«بلیدرانر» اثری است از فیلیپ کی. دیک (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۲۸ تا ۱۹۸۲) که در سال ۱۹۶۸ منتشر شده است. این رمان دربارهی مرز مبهم میان انسان و ماشین و جستجوی معنای واقعی انسانیت در دنیایی مصنوعی و ویرانشده است.
دربارهی بلیدرانر
کتاب بلیدرانر، نوشتهی فیلیپ کی. دیک، یکی از آثار ماندگار ادبیات علمی-تخیلی قرن بیستم است که مرزهای واقعیت و خیال را در هم میشکند و سؤالات عمیقی دربارهی ماهیت انسانیت مطرح میکند. این رمان، که عنوان کامل آن «آیا آدمهای مصنوعی خواب گوسفند برقی میبینند؟» است، نخستین بار در سال ۱۹۶۸ منتشر شد و خیلی زود به اثری تاثیرگذار در دنیای ادبیات و سینما بدل گشت.
فیلیپ کی. دیک در این کتاب، دنیایی پسارستاخیزی را ترسیم میکند؛ جهانی ویرانشده بر اثر جنگهای اتمی، جایی که حیات طبیعی کمیاب شده و انسانها برای جبران فقدان ارتباط با طبیعت، به تولید موجودات مصنوعی روی آوردهاند. این موجودات که «اندروید» یا «آدمهای مصنوعی» نام دارند، چنان پیشرفتهاند که تمایز آنها از انسانهای واقعی به دشواری ممکن است.
داستان در شهر سنفرانسیسکو در سال ۲۰۲۱ میگذرد و قهرمان آن، ریک دکارد، یک جایزهبگیر یا «بلیدرانر» است که مأموریت دارد اندرویدهای فراری را شناسایی و «بازنشسته» کند. این واژهی خاص—بازنشسته کردن به جای کشتن—خود اشارهای به نگاه سرد و ابزاری به حیات اندرویدها دارد و از همان ابتدا مرزهای اخلاقی داستان را به چالش میکشد.
یکی از پرسشهای بنیادی کتاب این است: چه چیزی یک موجود را انسانی میکند؟ آیا توانایی احساس همدلی، یعنی توانایی همدردی با دیگران، معیار انسانیت است؟ دکارد در جریان مأموریت خود بارها با این سؤال روبهرو میشود و شک میکند که آیا خود او، یا حتی اطرافیانش، به راستی انسانیتر از اندرویدها هستند یا خیر.
در دنیای بلیدرانر، حتی حس همدلی هم تبدیل به کالایی تجاری شده است؛ ابزارهایی وجود دارند که میتوانند احساسات را به شکل مصنوعی القا کنند. این تکنولوژی، مرزهای طبیعی احساسات انسانی را مخدوش کرده و بار دیگر این پرسش را پیش میکشد که اصالت در یک جهان مصنوعی چه معنایی دارد.
رمان همچنین در زمینهی دین و معنویت لایههای جالب توجهی دارد. انسانها در این جهان به دینی جدید به نام «مرسرگرایی» روی آوردهاند که از طریق دستگاههایی خاص، تجربهی جمعی رنج و فداکاری را شبیهسازی میکند. این آیین نه تنها بر ماهیت درد و رستگاری تأکید دارد، بلکه نقدی بر جستجوی انسان مدرن برای معنا در عصری بیروح و ماشینی ارائه میدهد.
فیلیپ کی. دیک با نثری گیرا و سرشار از فضای تیره، جهانی را خلق میکند که پر از ابهامهای اخلاقی و اضطرابهای فلسفی است. زبان کتاب در عین سادگی، بار معنایی سنگینی دارد و گاه حالت مالیخولیایی و سرگشتگی خاصی را به خواننده منتقل میکند.
بلیدرانر پس از انتشار، با استقبال متوسطی روبهرو شد، اما با گذر زمان اهمیتش بیشتر شناخته شد و به یکی از آثار شاخص ادبیات سایبرپانک تبدیل شد. اقتباس سینمایی ریدلی اسکات در سال ۱۹۸۲، گرچه تغییراتی اساسی در روایت ایجاد کرد، اما روح کلی رمان را حفظ کرد و موجب شهرت جهانی بیشتر آن شد.
برخلاف فیلم، که تمرکز بیشتری بر سبک بصری و فضای نوآر داشت، رمان دیک بیشتر بر درونیات شخصیتها و دغدغههای فلسفیشان متمرکز است. خواندن کتاب تجربهای کاملاً متفاوت از تماشای فیلم است و لایههای عمیقتر داستان را آشکار میکند.
یکی از نکات قابل تأمل دربارهی بلیدرانر این است که با وجود آنکه در آیندهای دور میگذرد، دغدغههایش به طرز حیرتآوری امروزی و ملموساند: بحران هویت، بیگانگی، تبعیض، مصرفگرایی افسارگسیخته و بحرانهای محیط زیستی. دیک به شیوهای پیشگویانه خطرات جهانی را که ارزشهای انسانی در آن فراموش شده، نشان میدهد.
در نهایت، بلیدرانر تنها یک داستان علمی-تخیلی نیست؛ این کتاب آیینهای است در برابر انسان معاصر که او را به تأمل دربارهی معنای وجود خود و دنیایی که ساخته است وامیدارد. فیلیپ کی. دیک با این اثر، نه تنها دنیایی خیالی، بلکه حقیقتی عمیق دربارهی وضعیت انسان خلق کرده است.
رمان بلیدرانر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۹ با بیش از ۴۸۷ هزار رای و ۲۲۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از شهریار وقفیپور به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان بلیدرانر
داستان بلیدرانر در آیندهای پسارستاخیزی آغاز میشود؛ دنیایی که جنگهای اتمی آن را ویران کرده و بسیاری از انسانها برای ادامهی حیات به سیارات دیگر مهاجرت کردهاند. بر روی زمین، انسانها زندگی سختی دارند و حیوانات واقعی به شدت کمیاب شدهاند، به طوری که داشتن حیوان واقعی نشانهی شأن اجتماعی محسوب میشود. در این میان، انسانها برای پر کردن خلأ عاطفی خود به ساخت حیوانات مصنوعی روی آوردهاند.
ریک دکارد، شخصیت اصلی داستان، یک «بلیدرانر» است؛ فردی که مأموریت دارد اندرویدهایی را که به طور غیرقانونی به زمین آمدهاند شناسایی و «بازنشسته» کند. اندرویدها موجوداتی مصنوعی هستند که از نظر ظاهر و رفتار بسیار شبیه انسانها شدهاند. در آغاز داستان، دکارد مأموریتی جدید دریافت میکند: شناسایی و بازنشستگی شش اندروید نکسوس-۶ که از مستعمرههای مریخی گریختهاند و به زمین پناه آوردهاند.
در جریان این مأموریت، دکارد با آزمایشهایی روبهرو میشود که هدفشان سنجش توانایی همدلی در سوژههاست. اندرویدها، بر خلاف انسانها، معمولاً فاقد توانایی تجربهی همدلی واقعی هستند. یکی از این آزمونها تست «وویت-کامپف» است که طی پرسشهای خاصی واکنشهای احساسی سنجیده میشود. اما با پیشرفت فناوری، تمایز اندروید و انسان روز به روز دشوارتر شده است.
در طی مأموریتش، دکارد با ریچل رزن آشنا میشود، یک اندروید پیشرفته از کمپانی رزن. ریچل، برخلاف سایر اندرویدها، خاطرات جعلی از کودکی در ذهنش کاشته شده تا تصور کند انسان است. این مواجهه دکارد را دچار بحران هویتی و عاطفی میکند؛ او در حالی که باید ریچل را به چشم دشمن نگاه کند، به او دلبسته میشود.
اندرویدهای فراری به دنبال یافتن راهی برای زنده ماندن هستند و در این مسیر به انسانهایی که ممکن است تهدیدشان کنند حمله میکنند. آنها میکوشند خود را در دنیایی که وجودشان در آن جرم محسوب میشود، پنهان کنند. در همین حال، دکارد یکی یکی موفق به بازنشسته کردن اندرویدها میشود، اما با هر مأموریت، بیشتر به درستی کار خود شک میکند.
در بخشی از داستان، دکارد پس از مأموریتی سخت، حیوان برقیای میخرد تا شاید بخشی از حس گمشدهی تعلق و همدلی را در وجودش بازیابد. این اقدام نمادین نشان میدهد که حتی انسانهای واقعی نیز در این دنیا به نوعی دچار از خودبیگانگی شدهاند و برای بازسازی احساسات، به مصنوعات روی آوردهاند.
در پایان، دکارد که مأموریت خود را به انجام رسانده، به خلوتی در بیابان میرود و با مشاهدهی یک وزغ—که تصور میکند واقعی است اما بعداً درمییابد مصنوعی است—به این درک میرسد که مرز میان واقعیت و ساختگی به طرز جبرانناپذیری از بین رفته است. داستان با حسی از اندوه و آگاهی از بحران وجودی بشر به پایان میرسد.
بخشهایی از بلیدرانر
«شما فکر می کنین من اندروئیدم؟ آره؟» صدایش انگار از ته چاه می آمد. «من اندروئید نیستم. من حتی تو مریخ نبوده م؛ من تا به حال یه اندروئید هم ندیده م!» مژه های ریمل زده اش ناخواسته می لرزید؛ ریک متوجه شد که زن دارد سعی می کند آرام نشان دهد. «شما اطلاعی دارید که توی بازیگرها یه اندروئید نفوذ کرده؟ با کمال میل حاضرم کمک تون کنم پیداش کنین؛ اگه اندروئید بودم باز هم حاضر می شدم کمک تون کنم؟»
مرد گفت: «اندروئیدها اهمیت نمی دن چه بلایی سر هم نوعاشون می آد. این یکی از نشانه هایی یه که دنبالش می گردیم.» میس لوفت گفت: «پس شما یه اندروئیدین.» این کلام سبب شد ریک خشکش بزند؛ به زن خیره شد. زن ادامه داد: «چون شغل شما کشتن او بیچاره هاست، مگه نه؟ به شما می گن…» سعی کرد کلمه اش را به یاد آورد.
ریک گفت: «جایزه بگیر. اما من اندروئید نیستم.» «این تستی که می خواین از من بگیرین؛ خودتون تا به حال دادین؟» صدایش داشت برمی گشت به حالت اولش. ریک به تایید سر تکان داد: «آره.
خیلی خیلی وقت پیش، همون زمان که شروع کردم کار کردن برای اداره ی پلیس.» «شاید یه خاطره ی مصنوعی باشه. مگه اندروئیدها رو به خاطره ی مصنوعی مسلح نمی کنن؟»… «شاید یه زمانی یه آدمی مثل شما وجود داشته و شما یه جایی کشته باشینش و جاش رو گرفته باشین. و روساتون هم خبر نداشته باشن.
…………………
او با خودش فکر کرد: «هرچه باشد، باید جایی خطی کشیده شود. باید فرق باشد بین آدمی که زاده شده و موجودی که ساخته شده.» اما هر بار که ریچل حرف میزد یا نگاهش میکرد، این مرز در ذهنش کمرنگتر میشد. شاید تنها چیزی که انسان را از ماشین جدا میکند، همین باور به تفاوت باشد؛ نه چیزی واقعیتر.
………………..
ریک دکارد به صفحهی الکترونیکی جلویش نگاه کرد. اسمهای اندرویدهای فراری یک به یک روی صفحه سوسو میزدند. هر کدامشان داستانی داشتند، چهرهای، نگاهی که میتوانست تو را فریب دهد. «بازنشسته کردن»؟ این فقط یک اسم بود. پشت آن، حقیقتی تلخ نهفته بود: پایان دادن به چیزی که شاید بیش از آنچه تصور میکرد انسانی بود.
………………..
در اتاق تاریک، صدای دستگاه مرسرگری بلند شد. دکارد سیمها را دور مچهایش بست و خودش را در تجربهی جمعی رنج فرو برد. چهرهی مرسر، پیر و زخمی، در برابر چشمانش جان گرفت. اندوهی عمیق در درونش ریشه دواند؛ اندوهی که واقعیتر از هر حیوان برقی یا هر لبخند اندرویدی بود.
………………..
او وزغ را بلند کرد. حیوان سرد و بیحرکت در دستهایش بود. قلبش برای لحظهای از شادی پرید: آیا معجزهای روی داده بود؟ اما ناگهان چشمانش به چیزی کوچک زیر شکم وزغ افتاد—درِ کوچکی برای باتری. وزغ واقعی نبود. دکارد برای لحظهای ایستاد، در باد سرد بیابان، و اندیشید: «چه فرقی میکند؟ من دوستش دارم.»
اگر به کتاب بلیدرانر علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتابهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب،شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
8 اردیبهشت 1404
بلیدرانر
«بلیدرانر» اثری است از فیلیپ کی. دیک (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۲۸ تا ۱۹۸۲) که در سال ۱۹۶۸ منتشر شده است. این رمان دربارهی مرز مبهم میان انسان و ماشین و جستجوی معنای واقعی انسانیت در دنیایی مصنوعی و ویرانشده است.
دربارهی بلیدرانر
کتاب بلیدرانر، نوشتهی فیلیپ کی. دیک، یکی از آثار ماندگار ادبیات علمی-تخیلی قرن بیستم است که مرزهای واقعیت و خیال را در هم میشکند و سؤالات عمیقی دربارهی ماهیت انسانیت مطرح میکند. این رمان، که عنوان کامل آن «آیا آدمهای مصنوعی خواب گوسفند برقی میبینند؟» است، نخستین بار در سال ۱۹۶۸ منتشر شد و خیلی زود به اثری تاثیرگذار در دنیای ادبیات و سینما بدل گشت.
فیلیپ کی. دیک در این کتاب، دنیایی پسارستاخیزی را ترسیم میکند؛ جهانی ویرانشده بر اثر جنگهای اتمی، جایی که حیات طبیعی کمیاب شده و انسانها برای جبران فقدان ارتباط با طبیعت، به تولید موجودات مصنوعی روی آوردهاند. این موجودات که «اندروید» یا «آدمهای مصنوعی» نام دارند، چنان پیشرفتهاند که تمایز آنها از انسانهای واقعی به دشواری ممکن است.
داستان در شهر سنفرانسیسکو در سال ۲۰۲۱ میگذرد و قهرمان آن، ریک دکارد، یک جایزهبگیر یا «بلیدرانر» است که مأموریت دارد اندرویدهای فراری را شناسایی و «بازنشسته» کند. این واژهی خاص—بازنشسته کردن به جای کشتن—خود اشارهای به نگاه سرد و ابزاری به حیات اندرویدها دارد و از همان ابتدا مرزهای اخلاقی داستان را به چالش میکشد.
یکی از پرسشهای بنیادی کتاب این است: چه چیزی یک موجود را انسانی میکند؟ آیا توانایی احساس همدلی، یعنی توانایی همدردی با دیگران، معیار انسانیت است؟ دکارد در جریان مأموریت خود بارها با این سؤال روبهرو میشود و شک میکند که آیا خود او، یا حتی اطرافیانش، به راستی انسانیتر از اندرویدها هستند یا خیر.
در دنیای بلیدرانر، حتی حس همدلی هم تبدیل به کالایی تجاری شده است؛ ابزارهایی وجود دارند که میتوانند احساسات را به شکل مصنوعی القا کنند. این تکنولوژی، مرزهای طبیعی احساسات انسانی را مخدوش کرده و بار دیگر این پرسش را پیش میکشد که اصالت در یک جهان مصنوعی چه معنایی دارد.
رمان همچنین در زمینهی دین و معنویت لایههای جالب توجهی دارد. انسانها در این جهان به دینی جدید به نام «مرسرگرایی» روی آوردهاند که از طریق دستگاههایی خاص، تجربهی جمعی رنج و فداکاری را شبیهسازی میکند. این آیین نه تنها بر ماهیت درد و رستگاری تأکید دارد، بلکه نقدی بر جستجوی انسان مدرن برای معنا در عصری بیروح و ماشینی ارائه میدهد.
فیلیپ کی. دیک با نثری گیرا و سرشار از فضای تیره، جهانی را خلق میکند که پر از ابهامهای اخلاقی و اضطرابهای فلسفی است. زبان کتاب در عین سادگی، بار معنایی سنگینی دارد و گاه حالت مالیخولیایی و سرگشتگی خاصی را به خواننده منتقل میکند.
بلیدرانر پس از انتشار، با استقبال متوسطی روبهرو شد، اما با گذر زمان اهمیتش بیشتر شناخته شد و به یکی از آثار شاخص ادبیات سایبرپانک تبدیل شد. اقتباس سینمایی ریدلی اسکات در سال ۱۹۸۲، گرچه تغییراتی اساسی در روایت ایجاد کرد، اما روح کلی رمان را حفظ کرد و موجب شهرت جهانی بیشتر آن شد.
برخلاف فیلم، که تمرکز بیشتری بر سبک بصری و فضای نوآر داشت، رمان دیک بیشتر بر درونیات شخصیتها و دغدغههای فلسفیشان متمرکز است. خواندن کتاب تجربهای کاملاً متفاوت از تماشای فیلم است و لایههای عمیقتر داستان را آشکار میکند.
یکی از نکات قابل تأمل دربارهی بلیدرانر این است که با وجود آنکه در آیندهای دور میگذرد، دغدغههایش به طرز حیرتآوری امروزی و ملموساند: بحران هویت، بیگانگی، تبعیض، مصرفگرایی افسارگسیخته و بحرانهای محیط زیستی. دیک به شیوهای پیشگویانه خطرات جهانی را که ارزشهای انسانی در آن فراموش شده، نشان میدهد.
در نهایت، بلیدرانر تنها یک داستان علمی-تخیلی نیست؛ این کتاب آیینهای است در برابر انسان معاصر که او را به تأمل دربارهی معنای وجود خود و دنیایی که ساخته است وامیدارد. فیلیپ کی. دیک با این اثر، نه تنها دنیایی خیالی، بلکه حقیقتی عمیق دربارهی وضعیت انسان خلق کرده است.
رمان بلیدرانر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۹ با بیش از ۴۸۷ هزار رای و ۲۲۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از شهریار وقفیپور به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان بلیدرانر
داستان بلیدرانر در آیندهای پسارستاخیزی آغاز میشود؛ دنیایی که جنگهای اتمی آن را ویران کرده و بسیاری از انسانها برای ادامهی حیات به سیارات دیگر مهاجرت کردهاند. بر روی زمین، انسانها زندگی سختی دارند و حیوانات واقعی به شدت کمیاب شدهاند، به طوری که داشتن حیوان واقعی نشانهی شأن اجتماعی محسوب میشود. در این میان، انسانها برای پر کردن خلأ عاطفی خود به ساخت حیوانات مصنوعی روی آوردهاند.
ریک دکارد، شخصیت اصلی داستان، یک «بلیدرانر» است؛ فردی که مأموریت دارد اندرویدهایی را که به طور غیرقانونی به زمین آمدهاند شناسایی و «بازنشسته» کند. اندرویدها موجوداتی مصنوعی هستند که از نظر ظاهر و رفتار بسیار شبیه انسانها شدهاند. در آغاز داستان، دکارد مأموریتی جدید دریافت میکند: شناسایی و بازنشستگی شش اندروید نکسوس-۶ که از مستعمرههای مریخی گریختهاند و به زمین پناه آوردهاند.
در جریان این مأموریت، دکارد با آزمایشهایی روبهرو میشود که هدفشان سنجش توانایی همدلی در سوژههاست. اندرویدها، بر خلاف انسانها، معمولاً فاقد توانایی تجربهی همدلی واقعی هستند. یکی از این آزمونها تست «وویت-کامپف» است که طی پرسشهای خاصی واکنشهای احساسی سنجیده میشود. اما با پیشرفت فناوری، تمایز اندروید و انسان روز به روز دشوارتر شده است.
در طی مأموریتش، دکارد با ریچل رزن آشنا میشود، یک اندروید پیشرفته از کمپانی رزن. ریچل، برخلاف سایر اندرویدها، خاطرات جعلی از کودکی در ذهنش کاشته شده تا تصور کند انسان است. این مواجهه دکارد را دچار بحران هویتی و عاطفی میکند؛ او در حالی که باید ریچل را به چشم دشمن نگاه کند، به او دلبسته میشود.
اندرویدهای فراری به دنبال یافتن راهی برای زنده ماندن هستند و در این مسیر به انسانهایی که ممکن است تهدیدشان کنند حمله میکنند. آنها میکوشند خود را در دنیایی که وجودشان در آن جرم محسوب میشود، پنهان کنند. در همین حال، دکارد یکی یکی موفق به بازنشسته کردن اندرویدها میشود، اما با هر مأموریت، بیشتر به درستی کار خود شک میکند.
در بخشی از داستان، دکارد پس از مأموریتی سخت، حیوان برقیای میخرد تا شاید بخشی از حس گمشدهی تعلق و همدلی را در وجودش بازیابد. این اقدام نمادین نشان میدهد که حتی انسانهای واقعی نیز در این دنیا به نوعی دچار از خودبیگانگی شدهاند و برای بازسازی احساسات، به مصنوعات روی آوردهاند.
در پایان، دکارد که مأموریت خود را به انجام رسانده، به خلوتی در بیابان میرود و با مشاهدهی یک وزغ—که تصور میکند واقعی است اما بعداً درمییابد مصنوعی است—به این درک میرسد که مرز میان واقعیت و ساختگی به طرز جبرانناپذیری از بین رفته است. داستان با حسی از اندوه و آگاهی از بحران وجودی بشر به پایان میرسد.
بخشهایی از بلیدرانر
«شما فکر می کنین من اندروئیدم؟ آره؟» صدایش انگار از ته چاه می آمد. «من اندروئید نیستم. من حتی تو مریخ نبوده م؛ من تا به حال یه اندروئید هم ندیده م!» مژه های ریمل زده اش ناخواسته می لرزید؛ ریک متوجه شد که زن دارد سعی می کند آرام نشان دهد. «شما اطلاعی دارید که توی بازیگرها یه اندروئید نفوذ کرده؟ با کمال میل حاضرم کمک تون کنم پیداش کنین؛ اگه اندروئید بودم باز هم حاضر می شدم کمک تون کنم؟»
مرد گفت: «اندروئیدها اهمیت نمی دن چه بلایی سر هم نوعاشون می آد. این یکی از نشانه هایی یه که دنبالش می گردیم.» میس لوفت گفت: «پس شما یه اندروئیدین.» این کلام سبب شد ریک خشکش بزند؛ به زن خیره شد. زن ادامه داد: «چون شغل شما کشتن او بیچاره هاست، مگه نه؟ به شما می گن…» سعی کرد کلمه اش را به یاد آورد.
ریک گفت: «جایزه بگیر. اما من اندروئید نیستم.» «این تستی که می خواین از من بگیرین؛ خودتون تا به حال دادین؟» صدایش داشت برمی گشت به حالت اولش. ریک به تایید سر تکان داد: «آره.
خیلی خیلی وقت پیش، همون زمان که شروع کردم کار کردن برای اداره ی پلیس.» «شاید یه خاطره ی مصنوعی باشه. مگه اندروئیدها رو به خاطره ی مصنوعی مسلح نمی کنن؟»… «شاید یه زمانی یه آدمی مثل شما وجود داشته و شما یه جایی کشته باشینش و جاش رو گرفته باشین. و روساتون هم خبر نداشته باشن.
…………………
او با خودش فکر کرد: «هرچه باشد، باید جایی خطی کشیده شود. باید فرق باشد بین آدمی که زاده شده و موجودی که ساخته شده.» اما هر بار که ریچل حرف میزد یا نگاهش میکرد، این مرز در ذهنش کمرنگتر میشد. شاید تنها چیزی که انسان را از ماشین جدا میکند، همین باور به تفاوت باشد؛ نه چیزی واقعیتر.
………………..
ریک دکارد به صفحهی الکترونیکی جلویش نگاه کرد. اسمهای اندرویدهای فراری یک به یک روی صفحه سوسو میزدند. هر کدامشان داستانی داشتند، چهرهای، نگاهی که میتوانست تو را فریب دهد. «بازنشسته کردن»؟ این فقط یک اسم بود. پشت آن، حقیقتی تلخ نهفته بود: پایان دادن به چیزی که شاید بیش از آنچه تصور میکرد انسانی بود.
………………..
در اتاق تاریک، صدای دستگاه مرسرگری بلند شد. دکارد سیمها را دور مچهایش بست و خودش را در تجربهی جمعی رنج فرو برد. چهرهی مرسر، پیر و زخمی، در برابر چشمانش جان گرفت. اندوهی عمیق در درونش ریشه دواند؛ اندوهی که واقعیتر از هر حیوان برقی یا هر لبخند اندرویدی بود.
………………..
او وزغ را بلند کرد. حیوان سرد و بیحرکت در دستهایش بود. قلبش برای لحظهای از شادی پرید: آیا معجزهای روی داده بود؟ اما ناگهان چشمانش به چیزی کوچک زیر شکم وزغ افتاد—درِ کوچکی برای باتری. وزغ واقعی نبود. دکارد برای لحظهای ایستاد، در باد سرد بیابان، و اندیشید: «چه فرقی میکند؟ من دوستش دارم.»
اگر به کتاب بلیدرانر علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتابهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب،شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان، علمی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، فیلیپ کی. دیک، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب