«راه باریک به ژرفای شمال» اثری است از ریچارد فلاناگان (نویسندهی اهل استرالیا، متولد ۱۹۶۱) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی و خاطرات یک جراح جنگی است که میان عشق نافرجام، رنج اسارت در اردوگاه مرگ تایلند و برمه و تلاش برای معنا بخشیدن به رنج و انسانیت در دل ویرانیها سرگردان است.
دربارهی راه باریک به ژرفای شمال
رمان راه باریک به ژرفای شمال اثر ریچارد فلاناگان، نویسنده استرالیایی، از آن دست آثاری است که نهتنها روایتی تکاندهنده از جنگ و اسارت ارائه میدهد، بلکه در عمق خود پرسشهایی بنیادین درباره ماهیت انسان، عشق، مرگ و رستگاری مطرح میکند. این کتاب که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و جایزه معتبر منبوکر را نیز به دست آورد، بر اساس تجربههای واقعی پدر نویسنده، یکی از اسیران جنگی استرالیایی در جنگ جهانی دوم، شکل گرفته است. از همین رو، در عین روایت داستانی، حقیقتی زیسته و دردناک در لابهلای کلمات جاری است.
فلاناگان با نثری شاعرانه و در عین حال بیپرده، سرگذشت گروهی از سربازان اسیر استرالیایی را بازگو میکند که در دست نیروهای ژاپنی مجبور به ساخت راهآهن برمه به تایلند، معروف به «راهآهن مرگ»، میشوند. محور اصلی داستان شخصیت «دوریگو ایوانز»، جراحی استرالیایی است که در اردوگاه بهعنوان رهبر و تکیهگاه اسیران شناخته میشود. او در مرکز تقاطع خشونت و امید ایستاده و بار مسئولیتی سنگین را به دوش میکشد؛ مسئولیتی که به بهای فرسایش روح و وجدانش تمام میشود.
آنچه این رمان را فراتر از یک روایت جنگی میبرد، نگاه پیچیده و چندلایهاش به انسان است. فلاناگان نه فقط قربانیان، بلکه شکنجهگران را نیز در ابعاد انسانی به تصویر میکشد. ژاپنیها در کتاب، هیولاهای صرف نیستند؛ آنان هم اسیر ایدئولوژی و فشار زمانهاند. این تصویر چندسویه باعث میشود خواننده نتواند مرزی مطلق میان خیر و شر ترسیم کند، بلکه به تردید و اندیشه فرو رود.
یکی از ستونهای مهم رمان، حضور پررنگ عشق است. دوریگو در طول جنگ و پس از آن، با خاطره عشقی ممنوعه و پرشور زندگی میکند؛ عشقی که مانند نوری کمسو اما پایدار، در تاریکترین لحظهها او را زنده نگه میدارد. فلاناگان در همتنیدگی عشق و رنج، نشان میدهد که حتی در دل ویرانی مطلق، انسان به چیزی فراتر از بقا نیاز دارد؛ به پیوندی عاطفی که معنا ببخشد.
زبان اثر، زبانی تصویری و پرجزئیات است. توصیفهای فلاناگان از جنگلهای بارانی، رودخانهها و فضای خفقانآور اردوگاهها، بهقدری دقیق و شاعرانهاند که خواننده همزمان خشونت و زیبایی طبیعت را لمس میکند. این تضاد میان شکوه طبیعت و پلیدی انسان، لایهای فلسفی به رمان میافزاید؛ گویی زمین بیتفاوت به رنج بشر، همچنان به حیات خویش ادامه میدهد.
از لحاظ ساختار، رمان خطی نیست. فلاناگان با پرشهای زمانی، گذشته و آینده شخصیتها را در هم میآمیزد و نشان میدهد که زخمهای جنگ سالها بعد از پایان آن همچنان بر جان انسانها باقی میماند. همین جابهجایی میان گذشته و حال، روایت را سیال و چندبعدی میسازد و خواننده را میان خاطره، کابوس و واقعیت شناور میکند.
در این کتاب، مرگ حضوری دائمی دارد. سربازان هر روز با بیماری، گرسنگی و شکنجه دستبهگریباناند. اما فلاناگان مرگ را تنها پایان زندگی نمیبیند، بلکه آن را آینهای برای بازتاب دادن زندگی معنا میکند. لحظههای کوتاه دوستی، مهربانی یا حتی شوخیهای اسیران، در کنار وحشت مرگ، ارزش و شکوهی دوچندان پیدا میکنند.
یکی از پرسشهای مرکزی کتاب، مسئله قهرمانی است. دوریگو بهعنوان قهرمان ملی پس از جنگ شناخته میشود، اما در درون خود پر از تردید، گناه و بیاعتمادی به این عنوان است. فلاناگان با این تصویر، مفهوم قهرمان را زیر سؤال میبرد و نشان میدهد که قهرمانی بیشتر زاییده روایتهاست تا حقیقت درونی انسانها.
در لایهای دیگر، رمان به بررسی رابطه فرد با تاریخ میپردازد. اسیران و نگهبانان هرکدام درگیر سرنوشتهاییاند که بهظاهر شخصی است، اما در حقیقت ریشه در جبر تاریخی و سیاسی دارد. کتاب یادآور میشود که انسان، هرچند میکوشد فردیت خود را حفظ کند، ناگزیر در چرخدندههای تاریخ گرفتار میشود.
فلاناگان در این رمان از طنز هم غافل نمیشود. طنزی تلخ و سیاه که در لحظات بحرانی، بهسان سوپاپ اطمینان عمل میکند. این طنز باعث میشود کتاب در اوج تلخی، یکدستی و یکنواختی پیدا نکند و انسانیت اسیران در برابر بیرحمی تاریخ همچنان زنده بماند.
از منظر ادبی، راه باریک به ژرفای شمال تلفیقی است از رمان تاریخی، جنگی و عاشقانه. همین تلفیق باعث میشود مخاطب طیف وسیعی از تجربههای عاطفی و فکری را از سر بگذراند؛ از خشم و اندوه گرفته تا همدلی و شگفتی. کتاب نهتنها داستانی میگوید، بلکه تجربهای زیسته را به خواننده منتقل میکند.
اهمیت این اثر در آن است که جنگ را از سطح نبردها و استراتژیها پایین میکشد و به زندگی روزمره آدمهای عادی میبرد؛ کسانی که در میان گرسنگی، بیماری و شکنجه، همچنان رؤیا، عشق و امید داشتند. به همین دلیل، این رمان بیش از آنکه تاریخ جنگ باشد، تاریخ انسان است.
در نهایت، راه باریک به ژرفای شمال کتابی است درباره شکنندگی و پایداری انسان. اثری که در تاریکترین گوشههای تاریخ، لحظات روشنی را مییابد و نشان میدهد که حتی در دل جهنم، رگهای از انسانیت میتواند باقی بماند. همین ترکیب واقعیت تلخ و امید شکننده است که آن را به رمانی فراموشنشدنی و خواندنی تبدیل میکند.
رمان راه باریک به ژرفای شمال در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۳ با بیش از ۶۱۰۰۰ رای و ۷۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از فرزام حبیبی و فرانک سالاری به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان راه باریک به ژرفای شمال
رمان راه باریک به ژرفای شمال داستان زندگی دکتر «دوریگو ایوانز» را روایت میکند، جراحی استرالیایی که در جنگ جهانی دوم به اسارت نیروهای ژاپنی درمیآید. او همراه با صدها سرباز دیگر به اردوگاههای کار اجباری منتقل میشود تا در ساخت «راهآهن مرگ» برمه به تایلند مشارکت کند؛ پروژهای که به بهای جان هزاران اسیر تمام شد. دوریگو در این شرایط بهعنوان رهبر اسیران شناخته میشود، هرچند در درون خود پر از تردید و شکنندگی است.
در اردوگاه، اسیران با گرسنگی، بیماریهای کشنده، شکنجههای بیرحمانه و شرایط غیرانسانی روبهرو هستند. با وجود این، آنها به شیوههای مختلف برای زنده ماندن و حفظ کرامت انسانی تلاش میکنند: از شوخیهای تلخ و خاطرهگویی گرفته تا همبستگیهای کوچک میان دوستان. دوریگو باید نهتنها جسم آنها را درمان کند، بلکه بهعنوان رهبر، امید و انسجام روانیشان را نیز حفظ نماید.
در دل این رنج بیپایان، عشق گذشته دوریگو به زنی به نام «امی» همچون نوری خاموشنشدنی در ذهن او زنده است. این رابطه، که زمانی ممنوع و پنهانی بوده، اکنون در ذهن او به رؤیایی جاودانه تبدیل شده است؛ رؤیایی که به او کمک میکند از فشار خردکننده اسارت جان سالم به در برد. همین عشق است که گذشته و حال او را به هم گره میزند و به زندگیاش معنایی دیگر میبخشد.
فلاناگان روایت را محدود به اسیران نمیکند؛ او به زندگی نگهبانان و افسران ژاپنی نیز میپردازد. این شخصیتها، در عین قساوت، انسانهاییاند که خود در دام ایدئولوژی و فشار نظامی گرفتارند. رمان نشان میدهد چگونه تاریخ و شرایط سیاسی میتواند افراد عادی را به ابزار خشونت بدل کند، و مرز میان خیر و شر را به لرزه میاندازد.
پس از پایان جنگ، دوریگو به استرالیا بازمیگردد و بهعنوان قهرمان ملی مورد ستایش قرار میگیرد. اما درون او پر از احساس گناه، پوچی و تردید است. او خود را شایسته این ستایش نمیداند، چرا که از نظرش، آنچه بر سر دوستان و همرزمانش آمد، لکهای است که هیچگاه از ذهنش پاک نمیشود. شکاف میان تصویر بیرونی او بهعنوان «قهرمان» و واقعیت درونیاش بهعنوان انسانی خسته و زخمخورده، یکی از محورهای اصلی داستان است.
رمان با پرشهای زمانی به گذشته و آینده میرود و زندگی دوریگو را در مقاطع مختلف دنبال میکند: دوران کودکیاش در تاسمانی، تجربه عشق ممنوعهاش، سالهای وحشت اسارت، و زندگی پس از جنگ در مقام جراح و قهرمان. این ساختار پازلگونه نشان میدهد که جنگ نه رویدادی گذرا، بلکه زخمی همیشگی است که تا پایان عمر بر روح و جان بازماندگان باقی میماند.
داستان همچنین به سرنوشت دیگر اسیران و نگهبانان میپردازد. برخی پس از جنگ به زندگی عادی بازمیگردند، برخی در سکوت و خاطرات تلخ فرومیروند، و برخی نیز با احساس گناه یا شکست شخصی زندگی میکنند. این روایتهای موازی، تصویری چندلایه از اثر جنگ بر انسانها ارائه میدهد؛ تصویری که فراتر از مرزها و ملیتهاست.
در نهایت، راه باریک به ژرفای شمال روایت سفر یک انسان است میان رنج و عشق، میان مرگ و بقا، میان قهرمانی و ضعف. دوریگو ایوانز بهرغم تمام شکستها و زخمها، همچنان در جستوجوی معناست. رمان پایان روشنی ندارد، بلکه مانند زندگی، مجموعهای از خاطرهها، اندوهها و لحظههای گذراست که انسان را شکل میدهد.
بخشهایی از راه باریک به ژرفای شمال
نخستین خاطرات دوریگو ایوانز پر از نوری بود که تالار کلیسایی چوبی را غرق میکرد؛ جایی که او در کنار مادر و مادربزرگش نشسته بود. نوری کورکننده که او را وامیداشت مدام جلو و عقب برود؛ گاه در آغوش زنان مهربان فرو میرفت و گاه از آن بازمیگشت. زنانی که او را دوست داشتند. درست مانند رفتن به دل دریا و بازگشتن به ساحل، بارها و بارها.
……………………
بوی پوست درخت اکالیپتوس، نور آبی و درخشان نیمروز تاسمانی که آنقدر تیز بود که مجبور میشد چشمهایش را ریز کند تا چشمانش را نبرد، گرمای خورشید بر پوست کشیدهاش… و آن شادی ناب و غریب بودن در کنار دیگران.
……………………
آنها سیگار میکشیدند تا بوی مردگان را از سوراخهای بینیشان دور کنند، شوخی میکردند تا مردگان ذهنشان را تسخیر نکنند.
…………………….
او باور داشت کتابها هالهای دارند که از او محافظت میکند؛ و اگر کتابی کنار دستش نباشد خواهد مرد. در چنین لحظههایی حس میکرد در تمام جهان تنها یک کتاب وجود دارد و همه کتابهای دیگر دروازههاییاند به همان کتاب بیپایان… کتابی بیآغاز و بیانجام.
………………………
آدم خوشبخت گذشتهای ندارد، اما آدم بدبخت چیزی جز گذشته در اختیار ندارد.
اگر به کتاب راه باریک به ژرفای شمال علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.
17 شهریور 1404
راه باریک به ژرفای شمال
«راه باریک به ژرفای شمال» اثری است از ریچارد فلاناگان (نویسندهی اهل استرالیا، متولد ۱۹۶۱) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی و خاطرات یک جراح جنگی است که میان عشق نافرجام، رنج اسارت در اردوگاه مرگ تایلند و برمه و تلاش برای معنا بخشیدن به رنج و انسانیت در دل ویرانیها سرگردان است.
دربارهی راه باریک به ژرفای شمال
رمان راه باریک به ژرفای شمال اثر ریچارد فلاناگان، نویسنده استرالیایی، از آن دست آثاری است که نهتنها روایتی تکاندهنده از جنگ و اسارت ارائه میدهد، بلکه در عمق خود پرسشهایی بنیادین درباره ماهیت انسان، عشق، مرگ و رستگاری مطرح میکند. این کتاب که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و جایزه معتبر منبوکر را نیز به دست آورد، بر اساس تجربههای واقعی پدر نویسنده، یکی از اسیران جنگی استرالیایی در جنگ جهانی دوم، شکل گرفته است. از همین رو، در عین روایت داستانی، حقیقتی زیسته و دردناک در لابهلای کلمات جاری است.
فلاناگان با نثری شاعرانه و در عین حال بیپرده، سرگذشت گروهی از سربازان اسیر استرالیایی را بازگو میکند که در دست نیروهای ژاپنی مجبور به ساخت راهآهن برمه به تایلند، معروف به «راهآهن مرگ»، میشوند. محور اصلی داستان شخصیت «دوریگو ایوانز»، جراحی استرالیایی است که در اردوگاه بهعنوان رهبر و تکیهگاه اسیران شناخته میشود. او در مرکز تقاطع خشونت و امید ایستاده و بار مسئولیتی سنگین را به دوش میکشد؛ مسئولیتی که به بهای فرسایش روح و وجدانش تمام میشود.
آنچه این رمان را فراتر از یک روایت جنگی میبرد، نگاه پیچیده و چندلایهاش به انسان است. فلاناگان نه فقط قربانیان، بلکه شکنجهگران را نیز در ابعاد انسانی به تصویر میکشد. ژاپنیها در کتاب، هیولاهای صرف نیستند؛ آنان هم اسیر ایدئولوژی و فشار زمانهاند. این تصویر چندسویه باعث میشود خواننده نتواند مرزی مطلق میان خیر و شر ترسیم کند، بلکه به تردید و اندیشه فرو رود.
یکی از ستونهای مهم رمان، حضور پررنگ عشق است. دوریگو در طول جنگ و پس از آن، با خاطره عشقی ممنوعه و پرشور زندگی میکند؛ عشقی که مانند نوری کمسو اما پایدار، در تاریکترین لحظهها او را زنده نگه میدارد. فلاناگان در همتنیدگی عشق و رنج، نشان میدهد که حتی در دل ویرانی مطلق، انسان به چیزی فراتر از بقا نیاز دارد؛ به پیوندی عاطفی که معنا ببخشد.
زبان اثر، زبانی تصویری و پرجزئیات است. توصیفهای فلاناگان از جنگلهای بارانی، رودخانهها و فضای خفقانآور اردوگاهها، بهقدری دقیق و شاعرانهاند که خواننده همزمان خشونت و زیبایی طبیعت را لمس میکند. این تضاد میان شکوه طبیعت و پلیدی انسان، لایهای فلسفی به رمان میافزاید؛ گویی زمین بیتفاوت به رنج بشر، همچنان به حیات خویش ادامه میدهد.
از لحاظ ساختار، رمان خطی نیست. فلاناگان با پرشهای زمانی، گذشته و آینده شخصیتها را در هم میآمیزد و نشان میدهد که زخمهای جنگ سالها بعد از پایان آن همچنان بر جان انسانها باقی میماند. همین جابهجایی میان گذشته و حال، روایت را سیال و چندبعدی میسازد و خواننده را میان خاطره، کابوس و واقعیت شناور میکند.
در این کتاب، مرگ حضوری دائمی دارد. سربازان هر روز با بیماری، گرسنگی و شکنجه دستبهگریباناند. اما فلاناگان مرگ را تنها پایان زندگی نمیبیند، بلکه آن را آینهای برای بازتاب دادن زندگی معنا میکند. لحظههای کوتاه دوستی، مهربانی یا حتی شوخیهای اسیران، در کنار وحشت مرگ، ارزش و شکوهی دوچندان پیدا میکنند.
یکی از پرسشهای مرکزی کتاب، مسئله قهرمانی است. دوریگو بهعنوان قهرمان ملی پس از جنگ شناخته میشود، اما در درون خود پر از تردید، گناه و بیاعتمادی به این عنوان است. فلاناگان با این تصویر، مفهوم قهرمان را زیر سؤال میبرد و نشان میدهد که قهرمانی بیشتر زاییده روایتهاست تا حقیقت درونی انسانها.
در لایهای دیگر، رمان به بررسی رابطه فرد با تاریخ میپردازد. اسیران و نگهبانان هرکدام درگیر سرنوشتهاییاند که بهظاهر شخصی است، اما در حقیقت ریشه در جبر تاریخی و سیاسی دارد. کتاب یادآور میشود که انسان، هرچند میکوشد فردیت خود را حفظ کند، ناگزیر در چرخدندههای تاریخ گرفتار میشود.
فلاناگان در این رمان از طنز هم غافل نمیشود. طنزی تلخ و سیاه که در لحظات بحرانی، بهسان سوپاپ اطمینان عمل میکند. این طنز باعث میشود کتاب در اوج تلخی، یکدستی و یکنواختی پیدا نکند و انسانیت اسیران در برابر بیرحمی تاریخ همچنان زنده بماند.
از منظر ادبی، راه باریک به ژرفای شمال تلفیقی است از رمان تاریخی، جنگی و عاشقانه. همین تلفیق باعث میشود مخاطب طیف وسیعی از تجربههای عاطفی و فکری را از سر بگذراند؛ از خشم و اندوه گرفته تا همدلی و شگفتی. کتاب نهتنها داستانی میگوید، بلکه تجربهای زیسته را به خواننده منتقل میکند.
اهمیت این اثر در آن است که جنگ را از سطح نبردها و استراتژیها پایین میکشد و به زندگی روزمره آدمهای عادی میبرد؛ کسانی که در میان گرسنگی، بیماری و شکنجه، همچنان رؤیا، عشق و امید داشتند. به همین دلیل، این رمان بیش از آنکه تاریخ جنگ باشد، تاریخ انسان است.
در نهایت، راه باریک به ژرفای شمال کتابی است درباره شکنندگی و پایداری انسان. اثری که در تاریکترین گوشههای تاریخ، لحظات روشنی را مییابد و نشان میدهد که حتی در دل جهنم، رگهای از انسانیت میتواند باقی بماند. همین ترکیب واقعیت تلخ و امید شکننده است که آن را به رمانی فراموشنشدنی و خواندنی تبدیل میکند.
رمان راه باریک به ژرفای شمال در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۳ با بیش از ۶۱۰۰۰ رای و ۷۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از فرزام حبیبی و فرانک سالاری به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان راه باریک به ژرفای شمال
رمان راه باریک به ژرفای شمال داستان زندگی دکتر «دوریگو ایوانز» را روایت میکند، جراحی استرالیایی که در جنگ جهانی دوم به اسارت نیروهای ژاپنی درمیآید. او همراه با صدها سرباز دیگر به اردوگاههای کار اجباری منتقل میشود تا در ساخت «راهآهن مرگ» برمه به تایلند مشارکت کند؛ پروژهای که به بهای جان هزاران اسیر تمام شد. دوریگو در این شرایط بهعنوان رهبر اسیران شناخته میشود، هرچند در درون خود پر از تردید و شکنندگی است.
در اردوگاه، اسیران با گرسنگی، بیماریهای کشنده، شکنجههای بیرحمانه و شرایط غیرانسانی روبهرو هستند. با وجود این، آنها به شیوههای مختلف برای زنده ماندن و حفظ کرامت انسانی تلاش میکنند: از شوخیهای تلخ و خاطرهگویی گرفته تا همبستگیهای کوچک میان دوستان. دوریگو باید نهتنها جسم آنها را درمان کند، بلکه بهعنوان رهبر، امید و انسجام روانیشان را نیز حفظ نماید.
در دل این رنج بیپایان، عشق گذشته دوریگو به زنی به نام «امی» همچون نوری خاموشنشدنی در ذهن او زنده است. این رابطه، که زمانی ممنوع و پنهانی بوده، اکنون در ذهن او به رؤیایی جاودانه تبدیل شده است؛ رؤیایی که به او کمک میکند از فشار خردکننده اسارت جان سالم به در برد. همین عشق است که گذشته و حال او را به هم گره میزند و به زندگیاش معنایی دیگر میبخشد.
فلاناگان روایت را محدود به اسیران نمیکند؛ او به زندگی نگهبانان و افسران ژاپنی نیز میپردازد. این شخصیتها، در عین قساوت، انسانهاییاند که خود در دام ایدئولوژی و فشار نظامی گرفتارند. رمان نشان میدهد چگونه تاریخ و شرایط سیاسی میتواند افراد عادی را به ابزار خشونت بدل کند، و مرز میان خیر و شر را به لرزه میاندازد.
پس از پایان جنگ، دوریگو به استرالیا بازمیگردد و بهعنوان قهرمان ملی مورد ستایش قرار میگیرد. اما درون او پر از احساس گناه، پوچی و تردید است. او خود را شایسته این ستایش نمیداند، چرا که از نظرش، آنچه بر سر دوستان و همرزمانش آمد، لکهای است که هیچگاه از ذهنش پاک نمیشود. شکاف میان تصویر بیرونی او بهعنوان «قهرمان» و واقعیت درونیاش بهعنوان انسانی خسته و زخمخورده، یکی از محورهای اصلی داستان است.
رمان با پرشهای زمانی به گذشته و آینده میرود و زندگی دوریگو را در مقاطع مختلف دنبال میکند: دوران کودکیاش در تاسمانی، تجربه عشق ممنوعهاش، سالهای وحشت اسارت، و زندگی پس از جنگ در مقام جراح و قهرمان. این ساختار پازلگونه نشان میدهد که جنگ نه رویدادی گذرا، بلکه زخمی همیشگی است که تا پایان عمر بر روح و جان بازماندگان باقی میماند.
داستان همچنین به سرنوشت دیگر اسیران و نگهبانان میپردازد. برخی پس از جنگ به زندگی عادی بازمیگردند، برخی در سکوت و خاطرات تلخ فرومیروند، و برخی نیز با احساس گناه یا شکست شخصی زندگی میکنند. این روایتهای موازی، تصویری چندلایه از اثر جنگ بر انسانها ارائه میدهد؛ تصویری که فراتر از مرزها و ملیتهاست.
در نهایت، راه باریک به ژرفای شمال روایت سفر یک انسان است میان رنج و عشق، میان مرگ و بقا، میان قهرمانی و ضعف. دوریگو ایوانز بهرغم تمام شکستها و زخمها، همچنان در جستوجوی معناست. رمان پایان روشنی ندارد، بلکه مانند زندگی، مجموعهای از خاطرهها، اندوهها و لحظههای گذراست که انسان را شکل میدهد.
بخشهایی از راه باریک به ژرفای شمال
نخستین خاطرات دوریگو ایوانز پر از نوری بود که تالار کلیسایی چوبی را غرق میکرد؛ جایی که او در کنار مادر و مادربزرگش نشسته بود. نوری کورکننده که او را وامیداشت مدام جلو و عقب برود؛ گاه در آغوش زنان مهربان فرو میرفت و گاه از آن بازمیگشت. زنانی که او را دوست داشتند. درست مانند رفتن به دل دریا و بازگشتن به ساحل، بارها و بارها.
……………………
بوی پوست درخت اکالیپتوس، نور آبی و درخشان نیمروز تاسمانی که آنقدر تیز بود که مجبور میشد چشمهایش را ریز کند تا چشمانش را نبرد، گرمای خورشید بر پوست کشیدهاش… و آن شادی ناب و غریب بودن در کنار دیگران.
……………………
آنها سیگار میکشیدند تا بوی مردگان را از سوراخهای بینیشان دور کنند، شوخی میکردند تا مردگان ذهنشان را تسخیر نکنند.
…………………….
او باور داشت کتابها هالهای دارند که از او محافظت میکند؛ و اگر کتابی کنار دستش نباشد خواهد مرد. در چنین لحظههایی حس میکرد در تمام جهان تنها یک کتاب وجود دارد و همه کتابهای دیگر دروازههاییاند به همان کتاب بیپایان… کتابی بیآغاز و بیانجام.
………………………
آدم خوشبخت گذشتهای ندارد، اما آدم بدبخت چیزی جز گذشته در اختیار ندارد.
اگر به کتاب راه باریک به ژرفای شمال علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات استرالیا، ادبیات جهان، ریچارد فلاناگان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب