«پری فراموشی» اثری است از فرشته احمدی (نویسندهی اهل کرمان، متولد ۱۳۵۱) که در سال ۱۳۸۷ منتشر شده است. این رمان روایت زنی است که درگیر گذشتهای تلخ و ذهنی آشفته، میان واقعیت و توهم، بهدنبال رهایی از خاطرات و یافتن هویتی تازه برای خود است.
دربارهی پری فراموشی
رمان پری فراموشی نوشته فرشته احمدی اثریست روانکاوانه که با نگاهی موشکافانه به ذهنیات و روان زنی تنها میپردازد؛ زنی که درگیر گذشتهای مبهم، سنگین و پردرد است. این کتاب با روایتی درونی و شخصیتمحور، خواننده را به دل دنیایی میبرد که مرز میان خیال و واقعیت در آن بهسختی قابل تشخیص است. در این دنیای تودرتو، آنچه بیش از همه به چشم میآید، تقلای شخصیت اصلی برای بیرون آمدن از سایهها و کشف نوری است که هر بار، از نقطهای دیگر ناپدید میشود.
نویسنده در این اثر، ما را با شخصیتی مواجه میکند که گذشتهاش را در قالب کابوسها و تصویرهای ناپایدار، چونان مردی با چهرهای پوشیده، با خود به دوش میکشد. این گذشته برخلاف ظاهر خاموشش، مدام در ذهن زن چرخ میزند و اجازهی پیشروی را از او سلب میکند. در چنین وضعیتی، زمان حال و آینده، نه نقطهی امید، بلکه صحنهی تکرار اضطرابهای حلنشدهی دیروز هستند.
آنچه در پری فراموشی چشمگیر است، روایت دایرهواریست که از لحظهای آغاز میشود و بیآنکه به نقطهای قطعی برسد، در ذهن خواننده ادامه پیدا میکند. در این ساختار، زندگی راوی نه مسیری مشخص بلکه چرخهایست از پرسشها، تردیدها و داوریهایی که اغلب به دیگران و گاه به خودش بازمیگردند. دیگر شخصیتها نیز، هر یک، چهرهای دوگانه دارند و گویی هیچکس آنگونه که هست، دیده نمیشود.
مرکز ثقل داستان، رابطهی آشفته و بغرنج راوی با مادرش است. مادر، در کانون ناخوشایندترین قضاوتها قرار دارد و گویی تمام سرزنشهای نادریافتهی شخصیت اصلی، بر او فرود میآید. از سوی دیگر، پدر با آنکه غایب است، حضور وهمآلود و پررنگی دارد و در سکوت خود، به نوعی مرجع قضاوت اخلاقی تبدیل میشود. این تضاد عاطفی، یکی از وجوه اصلی کشمکش روانی داستان است.
فرشته احمدی در این رمان، با مهارتی قابلتحسین، مفاهیم روانشناختی پیچیدهای چون توهم، وسواس، چندگانگی شخصیتی و میل به انزوا را در قالبی ساده اما عمیق بازنمایی میکند. راوی، مدام در تلاش است با نقشآفرینی برای دیگران و عوضکردن نقابهایش، خودش را از نگاه قضاوتگر دنیای بیرون پنهان کند. این بازی ماسکها بهتدریج نه تنها خواننده، بلکه خود شخصیت را هم سردرگم میکند.
یکی از ویژگیهای مهم پری فراموشی، ناپایداری روایت و گسستهای زبانی و ساختاری آن است که بهخوبی با حال و هوای ذهن پریشان راوی هماهنگ شدهاند. بخشهایی از روایت، بیشتر به تصاویری تکهتکه و پازلی ناقص شباهت دارند که تنها با کنار هم گذاشتنشان، میتوان تصویری یکپارچه و روشن از ذهنیت راوی به دست آورد. این ساختار، خواننده را به مشارکت فعال دعوت میکند.
درونمایههای اثر حول مفاهیمی چون خشم فروخورده، ترسهای کودکانه، رنجهای فراموشناشدنی و تمنای بازسازی هویت شکل گرفتهاند. به همین دلیل، خواننده با راوی احساس نزدیکی میکند و حتی اگر داستان او را نزیسته باشد، رنجهای او را درک میکند. در عین حال، زبان اثر گرچه شاعرانه نیست، اما نوسانیست میان تخیل و واقعگرایی، و گاه به فضاهایی نزدیک میشود که از منطق بیرونی سر باز میزنند.
کتاب در بخشهایی به نظر میرسد که نه در دنیای واقعی، بلکه در مرز میان خواب و بیداری میگذرد. آنجا که نقابها، نمادها و تصاویر مبهم بر واقعیت میچربند و شکلی کابوسگونه به روایت میدهند. این فضای تیره، که با فقدان شوخطبعی و فضای طنز نیز همراه است، داستان را در سیری جدی، سنگین و گاه آزاردهنده پیش میبرد، اما همزمان با ظرافت و جذابیت هم همراه است.
تخیل، در بخش ابتدایی رمان نقش کلیدی دارد. آنچه داستان را از ابتدا برای خواننده جذاب میکند، نه اتفاقات بزرگ بلکه زبان خلاقانه و تخیل پررنگ راویست که حتی روزمرهترین رخدادها را به چشماندازهایی تازه و مرموز تبدیل میکند. با این حال، در بخش دوم رمان، تخیل جای خود را به زندگی واقعیتری میدهد که خطیتر، یکنواختتر و گاه کندتر پیش میرود.
از منظر روانکاوی، این رمان نمونهایست از تقابل میل با واقعیت، ناخودآگاه با آگاهی و آرزومندی با سرکوب. گویی شخصیت زن داستان، با ساختن جهانی خیالی، تلاش دارد کنترل را به دست بگیرد و خود را از فشارهای بیرونی محفوظ نگه دارد. اما این تلاش، نه تنها آزادی نمیآورد، بلکه او را در بندهای جدیدی گرفتار میکند؛ بندهایی نامرئی و روانفرسا.
یکی از برجستگیهای این اثر، پرهیز از پاسخهای روشن و قطعیست. نه تنها در روایت، بلکه در جهان داستانی نیز نوعی تعلیق و عدم قطعیت جاریست. راوی، خود به این تردیدها دامن میزند و گاه حتی صداقت خود را زیر سؤال میبرد. این ابهام و چندلایگی، به رمان عمق بیشتری میبخشد و آن را به متنی قابل تفسیر در سطوح مختلف تبدیل میکند.
پری فراموشی از آن دست آثاریست که بیش از آنکه به اتفاقهای بیرونی متکی باشد، از درونمایههای ذهنی، روانی و احساسی تغذیه میکند. این کتاب، تجربهایست از ورود به ذهن انسانی آشفته، تودرتو و غرق در گذشتهای که هنوز تمام نشده است. با وجود تمام تاریکیها، چیزی در دل روایت هست که به خواننده امید میدهد: تلاشی مداوم برای عبور، برای ایستادن و برای زیستن.
رمان پری فراموشی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۲.۷۵ با بیش از ۱۱۴ رای و ۱۴ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان پری فراموشی
رمان پری فراموشی داستان زنی است که در تلاش است از بند خاطرات تلخ گذشتهاش رهایی یابد، اما سایههای آن همچنان بر زندگیاش سنگینی میکنند. مرگ پدر نقطهایست که روایت از آن آغاز میشود و با مرگ مادر به پایان میرسد. این سیر از بین رفتن دو قطب زندگی زن، فرصتی برای تأمل بر تأثیر خانواده بر روان و رفتار او فراهم میآورد.
شخصیت اصلی داستان زنیست که دچار درهمریختگی ذهنیست. گذشتهاش در قالب رؤیاها و کابوسهایی تکرار میشود که مردی با نقاب در آنها حضور دارد. این مرد نماد همان خاطراتیست که زن نمیتواند آنها را فراموش کند و دائماً در آستانهی بیداری و خواب به سراغش میآیند.
او با نگاهی مشکوک و گاه بدبینانه به اطرافیانش مینگرد. آدمهایی که در زندگیاش هستند، از مادر گرفته تا دیگران، همه در ذهن زن، چهرههایی دوگانه دارند. مادرش در مرکز احساسات متناقض و خشم پنهان او ایستاده، در حالی که پدر، حتی در غیبت، حضوری قدرتمند دارد.
با پیشرفت داستان، مشخص میشود که زن در دنیایی ایستا گرفتار شده است؛ زندگیاش بهجای آنکه بهسوی آینده پیش برود، در چرخهای از تکرار و شک فرو رفته است. واقعیت و خیال برایش در هم تنیدهاند و او نمیتواند به روشنی مرز میان آنها را تشخیص دهد.
در میانهی این آشفتگیها، مردی واقعی و ساده به زندگی او وارد میشود. او تنها کسیست که نشانی از واقعگرایی دارد و شاید بتواند زن را از دنیای توهمآلودش بیرون بکشد. اما پیوند زن با گذشتهاش آنقدر عمیق است که هر کوششی برای نجات، با مقاومت ذهنی او روبهرو میشود.
بخشهایی از داستان ساختاری کابوسوار دارند؛ تصاویری بریدهبریده، روایتهایی از همگسسته، و لحظاتی که حقیقت و توهم در هم حل میشوند. زن گاهی نقش بازی میکند، گاهی دیگران را فریب میدهد و گاهی خودش را. این رفتارها تردیدهایی در ذهن خواننده ایجاد میکند: آیا آنچه میخوانیم حقیقت دارد یا حاصل ذهن پریشان راوی است؟
داستان، اگرچه از حوادث پرکشمکش بیبهره است، اما درونمایههای عمیق روانشناختی و عاطفی دارد. نفرت فروخورده، احساس گناه، انزوا، و میل به رهایی از گذشته، نیروی محرک روایت هستند. زن در تلاش است تعریفی تازه از خود بسازد، اما هر بار به نقطهی آغاز بازمیگردد.
در پایان، ما با شخصیتی روبهرو هستیم که نه قهرمان است و نه قربانی کامل، بلکه انسانی است میان خاطرات و واقعیت، که میکوشد به روشنایی برسد اما همچنان در مرزهای مهآلود ذهنش سرگردان است. رمان پری فراموشی روایتیست از زنی که فراموشی برایش نه یک فرایند طبیعی، که آرزویی بعید و پرکشمکش است.
بخشهایی از پری فراموشی
واقعیت آن طور که دیگران به آن می آویختند، برای من مجاب کننده نبود و زمان که برای همه رودخانه وار می گذشت، برای من بازمی گشت. رودخانه، همه را به سمت گودال هایی می راند که پدر در یکی از آن ها خفته بود و مادر، از بیم بازگشت دوباره اش، سنگی گران بر آن گذاشته بود. من فقط توانسته بودم، ساعتم را در آخرین لحظه به داخل گودال بیندازم (اولین چیزی که راحت از تنم جدا شد) تا خیال کنم، ریسمانی باقی می ماند میان من و او.
مثل قرارهای ناگفته بسیارمان و مثل همان فواره ای که فقط به خاطر ما، من و پدر، در آن شب بارانی به هوا می جهید و دیگران منکرش بودند. دست کوچکم را، دست بسیار کوچکم را بلند کردم. پای کوچکم همراه آن به جلو خزید. دهانه حفره با انگیزشی هشیار، بسته شد و دوباره باز؛ چشمکی تأییدآمیز! با هر ضربان قلبم، چشمکی دیگر می زد. صدای ضربان ها را به وضوح می شنیدم، به سم ضربه بیش تر شبیه بود تا ضربان قلبی آن همه کوچک.
سم ضربه ها نزدیک و نزدیک تر شدند و درست پیش از آن که قدم آخر را بردارم تا حفره چون گلی گوشت خوار ببلعدم، دستی پس گردنم را گرفت و مرا روی تن گرم اسبی نشاند.
……………….
ارسطو گفته بود خوابهایم را بنویسم. گاهى مىنوشتم اما نه به نیتى که او مىگفت. مىخواستم بندى کاغذ و قلمشان کنم تا ابهتشان کم شود و ترسشان دلم را نلرزاند. تا مىنوشتمشان، حالت جادویى و هیبت غیرانسانیشان از بین مىرفت، مثل وردى که جادویى را بىاثر کند. گاهى مىکوشیدم خوابى را که با همه هولناکىاش زیبا بود، با بیان دقیق جزئیات و حفظ توالى صحنهها، تمام و کمال روى کاغذ بیاورم تا فراموش نشود، اما بعد از خواندنش مىدیدم چیزى کم است.
چیزى از آن همه صحنههاى عمقدار و سایههاى تند و تیز و اتصالهاى بىمفصل که بىهیچ توضیح و توجیهى سیال و روان بودند، کاسته شده بود تا قطعهاى که به نظر دکتر بیشتر ادبىمىنمود تا تعریف خوابى بى سر و ته، با مکیده شدن روح خواب، قطعهاى زیبا باشد و میان کاغذهایم گم شود. مىگفت: «توى خوابهایت زیاد از نردبان و پله بالا مىروى. این یعنى میل به ترقى و کمال.» گفته بودم: «حرکت فوارهوار» و با دستم منحنى اوج و فرودى در هوا کشیده بودم: «سقوط با کله توى آب.»
گفته بود علاقهام به ادبیاتِ پرطمطراق و ژستهاى دراماتیک به خاطر میلم به غلو و بزرگنمایى است. کمتر پیش مىآمد اینطور بىپرده از جلد دکترىاش بیرون بیاید و بگوید: «دوست دارى به چشم بیایى.» این جور وقتها پایش را مىگذاشت این سوى خطى که انگار سوگند خورده بود مرز بین او و بیمارانش باشد. گاهى چنان ساکت و یخ کرده بود که خط را در امتداد لبه میزش تا دو سوى دیوار اتاق مىدیدم. گاهى پررنگتر مىشد و گاهى غیبش مىزد تا ارسطو با خیال راحت بگوید: «سهشنبهها خانه هستم. بیا آنجا.»
اگر به کتاب پری فراموشی علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
18 اردیبهشت 1404
پری فراموشی
«پری فراموشی» اثری است از فرشته احمدی (نویسندهی اهل کرمان، متولد ۱۳۵۱) که در سال ۱۳۸۷ منتشر شده است. این رمان روایت زنی است که درگیر گذشتهای تلخ و ذهنی آشفته، میان واقعیت و توهم، بهدنبال رهایی از خاطرات و یافتن هویتی تازه برای خود است.
دربارهی پری فراموشی
رمان پری فراموشی نوشته فرشته احمدی اثریست روانکاوانه که با نگاهی موشکافانه به ذهنیات و روان زنی تنها میپردازد؛ زنی که درگیر گذشتهای مبهم، سنگین و پردرد است. این کتاب با روایتی درونی و شخصیتمحور، خواننده را به دل دنیایی میبرد که مرز میان خیال و واقعیت در آن بهسختی قابل تشخیص است. در این دنیای تودرتو، آنچه بیش از همه به چشم میآید، تقلای شخصیت اصلی برای بیرون آمدن از سایهها و کشف نوری است که هر بار، از نقطهای دیگر ناپدید میشود.
نویسنده در این اثر، ما را با شخصیتی مواجه میکند که گذشتهاش را در قالب کابوسها و تصویرهای ناپایدار، چونان مردی با چهرهای پوشیده، با خود به دوش میکشد. این گذشته برخلاف ظاهر خاموشش، مدام در ذهن زن چرخ میزند و اجازهی پیشروی را از او سلب میکند. در چنین وضعیتی، زمان حال و آینده، نه نقطهی امید، بلکه صحنهی تکرار اضطرابهای حلنشدهی دیروز هستند.
آنچه در پری فراموشی چشمگیر است، روایت دایرهواریست که از لحظهای آغاز میشود و بیآنکه به نقطهای قطعی برسد، در ذهن خواننده ادامه پیدا میکند. در این ساختار، زندگی راوی نه مسیری مشخص بلکه چرخهایست از پرسشها، تردیدها و داوریهایی که اغلب به دیگران و گاه به خودش بازمیگردند. دیگر شخصیتها نیز، هر یک، چهرهای دوگانه دارند و گویی هیچکس آنگونه که هست، دیده نمیشود.
مرکز ثقل داستان، رابطهی آشفته و بغرنج راوی با مادرش است. مادر، در کانون ناخوشایندترین قضاوتها قرار دارد و گویی تمام سرزنشهای نادریافتهی شخصیت اصلی، بر او فرود میآید. از سوی دیگر، پدر با آنکه غایب است، حضور وهمآلود و پررنگی دارد و در سکوت خود، به نوعی مرجع قضاوت اخلاقی تبدیل میشود. این تضاد عاطفی، یکی از وجوه اصلی کشمکش روانی داستان است.
فرشته احمدی در این رمان، با مهارتی قابلتحسین، مفاهیم روانشناختی پیچیدهای چون توهم، وسواس، چندگانگی شخصیتی و میل به انزوا را در قالبی ساده اما عمیق بازنمایی میکند. راوی، مدام در تلاش است با نقشآفرینی برای دیگران و عوضکردن نقابهایش، خودش را از نگاه قضاوتگر دنیای بیرون پنهان کند. این بازی ماسکها بهتدریج نه تنها خواننده، بلکه خود شخصیت را هم سردرگم میکند.
یکی از ویژگیهای مهم پری فراموشی، ناپایداری روایت و گسستهای زبانی و ساختاری آن است که بهخوبی با حال و هوای ذهن پریشان راوی هماهنگ شدهاند. بخشهایی از روایت، بیشتر به تصاویری تکهتکه و پازلی ناقص شباهت دارند که تنها با کنار هم گذاشتنشان، میتوان تصویری یکپارچه و روشن از ذهنیت راوی به دست آورد. این ساختار، خواننده را به مشارکت فعال دعوت میکند.
درونمایههای اثر حول مفاهیمی چون خشم فروخورده، ترسهای کودکانه، رنجهای فراموشناشدنی و تمنای بازسازی هویت شکل گرفتهاند. به همین دلیل، خواننده با راوی احساس نزدیکی میکند و حتی اگر داستان او را نزیسته باشد، رنجهای او را درک میکند. در عین حال، زبان اثر گرچه شاعرانه نیست، اما نوسانیست میان تخیل و واقعگرایی، و گاه به فضاهایی نزدیک میشود که از منطق بیرونی سر باز میزنند.
کتاب در بخشهایی به نظر میرسد که نه در دنیای واقعی، بلکه در مرز میان خواب و بیداری میگذرد. آنجا که نقابها، نمادها و تصاویر مبهم بر واقعیت میچربند و شکلی کابوسگونه به روایت میدهند. این فضای تیره، که با فقدان شوخطبعی و فضای طنز نیز همراه است، داستان را در سیری جدی، سنگین و گاه آزاردهنده پیش میبرد، اما همزمان با ظرافت و جذابیت هم همراه است.
تخیل، در بخش ابتدایی رمان نقش کلیدی دارد. آنچه داستان را از ابتدا برای خواننده جذاب میکند، نه اتفاقات بزرگ بلکه زبان خلاقانه و تخیل پررنگ راویست که حتی روزمرهترین رخدادها را به چشماندازهایی تازه و مرموز تبدیل میکند. با این حال، در بخش دوم رمان، تخیل جای خود را به زندگی واقعیتری میدهد که خطیتر، یکنواختتر و گاه کندتر پیش میرود.
از منظر روانکاوی، این رمان نمونهایست از تقابل میل با واقعیت، ناخودآگاه با آگاهی و آرزومندی با سرکوب. گویی شخصیت زن داستان، با ساختن جهانی خیالی، تلاش دارد کنترل را به دست بگیرد و خود را از فشارهای بیرونی محفوظ نگه دارد. اما این تلاش، نه تنها آزادی نمیآورد، بلکه او را در بندهای جدیدی گرفتار میکند؛ بندهایی نامرئی و روانفرسا.
یکی از برجستگیهای این اثر، پرهیز از پاسخهای روشن و قطعیست. نه تنها در روایت، بلکه در جهان داستانی نیز نوعی تعلیق و عدم قطعیت جاریست. راوی، خود به این تردیدها دامن میزند و گاه حتی صداقت خود را زیر سؤال میبرد. این ابهام و چندلایگی، به رمان عمق بیشتری میبخشد و آن را به متنی قابل تفسیر در سطوح مختلف تبدیل میکند.
پری فراموشی از آن دست آثاریست که بیش از آنکه به اتفاقهای بیرونی متکی باشد، از درونمایههای ذهنی، روانی و احساسی تغذیه میکند. این کتاب، تجربهایست از ورود به ذهن انسانی آشفته، تودرتو و غرق در گذشتهای که هنوز تمام نشده است. با وجود تمام تاریکیها، چیزی در دل روایت هست که به خواننده امید میدهد: تلاشی مداوم برای عبور، برای ایستادن و برای زیستن.
رمان پری فراموشی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۲.۷۵ با بیش از ۱۱۴ رای و ۱۴ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان پری فراموشی
رمان پری فراموشی داستان زنی است که در تلاش است از بند خاطرات تلخ گذشتهاش رهایی یابد، اما سایههای آن همچنان بر زندگیاش سنگینی میکنند. مرگ پدر نقطهایست که روایت از آن آغاز میشود و با مرگ مادر به پایان میرسد. این سیر از بین رفتن دو قطب زندگی زن، فرصتی برای تأمل بر تأثیر خانواده بر روان و رفتار او فراهم میآورد.
شخصیت اصلی داستان زنیست که دچار درهمریختگی ذهنیست. گذشتهاش در قالب رؤیاها و کابوسهایی تکرار میشود که مردی با نقاب در آنها حضور دارد. این مرد نماد همان خاطراتیست که زن نمیتواند آنها را فراموش کند و دائماً در آستانهی بیداری و خواب به سراغش میآیند.
او با نگاهی مشکوک و گاه بدبینانه به اطرافیانش مینگرد. آدمهایی که در زندگیاش هستند، از مادر گرفته تا دیگران، همه در ذهن زن، چهرههایی دوگانه دارند. مادرش در مرکز احساسات متناقض و خشم پنهان او ایستاده، در حالی که پدر، حتی در غیبت، حضوری قدرتمند دارد.
با پیشرفت داستان، مشخص میشود که زن در دنیایی ایستا گرفتار شده است؛ زندگیاش بهجای آنکه بهسوی آینده پیش برود، در چرخهای از تکرار و شک فرو رفته است. واقعیت و خیال برایش در هم تنیدهاند و او نمیتواند به روشنی مرز میان آنها را تشخیص دهد.
در میانهی این آشفتگیها، مردی واقعی و ساده به زندگی او وارد میشود. او تنها کسیست که نشانی از واقعگرایی دارد و شاید بتواند زن را از دنیای توهمآلودش بیرون بکشد. اما پیوند زن با گذشتهاش آنقدر عمیق است که هر کوششی برای نجات، با مقاومت ذهنی او روبهرو میشود.
بخشهایی از داستان ساختاری کابوسوار دارند؛ تصاویری بریدهبریده، روایتهایی از همگسسته، و لحظاتی که حقیقت و توهم در هم حل میشوند. زن گاهی نقش بازی میکند، گاهی دیگران را فریب میدهد و گاهی خودش را. این رفتارها تردیدهایی در ذهن خواننده ایجاد میکند: آیا آنچه میخوانیم حقیقت دارد یا حاصل ذهن پریشان راوی است؟
داستان، اگرچه از حوادث پرکشمکش بیبهره است، اما درونمایههای عمیق روانشناختی و عاطفی دارد. نفرت فروخورده، احساس گناه، انزوا، و میل به رهایی از گذشته، نیروی محرک روایت هستند. زن در تلاش است تعریفی تازه از خود بسازد، اما هر بار به نقطهی آغاز بازمیگردد.
در پایان، ما با شخصیتی روبهرو هستیم که نه قهرمان است و نه قربانی کامل، بلکه انسانی است میان خاطرات و واقعیت، که میکوشد به روشنایی برسد اما همچنان در مرزهای مهآلود ذهنش سرگردان است. رمان پری فراموشی روایتیست از زنی که فراموشی برایش نه یک فرایند طبیعی، که آرزویی بعید و پرکشمکش است.
بخشهایی از پری فراموشی
واقعیت آن طور که دیگران به آن می آویختند، برای من مجاب کننده نبود و زمان که برای همه رودخانه وار می گذشت، برای من بازمی گشت. رودخانه، همه را به سمت گودال هایی می راند که پدر در یکی از آن ها خفته بود و مادر، از بیم بازگشت دوباره اش، سنگی گران بر آن گذاشته بود. من فقط توانسته بودم، ساعتم را در آخرین لحظه به داخل گودال بیندازم (اولین چیزی که راحت از تنم جدا شد) تا خیال کنم، ریسمانی باقی می ماند میان من و او.
مثل قرارهای ناگفته بسیارمان و مثل همان فواره ای که فقط به خاطر ما، من و پدر، در آن شب بارانی به هوا می جهید و دیگران منکرش بودند. دست کوچکم را، دست بسیار کوچکم را بلند کردم. پای کوچکم همراه آن به جلو خزید. دهانه حفره با انگیزشی هشیار، بسته شد و دوباره باز؛ چشمکی تأییدآمیز! با هر ضربان قلبم، چشمکی دیگر می زد. صدای ضربان ها را به وضوح می شنیدم، به سم ضربه بیش تر شبیه بود تا ضربان قلبی آن همه کوچک.
سم ضربه ها نزدیک و نزدیک تر شدند و درست پیش از آن که قدم آخر را بردارم تا حفره چون گلی گوشت خوار ببلعدم، دستی پس گردنم را گرفت و مرا روی تن گرم اسبی نشاند.
……………….
ارسطو گفته بود خوابهایم را بنویسم. گاهى مىنوشتم اما نه به نیتى که او مىگفت. مىخواستم بندى کاغذ و قلمشان کنم تا ابهتشان کم شود و ترسشان دلم را نلرزاند. تا مىنوشتمشان، حالت جادویى و هیبت غیرانسانیشان از بین مىرفت، مثل وردى که جادویى را بىاثر کند. گاهى مىکوشیدم خوابى را که با همه هولناکىاش زیبا بود، با بیان دقیق جزئیات و حفظ توالى صحنهها، تمام و کمال روى کاغذ بیاورم تا فراموش نشود، اما بعد از خواندنش مىدیدم چیزى کم است.
چیزى از آن همه صحنههاى عمقدار و سایههاى تند و تیز و اتصالهاى بىمفصل که بىهیچ توضیح و توجیهى سیال و روان بودند، کاسته شده بود تا قطعهاى که به نظر دکتر بیشتر ادبىمىنمود تا تعریف خوابى بى سر و ته، با مکیده شدن روح خواب، قطعهاى زیبا باشد و میان کاغذهایم گم شود. مىگفت: «توى خوابهایت زیاد از نردبان و پله بالا مىروى. این یعنى میل به ترقى و کمال.» گفته بودم: «حرکت فوارهوار» و با دستم منحنى اوج و فرودى در هوا کشیده بودم: «سقوط با کله توى آب.»
گفته بود علاقهام به ادبیاتِ پرطمطراق و ژستهاى دراماتیک به خاطر میلم به غلو و بزرگنمایى است. کمتر پیش مىآمد اینطور بىپرده از جلد دکترىاش بیرون بیاید و بگوید: «دوست دارى به چشم بیایى.» این جور وقتها پایش را مىگذاشت این سوى خطى که انگار سوگند خورده بود مرز بین او و بیمارانش باشد. گاهى چنان ساکت و یخ کرده بود که خط را در امتداد لبه میزش تا دو سوى دیوار اتاق مىدیدم. گاهى پررنگتر مىشد و گاهى غیبش مىزد تا ارسطو با خیال راحت بگوید: «سهشنبهها خانه هستم. بیا آنجا.»
اگر به کتاب پری فراموشی علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان، روانشناسی، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات ایران، فرشته احمدی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب