد. او در می‌یابد که اگرچه نمی‌تواند از مرگ فرار کند، اما تأثیری که بر زندگی دیگران گذاشته، میراثی ماندگار خواهد بود. در عین حال، فیلیپ نیز با تغییراتی در نگرش خود، راهی تازه برای ادامه‌ی زندگی پیدا می‌کند، هرچند که هنوز با تردیدهای درونی خود روبه‌روست.

درمان شوپنهاور در نهایت داستانی است درباره‌ی مواجهه با مرگ، جستجوی معنا، و کشمکش بین فلسفه و روان‌شناسی. این کتاب خواننده را به تفکر درباره‌ی این پرسش دعوت می‌کند که آیا انسان می‌تواند بدون ارتباط با دیگران به آرامش برسد، یا اینکه نیاز به همدلی و تعامل بخشی جدایی‌ناپذیر از تجربه‌ی انسانی است.

بخش‌هایی از درمان شوپنهاور

دیگر هیچ چیز نمی تواند او را بترساند یا متأثر کند. همه ی آن هزاران رشته ی میل و اشتیاق که ما را به دنیا وصل می کند و بار رنجی مداوم (لبریز از اضطراب، ولع، خشم و ترس) به این سو و آن سو می کشاند، همه و همه را بریده است. لبخند می زند و با آرامش به خیالات گذرای این دنیا می نگرد، دنیایی که به بی اعتنایی یک شطرنج باز در پایان بازی، در برابر او ایستاده است.

………………….

 هر نفسی که فرو می بریم، مرگی را که مدام به ما دست اندازی می کند، پس می زند. در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه ی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان جور که تا آنجا که ممکن است طولانی تر در حباب صابون می دمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام می دانیم که خواهد ترکید.

………………..

مسافرت بزرگ خانواده شوپنهاور، در سال ۱۸۰۴ به پایان رسید و آرتور شانزده ساله، اندوهگین و ناراحت، دوره آموزشى هفت ساله را نزد سناتور ینیش، بازرگان مشهور هامبورگ، آغاز و اینگونه به قولى که به پدرش داده بود، عمل کرد. آرتور با توجه به اجبار براى گام نهادن به زندگى دوگانه، هرچند همه تکالیف مربوط به دوره آموزشى را انجام مى‌داد، ولى هر لحظه از اوقات فراغت را پنهانى صرف مطالعه اندیشه‌هاى بزرگ تاریخ فرزانگى مى‌کرد.

نه ماه بعد، رویدادى شگفت‌انگیز شکل گرفت و زندگى آرتور را به شدت تحت تأثیر قرار داد. وضعیت سلامت هاینریش شوپنهاور شصت و پنج ساله، به سرعت در معرض مخاطره قرار گرفت و خیلى زود داراى چهره‌اى زرد، قلبى افسرده، حواسى پرت، و جسمى خسته شد. اغلب اوقات، دوستان قدیمى را نمى‌شناخت. در بیستم آوریل ۱۸۰۵، به رغم تشدید بیمارى، به فروشگاه بزرگ خود در هامبورگ رفت و از پنجره بالاخانه انبار غله، به رودخانه شیرجه زد. جسد او را چند ساعت بعد، شناور بر آبهاى یخزده پیدا کردند.

همیشه خودکشى، آثارى همچون ضربه ناگهانى، احساس خشم، و احساس گناه بر بازماندگان مى‌گذارد. آرتور نیز همه این آثار را مى‌دید. مى‌توان احساسات ناخوشآیند فرزند را در آن هنگام، درک کرد. عشق به پدر، تبدیل به اندوه ناشى از فقدان تبدیل شد و رنجشى که از هاینریش داشت، برایش نوعى پشیمانى ابدى همراه آورد.

از سوى دیگر، آرتور همواره مى‌اندیشید که پدرش به دلیل سنگدلى فراوان، راه او را براى دستیابى به مقام بزرگ فیلسوفان، بسته است. در این مواقع هرکسى به یاد دو فیلسوف بزرگ اخلاق و دو مرد آزاداندیش، یعنى نیچه و سارتر مى‌افتد که خیلى زود پدر از دست دادند. البته پدر نیچه به عنوان کشیش لوترى، در دوران کودکى فردریش از دنیا نرفت. بنابراین آیا نیچه مى‌توانست تبدیل به دجال شود؟

سارتر نیز در زندگینامه خود مى‌نویسد از اینکه سنگینى بار مسؤولیت تأمین رضایت پدر را بر عهده ندارد. احساس سبکى و رهایى مى‌کند. در عین حال، بخت و اقبال، یار افراد دیگرى همچون کرکگور و کافکا نبود، زیرا آن‌ها همه مدت عمر، زیر سلطه پدر بودند.

 

اگر به کتاب درمان شوپنهاور علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار اروین یالوم در وب‌سایت هر روز یک کتاب شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا می‌سازد.