«مارکیز دو پومپادور» اثری است از میشل زواگو (نویسندهی فرانسوی، از ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۸ میلادی) که در سال ۱۸۹۹ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی ژان آنتوانت پواسون، مشهور به مادام دو پومپادور، زنی از طبقه متوسط است که با هوش، زیبایی و بلندپروازی به یکی از پرنفوذترین شخصیتهای دربار لویی پانزدهم تبدیل میشود.
دربارهی مارکیز دو پومپادور
رمان مارکیز دو پومپادور (La Marquise De Pompadour) نوشته میشل زواگو، از جمله آثار تاریخی-تخیلی است که در بستر پرتنش و پرتغییر دربار فرانسه در قرن هجدهم میگذرد. این کتاب بازتابی پرشور از یکی از پرنفوذترین و بحثبرانگیزترین زنان تاریخ فرانسه، مادام دو پومپادور، معشوقه رسمی لویی پانزدهم، است؛ زنی که حضورش نه فقط در عرصهی دربار بلکه در زمینههای فرهنگی، هنری و حتی سیاسی دوران تأثیرگذار بود.
میشل زواگو در این اثر نه صرفاً به روایت یک ماجرای عاشقانه پرداخته، بلکه تصویری چندوجهی از ساختار قدرت، ظرافتهای اجتماعی، و بازیهای زیرپوستی سیاسی در دربار فرانسه را ترسیم کرده است. شخصیت مادام دو پومپادور در این روایت نه یک زن اغواگر کلیشهای، بلکه چهرهای پیچیده، پرشور، بلندپرواز و در عین حال انسانی و شکننده دارد.
سبک نگارش زواگو در این رمان، همانند دیگر آثارش، مبتنی بر روایتی پرکشش، گفتوگوهای زنده، و صحنههایی با ضربآهنگ بالا است. او با چیرهدستی شخصیتهایی باورپذیر میسازد که میان میل، سیاست، وظیفه و جاهطلبی گرفتارند. این توانایی زواگو باعث شده است که حتی خوانندگان امروزی نیز با دنیای داستانی او ارتباطی زنده برقرار کنند.
آنچه «مارکیز دو پومپادور» را از دیگر رمانهای تاریخی متمایز میسازد، توجه نویسنده به روابط قدرت و نقش زنان در ساختار سیاسی مردسالار آن دوران است. مادام دو پومپادور نهتنها بهعنوان معشوقه پادشاه، بلکه بهعنوان بانویی با نفوذ در سیاست و فرهنگ معرفی میشود؛ کسی که نقشش در تحولات فرهنگی و هنری فرانسه انکارناپذیر بود.
زواگو در نگارش این رمان از منابع تاریخی بهره برده، اما همچون بسیاری از نویسندگان رمان تاریخی، میان واقعیت تاریخی و خیالپردازی هنری پلی زده است. او شخصیتهایی خلق میکند که گاه واقعیاند و گاه ساختهی ذهن نویسنده، اما همگی در خدمت بازسازی فضایی تاریخیاند که مخاطب را با خود به دل قرن هجدهم میبرد.
درونمایههای اثر از جمله وفاداری، خیانت، جاهطلبی، عشق، ترس از زوال، و تمایل به جاودانگی در حافظهی تاریخ، کتاب را به اثری چندلایه تبدیل کرده است. مخاطب در دل داستان، با شخصیتهایی روبهرو میشود که هر کدام تصویری از تناقضات انسانی در دل تاریخ را به نمایش میگذارند.
یکی از نقاط قوت این اثر، فضاسازی دقیق آن است. توصیف قصرها، باغها، لباسها، آداب و رسوم درباری، و حتی رفتار روزمرهی شخصیتها به گونهای است که خواننده خود را در میان آن فضا احساس میکند. زواگو با دقتی مثالزدنی، فضایی خلق میکند که هم معتبر تاریخی است و هم سرشار از زیبایی ادبی.
زبان کتاب در عین غنای ادبی، روان و قابلفهم است. زواگو مخاطب را با کلمات پیچیده یا نثر سنگین از داستان دور نمیکند، بلکه او را با مهارتی روایی بهپیش میبرد. به همین دلیل، کتاب برای طیف وسیعی از خوانندگان، چه علاقهمندان به تاریخ و چه علاقهمندان به رمانهای پرکشش، جذاب خواهد بود.
شخصیتپردازی در این رمان بسیار قوی است. از شخصیت مادام دو پومپادور تا شوالیهها، روحانیون، دشمنان و درباریان، همگی چهرههایی پویا و چندبعدی دارند. هیچکس صرفاً خوب یا بد نیست؛ بلکه همه اسیر موقعیتها، ارزشها، و آرزوهای خود هستند.
یکی از نکات جالب توجه در این اثر، چگونگی ورود مادام دو پومپادور از طبقهی متوسط به دربار سلطنتی است. زواگو با پرداختن به این صعود اجتماعی، ضمن روایت یک سرگذشت خاص، نگاهی نیز به پویاییهای طبقاتی فرانسه پیش از انقلاب دارد. همین بُعد اجتماعی است که رمان را فراتر از صرفاً یک داستان عاشقانه یا تاریخی میبرد.
در نهایت، مارکیز دو پومپادور نمایشی درخشان از قدرت داستانپردازی میشل زواگو و توانایی او در احیای شخصیتها و دورانهای فراموششده است. خواندن این رمان، فرصتیست برای ورود به یکی از مهمترین مقاطع تاریخی فرانسه از دریچهی یک زن، زنی که نامش تا قرنها بر زبانها باقی مانده است.
این رمان نه تنها علاقهمندان به تاریخ را مجذوب میکند، بلکه برای کسانی که به ریشههای فرهنگی، نقش زنان در تاریخ، و تأثیر عشق بر سرنوشت فردی و ملی علاقه دارند، تجربهای خواندنی و ماندگار خواهد بود.
رمان مارکیز دو پومپادور در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۶ است. این کتاب در ایران با ترجمهای از رشید امانت و تحت عنوان «شوالیه دسس» به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان مارکیز دو پومپادور
رمان مارکیز دو پومپادور داستان دختری به نام ژان آنتوانت پواسون را روایت میکند؛ دختری از طبقهای نهچندان بالا که با زیبایی، هوش و تربیت خاصش توجه اشراف را جلب میکند. داستان با دوران نوجوانی او آغاز میشود، زمانی که مادرش او را برای آیندهای بزرگ آماده میکند، آیندهای که فراتر از موقعیت معمول زنان آن دوران است. او از همان ابتدا رؤیای نفوذ و بزرگی در سر دارد و این آرزوها با تربیتی هدفمند و هوشمندانه جهت داده میشوند.
ژان در پی توطئهای خانوادگی، مجبور به ازدواج با مردی به نام هنری دوتیولز میشود، مردی که علاقهای به او ندارد و هدفش بیشتر حفظ منافع شخصی و طبقهای است. زندگی مشترک آنها سرد، محدود و تحقیرآمیز است، اما ژان هنوز رؤیای پیشرفت و نفوذ در دل دربار فرانسه را در سر میپروراند. او آرامآرام از موقعیتهای کوچک اجتماعی بهنفع خود بهره میگیرد و وارد محافل اشرافی میشود.
سرنوشت زمانی تغییر میکند که ژان در یکی از محافل سلطنتی با لویی پانزدهم، پادشاه فرانسه، آشنا میشود. برخورد اول میان آنها بهظاهر ساده و کوتاه است، اما اثر عمیقی بر هر دو میگذارد. ژان که از کودکی در ذهنش برای چنین فرصتی آماده شده، با درایت و وقار خاصی وارد بازی بزرگان میشود و بهسرعت توجه پادشاه را به خود جلب میکند.
در ادامه، ژان بهعنوان معشوقه رسمی شاه به دربار راه مییابد و عنوان مادام دو پومپادور را دریافت میکند. او نهتنها با زیبایی و لطافتش در دل پادشاه نفوذ میکند، بلکه بهتدریج به یکی از مهمترین مشاوران فرهنگی، هنری و حتی سیاسی دربار تبدیل میشود. نفوذ او در امور حکومتی و انتخاب وزرا، شاعران، نقاشان و معماران، حیرت همگان را برمیانگیزد.
این نفوذ بیسابقه باعث میشود بسیاری از درباریان، اشراف، روحانیان و حتی ملکه از حضور او ناخشنود شوند. دسیسهها، بدگوییها و تهدیدها علیه او شدت میگیرد، اما مادام دو پومپادور با هوشمندی و سیاستورزی از همهی این بحرانها جان سالم بهدر میبرد. او میداند که برای بقا در چنین محیطی، تنها عشق شاه کافی نیست، بلکه باید قدرت را نیز در دست بگیرد.
در طول داستان، چهرهی پادشاه نیز با ظرافت پرداخته میشود. لویی پانزدهم، پادشاهی بیثبات و وابسته به مشورت دیگران، در میان خواستههای سیاسی و دلباختگیهای شخصی گرفتار است. مادام دو پومپادور نقش پناه و مشاور او را ایفا میکند، اما بهمرور زمان با سردی و ضعفهای پادشاه نیز مواجه میشود، و این موجب پدید آمدن نوعی شکاف احساسی در روابطشان میشود.
رمان با نگاهی انتقادی به ساختار طبقاتی و فساد دربار، تصویر روشنی از فرانسهی پیش از انقلاب ترسیم میکند. مادام دو پومپادور با همهی قدرت و شکوهی که بهدست میآورد، در نهایت قربانی همان ساختاری میشود که به آن خدمت کرده است. پایان داستان، با سایههایی از اندوه و انزوا، تصویری انسانی از زنی قدرتمند و تنها ارائه میدهد که با وجود همهچیز، همچنان در خاطرهی تاریخ باقی میماند.
بخشهایی از مارکیز دو پومپادور
آن بعدازظهری روشن و آفتابی در اکتبر ۱۷۴۴ بهنظر جشن آسمان میرسید؛ پرواز پرندگان در میان شاخهها، ابرهای سفید سبک روی آبی بیکران آسمان، پرتوهای طلایی که در هوای صاف میرقصیدند، و عطر خنک پاییزی که با لرزش هوا همراه شده بود.
در مسیر پوشیده از خزه و برگ، از ارمتاژ تا ورسای، از کلبههای فروتن تا ستونهای سنگی باشکوه، سوارکاری آرام و موزون حرکت میکرد؛ افسارش در هوا رقصان، اسب آلِزانی بدندار و چابک. کلاه بهطرز جسورانهای کنار سرش قرار داشت، شمشیر نازکی به باسن اسب بسته بود، جوان و زیبا، بیستساله، چهرهای دلیر و بیپروا، لبهایی شیطنتآمیز و چشمانی پرشور، در برابر خورشید لبخند میزد.
………………
«آقا! آقا! منظورتان چیست؟» ژان با تردید گفت.
«همان چیزی که باید باشد، خانم!» کنت با زبانی آرام اما معنیدار پاسخ داد.
او سپس با نگاهی اشارهآمیز، شوالیه د’آسا را نشان داد که آرام به سمت ژان نزدیک میشد. در آن لحظه، ژان گرفتار دوگانگی انتخاب شد: بین آنچه قلبش آرزومند آن بود و آنچه جامعه از او میخواست. نگاه شوالیه پر از ستایش و تقدیس بود، اما صداهای دربار زمزمه میکردند.
………………..
«اوه! اعلیحضرت! شما!… پادشاه!» ژان نفسزن به این کلمات گفت، چون خیال میکرد رؤیاهایش در آستانه تحقق است.
او نمیدید که پادشاه چه میخواهد، فقط میدید که کنار اوست و دستش را گرفته است. لبخندی از شعف روی لبش نقش بست، چون تصور میکرد عشق واقعیاش تحقق یافته.
اما در پس فریب ظاهری، راستش این بود که لویی پانزدهم شاید فقط بازیای زنانه را در نظر داشت، و نه شور عشق بلندمدت. عشق حقیقی، آن عشقی که میل به جاویدانگی دارد، کمکم در پس هنر اغوا کوتاه نخواهد آمد.
……………….
در حدود هزار گام جلوتر، مردی پیاده با عصایی بس تراشیده حرکت میکرد… به نزدیکی برکه که رسید، ناگهان توقف کرد… آنجا، دختری بود… شگفتانگیز؛ ظریف و انعطافپذیر، هماهنگ از سر تا پا، پوستی مانند صدف و گل رز، مویی پرپشت چون ابر، فوقالعاده زیبا.
اگر به کتاب مارکیز دو پومپادور علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار میشل زواگو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی فرانسوی نیز آشنا میسازد.
13 مرداد 1404
مارکیز دو پومپادور
«مارکیز دو پومپادور» اثری است از میشل زواگو (نویسندهی فرانسوی، از ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۸ میلادی) که در سال ۱۸۹۹ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی ژان آنتوانت پواسون، مشهور به مادام دو پومپادور، زنی از طبقه متوسط است که با هوش، زیبایی و بلندپروازی به یکی از پرنفوذترین شخصیتهای دربار لویی پانزدهم تبدیل میشود.
دربارهی مارکیز دو پومپادور
رمان مارکیز دو پومپادور (La Marquise De Pompadour) نوشته میشل زواگو، از جمله آثار تاریخی-تخیلی است که در بستر پرتنش و پرتغییر دربار فرانسه در قرن هجدهم میگذرد. این کتاب بازتابی پرشور از یکی از پرنفوذترین و بحثبرانگیزترین زنان تاریخ فرانسه، مادام دو پومپادور، معشوقه رسمی لویی پانزدهم، است؛ زنی که حضورش نه فقط در عرصهی دربار بلکه در زمینههای فرهنگی، هنری و حتی سیاسی دوران تأثیرگذار بود.
میشل زواگو در این اثر نه صرفاً به روایت یک ماجرای عاشقانه پرداخته، بلکه تصویری چندوجهی از ساختار قدرت، ظرافتهای اجتماعی، و بازیهای زیرپوستی سیاسی در دربار فرانسه را ترسیم کرده است. شخصیت مادام دو پومپادور در این روایت نه یک زن اغواگر کلیشهای، بلکه چهرهای پیچیده، پرشور، بلندپرواز و در عین حال انسانی و شکننده دارد.
سبک نگارش زواگو در این رمان، همانند دیگر آثارش، مبتنی بر روایتی پرکشش، گفتوگوهای زنده، و صحنههایی با ضربآهنگ بالا است. او با چیرهدستی شخصیتهایی باورپذیر میسازد که میان میل، سیاست، وظیفه و جاهطلبی گرفتارند. این توانایی زواگو باعث شده است که حتی خوانندگان امروزی نیز با دنیای داستانی او ارتباطی زنده برقرار کنند.
آنچه «مارکیز دو پومپادور» را از دیگر رمانهای تاریخی متمایز میسازد، توجه نویسنده به روابط قدرت و نقش زنان در ساختار سیاسی مردسالار آن دوران است. مادام دو پومپادور نهتنها بهعنوان معشوقه پادشاه، بلکه بهعنوان بانویی با نفوذ در سیاست و فرهنگ معرفی میشود؛ کسی که نقشش در تحولات فرهنگی و هنری فرانسه انکارناپذیر بود.
زواگو در نگارش این رمان از منابع تاریخی بهره برده، اما همچون بسیاری از نویسندگان رمان تاریخی، میان واقعیت تاریخی و خیالپردازی هنری پلی زده است. او شخصیتهایی خلق میکند که گاه واقعیاند و گاه ساختهی ذهن نویسنده، اما همگی در خدمت بازسازی فضایی تاریخیاند که مخاطب را با خود به دل قرن هجدهم میبرد.
درونمایههای اثر از جمله وفاداری، خیانت، جاهطلبی، عشق، ترس از زوال، و تمایل به جاودانگی در حافظهی تاریخ، کتاب را به اثری چندلایه تبدیل کرده است. مخاطب در دل داستان، با شخصیتهایی روبهرو میشود که هر کدام تصویری از تناقضات انسانی در دل تاریخ را به نمایش میگذارند.
یکی از نقاط قوت این اثر، فضاسازی دقیق آن است. توصیف قصرها، باغها، لباسها، آداب و رسوم درباری، و حتی رفتار روزمرهی شخصیتها به گونهای است که خواننده خود را در میان آن فضا احساس میکند. زواگو با دقتی مثالزدنی، فضایی خلق میکند که هم معتبر تاریخی است و هم سرشار از زیبایی ادبی.
زبان کتاب در عین غنای ادبی، روان و قابلفهم است. زواگو مخاطب را با کلمات پیچیده یا نثر سنگین از داستان دور نمیکند، بلکه او را با مهارتی روایی بهپیش میبرد. به همین دلیل، کتاب برای طیف وسیعی از خوانندگان، چه علاقهمندان به تاریخ و چه علاقهمندان به رمانهای پرکشش، جذاب خواهد بود.
شخصیتپردازی در این رمان بسیار قوی است. از شخصیت مادام دو پومپادور تا شوالیهها، روحانیون، دشمنان و درباریان، همگی چهرههایی پویا و چندبعدی دارند. هیچکس صرفاً خوب یا بد نیست؛ بلکه همه اسیر موقعیتها، ارزشها، و آرزوهای خود هستند.
یکی از نکات جالب توجه در این اثر، چگونگی ورود مادام دو پومپادور از طبقهی متوسط به دربار سلطنتی است. زواگو با پرداختن به این صعود اجتماعی، ضمن روایت یک سرگذشت خاص، نگاهی نیز به پویاییهای طبقاتی فرانسه پیش از انقلاب دارد. همین بُعد اجتماعی است که رمان را فراتر از صرفاً یک داستان عاشقانه یا تاریخی میبرد.
در نهایت، مارکیز دو پومپادور نمایشی درخشان از قدرت داستانپردازی میشل زواگو و توانایی او در احیای شخصیتها و دورانهای فراموششده است. خواندن این رمان، فرصتیست برای ورود به یکی از مهمترین مقاطع تاریخی فرانسه از دریچهی یک زن، زنی که نامش تا قرنها بر زبانها باقی مانده است.
این رمان نه تنها علاقهمندان به تاریخ را مجذوب میکند، بلکه برای کسانی که به ریشههای فرهنگی، نقش زنان در تاریخ، و تأثیر عشق بر سرنوشت فردی و ملی علاقه دارند، تجربهای خواندنی و ماندگار خواهد بود.
رمان مارکیز دو پومپادور در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۶ است. این کتاب در ایران با ترجمهای از رشید امانت و تحت عنوان «شوالیه دسس» به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان مارکیز دو پومپادور
رمان مارکیز دو پومپادور داستان دختری به نام ژان آنتوانت پواسون را روایت میکند؛ دختری از طبقهای نهچندان بالا که با زیبایی، هوش و تربیت خاصش توجه اشراف را جلب میکند. داستان با دوران نوجوانی او آغاز میشود، زمانی که مادرش او را برای آیندهای بزرگ آماده میکند، آیندهای که فراتر از موقعیت معمول زنان آن دوران است. او از همان ابتدا رؤیای نفوذ و بزرگی در سر دارد و این آرزوها با تربیتی هدفمند و هوشمندانه جهت داده میشوند.
ژان در پی توطئهای خانوادگی، مجبور به ازدواج با مردی به نام هنری دوتیولز میشود، مردی که علاقهای به او ندارد و هدفش بیشتر حفظ منافع شخصی و طبقهای است. زندگی مشترک آنها سرد، محدود و تحقیرآمیز است، اما ژان هنوز رؤیای پیشرفت و نفوذ در دل دربار فرانسه را در سر میپروراند. او آرامآرام از موقعیتهای کوچک اجتماعی بهنفع خود بهره میگیرد و وارد محافل اشرافی میشود.
سرنوشت زمانی تغییر میکند که ژان در یکی از محافل سلطنتی با لویی پانزدهم، پادشاه فرانسه، آشنا میشود. برخورد اول میان آنها بهظاهر ساده و کوتاه است، اما اثر عمیقی بر هر دو میگذارد. ژان که از کودکی در ذهنش برای چنین فرصتی آماده شده، با درایت و وقار خاصی وارد بازی بزرگان میشود و بهسرعت توجه پادشاه را به خود جلب میکند.
در ادامه، ژان بهعنوان معشوقه رسمی شاه به دربار راه مییابد و عنوان مادام دو پومپادور را دریافت میکند. او نهتنها با زیبایی و لطافتش در دل پادشاه نفوذ میکند، بلکه بهتدریج به یکی از مهمترین مشاوران فرهنگی، هنری و حتی سیاسی دربار تبدیل میشود. نفوذ او در امور حکومتی و انتخاب وزرا، شاعران، نقاشان و معماران، حیرت همگان را برمیانگیزد.
این نفوذ بیسابقه باعث میشود بسیاری از درباریان، اشراف، روحانیان و حتی ملکه از حضور او ناخشنود شوند. دسیسهها، بدگوییها و تهدیدها علیه او شدت میگیرد، اما مادام دو پومپادور با هوشمندی و سیاستورزی از همهی این بحرانها جان سالم بهدر میبرد. او میداند که برای بقا در چنین محیطی، تنها عشق شاه کافی نیست، بلکه باید قدرت را نیز در دست بگیرد.
در طول داستان، چهرهی پادشاه نیز با ظرافت پرداخته میشود. لویی پانزدهم، پادشاهی بیثبات و وابسته به مشورت دیگران، در میان خواستههای سیاسی و دلباختگیهای شخصی گرفتار است. مادام دو پومپادور نقش پناه و مشاور او را ایفا میکند، اما بهمرور زمان با سردی و ضعفهای پادشاه نیز مواجه میشود، و این موجب پدید آمدن نوعی شکاف احساسی در روابطشان میشود.
رمان با نگاهی انتقادی به ساختار طبقاتی و فساد دربار، تصویر روشنی از فرانسهی پیش از انقلاب ترسیم میکند. مادام دو پومپادور با همهی قدرت و شکوهی که بهدست میآورد، در نهایت قربانی همان ساختاری میشود که به آن خدمت کرده است. پایان داستان، با سایههایی از اندوه و انزوا، تصویری انسانی از زنی قدرتمند و تنها ارائه میدهد که با وجود همهچیز، همچنان در خاطرهی تاریخ باقی میماند.
بخشهایی از مارکیز دو پومپادور
آن بعدازظهری روشن و آفتابی در اکتبر ۱۷۴۴ بهنظر جشن آسمان میرسید؛ پرواز پرندگان در میان شاخهها، ابرهای سفید سبک روی آبی بیکران آسمان، پرتوهای طلایی که در هوای صاف میرقصیدند، و عطر خنک پاییزی که با لرزش هوا همراه شده بود.
در مسیر پوشیده از خزه و برگ، از ارمتاژ تا ورسای، از کلبههای فروتن تا ستونهای سنگی باشکوه، سوارکاری آرام و موزون حرکت میکرد؛ افسارش در هوا رقصان، اسب آلِزانی بدندار و چابک. کلاه بهطرز جسورانهای کنار سرش قرار داشت، شمشیر نازکی به باسن اسب بسته بود، جوان و زیبا، بیستساله، چهرهای دلیر و بیپروا، لبهایی شیطنتآمیز و چشمانی پرشور، در برابر خورشید لبخند میزد.
………………
«آقا! آقا! منظورتان چیست؟» ژان با تردید گفت.
«همان چیزی که باید باشد، خانم!» کنت با زبانی آرام اما معنیدار پاسخ داد.
او سپس با نگاهی اشارهآمیز، شوالیه د’آسا را نشان داد که آرام به سمت ژان نزدیک میشد. در آن لحظه، ژان گرفتار دوگانگی انتخاب شد: بین آنچه قلبش آرزومند آن بود و آنچه جامعه از او میخواست. نگاه شوالیه پر از ستایش و تقدیس بود، اما صداهای دربار زمزمه میکردند.
………………..
«اوه! اعلیحضرت! شما!… پادشاه!» ژان نفسزن به این کلمات گفت، چون خیال میکرد رؤیاهایش در آستانه تحقق است.
او نمیدید که پادشاه چه میخواهد، فقط میدید که کنار اوست و دستش را گرفته است. لبخندی از شعف روی لبش نقش بست، چون تصور میکرد عشق واقعیاش تحقق یافته.
اما در پس فریب ظاهری، راستش این بود که لویی پانزدهم شاید فقط بازیای زنانه را در نظر داشت، و نه شور عشق بلندمدت. عشق حقیقی، آن عشقی که میل به جاویدانگی دارد، کمکم در پس هنر اغوا کوتاه نخواهد آمد.
……………….
در حدود هزار گام جلوتر، مردی پیاده با عصایی بس تراشیده حرکت میکرد… به نزدیکی برکه که رسید، ناگهان توقف کرد… آنجا، دختری بود… شگفتانگیز؛ ظریف و انعطافپذیر، هماهنگ از سر تا پا، پوستی مانند صدف و گل رز، مویی پرپشت چون ابر، فوقالعاده زیبا.
اگر به کتاب مارکیز دو پومپادور علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار میشل زواگو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی فرانسوی نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، عاشقانه، ماجراجویی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ادبیات فرانسه، معرفی کتاب، میشل زواگو، هر روز یک کتاب