«آمار دقیق مردهها» اثری است از آیین نوروزی (نویسندهی متولد ۱۳۶۹) که در سال ۱۴۰۱منتشر شده است. این رمان داستان سه انسان گمشده در مرز میان زندگی و مرگ است؛ سه صدای تنها که در جستوجوی معنا، عشق و رهایی از گناه، آرامآرام به سوی نابودی و شناخت خویشتن پیش میروند.
دربارهی آمار دقیق مردهها
رمان «آمار دقیق مردهها» نوشته آیین نوروزی، از چشمگیرترین آثار داستانی سالهای اخیر در ادبیات معاصر ایران است؛ روایتی که با ساختاری چندوجهی و نگاهی موشکافانه به درون انسان، جهانی سرد، تلخ و درعینحال پر از زندگی را به تصویر میکشد. این اثر که توسط نشر چشمه منتشر شده، بهدرستی نشان میدهد که نویسنده در مسیر رشد و بلوغ ادبی خود به نقطهای تازه و قابلتوجه رسیده است؛ جایی که روایت، ساختار و زبان در هماهنگی کمنظیری کنار هم قرار گرفتهاند.
آیین نوروزی پیش از این با مجموعهداستانهایی همچون «آب و هوای چند روز سال» و «زمین نرم» شناخته شده بود، اما «آمار دقیق مردهها» را میتوان اوج مهارت او در خلق جهان داستانی دانست. در این اثر، نویسنده از شیوهی روایت اپیزودیک بهره میگیرد و زندگی سه شخصیت را در سه فصل مجزا اما در پیوندی پنهان روایت میکند؛ سه انسانی که در سه برهه از زندگی خود با مسألهی تنهایی، فقدان و گناه دستوپنجه نرم میکنند.
کتاب از زاویهی دید شخصیتی به نام دنا آغاز میشود؛ دختری جوان و دانشجوی پزشکی که ظاهری آرام و بیتفاوت دارد اما درونش لبریز از پوچی و بیحسی است. دنا در مواجهه با مرگ بیمارانش، واکنشی انسانی از خود نشان نمیدهد و گویی میان او و جهان پیرامونش پردهای ضخیم افتاده است. او از همان آغاز، نمادی از انسانی است که میان میل به نجات و ناتوانی از زیستن در نوسان است.
در لایهای دیگر از این رمان، زندگی مردی به نام امین روایت میشود؛ شخصیتی که از همسرش جدا شده، فرزندش را ترک کرده و برای یافتن معنایی تازه از زندگی به آمریکا مهاجرت کرده است. او میکوشد در غربت، با تجربهی عشقی جدید، گذشتهی پر از شکست خود را فراموش کند، اما گذشته چون سایهای همواره همراه اوست. در نگاه امین، زندگی تلاشی است نافرجام برای ترمیم زخمهایی که از درون چرکیناند.
اما سومین چهرهی این مثلث روایی، مردی سالخورده به نام منصور است؛ کسی که در جوانی پدرش را به قتل رسانده و سالها این راز را در سکوت درون خود دفن کرده است. منصور هرچند از مجازات رسمی گریخته، اما تا پایان عمر زیر بار عذاب وجدان خم میشود. روایت او بازتابی از تقابل انسان با گناه است؛ گناهی که نه فراموش میشود و نه بخشوده.
نویسنده در هر سه بخش، با دقتی مثالزدنی به درونیات شخصیتها نفوذ میکند و تضاد میان ظاهر آرام و طوفان درونی آنان را آشکار میسازد. مرگ، جدایی و گناه سه محوریاند که چون نخی نامرئی، زندگی این سه انسان را بههم پیوند میدهند. از خلال این سه داستان، تصویری کلی از انسانی معاصر ترسیم میشود که در برابر جهان بیرحم، تنها و درمانده است.
در ساختار این رمان، نظم و دقتی قابلتوجه به چشم میخورد. هر فصل با فضاسازی ویژهای آغاز میشود که با روحیات شخصیت هماهنگ است: دنا در اتاقهای بیمارستان و در احاطهی مرگ، امین در سکوت یک آکواریوم غریب، و منصور در تراسی که شاهد گناه نخستین اوست. این فضاها نهفقط بستر روایت، بلکه بازتابی از درون شخصیتها هستند.
نوروزی با نثری دقیق و حسابشده، میان روایتهای سهگانه پیوندی برقرار میکند که بدون دخالت مستقیم، معنای کلی اثر را شکل میدهد. او از روایت مستقیم پرهیز دارد و اجازه میدهد سکوتها، مکثها و جزئیات بهظاهر بیاهمیت، مفهوم اصلی را منتقل کنند. این ویژگی، زبان رمان را از توصیف صرف به زبان احساس و ادراک ارتقا میدهد.
در «آمار دقیق مردهها»، نویسنده به مفهوم فردیت نیز میپردازد. هر سه شخصیت به نوعی از دیگران بریدهاند و در حصار خود فرو رفتهاند. دنا در بیتفاوتی خود پناه گرفته، امین با فرار از وطن و خانواده در پی رهایی است، و منصور در سکوت گناه خویش پنهان شده است. این انزواها درعینحال که رهایی مینمایند، زندانی برای روح آنان نیز هستند.
زمان در این رمان نقشی ویژه دارد؛ گذشته و حال درهم تنیدهاند و روایتها با فلشبکهایی به عقب، زندگی دوگانهی شخصیتها را آشکار میکنند. گویی آنان در دو بستر زمانی زندگی میکنند: یکی آنچه اکنون در برابرشان است و دیگری آنچه هرگز نتوانستهاند از آن رها شوند. این دوگانگی زمانی، حس تکرار و درجازدن را در روح داستان تقویت میکند.
«آمار دقیق مردهها» را میتوان اثری شخصیتمحور دانست که در آن هر کنش و واگویهای در خدمت شناخت روان انسان است. این اثر نه به دنبال حادثهسازی، بلکه در پی کندوکاو در ذهن و وجدان انسان است. نویسنده با نگاهی بیرحم و درعینحال انسانی، شکستهای عاطفی، اخلاقی و وجودی شخصیتهایش را آشکار میکند.
در نهایت، این رمان را میتوان آیینهای از اضطراب انسان مدرن دانست؛ انسانی که در عصر تنهایی، میان خاطره و واقعیت، میان گناه و رستگاری، معلق مانده است. آیین نوروزی در این کتاب نشان میدهد که چگونه میتوان با زبانی ساده و ساختاری منسجم، به پیچیدهترین ساحتهای درونی انسان سرک کشید.
«آمار دقیق مردهها» از آن دست آثاری است که پس از پایان خواندنش، ذهن مخاطب را رها نمیکند. روایتهای آن در سکوت و خلأ ادامه مییابند، گویی صدای نفسهای شخصیتها هنوز در گوش خواننده میپیچد. این کتاب سندی از بلوغ نویسندهای است که میداند ادبیات، پیش از هر چیز، بازتاب وجدان بیدار انسان است.
رمان آمار دقیق مردهها در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۲.۳۶ با بیش از ۸۰ رای و ۲۹ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان آمار دقیق مردهها
رمان «آمار دقیق مردهها» از سه روایت جدا اما درونی پیوسته تشکیل شده که هرکدام به بخشی از زندگی سه شخصیت متفاوت میپردازد: دنا، امین و منصور. هر یک از این شخصیتها با نوعی تنهایی، فقدان و احساس گناه دستبهگریباناند و نویسنده با نگاهی موشکافانه، مسیر زندگی آنها را در بسترهایی جداگانه اما از نظر درونی مرتبط به تصویر میکشد.
در بخش نخست، داستان با دنا آغاز میشود؛ دختری جوان که دانشجوی پزشکی است و در یکی از بیمارستانهای تهران دوره کارورزی خود را میگذراند. دنا دختری خونسرد و کماحساس است، بهگونهای که در احیای بیماران، شکستهای پیاپیاش او را نه غمگین میکند و نه متأثر. او در جهانی سرد و بیعاطفه زندگی میکند؛ پدر و مادرش سالها پیش از هم جدا شدهاند، مادرش درگذشته و تنها سرپرستش یعنی مادربزرگش نیز مرده است. از دنیای گذشتهاش فقط دوستی دور به نام کاوه برایش مانده که در ترکیه زندگی میکند. تنهایی و انزوا دنا را به انسانی تبدیل کرده که از جهان پیرامون خود فاصله گرفته است، اما اتفاقاتی در راه است که نظم بیروح زندگیاش را بر هم میزند.
در بخش دوم، محور داستان به امین منتقل میشود؛ مردی که از همسرش سمانه جدا شده و پسر خردسالش را ترک کرده است. او برای تحصیل و آغاز زندگی جدید به آمریکا مهاجرت میکند، اما گذشته در هر قدم تعقیبش میکند. او با دختری ایرانیالاصل به نام شادی آشنا میشود و میان آنها رابطهای عاطفی شکل میگیرد؛ رابطهای که بهظاهر میتواند نجاتبخش باشد، اما در واقع تکراری از همان چرخهی شکستهای پیشین است. در تمام طول روایت، امین با گذشتهی خود، با حس پدرانهای که رهایش کرده و با عشقی که شاید دوباره محکوم به فناست، در جنگ است.
در سومین اپیزود، راوی سراغ منصور میرود؛ پیرمردی ۶۷ ساله که در جوانی پدرش را کشته است. هیچکس هرگز از این قتل باخبر نشده و منصور زندگیاش را بهظاهر در آرامش ادامه داده: ازدواج کرده، صاحب فرزند شده و به کار و سفر پرداخته است. اما ذهنش هرگز از یادآوری آن روز و آن جنایت آزاد نبوده. در هر اتفاقی، در هر گفتوگویی، سایهی آن گناه بر سرش سنگینی میکند. او قاتلی است که در دادگاه قانون مجرم شناخته نشده، اما سالهاست در دادگاه وجدانش در حال محاکمه است.
هر سه روایت در ظاهر جدا از هماند، اما از نظر مفهومی پیوندی ژرف دارند. همهی آنها حول محور مرگ، جدایی و تنهایی میچرخند. دنا با مرگ بیمارانش و فروپاشی خانواده، امین با مرگ عشق و پدری ازدسترفته، و منصور با مرگی که خود رقم زده، مواجهاند. هر سه در تلاشاند تا با مرگ کنار بیایند، اما نتیجهی تلاششان چیزی جز فرو رفتن بیشتر در انزوا نیست.
در طول رمان، مرز میان گذشته و حال بارها درهم میشکند. نویسنده با فلشبکهای مکرر، نشان میدهد که چگونه گذشته همچنان در اکنونِ شخصیتها حضور دارد. دنا مدام خاطرات مادر و مادربزرگش را مرور میکند، امین در غربت درگیر یاد پسرش است، و منصور هر روز صحنهی قتل پدرش را از نو در ذهن بازسازی میکند. این پیوند ناگسستنی میان گذشته و حال، روح رمان را میسازد و فضایی پر از حس تعلیق و اندوه میآفریند.
روایت دنا با جهان پزشکی و مرگ بیمارانش پیوند دارد، روایت امین با مهاجرت، عشق و شکستهای عاطفی، و روایت منصور با گناه و وجدان. هر سه در فضایی روایت میشوند که دقیق و متناسب با روحیات شخصیتها طراحی شده است: بیمارستان سرد و بیروح برای دنا، آپارتمانهای ساکت آمریکایی برای امین، و خانهای متروک و پرخاطره برای منصور. این فضاها نه فقط مکان رخدادها، بلکه آینهای از درون شخصیتها هستند.
در پایان، هر سه داستان بدون آنکه به هم بپیوندند، به نوعی فرجام میرسند. دنا در نقطهای از زندگیاش درمییابد که از احساسات انسانی فاصله گرفته، امین در غربت درمییابد که هیچ عشقی نمیتواند جای خالی گذشته را پر کند، و منصور سرانجام با مرگ خود آرام میگیرد؛ مرگی که بهگونهای نمادین، بازگشت او به عدالت و رهایی است.
«آمار دقیق مردهها» نه بر اساس حادثه، بلکه بر پایهی روان شخصیتها پیش میرود. هر روایت، تجربهای از درون انسان است که در برابر جهان بیرونی شکست میخورد. آیین نوروزی در این اثر نشان میدهد که مرگ، جدایی و گناه، سه چهره از یک واقعیت واحدند: انسانی که در تلاش برای زیستن، ناخواسته در شمار مردگان جای میگیرد.
بخشهایی از آمار دقیق مردهها
کسی که حدود بیست و دو ساعت کنار امین در هواپیما نشست دختری بود با موهای بور و دستهای ظریف سفید و پاهای نسبتاً کوچک با ناخنهایی با لاک طوسی که رنگشان فقط وقتهایی خوب دیده میشد که هوای بیرون روشن بود. امین بیشترِ استرس و ملال سفر هوایی را با نگاه کردن به این دختر تحمل کرد، البته سعی میکرد مستقیم نگاه نکند.
ولی بههرحال، خودش را شبیه مردی دید که چند وقت پیش قضیهاش را در اخبار شنیده بود: ایرانیِ پناهندهای که ده دوازده زن را در پیادهروهای اوپسالای سوئد دستمالی کرده بود.
دختر پاسپورت استرالیا داشت: یک دفترچهی آبی که دو طرفِ لوگوی پرنقشونگارَش طرحِ یک کانگورو و یک ایمو چاپ کرده بودند. بیشتر اوقات داشت در صفحهی کوچک روبهرویش فیلمهای سینمایی میدید. ظاهراً عاشقانهها را ترجیح میداد. صفحهی جلوِ امین هم روشن بود، اما او درست داستان را دنبال نمیکرد و فقط در صحنههای زدوخورد برای لحظاتی توجهش جلب میشد.
وقتی هفت هشت ساعت از پرواز گذشته بود، دختر کتابی از کولهاش بیرون آورد. بعد به امین نگاه کرد و با لبخند پرسید اذیت نمیشود اگر او چراغ بالای سرش را روشن کند. البته که اذیت نمیشد. به جلد سبز کتاب نگاه کرد. اسم نویسندهی کتاب هم به گوشش نخورده بود البته کُلاً نویسندههای زیادی را نمیشناخت.
در معدود دفعاتی که رمانی دستش گرفته بود، حس کرده بود نویسندهها به همهچیز آبوتاب میدهند تا صفحات را پُر کنند و خیلی زود حوصلهاش سر رفته بود. بههرحال، این تنها فرصتی بود که میشد برای چند لحظه با دختر صحبت کند. گفت «میتونم بپرسم این کتاب دربارهی چیه؟»
…………………..
بار اول، حمیده را به یک رستوران هندی برد. خودش غذای فرانسوی را ترجیح میداد. مثلاً رستوران سویس یا بیستانگو انتخابهای خوبی بودند، اما پیشخدمتهایشان منصور را میشناختند و او فعلاً نمیخواست همراه حمیده جلوِ آشناها دیده شود. تعریف غذای هندی آنجا را از همایون شنیده بود، ولی بعد از رفتن پشیمان شد. غذایشان تند و شور بود و معدهی منصور از همان جا شروع کرد به اذیت کردن.
حمیده هم غذا را دوست نداشت. یکبار پیشخدمت را صدا کرد و گفت غذای ما خیلی شور است. تا پیشخدمت خواست جوابی بدهد، ظرف خورش را برداشت و با تحکم گرفت جلوِ یارو. «شما ببرین آشپزتون یه ذره بچشن، خودشون متوجه میشن.» ظرف جدید خورش را که آوردند، حمیده یک قاشق از آن مخلوط نارنجی را ریخت روی پلوِ کاری. بعد قاشق را گذاشت داخل دهانش و وقتی غذا را قورت داد گفت «بهتر شد.»
رستوران گوشتاگوش پُر بود. میان مشتریها، منصور مردی همسنوسال خودش را دید که با زنی حدوداً سیساله آمده بود. میزشان پُر از غذا بود. دو مدل کباب گرفته بودند و نان مخصوص و سالاد و آبمیوه. همایون گفته بود فقط ناشیها آنجا کباب سفارش میدهند و به منصور توصیه کرده بود سراغ هیچچیزی جز خورش نرود. زن و مرد زیاد با هم حرف نمیزدند. به نظر نمیآمد آنقدرها همدیگر را بشناسند.
به تیپ و آرایش زن میخورد که فقط همین امشب را با مرد باشد. منصور فکر کرد نکند خودش هم به چشم بقیه یکی است شبیه همین مردِ کچل و هوسباز. ولی اختلاف سنی منصور و حمیده آنقدرها زیاد نبود. ضمناً تیپوقیافهی حمیده فرق داشت. آنها بهراحتی میتوانستند یک زن و شوهر خوشبخت به نظر برسند.
بعد از شام، گوشی حمیده زنگ خورد. منصور کنجکاو شد بداند چه کسی پشت خط است. یا ایمان بود یا یکی دیگر از بچههایش، چون حمیده جواب داد «جانم مامان.» بعد وسط حرفها گفت فلان سبزی را با یک بسته گوشت بگذارد بیرون که یخش برای ناهار فردا آب شود. قبل از خداحافظی هم گفت «آقا منصور زحمت میکشن من رو میرسونن. نگران نباش.»
اگر به کتاب آمار دقیق مردهها علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار آیین نوروزی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهجوان وخوشذوق نیز آشنا میکند.









