ویوارد

«ویوارد» اثری است از امیلیا هارت (نویسنده‌ی انگلیسی – استرالیایی، متولد ۱۹۸۹) که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده است. این رمان داستان سه زن در سه دوره‌ی تاریخی متفاوت است که هر یک با بهره‌گیری از نیرویی مرموز و زنانه، در برابر سرکوب، خشونت و انزوای تحمیلی مقاومت می‌کنند و به ریشه‌های مشترک خود در طبیعت و جادو بازمی‌گردند.

درباره‌ی ویوارد

رمان ویوارد نوشته امیلیا هارت اثری برجسته و خاص در ادبیات معاصر است که با نگاهی زن‌محورانه و روایتی سه‌لایه، مفاهیم هویت، طبیعت، قدرت، و رهایی را در هم می‌تند. این رمان نخستین بار در سال ۲۰۲۳ منتشر شد و بلافاصله با استقبال گسترده‌ای در میان خوانندگان و منتقدان روبرو شد. روایت شاعرانه، فضاسازی‌های خیال‌انگیز، و شخصیت‌پردازی‌های دقیق، این کتاب را به یکی از درخشان‌ترین آثار داستانی سال‌های اخیر بدل کرده است.

امیلیا هارت با بهره‌گیری از ساختاری روایی که در سه بازه زمانی مختلف می‌گذرد، زندگی سه زن را روایت می‌کند که هرکدام در برهه‌ای از تاریخ با سرنوشت‌های تلخ و گاه مشترک روبه‌رو هستند. در دل این روایت‌ها، موضوع جادو و طبیعت به عنوان عنصری پیوسته و متافیزیکی در هم تنیده می‌شوند. داستان‌های آلفا، وایولا، و کیت، در فاصله قرن هفدهم تا زمان حال، به گونه‌ای روایت می‌شوند که گویی از یک ریشه تاریخی و عاطفی مشترک منشعب شده‌اند.

در پس‌زمینه داستان، اتهام جادوگری به زنان، سرکوب نیروی زنانه، و تلاش برای کنترل آن، مانند موجی تیره‌فام، همه روایت‌ها را در بر می‌گیرد. این اثر به‌نوعی پاسخی است به قرن‌ها نادیده‌گرفتن و به حاشیه راندن قدرت‌های زنانه، به‌ویژه در بستر طبیعت. زنانی که در این رمان می‌بینیم، با طبیعت رابطه‌ای رازآلود و در عین حال عمیق دارند؛ گویی خاک و باد و پرندگان در خونشان جاری است.

زبان رمان شاعرانه و سرشار از تصاویر بصری و حس‌آمیز است. امیلیا هارت با نثری زیبا و تأثیرگذار توانسته جهانی خلق کند که نه‌تنها ملموس و باورپذیر است، بلکه خواننده را وامی‌دارد به چشم‌اندازهای طبیعی، رفتار حیوانات، و حتی جریان باد، با نگاهی تازه بنگرد. او با مهارتی تحسین‌برانگیز مرز میان واقعیت و خیال را محو می‌کند.

یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد ویوارد، پیوند عمیق آن با طبیعت است. طبیعت در این اثر صرفاً پس‌زمینه‌ای برای رویدادها نیست، بلکه خود، شخصیتی مستقل و رازآلود به شمار می‌آید. شخصیت‌های زن رمان، در ارتباطی حسی و جسمانی با عناصر طبیعی قرار دارند، و این ارتباط به آن‌ها قدرت می‌بخشد، اما در عین حال آنان را هدف ستم و سوءتفاهم نیز قرار می‌دهد.

در این میان، مفاهیم ارث و تبار نیز جایگاهی اساسی می‌یابند. هر نسل از زنان این خانواده، چیزی از نسل پیشین به ارث برده‌اند: شاید قدرتی جادویی، شاید زخمی روحی، یا شاید رمزی ناگشوده. این ارث، هم بار مسئولیت است و هم نشانه پیوند با گذشته‌ای که فراموش نمی‌شود.

داستان هر سه زن، بازتابی از درگیری با نظم‌های مردسالارانه‌ای است که تلاش می‌کنند نیروی درونی آنان را خاموش کنند. ولی مقاومت، درون‌گرایی، و بازگشت به ریشه‌ها، ابزارهایی هستند که شخصیت‌های اصلی رمان برای بقا و احیای خود به کار می‌گیرند. آن‌ها در پی یافتن صدای خود هستند؛ صدایی که قرن‌ها در پس زمزمه باد و آوای پرندگان پنهان مانده است.

با وجود آنکه رمان در سه خط زمانی مختلف روایت می‌شود، نویسنده با مهارتی چشمگیر توانسته این سه خط را به‌گونه‌ای به‌هم پیوند دهد که نه‌تنها تکه‌تکه و گسسته به نظر نمی‌رسند، بلکه خواننده به‌تدریج به وحدت مفهومی آن‌ها پی می‌برد. هر روایتی، انعکاسی از دیگری است و بازتابی از چرخه‌ای تاریخی که همچنان تکرار می‌شود.

تم جادوگری در ویوارد نمادی است از قدرت سرکوب‌شده و وحشتی که جامعه در برابر زنانی که با عرف‌های جاری هماهنگ نیستند، احساس می‌کند. اما هارت از جادو نه به‌عنوان پدیده‌ای فراواقعی، بلکه به‌مثابه استعاره‌ای از آگاهی، اتصال به طبیعت، و شناخت درونی بهره می‌برد.

رمان همچنین تأملی‌ست بر میراث خانوادگی، نقش حافظه در بازسازی هویت، و تلاش برای رهایی از گذشته‌ای که سایه‌اش هنوز بر سر اکنون سنگینی می‌کند. ویوارد با کشف تدریجی رازهایی که در تار و پود این سه زندگی نهفته است، حس تعلیق و جذابیتی مداوم برای خواننده ایجاد می‌کند.

امیلیا هارت در نخستین اثر خود، موفق شده داستانی چندلایه و تأثیرگذار بیافریند که هم از نظر ساختار و هم از منظر محتوا، عمیق و الهام‌بخش است. او با تلفیق واقع‌گرایی تاریخی، رئالیسم جادویی، و روایتی فمینیستی، جهانی خلق کرده که هم آشناست و هم رازآلود؛ هم زمینی‌ست و هم شاعرانه.

ویوارد نه‌فقط روایتی درباره زنان، بلکه نامه‌ای عاشقانه به طبیعت، حافظه، و نیروی خاموشی است که در دل هر زنی نهفته است. این رمان، دعوتی‌ست به بازگشت به خود، به ریشه، و به صدایی که در درونمان زمزمه می‌کند، حتی اگر دیگران آن را نشنوند.

رمان ویوارد در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۶ با بیش از ۳۱۷ هزار رای و  ۳۵۸۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از شیرین گوزل زاده به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی داستان ویوارد

ویوارد داستان سه زن را روایت می‌کند که در سه دوره‌ی زمانی متفاوت اما در یک مکان، یعنی خانه‌ای در روستایی دورافتاده به نام کومب کِی، زندگی می‌کنند. هر سه زن با گذشته‌ای پنهان، قدرت‌هایی خاص، و چالش‌هایی مشابه روبه‌رو هستند که آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد، هرچند خودشان از این پیوند آگاه نیستند. روایت کتاب میان این سه زن جابه‌جا می‌شود و به‌تدریج پرده از ارتباطات پنهان میان آن‌ها برمی‌دارد.

در سال ۲۰۱۹، کیت، زنی جوان، از لندن به کومب‌کی فرار می‌کند تا از شریک خشونت‌طلبش دور شود. او پس از مرگ مادرش درمی‌یابد که خانه‌ای قدیمی در این روستا به او به ارث رسیده است. کیت که گذشته‌ای پر از درد و تردید دارد، به‌تدریج متوجه می‌شود که مادرش چیزهایی را درباره خانواده پنهان کرده و این خانه، تنها یک ملک ساده نیست، بلکه حافظه‌ای زنده از نسل‌های زنان خانواده اوست.

در سال ۱۹۴۲، وایولا، دختر نوجوانی که علاقه شدیدی به طبیعت و حیوانات دارد، در همان خانه با پدرش زندگی می‌کند. وایولا که مادرش را از دست داده، به‌خاطر رفتارهای متفاوتش از سوی پدر، مدرسه و جامعه طرد می‌شود. در میانه جنگ جهانی دوم، او ناخواسته باردار می‌شود و همین واقعه، زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند. اطرافیانش او را دیوانه یا منحرف می‌پندارند، اما او در دل طبیعت و در توانایی‌های مرموزش پناه می‌گیرد.

در سال ۱۶۱۹، آلفا ویوارد، زنی متهم به جادوگری، با زندگی در کنار طبیعت، گیاهان دارویی، و پرندگان، بر دانش و شناخت زنانه‌ای تکیه دارد که کلیسا و جامعه آن زمان آن را خطرناک می‌دانند. او با جسارت از استقلال و آزادی‌اش دفاع می‌کند، ولی سرنوشتش در پی یک خیانت خانوادگی به مسیری تلخ کشیده می‌شود. ماجرای او پایه و اساس ریشه‌های جادویی خانواده ویوارد است.

رابطه‌ای میان این سه زن وجود دارد که با گذشت زمان برای خواننده آشکار می‌شود: هر یک میراثی از دیگری را به ارث برده و در مسیری مشابه قرار گرفته‌اند. آن‌ها قدرت‌هایی دارند که با طبیعت در ارتباط است؛ قدرتی که نه لزوماً جادو به معنای سنتی، بلکه نوعی درک شهودی و اتصال عمیق با زمین و حیات است. این قدرت در عین حال مایه ترس دیگران و منبع رنج خودشان است.

روایت هر زن، جنبه‌ای از فشارهای اجتماعی و تاریخی بر زنان را بازتاب می‌دهد: از شکار جادوگران در قرون وسطی تا تحقیر زنان باردار خارج از ازدواج در قرن بیستم و خشونت خانگی در دنیای مدرن. اما در همه این دوران‌ها، زنان داستان به دنبال صدا، قدرت، و استقلال خود هستند؛ حتی اگر این جست‌وجو با درد، انزوا یا طرد همراه باشد.

کیت که در آغاز صرفاً به دنبال پناهگاهی برای فرار بود، در جریان اقامت در خانه، به گذشته‌اش و تاریخ خانواده‌اش پی می‌برد. خانه ویوارد برای او تنها یک سرپناه نیست، بلکه مکانی برای بازسازی خود، کشف ریشه‌هایش، و اتصال با زنانی‌ست که پیش از او این مسیر را پیموده‌اند. او می‌آموزد که باید به غرایز، قدرت درونی و ارتباطش با طبیعت اعتماد کند.

در پایان، سه روایت به شکلی شاعرانه و تأثیرگذار به هم می‌رسند و چرخه‌ای از سرکوب، مقاومت، و رهایی را کامل می‌کنند. کیت، وارث نهایی قدرتی‌ست که قرن‌ها از مادری به دختری منتقل شده و حالا در دنیای امروز، می‌تواند نه برای بقا، بلکه برای زندگی و انتخاب آزادانه به کار رود. این پایانی است که نه‌تنها گذشته را به رسمیت می‌شناسد، بلکه افقی روشن برای آینده ترسیم می‌کند.

بخش‌هایی از ویوارد

وقتی به درخت چنار کهنسال می‌رسد، مردد می‌شود و کلاغ‌های شب اول را به یاد می آورد. به سمت آسمان، به شاخه‌هایی که با غروب خورشید قرمز شده‌اند، نگاه می‌کند. آن درخت باید صدها سال سن داشته باشد. تصور می‌کند که چند نسل مانند نگهبان ایستاده و کلبه‌ی کوچک را در سایه‌ی خودش ایمن نگه داشته. دستش را دراز می‌کند و کف دستش را به تنه‌ی درخت فشار می‌دهد. تنه‌ی درخت گرم و زنده به نظر می‌رسد.

هوا جابه‌جا می‌شود. ناگهان می‌خواهد به داخل برگردد. چیزی در باغ هست که کیت گمان می‌کند اطرافش شلوغ و طاقت‌فرسا است. انگار دیگر هیچ مانعی بین دنیای بیرون و عصب‌های او وجود ندارد. به خودش یادآوری می‌کند که در امان است. او به داخل برنخواهد گشت، هنوز نه. به اعماق باغ می‌رود و به صدای زمزمه‌ی حشرات و آبی که روی سنگ‌ریزه‌ها جاری می‌شود گوش می‌دهد.

جوی در پایین پایش می‌درخشد. به سمت ساحل آن می‌رود و ریشه‌های پیچ‌خورده‌ی چنار را نگه می‌دارد تا خودش را ثابت نگه دارد. آب آنقدر شفاف است که می‌تواند ماهی‌های ریز را ببیند که بدن کوچکشان در نور می‌درخشند. حشره‌ای در نزدیکی‌اش معلق است. اسمش را به خاطر نمی‌آورد: کوچک‌تر از سنجاقک، با بال‌های ظریف مرواریدی. از سطح جوی می‌گذرد.

برای مدت طولانی همان‌طور می‌ماند و به صدای پرندگان، آب و حشرات گوش می‌دهد. چشمانش را می‌بندد و وقتی احساس می‌کند چیزی دستش را لمس می‌کند دوباره آن‌ها را باز می‌کند. موجودی شبیه سنجاقک با بال‌های رنگین‌کمانی. این کلمه از اعماق مغزش بیرون می‌آید: سنجاقک رنگین.

………………..

نگهبانان مرا از پله‌های سنگی تنگی به سمت سیاه‌چال بردند. اگر قلعه مرا بلعیده بود، حالا در دل آن بودم؛ زیرا اینجا حتی تاریک‌تر از جایی بود که در روستا نگه داشته بودند.

دل‌دردی میان گرسنگی و بیماری در شکمم می‌پیچید، تشنگی گلویم را می‌خراشید. قلبم با دیدن در چوبی سنگین به تپش افتاد. من از پیش آن‌قدر ضعیف بودم. نمی‌دانستم تا چه مدت دیگر دوام می‌آورم.

اما این بار، پیش از آنکه مرا قفل کنند، مقداری تدارکات به من دادند – پتویی نازک، یک کوزه، و یک پارچ آب. و تکه‌ای نان خشک، که آن را آهسته خوردم، لقمه‌های کوچکی می‌گرفتم و آن‌قدر می‌جویدم تا بزاق دهانم را پر کند.

تنها پس از سیر شدن، به اطرافم توجه کردم، معده‌ام که کوچک شده بود، می‌پیچید. شمعی به من نداده بودند، اما دریچه‌ای کوچک در بالای دیوار بود که آخرین پرتوهای روز را به داخل می‌فرستاد.

دیوارهای سنگی سرد بودند و وقتی انگشتانم را از آن‌ها جدا کردم، مرطوب بودند. صدای چک‌چک آب از جایی می‌آمد، پژواکی مانند هشداری.

کاه زیر پایم خیس و پوسیده بود؛ بوی شیرین پوسیدگی با بوی ادرار کهنه درهم آمیخته بود. بوی دیگری نیز وجود داشت. به همه کسانی فکر کردم که پیش از من در آنجا نگه داشته شده بودند، در تاریکی مانند قارچ‌ها رنگ‌پریده شده بودند، در انتظار سرنوشتشان. این ترس آن‌ها بود که حس می‌کردم، گویی در هوا نفوذ کرده، به سنگ‌ها رسیده بود.

ترس در درونم زمزمه می‌کرد، به من نیرو می‌داد برای کاری که باید انجام می‌دادم.

پیراهنم را بالا زدم تا شکمم با هوای سرد تماس پیدا کند. سپس، دندان‌هایم را به هم فشردم و شروع به خراشیدن کردم، ناخن‌هایم را به گوی کوچک گوشتی زیر قفسه سینه‌ام کشیدم. زیر قلبم.

 

اگر به کتاب ویوارد علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمان‌های تاریخی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا می‌سازد.