«راز فال ورق» اثری است از یوستین گردر (نویسندهی نروژی، متولد ۱۹۵۲) که در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است. این رمان سفری فلسفی و خیالانگیز دربارهی هویت، سرنوشت و معنای زندگی است که از خلال داستان یک پسر نوجوان و کتابی اسرارآمیز، به بررسی رابطهی تصادف و تقدیر میپردازد.
دربارهی راز فال ورق
کتاب راز فال ورق (The Solitaire Mystery) نوشته یوستین گردر، نویسندهی نروژیِ خلاق و فیلسوفمسلک، یکی از درخشانترین آثار او در میان آثار پس از دنیای سوفی است. این رمان که نخستین بار در سال ۱۹۹۰ منتشر شد، آمیزهای از داستانپردازی خیالانگیز، نمادپردازی فلسفی، و تأملی عمیق بر سرشت انسان و معنای زندگی است. گردر در این اثر نیز، مانند بسیاری از آثار دیگرش، از زبان یک نوجوان بهره میگیرد تا بزرگترین پرسشهای فلسفی را مطرح کند و مخاطب را به سفر درونیای فراتر از محدودهی جغرافیا و زمان ببرد.
راوی داستان، پسر نوجوانی به نام «هانس توماس» است که همراه با پدر فیلسوفمسلکش سفری زمینی از نروژ به یونان را آغاز میکند؛ سفری که به ظاهر برای یافتن مادر گمشدهی اوست، اما در باطن، جستوجویی برای کشف هویت، معنا و سرنوشت است. گردر در این مسیر، با ساختن دنیایی دوگانه و درهمتنیده از واقعیت و خیال، خواننده را نیز وارد بازی ذهنی پیچیدهای میکند که در آن واقعیتهای روزمره با عناصر جادویی و نمادین آمیختهاند.
در میانهی این سفر، هانس توماس با پیرمرد نانوایی در روستایی کوهستانی آشنا میشود و از او یک ذرهبین و نانخشکی هدیه میگیرد که درون آن کتابی بسیار کوچک پنهان شده است. این کتاب درون کتاب، داستان یک مرد را روایت میکند که پس از سانحهای دریایی، به جزیرهای دورافتاده پناه میبرد. اما آنچه در این جزیره رخ میدهد، بیش از آنکه واقعی باشد، استعارهای از ساختار زندگی انسان و نظامهای فکری اوست.
جزیرهی داخل کتاب نمادیست از ذهن انسان و شاید حتی ناخودآگاه جمعی بشر؛ ساکنان آن، شخصیتهایی برگرفته از ورقهای پاسور هستند: شاهها، بیبیها، سربازها و اعداد. هرکدام از این شخصیتها نقش و رفتار خاصی دارند و نظام اجتماعی عجیبی را شکل میدهند که با قوانین بازیهای کارتی گره خورده است. گردر از این تمثیل استفاده میکند تا به پرسشهایی دربارهی آزادی، تصادف، جبر، نظم و هرجومرج پاسخ دهد.
یکی از ویژگیهای برجستهی راز فال ورق ساختار روایی پیچیده و چندلایهی آن است. داستان حاضر و داستان درون کتاب به شکل موازی و متقاطع پیش میروند، و خواننده بهتدریج درمییابد که میان این دو روایت، پیوندی پنهان اما عمیق وجود دارد. این تکنیک نهتنها باعث ایجاد تعلیق میشود، بلکه قدرت داستان را در بازتاب مفاهیم فلسفی چند برابر میکند.
پدر هانس توماس که خود فردی فلسفهخوانده و متفکر است، نقش مهمی در پرورش ذهن جستوجوگر پسر دارد. گفتوگوهای او با پسرش دربارهی ماهیت هستی، سرنوشت، و تصادف، لایهای عمیقتر به روایت میافزاید و همزمان با رویدادهای ماجراجویانه، تفکراتی تأملبرانگیز در ذهن خواننده ایجاد میکند.
یکی از درونمایههای اصلی کتاب، مسألهی «تصادف در برابر تقدیر» است. آیا انسان آزاد است یا بازیچهی قوانینی از پیش تعیینشده؟ گردر این پرسش را در قالب بازیای با ورقها مطرح میکند؛ جایی که شخصیتها نمیدانند چه کسی آنها را بازی میدهد، اما گاه نشانههایی از ارادهی شخصی در رفتارشان دیده میشود. این تقابل میان جبر و اختیار، یکی از بحثبرانگیزترین جنبههای رمان است.
زبان کتاب، با وجود محتوای فلسفی، ساده و شاعرانه است. گردر با مهارتی مثالزدنی، مفاهیم پیچیده را در قالب تجربههای نوجوانانه و ماجراجوییهای ملموس ارائه میدهد. این سبک خاص او باعث میشود کتاب هم برای نوجوانان جذاب باشد و هم برای بزرگسالان تأملبرانگیز. مانند بسیاری از آثارش، در اینجا نیز او موفق میشود میان دنیای کودکانه و اندیشههای بزرگ، پلی هنرمندانه بزند.
همانند دنیای سوفی، در راز فال ورق نیز مسئلهی «روایت درون روایت» بسیار اهمیت دارد. خواننده با خواندن کتابی که خود شامل یک کتاب دیگر است، به نوعی درگیر بازی ذهنی میشود که گردر طراحی کرده؛ گویی که خودش هم یکی از آن کارتهای مرموز در دست بازی است. این نوع روایت نهتنها تکنیکی ادبی، بلکه فلسفی است: انسان درون داستانی زندگی میکند که خود بخشی از داستانی بزرگتر است.
راز فال ورق تنها دربارهی یافتن مادر یا حل معمای یک جزیره نیست؛ بلکه دربارهی خودشناسی، معنا، و جستوجوی جایگاه انسان در جهانی پر از رمز و راز است. گردر بار دیگر با نگاهی انسانی و جادویی، ما را دعوت میکند که از لابهلای خطوط داستان، نگاهی به درون بیندازیم و از خود بپرسیم: «ما کی هستیم و از کجا آمدهایم؟»
این کتاب برای آنهایی که به داستانهای ماجراجویانه، همراه با لایههای فلسفی، علاقه دارند، یک تجربهی منحصربهفرد است. ترکیب تعلیق، خیال، نماد، و فلسفه در یک روایت ساده و پرکشش، باعث میشود راز فال ورق نهتنها یک رمان موفق نوجوانانه، بلکه اثری عمیق و ارزشمند در ادبیات معاصر نروژ باشد.
اگرچه یوستین گردر بیشتر با دنیای سوفی شناخته میشود، اما راز فال ورق نیز بهخوبی قدرت داستانگویی، خلاقیت و دغدغههای فکری او را نشان میدهد. این کتاب گواهیست بر اینکه فلسفه میتواند در دل داستانی سرگرمکننده و انسانی، حضوری زنده و تاثیرگذار داشته باشد.
رمان راز فال ورق در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۸ با بیش از ۲۶۷۰۰ رای و ۱۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از عباس مخبر، مهرداد بازیاری، فوزیه دشتی و سها بعنونی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان راز فال ورق
راز فال ورق داستان پسر نوجوانی به نام هانس توماس است که به همراه پدرش از نروژ راهی سفری زمینی به یونان میشود تا مادر گمشدهاش را که سالها پیش خانواده را ترک کرده، بیابد. پدر هانس، مردی اندیشمند و اهل فلسفه است و در طول سفر، گفتوگوهای فلسفی متعددی با پسرش دارد. اما این سفر، خیلی زود شکلی فراتر از یک سفر خانوادگی به خود میگیرد.
در میان راه، آنها به روستایی کوچک در کوههای آلپ میرسند. در آنجا، یک نانوا به هانس توماس یک نانخشک میدهد که داخل آن کتابچهای بسیار کوچک و دستنویس پنهان شده است. این کتابچه، که فقط با ذرهبین قابل خواندن است، داستان مردی را روایت میکند که پس از حادثهای در دریا، به جزیرهای عجیب پناه میبرد؛ جایی که ساکنانش انسانهایی هستند که از ورقهای پاسور شکل گرفتهاند.
داستان داخل کتابچه به موازات داستان اصلی پیش میرود. شخصیتهایی که در جزیره حضور دارند – شاهها، بیبیها، سربازها و عددها – هر کدام نقش خاصی در جامعه دارند و تحت نظمی ناشناخته و بازیگونه زندگی میکنند. آنها نمیدانند از کجا آمدهاند یا چرا وجود دارند. مردی که به جزیره آمده، به تدریج نقش فیلسوف و بیدارگر آنها را بر عهده میگیرد و سعی میکند معنا و راز هستی آنان را کشف کند.
همزمان با خواندن این داستان، هانس توماس کمکم متوجه میشود که بین آنچه در کتابچه روایت شده و آنچه در زندگی خودش در حال رخ دادن است، شباهتهای عجیبی وجود دارد. اشارات و نشانههایی در داستان درون کتاب وجود دارد که به نوعی به گذشتهی خانوادهی او و سرنوشت مادرش مربوط میشود. او درمییابد که این کتاب ممکن است نهتنها یک داستان خیالی، بلکه تکهای از حقیقت فراموششدهی زندگی او باشد.
پدر و پسر در نهایت به یونان میرسند و هانس با مادرش روبهرو میشود. اما تا این لحظه، نگاه او به زندگی تغییر کرده و تجربهی سفر، خواندن کتابچهی عجیب، و گفتوگوهای فلسفی با پدرش، او را وارد دنیای تازهای کرده است. او حالا نوجوانیست که از مرز کودکی گذشته و به درکی عمیقتر از وجود و سرنوشت خود رسیده است.
ساختار روایی کتاب، که از داستان اصلی و داستان درونکتاب تشکیل شده، بهتدریج با هم گره میخورند. خواننده نیز مانند هانس، از دل این دو لایه، به کشفهای مهمی دربارهی ریشهها، گذشتهی انسان، و جایگاه او در هستی میرسد. این تداخل جهان واقع و جهان استعاره، یکی از تمهیدات هوشمندانهی گردر برای طرح پرسشهای فلسفی در قالب داستانی جذاب است.
در پایان، خواننده درمییابد که تمام ماجرا، سفری بوده نهتنها برای یافتن مادر، بلکه برای یافتن خود؛ سفری از نادانی به آگاهی، از کودکی به بلوغ، از سطح واقعیت به عمق معنا. راز فال ورق داستانیست دربارهی تصادف، تقدیر، هویت، و اینکه شاید هر کدام از ما یکی از کارتهای بازی بزرگی هستیم که هنوز نمیدانیم بازیکن اصلی آن کیست.
یوستین گردر در این رمان، با زبانی ساده و فرمی پیچیده، مفاهیم بزرگی را مطرح میکند و نشان میدهد که فلسفه میتواند در دل یک داستان فانتزی و رازآلود، زندگی کند و خواننده را تا مدتها پس از پایان کتاب، درگیر پرسشهایی بنیادین نگه دارد.
بخشهایی از راز فال ورق
گفت: بسیار خوب، اگر خدایی ما را آفریده باشد، پس باید ما را چیزی مصنوعی بداند. ما حرف می زنیم، بحث می کنیم، می جنگیم، یکدیگر را ترک می کنیم و می میریم. می بینی؟ ما چنان هوشمندیم که بمب های اتمی می سازیم و موشک به ماه می فرستیم. اماهیچ یک نمی پرسیم از کجا می آییم. ما فقط در اینجا هستیم، هر یک در یک مکانی جاگیری کرده ایم و به همین دلیل است که خداوند به ما می خندد؟
…………………
شاید در باغ با یک مریخی برخورد نکنی، اما به احتمال زیاد روزی با خودت برخورد خواهی کرد. روزی که این اتفاق بیفتد نیز احتمالا از ترس جیغ کوتاهی خواهی کشید، و چنین واکنشی کاملا درست است چون این قضیه که تو درک کنی یک موجود زنده ساکن در یک سیاره، بر جزیره ای کوچک در کائنات هستی، هر روز برایت اتفاق نمی افتد.
………………..
ژوکر گفت: همه چیز مو به مو طبق نقشه و برنامه، سازمان یافته، فکر شده به نظر می رسد. فکر می کنم ما پشت به چیزی ایستاده ایم که تصمیم می گیرد ما را برگرداند تا سمت تصویرمان آشکار شود، و یا ما را همان طور که هستیم بر جای می گذارد.
………………
صبح روز بعد وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که به دورف رسیدهایم. پدر در تختخوابِ کنار من، به خوابی عمیق فرو رفته بود. ساعت از هشت گذشته بود، امّا میدانستم که به کمی خواب بیشتر نیاز دارد، زیرا حتی در انتهای شب هم پیش از آنکه به رختخواب برود کمی مشروب میخورد. او تنها کسی بود که آن را «کمی مشروب» مینامید. میدانستم که این مشروبها بسیار زیاد و متنوعاند.
از پنجره میتوانستم یک دریاچه بزرگ را ببینم. لباسم را پوشیدم و از پلهها پایین رفتم. با زن چاقی برخورد کردم که رفتاری بسیار دوستانه داشت، و سعی میکرد سر صحبت را باز کند، هر چند حتی یک کلمه هم نروژی نمیدانست.
چندینبار کلمات «هانس توماس» را بر زبان آورد. احتمالا هنگامی که خواب بودهام و پدر مرا به اتاق میبرده، مرا به او معرفی کرده است. فقط همین مطلب را فهمیدم.
در امتداد چمنِ مقابل دریاچه به راه افتادم، و سوار یک تاب آلپی شدم. تاب آن قدر بلند بود که میتوانستم بالای پشتبامها تاب بخورم. هنگامی که سوار تاب بودم توانستم این روستای کوچک آلپی را ببینم. هر چه ارتفاع تاب بیشتر میشد، چشمانداز وسیعتری را میدیدم.
با خود فکر میکردم که وقتی پدر بیدار شود، مسلماً با دیدن دورف در نور کامل روز خشمگین خواهد شد. میدانید، دورف نوعی روستای نمونه عروسکها بود. در میان کوههای مرتفع و برفپوش، چند مغازه در کنار چند خیابان باریک ردیف شده بود. وقتی ارتفاع تاب زیاد شد و به آسمان رسیدم، مثل آن بود که نگاه سریعی به یکی از روستاهای لِگولند انداخته باشم. مهمانخانه ساختمان سفید سه طبقهای بود که پردههای صورتی و تعداد زیادی پنجرههای کوچک با شیشههای رنگی داشت.
درست وقتی که داشتم از تاب خسته میشدم، پدر ظاهر شد و مرا برای صبحانه صدا کرد.
وارد اتاقی شدیم که باید کوچکترین اتاق نهارخوری دنیا باشد. در این اتاق فقط چهار میز جای میگرفت، و گرچه همین هم بد نبود، امّا من و پدر تنها مهمانان آنجا بودیم. در کنار این اتاق نهارخوری یک رستوران بزرگ وجود داشت که بسته بود. حس کردم پدر به خاطر اینکه بیش از من خوابیده است احساس گناه میکند، بنابراین به جای شیر آلپی یک نوشابه گازدار برای صبحانه سفارش دادم.
پدر در این مورد حرفی نزد، و در عوض یک «ویرتِل» سفارش داد. این کلمه کمی عجیب و غریب بود، وقتی در لیوان او ریخته شد، چیزی شبیه به شراب قرمز بود. فهمیدم که تا روز بعد حرکت نخواهیم کرد.
پدر گفت ما در یک «گاست هاوس» اقامت کردهایم. منظورش از این کلمه همان «گِست هاوس» [مهمانخانه] بود، و سوای پنجرههایش با مهمانخانههای دیگر فرقی نداشت. نام آن شونر والدمار بود، و دریاچه نیز دریای والدمار نامیده میشد. اگر اشتباه نکنم، هر دوی این اسامی نام خود را از یک والدمار گرفته بودند.
اگر به کتاب راز فال ورق علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار یوستین گردر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
18 خرداد 1404
راز فال ورق
«راز فال ورق» اثری است از یوستین گردر (نویسندهی نروژی، متولد ۱۹۵۲) که در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است. این رمان سفری فلسفی و خیالانگیز دربارهی هویت، سرنوشت و معنای زندگی است که از خلال داستان یک پسر نوجوان و کتابی اسرارآمیز، به بررسی رابطهی تصادف و تقدیر میپردازد.
دربارهی راز فال ورق
کتاب راز فال ورق (The Solitaire Mystery) نوشته یوستین گردر، نویسندهی نروژیِ خلاق و فیلسوفمسلک، یکی از درخشانترین آثار او در میان آثار پس از دنیای سوفی است. این رمان که نخستین بار در سال ۱۹۹۰ منتشر شد، آمیزهای از داستانپردازی خیالانگیز، نمادپردازی فلسفی، و تأملی عمیق بر سرشت انسان و معنای زندگی است. گردر در این اثر نیز، مانند بسیاری از آثار دیگرش، از زبان یک نوجوان بهره میگیرد تا بزرگترین پرسشهای فلسفی را مطرح کند و مخاطب را به سفر درونیای فراتر از محدودهی جغرافیا و زمان ببرد.
راوی داستان، پسر نوجوانی به نام «هانس توماس» است که همراه با پدر فیلسوفمسلکش سفری زمینی از نروژ به یونان را آغاز میکند؛ سفری که به ظاهر برای یافتن مادر گمشدهی اوست، اما در باطن، جستوجویی برای کشف هویت، معنا و سرنوشت است. گردر در این مسیر، با ساختن دنیایی دوگانه و درهمتنیده از واقعیت و خیال، خواننده را نیز وارد بازی ذهنی پیچیدهای میکند که در آن واقعیتهای روزمره با عناصر جادویی و نمادین آمیختهاند.
در میانهی این سفر، هانس توماس با پیرمرد نانوایی در روستایی کوهستانی آشنا میشود و از او یک ذرهبین و نانخشکی هدیه میگیرد که درون آن کتابی بسیار کوچک پنهان شده است. این کتاب درون کتاب، داستان یک مرد را روایت میکند که پس از سانحهای دریایی، به جزیرهای دورافتاده پناه میبرد. اما آنچه در این جزیره رخ میدهد، بیش از آنکه واقعی باشد، استعارهای از ساختار زندگی انسان و نظامهای فکری اوست.
جزیرهی داخل کتاب نمادیست از ذهن انسان و شاید حتی ناخودآگاه جمعی بشر؛ ساکنان آن، شخصیتهایی برگرفته از ورقهای پاسور هستند: شاهها، بیبیها، سربازها و اعداد. هرکدام از این شخصیتها نقش و رفتار خاصی دارند و نظام اجتماعی عجیبی را شکل میدهند که با قوانین بازیهای کارتی گره خورده است. گردر از این تمثیل استفاده میکند تا به پرسشهایی دربارهی آزادی، تصادف، جبر، نظم و هرجومرج پاسخ دهد.
یکی از ویژگیهای برجستهی راز فال ورق ساختار روایی پیچیده و چندلایهی آن است. داستان حاضر و داستان درون کتاب به شکل موازی و متقاطع پیش میروند، و خواننده بهتدریج درمییابد که میان این دو روایت، پیوندی پنهان اما عمیق وجود دارد. این تکنیک نهتنها باعث ایجاد تعلیق میشود، بلکه قدرت داستان را در بازتاب مفاهیم فلسفی چند برابر میکند.
پدر هانس توماس که خود فردی فلسفهخوانده و متفکر است، نقش مهمی در پرورش ذهن جستوجوگر پسر دارد. گفتوگوهای او با پسرش دربارهی ماهیت هستی، سرنوشت، و تصادف، لایهای عمیقتر به روایت میافزاید و همزمان با رویدادهای ماجراجویانه، تفکراتی تأملبرانگیز در ذهن خواننده ایجاد میکند.
یکی از درونمایههای اصلی کتاب، مسألهی «تصادف در برابر تقدیر» است. آیا انسان آزاد است یا بازیچهی قوانینی از پیش تعیینشده؟ گردر این پرسش را در قالب بازیای با ورقها مطرح میکند؛ جایی که شخصیتها نمیدانند چه کسی آنها را بازی میدهد، اما گاه نشانههایی از ارادهی شخصی در رفتارشان دیده میشود. این تقابل میان جبر و اختیار، یکی از بحثبرانگیزترین جنبههای رمان است.
زبان کتاب، با وجود محتوای فلسفی، ساده و شاعرانه است. گردر با مهارتی مثالزدنی، مفاهیم پیچیده را در قالب تجربههای نوجوانانه و ماجراجوییهای ملموس ارائه میدهد. این سبک خاص او باعث میشود کتاب هم برای نوجوانان جذاب باشد و هم برای بزرگسالان تأملبرانگیز. مانند بسیاری از آثارش، در اینجا نیز او موفق میشود میان دنیای کودکانه و اندیشههای بزرگ، پلی هنرمندانه بزند.
همانند دنیای سوفی، در راز فال ورق نیز مسئلهی «روایت درون روایت» بسیار اهمیت دارد. خواننده با خواندن کتابی که خود شامل یک کتاب دیگر است، به نوعی درگیر بازی ذهنی میشود که گردر طراحی کرده؛ گویی که خودش هم یکی از آن کارتهای مرموز در دست بازی است. این نوع روایت نهتنها تکنیکی ادبی، بلکه فلسفی است: انسان درون داستانی زندگی میکند که خود بخشی از داستانی بزرگتر است.
راز فال ورق تنها دربارهی یافتن مادر یا حل معمای یک جزیره نیست؛ بلکه دربارهی خودشناسی، معنا، و جستوجوی جایگاه انسان در جهانی پر از رمز و راز است. گردر بار دیگر با نگاهی انسانی و جادویی، ما را دعوت میکند که از لابهلای خطوط داستان، نگاهی به درون بیندازیم و از خود بپرسیم: «ما کی هستیم و از کجا آمدهایم؟»
این کتاب برای آنهایی که به داستانهای ماجراجویانه، همراه با لایههای فلسفی، علاقه دارند، یک تجربهی منحصربهفرد است. ترکیب تعلیق، خیال، نماد، و فلسفه در یک روایت ساده و پرکشش، باعث میشود راز فال ورق نهتنها یک رمان موفق نوجوانانه، بلکه اثری عمیق و ارزشمند در ادبیات معاصر نروژ باشد.
اگرچه یوستین گردر بیشتر با دنیای سوفی شناخته میشود، اما راز فال ورق نیز بهخوبی قدرت داستانگویی، خلاقیت و دغدغههای فکری او را نشان میدهد. این کتاب گواهیست بر اینکه فلسفه میتواند در دل داستانی سرگرمکننده و انسانی، حضوری زنده و تاثیرگذار داشته باشد.
رمان راز فال ورق در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۸ با بیش از ۲۶۷۰۰ رای و ۱۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از عباس مخبر، مهرداد بازیاری، فوزیه دشتی و سها بعنونی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان راز فال ورق
راز فال ورق داستان پسر نوجوانی به نام هانس توماس است که به همراه پدرش از نروژ راهی سفری زمینی به یونان میشود تا مادر گمشدهاش را که سالها پیش خانواده را ترک کرده، بیابد. پدر هانس، مردی اندیشمند و اهل فلسفه است و در طول سفر، گفتوگوهای فلسفی متعددی با پسرش دارد. اما این سفر، خیلی زود شکلی فراتر از یک سفر خانوادگی به خود میگیرد.
در میان راه، آنها به روستایی کوچک در کوههای آلپ میرسند. در آنجا، یک نانوا به هانس توماس یک نانخشک میدهد که داخل آن کتابچهای بسیار کوچک و دستنویس پنهان شده است. این کتابچه، که فقط با ذرهبین قابل خواندن است، داستان مردی را روایت میکند که پس از حادثهای در دریا، به جزیرهای عجیب پناه میبرد؛ جایی که ساکنانش انسانهایی هستند که از ورقهای پاسور شکل گرفتهاند.
داستان داخل کتابچه به موازات داستان اصلی پیش میرود. شخصیتهایی که در جزیره حضور دارند – شاهها، بیبیها، سربازها و عددها – هر کدام نقش خاصی در جامعه دارند و تحت نظمی ناشناخته و بازیگونه زندگی میکنند. آنها نمیدانند از کجا آمدهاند یا چرا وجود دارند. مردی که به جزیره آمده، به تدریج نقش فیلسوف و بیدارگر آنها را بر عهده میگیرد و سعی میکند معنا و راز هستی آنان را کشف کند.
همزمان با خواندن این داستان، هانس توماس کمکم متوجه میشود که بین آنچه در کتابچه روایت شده و آنچه در زندگی خودش در حال رخ دادن است، شباهتهای عجیبی وجود دارد. اشارات و نشانههایی در داستان درون کتاب وجود دارد که به نوعی به گذشتهی خانوادهی او و سرنوشت مادرش مربوط میشود. او درمییابد که این کتاب ممکن است نهتنها یک داستان خیالی، بلکه تکهای از حقیقت فراموششدهی زندگی او باشد.
پدر و پسر در نهایت به یونان میرسند و هانس با مادرش روبهرو میشود. اما تا این لحظه، نگاه او به زندگی تغییر کرده و تجربهی سفر، خواندن کتابچهی عجیب، و گفتوگوهای فلسفی با پدرش، او را وارد دنیای تازهای کرده است. او حالا نوجوانیست که از مرز کودکی گذشته و به درکی عمیقتر از وجود و سرنوشت خود رسیده است.
ساختار روایی کتاب، که از داستان اصلی و داستان درونکتاب تشکیل شده، بهتدریج با هم گره میخورند. خواننده نیز مانند هانس، از دل این دو لایه، به کشفهای مهمی دربارهی ریشهها، گذشتهی انسان، و جایگاه او در هستی میرسد. این تداخل جهان واقع و جهان استعاره، یکی از تمهیدات هوشمندانهی گردر برای طرح پرسشهای فلسفی در قالب داستانی جذاب است.
در پایان، خواننده درمییابد که تمام ماجرا، سفری بوده نهتنها برای یافتن مادر، بلکه برای یافتن خود؛ سفری از نادانی به آگاهی، از کودکی به بلوغ، از سطح واقعیت به عمق معنا. راز فال ورق داستانیست دربارهی تصادف، تقدیر، هویت، و اینکه شاید هر کدام از ما یکی از کارتهای بازی بزرگی هستیم که هنوز نمیدانیم بازیکن اصلی آن کیست.
یوستین گردر در این رمان، با زبانی ساده و فرمی پیچیده، مفاهیم بزرگی را مطرح میکند و نشان میدهد که فلسفه میتواند در دل یک داستان فانتزی و رازآلود، زندگی کند و خواننده را تا مدتها پس از پایان کتاب، درگیر پرسشهایی بنیادین نگه دارد.
بخشهایی از راز فال ورق
گفت: بسیار خوب، اگر خدایی ما را آفریده باشد، پس باید ما را چیزی مصنوعی بداند. ما حرف می زنیم، بحث می کنیم، می جنگیم، یکدیگر را ترک می کنیم و می میریم. می بینی؟ ما چنان هوشمندیم که بمب های اتمی می سازیم و موشک به ماه می فرستیم. اماهیچ یک نمی پرسیم از کجا می آییم. ما فقط در اینجا هستیم، هر یک در یک مکانی جاگیری کرده ایم و به همین دلیل است که خداوند به ما می خندد؟
…………………
شاید در باغ با یک مریخی برخورد نکنی، اما به احتمال زیاد روزی با خودت برخورد خواهی کرد. روزی که این اتفاق بیفتد نیز احتمالا از ترس جیغ کوتاهی خواهی کشید، و چنین واکنشی کاملا درست است چون این قضیه که تو درک کنی یک موجود زنده ساکن در یک سیاره، بر جزیره ای کوچک در کائنات هستی، هر روز برایت اتفاق نمی افتد.
………………..
ژوکر گفت: همه چیز مو به مو طبق نقشه و برنامه، سازمان یافته، فکر شده به نظر می رسد. فکر می کنم ما پشت به چیزی ایستاده ایم که تصمیم می گیرد ما را برگرداند تا سمت تصویرمان آشکار شود، و یا ما را همان طور که هستیم بر جای می گذارد.
………………
صبح روز بعد وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که به دورف رسیدهایم. پدر در تختخوابِ کنار من، به خوابی عمیق فرو رفته بود. ساعت از هشت گذشته بود، امّا میدانستم که به کمی خواب بیشتر نیاز دارد، زیرا حتی در انتهای شب هم پیش از آنکه به رختخواب برود کمی مشروب میخورد. او تنها کسی بود که آن را «کمی مشروب» مینامید. میدانستم که این مشروبها بسیار زیاد و متنوعاند.
از پنجره میتوانستم یک دریاچه بزرگ را ببینم. لباسم را پوشیدم و از پلهها پایین رفتم. با زن چاقی برخورد کردم که رفتاری بسیار دوستانه داشت، و سعی میکرد سر صحبت را باز کند، هر چند حتی یک کلمه هم نروژی نمیدانست.
چندینبار کلمات «هانس توماس» را بر زبان آورد. احتمالا هنگامی که خواب بودهام و پدر مرا به اتاق میبرده، مرا به او معرفی کرده است. فقط همین مطلب را فهمیدم.
در امتداد چمنِ مقابل دریاچه به راه افتادم، و سوار یک تاب آلپی شدم. تاب آن قدر بلند بود که میتوانستم بالای پشتبامها تاب بخورم. هنگامی که سوار تاب بودم توانستم این روستای کوچک آلپی را ببینم. هر چه ارتفاع تاب بیشتر میشد، چشمانداز وسیعتری را میدیدم.
با خود فکر میکردم که وقتی پدر بیدار شود، مسلماً با دیدن دورف در نور کامل روز خشمگین خواهد شد. میدانید، دورف نوعی روستای نمونه عروسکها بود. در میان کوههای مرتفع و برفپوش، چند مغازه در کنار چند خیابان باریک ردیف شده بود. وقتی ارتفاع تاب زیاد شد و به آسمان رسیدم، مثل آن بود که نگاه سریعی به یکی از روستاهای لِگولند انداخته باشم. مهمانخانه ساختمان سفید سه طبقهای بود که پردههای صورتی و تعداد زیادی پنجرههای کوچک با شیشههای رنگی داشت.
درست وقتی که داشتم از تاب خسته میشدم، پدر ظاهر شد و مرا برای صبحانه صدا کرد.
وارد اتاقی شدیم که باید کوچکترین اتاق نهارخوری دنیا باشد. در این اتاق فقط چهار میز جای میگرفت، و گرچه همین هم بد نبود، امّا من و پدر تنها مهمانان آنجا بودیم. در کنار این اتاق نهارخوری یک رستوران بزرگ وجود داشت که بسته بود. حس کردم پدر به خاطر اینکه بیش از من خوابیده است احساس گناه میکند، بنابراین به جای شیر آلپی یک نوشابه گازدار برای صبحانه سفارش دادم.
پدر در این مورد حرفی نزد، و در عوض یک «ویرتِل» سفارش داد. این کلمه کمی عجیب و غریب بود، وقتی در لیوان او ریخته شد، چیزی شبیه به شراب قرمز بود. فهمیدم که تا روز بعد حرکت نخواهیم کرد.
پدر گفت ما در یک «گاست هاوس» اقامت کردهایم. منظورش از این کلمه همان «گِست هاوس» [مهمانخانه] بود، و سوای پنجرههایش با مهمانخانههای دیگر فرقی نداشت. نام آن شونر والدمار بود، و دریاچه نیز دریای والدمار نامیده میشد. اگر اشتباه نکنم، هر دوی این اسامی نام خود را از یک والدمار گرفته بودند.
اگر به کتاب راز فال ورق علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار یوستین گردر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان، فلسفی، نوجوانان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، یوستین گردر