«حکم» اثری است از لوییز اردریچ (نویسندهی اهل آمریکا، متولد ۱۹۵۴) که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. این رمان داستان زنی بومیتبار را روایت میکند که پس از آزادی از زندان، در یک کتابفروشی کار میکند و درگیر حضور روح یک مشتری مرده میشود، در حالیکه با بحرانهای شخصی، همهگیری کرونا و ناآرامیهای اجتماعی مینیاپولیس نیز روبهرو است.
دربارهی حکم
رمان حکم (The Sentence) نوشتهی لوییز اِردریچ، نویسندهی سرشناس بومیتبار آمریکایی، اثری است چندلایه و پرشاخوبرگ که در عین پرداختن به زندگی فردی و درونی شخصیتها، بازتابی صریح از وقایع پرتلاطم اجتماعی و سیاسی سالهای اخیر در آمریکا ارائه میدهد. این رمان در سال ۲۰۲۱ منتشر شد و بازخوردهای بسیاری از منتقدان و خوانندگان دریافت کرد، بهویژه به خاطر تلفیق هنرمندانهی واقعگرایی اجتماعی، رئالیسم جادویی، و خودزندگینامهی غیرمستقیم.
داستان در شهر مینیاپولیس جریان دارد، همانجایی که مرگ جورج فلوید در سال ۲۰۲۰ موج گستردهای از اعتراضات علیه نژادپرستی و خشونت پلیس را در سراسر آمریکا و جهان به راه انداخت. قهرمان داستان، زنی بومیتبار به نام توکی است که پس از آزادی از زندان، در یک کتابفروشی مستقل کار میکند. این کتابفروشی- که شباهتهایی با کتابفروشی واقعی نویسنده دارد- به نوعی مرکز تعامل فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده است.
محور روایی داستان از یک اتفاق غیرعادی شکل میگیرد: یکی از مشتریان دائم کتابفروشی که بهتازگی فوت کرده، به نظر میرسد روحش در فروشگاه باقی مانده است و باعث آشفتگیهای پیاپی در زندگی توکی میشود. این بُعد فراطبیعی یا جادویی رمان، یکی از تمهیدات مورد علاقهی اردریچ است که در آثار پیشین او نیز دیده میشود؛ نوعی استعارهی معنوی برای مواجهه با گذشته، خاطرات، و عدالت.
رمان حکم از همان ابتدا تنشآلود و در عین حال طنزآمیز آغاز میشود، با نثری که ویژگیهای خاص قلم اردریچ را دارد: روایتی زنده، زبانی ترکیبی از شوخطبعی و دقت زبانی، و شخصیتپردازیهای لایهمند. با گذر زمان، داستان بهتدریج به چالشهای پاندمی کرونا، انزوای اجباری، خشونت نژادی، و مسائل بومیان آمریکا میپردازد و تصویری گسترده از یک سال پُرفشار در تاریخ معاصر آمریکا ارائه میدهد.
یکی از نقاط قوت رمان، نگاه انسانی و گاه طنزآلود توکی به جهان اطرافش است. او زنی است که گذشتهای پر از خطا و خشونت را پشت سر گذاشته اما تلاش میکند معنایی تازه برای زندگیاش بیابد، نهتنها از طریق کار در کتابفروشی، بلکه از طریق مواجهه با تاریخ، ادبیات، و حتی ارواح. انتخاب چنین شخصیتی از سوی اردریچ، امکانی فراهم میکند تا طیف وسیعی از موضوعات اجتماعی و هویتی بررسی شود.
اردریچ با مهارت و دقت، میان روایت فردی توکی و بحرانهای جمعی شهر مینیاپولیس پلی میزند. مرگ جورج فلوید در همان محلهای رخ میدهد که کتابفروشی در آن واقع شده، و این نزدیکی جغرافیایی به نوعی داستان را به میدان تاریخ معاصر میکشاند. واکنش شخصیتها به وقایع روز، از پاندمی تا اعتراضات مدنی، نه به صورت کلیشهای، بلکه با ظرافتی انسانی روایت میشود.
در کنار همهی اینها، حکم همچنین ادای دینی است به ادبیات و قدرت کتابها. کتابفروشی داستان، نماد مقاومت فرهنگی در برابر فراموشی، نژادپرستی و حتی مرگ است. در این فضا، کتابها نهفقط ابزاری برای فروش، بلکه نوعی پناهگاه روانی و معنوی هستند. خواننده با دهها ارجاع به آثار دیگر ادبی روبهرو میشود که لایههای معنایی داستان را غنیتر میکند.
اردریچ در این رمان از تجربهی شخصی خود نیز بهره گرفته است. او خود صاحب کتابفروشی Birchbark Books در مینیاپولیس است و این شباهت باعث شده تا برخی منتقدان حکم را روایتی خودزندگینامهای و مستندگونه بدانند. اما این رمان درعینحال فراتر از خاطرهنویسی است؛ روایتی است از زنی که در میانهی آشوب، به دنبال معنا، آرامش، و نوعی عدالت روحی میگردد.
رمان در کنار پرداختهای اجتماعی و سیاسی، مضامین وجودی نیز در خود دارد: گناه و بخشایش، حضور و فقدان، مرگ و زندگی، و اینکه چگونه انسانها میتوانند در مواجهه با تاریکی، هنوز در جستجوی نور باقی بمانند. برخورد توکی با روح مزاحم، در عین خرافی بودن، استعارهای است از تلاش او برای کنار آمدن با گذشته و ساختن آیندهای بهتر.
حکم با آنکه در بستر رویدادهای واقعی نوشته شده، اثری خلاقانه و ادبی باقی میماند. ساختار آن با فصلهای کوتاه، جملاتی ضربهزننده، و دیالوگهایی زنده، ریتمی تند اما اندیشمندانه به داستان میدهد. مخاطب همواره درگیر کشف رازهایی است که هم شخصیاند و هم اجتماعی، هم زمینیاند و هم ماورایی.
لوییز اردریچ با این اثر توانست بار دیگر خود را بهعنوان یکی از مهمترین صداهای ادبیات معاصر آمریکا تثبیت کند؛ صدایی که هم از دل سنتهای بومی میآید و هم به زبان امروزین جهانی سخن میگوید. حکم نهفقط یک داستان مهیج و تاملبرانگیز است، بلکه تجربهای عمیق از زیستن در روزگار بحران و جستجوی امید است.
رمان حکم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۴ با بیش از ۷۸۸۰۰ رای و ۱۰۷۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان حکم
رمان حکم با شخصیت اصلیاش، زنی بومیتبار به نام توکی آغاز میشود؛ زنی که پس از سپریکردن دوران محکومیت در زندان، اکنون در یک کتابفروشی مستقل در مینیاپولیس کار میکند. او گذشتهای مجرمانه و خشونتبار داشته، اما اکنون سعی دارد زندگی جدیدی بسازد. کتابفروشیای که توکی در آن کار میکند، فضایی آرام، فرهنگی و مأمن اهل کتاب است، اما بهزودی این آرامش مختل میشود.
روح یکی از مشتریان سابق کتابفروشی، زنی به نام فلورا، پس از مرگ ناگهانیاش، در کتابفروشی باقی میماند و حضورش با نوعی مزاحمت روانی و حتی فیزیکی همراه است. توکی که در ابتدا این پدیده را انکار میکند، کمکم متقاعد میشود که با یک «روح واقعی» روبهرو است. او تلاش میکند بفهمد چرا روح فلورا در این مکان مانده و چه چیزی باعث رنجش و ناآرامی او شده است.
در همین حین، جهان بیرون از کتابفروشی نیز دچار آشفتگی میشود. همهگیری کرونا زندگی همه را دستخوش تغییر میکند؛ قرنطینه، اضطراب، مرگهای ناگهانی، و جدایی انسانها از هم، فضای رمان را فرا میگیرد. توکی نیز مانند بسیاری دیگر، باید با انزوا، ترس و نگرانیهای روزمره کنار بیاید، در حالی که همچنان با حضور مزاحم روح فلورا درگیر است.
با گذشت زمان، اعتراضات مردمی در پی قتل جورج فلوید در نزدیکی همان کتابفروشی شعلهور میشود. مینیاپولیس تبدیل به مرکز جنبشی سراسری علیه نژادپرستی و خشونت پلیس میشود. توکی، دوستانش و مشتریان کتابفروشی، هرکدام به شکلی با این رخدادها مواجه میشوند. کتابفروشی به یک پناهگاه فرهنگی در دل آشوب اجتماعی بدل میشود.
توکی در این میان نهتنها با بیرون، بلکه با درون خود نیز در کشمکش است. او تلاش میکند رابطهاش با همسرش را حفظ کند، با احساس گناه از گذشته روبهرو شود، و معنایی تازه برای زندگیاش بیابد. رابطهی او با کتابها، با زبان، و با ارواح، بخشی از این سفر درونی است. هر کتابی که در کتابفروشی میخواند یا به دیگران پیشنهاد میدهد، بخشی از هویت او را بازتاب میدهد.
راز مرگ فلورا نیز به تدریج آشکار میشود؛ او کتابی خوانده بود که به شکلی خاص و دردناک با زندگیاش گره خورده بود. توکی درمییابد که روح فلورا شاید به دلیل احساس گناه، شرم یا نیاز به اعتراف، هنوز در این دنیا باقی مانده است. این کشف توکی را وامیدارد که دربارهی رستگاری، عدالت و رهایی فکر کند؛ نه فقط برای دیگران، بلکه برای خودش نیز.
در پایان، توکی موفق میشود با گذشتهاش مواجه شود و راهی برای آشتی با خاطرات دردناک، گناهان قدیمی، و حضورهای ناخواسته پیدا کند. کتابفروشی نیز به مسیر تازهای پا میگذارد؛ مکانی که در آن ادبیات و زندگی، مرگ و امید، وحشت و طنز درهمتنیدهاند. روح فلورا سرانجام آرام میگیرد، و توکی نیز میآموزد که چگونه میتوان در میانهی آشوب، همچنان به زبان، به عشق و به کتابها دل بست.
رمان حکم با روایت داستانی رازآلود، خلاقانه و عمیق، تصویری از زنی تنها و درعینحال پیوندخورده با تاریخ، جامعه و ادبیات ترسیم میکند. این کتاب، هم یک داستان شخصی است و هم گزارشی از یک دوران؛ هم طنزی سیاه دارد و هم تلنگری فلسفی به معنای زندگی و حضور ما در جهان.
بخشهایی از حکم
در زندان، یک فرهنگنامه دریافت کردم. با یادداشتی برایم فرستاده شده بود: «این کتابی است که با خود به جزیرهای متروک خواهم برد.» قرار بود کتابهای دیگری هم از معلمم برسد، اما همانطور که او میدانست، این یکی بیپایان مفید بود. اولین واژهای که جستوجو کردم، حکم (Sentence) بود. از دهان قاضیای که به زندگی پس از مرگ باور داشت، حکمی غیرممکن به مدت شصت سال دریافت کرده بودم.
بنابراین، این واژه با حرف c گشودهاش، eهای ستیزهجوی کوچک، با صدای هیسمانند و دو n، این واژهی تکراری و ناراحتکننده که از حروفی موذیانه ساخته شده بود که t انسانی منزوی را احاطه کرده بودند، در هر لحظه از هر روز در ذهنم بود. بدون شک، اگر فرهنگنامه نرسیده بود، این واژهی سبک که سنگینیاش بر من تحمیل شده بود، مرا خرد میکرد، یا آنچه پس از عجیبوغریب کاری که انجام داده بودم از من باقی مانده بود را نابود میکرد.
……………….
پنج روز پس از مرگ فلورا، او هنوز به کتابفروشی میآمد. من هنوز کاملاً منطقی نیستم. چگونه میتوانم باشم؟ من کتاب میفروشم. با این حال، پذیرفتن حقیقت این موضوع برایم سخت بود. فلورا زمانی وارد میشد که فروشگاه خالی بود، همیشه در شیفت من. او ساعتهای خلوت ما را میدانست. اولین باری که این اتفاق افتاد، تازه خبر ناراحتکننده را شنیده بودم و بهراحتی آشفته میشدم. صدای زمزمهاش را شنیدم، سپس صدای خشخش در آنسوی قفسههای بلند بخش داستان، بخش مورد علاقهاش.
………………
گاهی اوقات، رستوران کوچکی را میدیدم که ظاهرش را دوست داشتم، پس در ایستگاه بعدی پیاده میشدم و داخل میرفتم، سوپ سفارش میدادم. سفری در دنیای سوپها داشتم: آوگولمونو، سامبار، منودو، اگوسی با فوفو، آجیاکو، بورشت، لبرکنودل زوپه، گازپاچو، توم یام، سولیانکا، نسلسوپا، گامبو، گامجاگوک، میسو، فو گا، سامگیتانگ. فهرستی در دفترچهام نگه میداشتم، با قیمت هر سوپ کنار نامش. همهشان بهطرز رضایتبخشی ارزان و بسیار سیرکننده بودند.
……………..
وقتی به تختخوابمان میخزم، شادی و آسایش کسی را دارم که وارد بُعدی مخفی میشود. اینجا، بیفایده خواهم بود. دنیا میتواند بدون من ادامه یابد. اینجا، در آغوش عشق نگه داشته خواهم شد.
اگر به کتاب حکم علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای معاصر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
11 خرداد 1404
حکم
«حکم» اثری است از لوییز اردریچ (نویسندهی اهل آمریکا، متولد ۱۹۵۴) که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. این رمان داستان زنی بومیتبار را روایت میکند که پس از آزادی از زندان، در یک کتابفروشی کار میکند و درگیر حضور روح یک مشتری مرده میشود، در حالیکه با بحرانهای شخصی، همهگیری کرونا و ناآرامیهای اجتماعی مینیاپولیس نیز روبهرو است.
دربارهی حکم
رمان حکم (The Sentence) نوشتهی لوییز اِردریچ، نویسندهی سرشناس بومیتبار آمریکایی، اثری است چندلایه و پرشاخوبرگ که در عین پرداختن به زندگی فردی و درونی شخصیتها، بازتابی صریح از وقایع پرتلاطم اجتماعی و سیاسی سالهای اخیر در آمریکا ارائه میدهد. این رمان در سال ۲۰۲۱ منتشر شد و بازخوردهای بسیاری از منتقدان و خوانندگان دریافت کرد، بهویژه به خاطر تلفیق هنرمندانهی واقعگرایی اجتماعی، رئالیسم جادویی، و خودزندگینامهی غیرمستقیم.
داستان در شهر مینیاپولیس جریان دارد، همانجایی که مرگ جورج فلوید در سال ۲۰۲۰ موج گستردهای از اعتراضات علیه نژادپرستی و خشونت پلیس را در سراسر آمریکا و جهان به راه انداخت. قهرمان داستان، زنی بومیتبار به نام توکی است که پس از آزادی از زندان، در یک کتابفروشی مستقل کار میکند. این کتابفروشی- که شباهتهایی با کتابفروشی واقعی نویسنده دارد- به نوعی مرکز تعامل فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده است.
محور روایی داستان از یک اتفاق غیرعادی شکل میگیرد: یکی از مشتریان دائم کتابفروشی که بهتازگی فوت کرده، به نظر میرسد روحش در فروشگاه باقی مانده است و باعث آشفتگیهای پیاپی در زندگی توکی میشود. این بُعد فراطبیعی یا جادویی رمان، یکی از تمهیدات مورد علاقهی اردریچ است که در آثار پیشین او نیز دیده میشود؛ نوعی استعارهی معنوی برای مواجهه با گذشته، خاطرات، و عدالت.
رمان حکم از همان ابتدا تنشآلود و در عین حال طنزآمیز آغاز میشود، با نثری که ویژگیهای خاص قلم اردریچ را دارد: روایتی زنده، زبانی ترکیبی از شوخطبعی و دقت زبانی، و شخصیتپردازیهای لایهمند. با گذر زمان، داستان بهتدریج به چالشهای پاندمی کرونا، انزوای اجباری، خشونت نژادی، و مسائل بومیان آمریکا میپردازد و تصویری گسترده از یک سال پُرفشار در تاریخ معاصر آمریکا ارائه میدهد.
یکی از نقاط قوت رمان، نگاه انسانی و گاه طنزآلود توکی به جهان اطرافش است. او زنی است که گذشتهای پر از خطا و خشونت را پشت سر گذاشته اما تلاش میکند معنایی تازه برای زندگیاش بیابد، نهتنها از طریق کار در کتابفروشی، بلکه از طریق مواجهه با تاریخ، ادبیات، و حتی ارواح. انتخاب چنین شخصیتی از سوی اردریچ، امکانی فراهم میکند تا طیف وسیعی از موضوعات اجتماعی و هویتی بررسی شود.
اردریچ با مهارت و دقت، میان روایت فردی توکی و بحرانهای جمعی شهر مینیاپولیس پلی میزند. مرگ جورج فلوید در همان محلهای رخ میدهد که کتابفروشی در آن واقع شده، و این نزدیکی جغرافیایی به نوعی داستان را به میدان تاریخ معاصر میکشاند. واکنش شخصیتها به وقایع روز، از پاندمی تا اعتراضات مدنی، نه به صورت کلیشهای، بلکه با ظرافتی انسانی روایت میشود.
در کنار همهی اینها، حکم همچنین ادای دینی است به ادبیات و قدرت کتابها. کتابفروشی داستان، نماد مقاومت فرهنگی در برابر فراموشی، نژادپرستی و حتی مرگ است. در این فضا، کتابها نهفقط ابزاری برای فروش، بلکه نوعی پناهگاه روانی و معنوی هستند. خواننده با دهها ارجاع به آثار دیگر ادبی روبهرو میشود که لایههای معنایی داستان را غنیتر میکند.
اردریچ در این رمان از تجربهی شخصی خود نیز بهره گرفته است. او خود صاحب کتابفروشی Birchbark Books در مینیاپولیس است و این شباهت باعث شده تا برخی منتقدان حکم را روایتی خودزندگینامهای و مستندگونه بدانند. اما این رمان درعینحال فراتر از خاطرهنویسی است؛ روایتی است از زنی که در میانهی آشوب، به دنبال معنا، آرامش، و نوعی عدالت روحی میگردد.
رمان در کنار پرداختهای اجتماعی و سیاسی، مضامین وجودی نیز در خود دارد: گناه و بخشایش، حضور و فقدان، مرگ و زندگی، و اینکه چگونه انسانها میتوانند در مواجهه با تاریکی، هنوز در جستجوی نور باقی بمانند. برخورد توکی با روح مزاحم، در عین خرافی بودن، استعارهای است از تلاش او برای کنار آمدن با گذشته و ساختن آیندهای بهتر.
حکم با آنکه در بستر رویدادهای واقعی نوشته شده، اثری خلاقانه و ادبی باقی میماند. ساختار آن با فصلهای کوتاه، جملاتی ضربهزننده، و دیالوگهایی زنده، ریتمی تند اما اندیشمندانه به داستان میدهد. مخاطب همواره درگیر کشف رازهایی است که هم شخصیاند و هم اجتماعی، هم زمینیاند و هم ماورایی.
لوییز اردریچ با این اثر توانست بار دیگر خود را بهعنوان یکی از مهمترین صداهای ادبیات معاصر آمریکا تثبیت کند؛ صدایی که هم از دل سنتهای بومی میآید و هم به زبان امروزین جهانی سخن میگوید. حکم نهفقط یک داستان مهیج و تاملبرانگیز است، بلکه تجربهای عمیق از زیستن در روزگار بحران و جستجوی امید است.
رمان حکم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۴ با بیش از ۷۸۸۰۰ رای و ۱۰۷۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان حکم
رمان حکم با شخصیت اصلیاش، زنی بومیتبار به نام توکی آغاز میشود؛ زنی که پس از سپریکردن دوران محکومیت در زندان، اکنون در یک کتابفروشی مستقل در مینیاپولیس کار میکند. او گذشتهای مجرمانه و خشونتبار داشته، اما اکنون سعی دارد زندگی جدیدی بسازد. کتابفروشیای که توکی در آن کار میکند، فضایی آرام، فرهنگی و مأمن اهل کتاب است، اما بهزودی این آرامش مختل میشود.
روح یکی از مشتریان سابق کتابفروشی، زنی به نام فلورا، پس از مرگ ناگهانیاش، در کتابفروشی باقی میماند و حضورش با نوعی مزاحمت روانی و حتی فیزیکی همراه است. توکی که در ابتدا این پدیده را انکار میکند، کمکم متقاعد میشود که با یک «روح واقعی» روبهرو است. او تلاش میکند بفهمد چرا روح فلورا در این مکان مانده و چه چیزی باعث رنجش و ناآرامی او شده است.
در همین حین، جهان بیرون از کتابفروشی نیز دچار آشفتگی میشود. همهگیری کرونا زندگی همه را دستخوش تغییر میکند؛ قرنطینه، اضطراب، مرگهای ناگهانی، و جدایی انسانها از هم، فضای رمان را فرا میگیرد. توکی نیز مانند بسیاری دیگر، باید با انزوا، ترس و نگرانیهای روزمره کنار بیاید، در حالی که همچنان با حضور مزاحم روح فلورا درگیر است.
با گذشت زمان، اعتراضات مردمی در پی قتل جورج فلوید در نزدیکی همان کتابفروشی شعلهور میشود. مینیاپولیس تبدیل به مرکز جنبشی سراسری علیه نژادپرستی و خشونت پلیس میشود. توکی، دوستانش و مشتریان کتابفروشی، هرکدام به شکلی با این رخدادها مواجه میشوند. کتابفروشی به یک پناهگاه فرهنگی در دل آشوب اجتماعی بدل میشود.
توکی در این میان نهتنها با بیرون، بلکه با درون خود نیز در کشمکش است. او تلاش میکند رابطهاش با همسرش را حفظ کند، با احساس گناه از گذشته روبهرو شود، و معنایی تازه برای زندگیاش بیابد. رابطهی او با کتابها، با زبان، و با ارواح، بخشی از این سفر درونی است. هر کتابی که در کتابفروشی میخواند یا به دیگران پیشنهاد میدهد، بخشی از هویت او را بازتاب میدهد.
راز مرگ فلورا نیز به تدریج آشکار میشود؛ او کتابی خوانده بود که به شکلی خاص و دردناک با زندگیاش گره خورده بود. توکی درمییابد که روح فلورا شاید به دلیل احساس گناه، شرم یا نیاز به اعتراف، هنوز در این دنیا باقی مانده است. این کشف توکی را وامیدارد که دربارهی رستگاری، عدالت و رهایی فکر کند؛ نه فقط برای دیگران، بلکه برای خودش نیز.
در پایان، توکی موفق میشود با گذشتهاش مواجه شود و راهی برای آشتی با خاطرات دردناک، گناهان قدیمی، و حضورهای ناخواسته پیدا کند. کتابفروشی نیز به مسیر تازهای پا میگذارد؛ مکانی که در آن ادبیات و زندگی، مرگ و امید، وحشت و طنز درهمتنیدهاند. روح فلورا سرانجام آرام میگیرد، و توکی نیز میآموزد که چگونه میتوان در میانهی آشوب، همچنان به زبان، به عشق و به کتابها دل بست.
رمان حکم با روایت داستانی رازآلود، خلاقانه و عمیق، تصویری از زنی تنها و درعینحال پیوندخورده با تاریخ، جامعه و ادبیات ترسیم میکند. این کتاب، هم یک داستان شخصی است و هم گزارشی از یک دوران؛ هم طنزی سیاه دارد و هم تلنگری فلسفی به معنای زندگی و حضور ما در جهان.
بخشهایی از حکم
در زندان، یک فرهنگنامه دریافت کردم. با یادداشتی برایم فرستاده شده بود: «این کتابی است که با خود به جزیرهای متروک خواهم برد.» قرار بود کتابهای دیگری هم از معلمم برسد، اما همانطور که او میدانست، این یکی بیپایان مفید بود. اولین واژهای که جستوجو کردم، حکم (Sentence) بود. از دهان قاضیای که به زندگی پس از مرگ باور داشت، حکمی غیرممکن به مدت شصت سال دریافت کرده بودم.
بنابراین، این واژه با حرف c گشودهاش، eهای ستیزهجوی کوچک، با صدای هیسمانند و دو n، این واژهی تکراری و ناراحتکننده که از حروفی موذیانه ساخته شده بود که t انسانی منزوی را احاطه کرده بودند، در هر لحظه از هر روز در ذهنم بود. بدون شک، اگر فرهنگنامه نرسیده بود، این واژهی سبک که سنگینیاش بر من تحمیل شده بود، مرا خرد میکرد، یا آنچه پس از عجیبوغریب کاری که انجام داده بودم از من باقی مانده بود را نابود میکرد.
……………….
پنج روز پس از مرگ فلورا، او هنوز به کتابفروشی میآمد. من هنوز کاملاً منطقی نیستم. چگونه میتوانم باشم؟ من کتاب میفروشم. با این حال، پذیرفتن حقیقت این موضوع برایم سخت بود. فلورا زمانی وارد میشد که فروشگاه خالی بود، همیشه در شیفت من. او ساعتهای خلوت ما را میدانست. اولین باری که این اتفاق افتاد، تازه خبر ناراحتکننده را شنیده بودم و بهراحتی آشفته میشدم. صدای زمزمهاش را شنیدم، سپس صدای خشخش در آنسوی قفسههای بلند بخش داستان، بخش مورد علاقهاش.
………………
گاهی اوقات، رستوران کوچکی را میدیدم که ظاهرش را دوست داشتم، پس در ایستگاه بعدی پیاده میشدم و داخل میرفتم، سوپ سفارش میدادم. سفری در دنیای سوپها داشتم: آوگولمونو، سامبار، منودو، اگوسی با فوفو، آجیاکو، بورشت، لبرکنودل زوپه، گازپاچو، توم یام، سولیانکا، نسلسوپا، گامبو، گامجاگوک، میسو، فو گا، سامگیتانگ. فهرستی در دفترچهام نگه میداشتم، با قیمت هر سوپ کنار نامش. همهشان بهطرز رضایتبخشی ارزان و بسیار سیرکننده بودند.
……………..
وقتی به تختخوابمان میخزم، شادی و آسایش کسی را دارم که وارد بُعدی مخفی میشود. اینجا، بیفایده خواهم بود. دنیا میتواند بدون من ادامه یابد. اینجا، در آغوش عشق نگه داشته خواهم شد.
اگر به کتاب حکم علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای معاصر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، طنز
۰ برچسبها: ادبیات جهان، لوییز اردریچ، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب