«احتمال عشق در نگاه اول» اثری است از جنیفر اسمیت (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۸۰) که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این رمان درباره دختری نوجوان است که در مسیر سفر به مراسم عروسی پدرش در لندن، با پسری غریبه آشنا میشود و طی چند ساعت، عشقی ناگهانی اما عمیق میان آنها شکل میگیرد.
دربارهی احتمال عشق در نگاه اول
رمان احتمال عشق در نگاه اول نوشته جنیفر ای. اسمیت، داستانی است درباره تصادفهایی که سرنوشتساز میشوند و لحظههایی که میتوانند زندگی را برای همیشه تغییر دهند. این کتاب با محوریت یک دیدار ناگهانی در فرودگاه، مخاطب را به سفری احساسی و دلنشین میبرد؛ سفری که در آن، تصادفها معنایی فراتر از بخت و اقبال مییابند و به انتخابها و لحظات انسانی پیوند میخورند. جنیفر اسمیت با زبانی ساده اما پر از لطافت، داستانی درباره امید، خانواده، و پیوندهای انسانی روایت میکند که در دل خود سؤالی آشنا را تکرار میکند: آیا عشق در نگاه اول ممکن است؟
در آغاز داستان، ما با هدلی، دختری هفدهساله آشنا میشویم که به دلایلی ناخوشایند مجبور است به لندن سفر کند؛ او قرار است در مراسم ازدواج پدری شرکت کند که پس از طلاق از مادرش، حالا با زنی دیگر ازدواج میکند. هدلی پر از دلخوری و تردید است و حتی پروازش را بهسختی میرساند. اما همین تأخیر، او را با پسری به نام الیور آشنا میکند؛ پسری انگلیسی که در همان مسیر پروازی قرار دارد. از اینجا، داستانی از آشنایی، گفتگو و کشف آرام آغاز میشود.
آنچه این رمان را متمایز میکند، نگاه شاعرانه و در عین حال واقعگرایانهاش به مقولهی تصادف است. اسمیت نشان میدهد که چگونه یک دیدار کوتاه میتواند دنیای فردی را زیر و رو کند. در این داستان، هواپیما فقط وسیلهای برای سفر نیست، بلکه فضایی است که در آن دو روح، بیهیچ مقدمهای، به گفتوگو مینشینند، دردهای هم را لمس میکنند و جرقهای از محبت و علاقه در دلشان روشن میشود.
رمان، با وجود سبک سادهاش، لایههایی از مفاهیم عمیق انسانی را در دل خود جای داده است. رابطهی پدر و دختر، ترس از تغییر، خاطرات گذشته، و اضطراب نسبت به آینده، همه در خلال این داستانِ کوتاه و فشرده بیان میشوند. مخاطب نه فقط به دنبال سرنوشت عشق هدلی و الیور است، بلکه به درون ذهن و قلب آنها نیز راه پیدا میکند. در نتیجه، داستان بیش از آنکه صرفاً یک ماجرای عاشقانه باشد، روایتی انسانی از تغییر، بخشش و پیوند است.
اسمیت با مهارت، زمان محدود ۲۴ ساعتهی داستان را به نفع خود به کار میگیرد. خواننده، بدون اینکه احساس کند شتابزده یا سطحی با ماجرا روبهروست، در دل یک اتفاق احساسی عمیق غرق میشود. نویسنده در این رمان نشان میدهد که حتی یک روز میتواند کافی باشد برای آنکه کسی در زندگی ما تأثیر ماندگاری بگذارد؛ حتی اگر آن شخص، تا دیروز برای ما کاملاً غریبه بوده باشد.
یکی از نقاط قوت این کتاب، دیالوگهای زنده و واقعی شخصیتهاست. گفتوگوهای هدلی و الیور، پر از شوخطبعی، کنجکاوی، و لحظات صمیمانه است. این دیالوگها نهتنها داستان را پیش میبرند، بلکه لایههای شخصیتی هر دو نوجوان را نیز برای خواننده آشکار میکنند. با گذشت هر صفحه، احساس نزدیکی بیشتری با آنها پیدا میکنیم و دلمان میخواهد این ملاقات کوتاه، پایانی خوش داشته باشد.
احتمال عشق در نگاه اول صرفاً دربارهی آغاز یک رابطه نیست، بلکه دربارهی خود مفهوم «امکان» است؛ امکان دیدن، امکان درک کردن، و امکان انتخاب. این کتاب، با نگاهی دلگرمکننده، یادآوری میکند که گاهی تغییرهای بزرگ از کوچکترین تصادفها آغاز میشوند. مخاطب پس از پایان داستان، این پرسش را با خود حمل میکند: اگر به جای پنج دقیقه دیر رسیدن، زودتر رفته بودم، چه چیزی را از دست میدادم یا به دست میآوردم؟
در دل این داستان، نوعی درخشش نوجوانانه و امید وجود دارد که برای مخاطبان جوان جذاب است، اما بزرگسالان نیز میتوانند از آن لذت ببرند. داستان در عین حال که به سادگی و صمیمیت یک آشنایی عاشقانه میپردازد، مسائل خانوادگی، غمهای فروخورده، و تصمیمهای مهم زندگی را نیز بازتاب میدهد. این ترکیب از جذابیت روایی و عمق عاطفی، کتاب را به اثری فراتر از یک رمان نوجوانانه تبدیل کرده است.
زبان داستان گرم و روان است. نویسنده از کلیشههای رایج عاشقانه دوری میکند و به جای اغراق، به جزئیات انسانی میپردازد؛ مثلاً به اینکه چگونه حسرتی که در دل دختری نوجوان وجود دارد، با یک مکالمه صادقانه میتواند تغییر کند. همین جزئیات است که به کتاب هویت خاصی میبخشد و آن را خواندنی و بهیادماندنی میسازد.
با اینکه موضوع عشق در نگاه اول بارها در آثار عاشقانهی دیگر مطرح شده، جنیفر اسمیت موفق میشود زاویهای تازه و انسانی به آن ببخشد. او از مخاطب نمیخواهد عشق در نگاه اول را به عنوان یک افسانه یا حقیقت مطلق بپذیرد، بلکه به او اجازه میدهد خودش دربارهاش تأمل کند. آیا دیدار کوتاهی میتواند مبنای عشقی ماندگار شود؟ پاسخ این سؤال را نه فقط در سرنوشت هدلی و الیور، بلکه در تجربههای شخصی خودمان باید بجوییم.
در نهایت، احتمال عشق در نگاه اول داستانی است درباره ایمان به لحظهها؛ درباره اینکه گاهی زندگی از دل همان چیزهایی شکل میگیرد که برنامهریزی نشدهاند. این کتاب خواننده را به فکر فرو میبرد که شاید عشق، بیش از آنکه به زمان یا شناخت طولانی وابسته باشد، به همدلی ناگهانی و نگاه مشترک به جهان مربوط باشد.
رمان جنیفر اسمیت، گرچه در ظاهر داستانی عاشقانه و ساده دارد، اما در واقع بازتابی است از نیاز انسانها به دیدهشدن، فهمیدهشدن، و لمس لحظههایی که معنا دارند. داستانی است دربارهی اتفاقی که میتوانست هرگز رخ ندهد، اما وقتی رخ داد، همهچیز را تغییر داد. کتابی که خوانندهاش را دعوت میکند تا هم در عشق، هم در تصادف، و هم در نگاه اول، بارقهای از امید بیابد.
رمان احتمال عشق در نگاه اول در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۵ با بیش از ۱۲۶ هزار رای و ۱۲۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از سمانه سیدی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان احتمال عشق در نگاه اول
هدلی، دختری هفدهسالهی آمریکایی، به اجبار راهی سفری به لندن است تا در مراسم ازدواج پدرش با زنی که هرگز ندیده شرکت کند. او از این ازدواج ناراضی است و نسبت به پدرش دلخوریهای زیادی دارد. در مسیر رسیدن به فرودگاه، به دلیل تأخیر و اتفاقات پیشبینینشده، پروازش را از دست میدهد و مجبور میشود با پرواز بعدی راهی شود. همین تأخیر به ظاهر ناخوشایند، مسیر زندگیاش را تغییر میدهد.
در سالن انتظار فرودگاه، هدلی با پسری انگلیسی به نام الیور آشنا میشود. آنها خیلی سریع با هم وارد گفتگو میشوند و میانشان احساس نزدیکی شکل میگیرد. الیور، برخلاف دیگران، به دلخوریهای هدلی گوش میدهد و بدون قضاوت با او همراه میشود. این ارتباط باعث میشود هدلی کمی از بار ناراحتیهایش را سبک کند.
هدلی و الیور در کنار هم سوار هواپیما میشوند و در طول پرواز چند ساعته، گفتوگوی صمیمانهشان ادامه پیدا میکند. آنها درباره خانواده، گذشته، آرزوها و غصههایشان صحبت میکنند. کمکم مخاطب درمییابد که الیور نیز دلیلی احساسی و شخصی برای سفر به لندن دارد که از بیان آن خودداری میکند. این سکوت، حس کنجکاوی هدلی را برمیانگیزد.
پس از رسیدن به لندن، این دو مجبور میشوند از هم جدا شوند، بیآنکه اطلاعات تماس مشخصی رد و بدل کرده باشند. هدلی با احساساتی پیچیده، به مراسم عروسی پدرش میرود. برخلاف آنچه انتظار داشت، مواجهه با پدر و همسر جدید او، تجربهای نرمتر و انسانیتر از پیشبینیاش میشود. گفتوگویی میان پدر و دختر شکل میگیرد که به ترمیم نسبی رابطهشان کمک میکند.
در عین حال، ذهن هدلی همچنان درگیر الیور است. او که نام خانوادگیاش را هم نمیداند، با تکههایی از اطلاعاتی که در طول پرواز دریافت کرده، سعی میکند او را پیدا کند. جستجوی هدلی در شهر لندن برای یافتن الیور، تبدیل به بخشی از سفری میشود که حالا دیگر فقط یک مأموریت اجباری خانوادگی نیست، بلکه نوعی کشف خود و دل سپردن به یک احساس تازه است.
سرانجام هدلی موفق میشود الیور را بیابد؛ او در مراسم یادبود پدرش شرکت کرده و حال روحی مساعدی ندارد. این بخش از داستان، لایهی عمیقتری از شخصیت الیور را نمایان میسازد. او نیز، همانند هدلی، درگیر چالشهایی خانوادگی و احساسی است. ملاقات دوبارهی آنها در چنین شرایطی، باعث پیوندی صمیمیتر و واقعیتر میانشان میشود.
در پایان روز، زمانی که هدلی دوباره باید به آمریکا بازگردد، رابطهی آنها هنوز تعریف دقیقی ندارد. اما چیزی در دل هر دو روشن شده: اینکه این دیدار، بیش از یک تصادف ساده بوده است. خداحافظیشان با امید به ادامه، نه قطعیت، پایان میگیرد؛ پایانی که همانقدر واقعی است که شاعرانه، و به مخاطب اجازه میدهد خودش تصور کند سرنوشت این دو نوجوان چگونه رقم خواهد خورد.
رمان در نهایت نه با یک عاشقانهی پر زرق و برق، بلکه با تصویری صمیمی و انسانی از دو نوجوان که در میان دغدغههای خانوادگی و فشارهای زندگی، جایی برای هم پیدا کردهاند، به پایان میرسد. احتمال عشق در نگاه اول داستانی است درباره قدرت لحظهها، امید به تصادفهای زیبا، و جرقههایی که حتی در دل روزهای ناراحتکننده میتوانند روشنی بیاورند.
بخشهایی از احتمال عشق در نگاه اول
هدلی آرام میگوید: «ببخشید، من نباید میاومدم.»
اولیور میگوید: «نه.» و هدلی نگاهی مبهوت به او میاندازد. او دوست داشت کلماتی شبیه این بشنود: نرو یا لطفاً بمون یا من هم متأسفم، اما اولیور فقط میگوید: «اشکالی نداره.»
هدلی از اینپا به آنپا میشود. پاشنههای کفشش درون گلولای فرو رفتهاند. میگوید: «بهتره برم»، اما انگار چشمهایش میگویند: «نذار برم.» و دستهایش در تلاش برای آنکه دستهای اولیور را ملتمسانه نگیرند، میلرزند.
اولیور میگوید: «درسته. من هم باید برم.»
هیچکدام از آنها حرکتی نمیکنند و هدلی متوجه میشود که نفسش را در سینه حبس کرده است.
……………………..
هدلی به ساعتش نگاه کرد و با ناباوری زیر لب گفت: «این امکان نداره…»
چهار دقیقه دیر رسیده بود. چهار دقیقه برای جا ماندن از پروازی که به نظرش تمام زندگیاش را تغییر میداد. اگر تاکسی یک چراغ قرمز کمتر دیده بود، اگر چمدانش یک دقیقه زودتر بسته شده بود، حالا شاید در راه لندن بود، نه در این سالن خلوت که بوی قهوه و ناامیدی میداد.
………………..
پسر با لبخندی آرام گفت: «انگار هر دو به جاهای ناخوشایندی میریم.»
هدلی پرسید: «تو هم؟»
پسر شانه بالا انداخت: «مراسم خاکسپاری پدرم. نه دقیقاً چیزی که آدم برایش هیجانزده باشه.»
هدلی حس کرد چیزی در دلش فرو ریخت. تا آن لحظه، درد خودش بزرگترین بود. اما حالا، غم دیگری در مقابلش نشسته بود؛ غمی آشنا اما بیصدا.
……………….
در طول پرواز، ساعتها را فراموش کرده بودند. زمان، با خندههای کوتاه، داستانهای خانوادگی، و سکوتهایی که از حرفها عمیقتر بودند، گذشت. الیور وقتی از کتابهایی که دوست داشت حرف میزد، چشمانش برق میزدند. هدلی متوجه شد که چقدر کم پیش میآید کسی را پیدا کنی که حرف زدن با او اینقدر راحت باشد؛ درست مثل نفس کشیدن.
……………………
«فکر نمیکردم بتونم توی چند ساعت، انقدر به کسی عادت کنم.»
الیور این را وقتی گفت که هواپیما روی باند فرودگاه لندن فرود آمد. هدلی لبخند زد، اما چیزی نگفت. دلش میخواست بگوید: «من هم همینطور.» اما کلمهها گیر کرده بودند. گاهی سکوت امنتر است. گاهی یک نگاه کافی است.
اگر به کتاب احتمال عشق در نگاه اول علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانه در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
6 خرداد 1404
احتمال عشق در نگاه اول
«احتمال عشق در نگاه اول» اثری است از جنیفر اسمیت (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۸۰) که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این رمان درباره دختری نوجوان است که در مسیر سفر به مراسم عروسی پدرش در لندن، با پسری غریبه آشنا میشود و طی چند ساعت، عشقی ناگهانی اما عمیق میان آنها شکل میگیرد.
دربارهی احتمال عشق در نگاه اول
رمان احتمال عشق در نگاه اول نوشته جنیفر ای. اسمیت، داستانی است درباره تصادفهایی که سرنوشتساز میشوند و لحظههایی که میتوانند زندگی را برای همیشه تغییر دهند. این کتاب با محوریت یک دیدار ناگهانی در فرودگاه، مخاطب را به سفری احساسی و دلنشین میبرد؛ سفری که در آن، تصادفها معنایی فراتر از بخت و اقبال مییابند و به انتخابها و لحظات انسانی پیوند میخورند. جنیفر اسمیت با زبانی ساده اما پر از لطافت، داستانی درباره امید، خانواده، و پیوندهای انسانی روایت میکند که در دل خود سؤالی آشنا را تکرار میکند: آیا عشق در نگاه اول ممکن است؟
در آغاز داستان، ما با هدلی، دختری هفدهساله آشنا میشویم که به دلایلی ناخوشایند مجبور است به لندن سفر کند؛ او قرار است در مراسم ازدواج پدری شرکت کند که پس از طلاق از مادرش، حالا با زنی دیگر ازدواج میکند. هدلی پر از دلخوری و تردید است و حتی پروازش را بهسختی میرساند. اما همین تأخیر، او را با پسری به نام الیور آشنا میکند؛ پسری انگلیسی که در همان مسیر پروازی قرار دارد. از اینجا، داستانی از آشنایی، گفتگو و کشف آرام آغاز میشود.
آنچه این رمان را متمایز میکند، نگاه شاعرانه و در عین حال واقعگرایانهاش به مقولهی تصادف است. اسمیت نشان میدهد که چگونه یک دیدار کوتاه میتواند دنیای فردی را زیر و رو کند. در این داستان، هواپیما فقط وسیلهای برای سفر نیست، بلکه فضایی است که در آن دو روح، بیهیچ مقدمهای، به گفتوگو مینشینند، دردهای هم را لمس میکنند و جرقهای از محبت و علاقه در دلشان روشن میشود.
رمان، با وجود سبک سادهاش، لایههایی از مفاهیم عمیق انسانی را در دل خود جای داده است. رابطهی پدر و دختر، ترس از تغییر، خاطرات گذشته، و اضطراب نسبت به آینده، همه در خلال این داستانِ کوتاه و فشرده بیان میشوند. مخاطب نه فقط به دنبال سرنوشت عشق هدلی و الیور است، بلکه به درون ذهن و قلب آنها نیز راه پیدا میکند. در نتیجه، داستان بیش از آنکه صرفاً یک ماجرای عاشقانه باشد، روایتی انسانی از تغییر، بخشش و پیوند است.
اسمیت با مهارت، زمان محدود ۲۴ ساعتهی داستان را به نفع خود به کار میگیرد. خواننده، بدون اینکه احساس کند شتابزده یا سطحی با ماجرا روبهروست، در دل یک اتفاق احساسی عمیق غرق میشود. نویسنده در این رمان نشان میدهد که حتی یک روز میتواند کافی باشد برای آنکه کسی در زندگی ما تأثیر ماندگاری بگذارد؛ حتی اگر آن شخص، تا دیروز برای ما کاملاً غریبه بوده باشد.
یکی از نقاط قوت این کتاب، دیالوگهای زنده و واقعی شخصیتهاست. گفتوگوهای هدلی و الیور، پر از شوخطبعی، کنجکاوی، و لحظات صمیمانه است. این دیالوگها نهتنها داستان را پیش میبرند، بلکه لایههای شخصیتی هر دو نوجوان را نیز برای خواننده آشکار میکنند. با گذشت هر صفحه، احساس نزدیکی بیشتری با آنها پیدا میکنیم و دلمان میخواهد این ملاقات کوتاه، پایانی خوش داشته باشد.
احتمال عشق در نگاه اول صرفاً دربارهی آغاز یک رابطه نیست، بلکه دربارهی خود مفهوم «امکان» است؛ امکان دیدن، امکان درک کردن، و امکان انتخاب. این کتاب، با نگاهی دلگرمکننده، یادآوری میکند که گاهی تغییرهای بزرگ از کوچکترین تصادفها آغاز میشوند. مخاطب پس از پایان داستان، این پرسش را با خود حمل میکند: اگر به جای پنج دقیقه دیر رسیدن، زودتر رفته بودم، چه چیزی را از دست میدادم یا به دست میآوردم؟
در دل این داستان، نوعی درخشش نوجوانانه و امید وجود دارد که برای مخاطبان جوان جذاب است، اما بزرگسالان نیز میتوانند از آن لذت ببرند. داستان در عین حال که به سادگی و صمیمیت یک آشنایی عاشقانه میپردازد، مسائل خانوادگی، غمهای فروخورده، و تصمیمهای مهم زندگی را نیز بازتاب میدهد. این ترکیب از جذابیت روایی و عمق عاطفی، کتاب را به اثری فراتر از یک رمان نوجوانانه تبدیل کرده است.
زبان داستان گرم و روان است. نویسنده از کلیشههای رایج عاشقانه دوری میکند و به جای اغراق، به جزئیات انسانی میپردازد؛ مثلاً به اینکه چگونه حسرتی که در دل دختری نوجوان وجود دارد، با یک مکالمه صادقانه میتواند تغییر کند. همین جزئیات است که به کتاب هویت خاصی میبخشد و آن را خواندنی و بهیادماندنی میسازد.
با اینکه موضوع عشق در نگاه اول بارها در آثار عاشقانهی دیگر مطرح شده، جنیفر اسمیت موفق میشود زاویهای تازه و انسانی به آن ببخشد. او از مخاطب نمیخواهد عشق در نگاه اول را به عنوان یک افسانه یا حقیقت مطلق بپذیرد، بلکه به او اجازه میدهد خودش دربارهاش تأمل کند. آیا دیدار کوتاهی میتواند مبنای عشقی ماندگار شود؟ پاسخ این سؤال را نه فقط در سرنوشت هدلی و الیور، بلکه در تجربههای شخصی خودمان باید بجوییم.
در نهایت، احتمال عشق در نگاه اول داستانی است درباره ایمان به لحظهها؛ درباره اینکه گاهی زندگی از دل همان چیزهایی شکل میگیرد که برنامهریزی نشدهاند. این کتاب خواننده را به فکر فرو میبرد که شاید عشق، بیش از آنکه به زمان یا شناخت طولانی وابسته باشد، به همدلی ناگهانی و نگاه مشترک به جهان مربوط باشد.
رمان جنیفر اسمیت، گرچه در ظاهر داستانی عاشقانه و ساده دارد، اما در واقع بازتابی است از نیاز انسانها به دیدهشدن، فهمیدهشدن، و لمس لحظههایی که معنا دارند. داستانی است دربارهی اتفاقی که میتوانست هرگز رخ ندهد، اما وقتی رخ داد، همهچیز را تغییر داد. کتابی که خوانندهاش را دعوت میکند تا هم در عشق، هم در تصادف، و هم در نگاه اول، بارقهای از امید بیابد.
رمان احتمال عشق در نگاه اول در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۵ با بیش از ۱۲۶ هزار رای و ۱۲۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از سمانه سیدی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان احتمال عشق در نگاه اول
هدلی، دختری هفدهسالهی آمریکایی، به اجبار راهی سفری به لندن است تا در مراسم ازدواج پدرش با زنی که هرگز ندیده شرکت کند. او از این ازدواج ناراضی است و نسبت به پدرش دلخوریهای زیادی دارد. در مسیر رسیدن به فرودگاه، به دلیل تأخیر و اتفاقات پیشبینینشده، پروازش را از دست میدهد و مجبور میشود با پرواز بعدی راهی شود. همین تأخیر به ظاهر ناخوشایند، مسیر زندگیاش را تغییر میدهد.
در سالن انتظار فرودگاه، هدلی با پسری انگلیسی به نام الیور آشنا میشود. آنها خیلی سریع با هم وارد گفتگو میشوند و میانشان احساس نزدیکی شکل میگیرد. الیور، برخلاف دیگران، به دلخوریهای هدلی گوش میدهد و بدون قضاوت با او همراه میشود. این ارتباط باعث میشود هدلی کمی از بار ناراحتیهایش را سبک کند.
هدلی و الیور در کنار هم سوار هواپیما میشوند و در طول پرواز چند ساعته، گفتوگوی صمیمانهشان ادامه پیدا میکند. آنها درباره خانواده، گذشته، آرزوها و غصههایشان صحبت میکنند. کمکم مخاطب درمییابد که الیور نیز دلیلی احساسی و شخصی برای سفر به لندن دارد که از بیان آن خودداری میکند. این سکوت، حس کنجکاوی هدلی را برمیانگیزد.
پس از رسیدن به لندن، این دو مجبور میشوند از هم جدا شوند، بیآنکه اطلاعات تماس مشخصی رد و بدل کرده باشند. هدلی با احساساتی پیچیده، به مراسم عروسی پدرش میرود. برخلاف آنچه انتظار داشت، مواجهه با پدر و همسر جدید او، تجربهای نرمتر و انسانیتر از پیشبینیاش میشود. گفتوگویی میان پدر و دختر شکل میگیرد که به ترمیم نسبی رابطهشان کمک میکند.
در عین حال، ذهن هدلی همچنان درگیر الیور است. او که نام خانوادگیاش را هم نمیداند، با تکههایی از اطلاعاتی که در طول پرواز دریافت کرده، سعی میکند او را پیدا کند. جستجوی هدلی در شهر لندن برای یافتن الیور، تبدیل به بخشی از سفری میشود که حالا دیگر فقط یک مأموریت اجباری خانوادگی نیست، بلکه نوعی کشف خود و دل سپردن به یک احساس تازه است.
سرانجام هدلی موفق میشود الیور را بیابد؛ او در مراسم یادبود پدرش شرکت کرده و حال روحی مساعدی ندارد. این بخش از داستان، لایهی عمیقتری از شخصیت الیور را نمایان میسازد. او نیز، همانند هدلی، درگیر چالشهایی خانوادگی و احساسی است. ملاقات دوبارهی آنها در چنین شرایطی، باعث پیوندی صمیمیتر و واقعیتر میانشان میشود.
در پایان روز، زمانی که هدلی دوباره باید به آمریکا بازگردد، رابطهی آنها هنوز تعریف دقیقی ندارد. اما چیزی در دل هر دو روشن شده: اینکه این دیدار، بیش از یک تصادف ساده بوده است. خداحافظیشان با امید به ادامه، نه قطعیت، پایان میگیرد؛ پایانی که همانقدر واقعی است که شاعرانه، و به مخاطب اجازه میدهد خودش تصور کند سرنوشت این دو نوجوان چگونه رقم خواهد خورد.
رمان در نهایت نه با یک عاشقانهی پر زرق و برق، بلکه با تصویری صمیمی و انسانی از دو نوجوان که در میان دغدغههای خانوادگی و فشارهای زندگی، جایی برای هم پیدا کردهاند، به پایان میرسد. احتمال عشق در نگاه اول داستانی است درباره قدرت لحظهها، امید به تصادفهای زیبا، و جرقههایی که حتی در دل روزهای ناراحتکننده میتوانند روشنی بیاورند.
بخشهایی از احتمال عشق در نگاه اول
هدلی آرام میگوید: «ببخشید، من نباید میاومدم.»
اولیور میگوید: «نه.» و هدلی نگاهی مبهوت به او میاندازد. او دوست داشت کلماتی شبیه این بشنود: نرو یا لطفاً بمون یا من هم متأسفم، اما اولیور فقط میگوید: «اشکالی نداره.»
هدلی از اینپا به آنپا میشود. پاشنههای کفشش درون گلولای فرو رفتهاند. میگوید: «بهتره برم»، اما انگار چشمهایش میگویند: «نذار برم.» و دستهایش در تلاش برای آنکه دستهای اولیور را ملتمسانه نگیرند، میلرزند.
اولیور میگوید: «درسته. من هم باید برم.»
هیچکدام از آنها حرکتی نمیکنند و هدلی متوجه میشود که نفسش را در سینه حبس کرده است.
……………………..
هدلی به ساعتش نگاه کرد و با ناباوری زیر لب گفت: «این امکان نداره…»
چهار دقیقه دیر رسیده بود. چهار دقیقه برای جا ماندن از پروازی که به نظرش تمام زندگیاش را تغییر میداد. اگر تاکسی یک چراغ قرمز کمتر دیده بود، اگر چمدانش یک دقیقه زودتر بسته شده بود، حالا شاید در راه لندن بود، نه در این سالن خلوت که بوی قهوه و ناامیدی میداد.
………………..
پسر با لبخندی آرام گفت: «انگار هر دو به جاهای ناخوشایندی میریم.»
هدلی پرسید: «تو هم؟»
پسر شانه بالا انداخت: «مراسم خاکسپاری پدرم. نه دقیقاً چیزی که آدم برایش هیجانزده باشه.»
هدلی حس کرد چیزی در دلش فرو ریخت. تا آن لحظه، درد خودش بزرگترین بود. اما حالا، غم دیگری در مقابلش نشسته بود؛ غمی آشنا اما بیصدا.
……………….
در طول پرواز، ساعتها را فراموش کرده بودند. زمان، با خندههای کوتاه، داستانهای خانوادگی، و سکوتهایی که از حرفها عمیقتر بودند، گذشت. الیور وقتی از کتابهایی که دوست داشت حرف میزد، چشمانش برق میزدند. هدلی متوجه شد که چقدر کم پیش میآید کسی را پیدا کنی که حرف زدن با او اینقدر راحت باشد؛ درست مثل نفس کشیدن.
……………………
«فکر نمیکردم بتونم توی چند ساعت، انقدر به کسی عادت کنم.»
الیور این را وقتی گفت که هواپیما روی باند فرودگاه لندن فرود آمد. هدلی لبخند زد، اما چیزی نگفت. دلش میخواست بگوید: «من هم همینطور.» اما کلمهها گیر کرده بودند. گاهی سکوت امنتر است. گاهی یک نگاه کافی است.
اگر به کتاب احتمال عشق در نگاه اول علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانه در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جنیفر اسمیت، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب