«عطر» با نام کامل «عطر: داستان یک قاتل» نوشته پاتریک زوسکیند (نویسندهی آلمانی، متولد ۱۹۴۹) که در سال ۱۹۸۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای مردی میپردازد که در راه ساختن یک عطر کامل مرتکب قتل میشود.
دربارهی عطر
«عطر: داستان یک قاتل» نوشته پاتریک زوسکیند رمانی مسحورکننده و تاریک جذاب است که عمیقاً در دنیای رایحه ها و وسواس انسان نسبت به آنها می کاود. این کتاب که در ابتدا به زبان آلمانی با نام Das Parfum در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، خوانندگان سراسر جهان را با داستان منحصر به فرد خود، توضیحات غنی و سفر اخلاقی مبهم شخصیت اصلی آن، ژان باتیست گرنوئیل، مجذوب خود کرده است.
داستان این رمان در قرن هجدهم در فرانسه اتفاق میافتد، زمانی که تحولات اجتماعی و نابرابریهای اقتصادی بسیار زیاد است. با تولد گرنویل، کودک ناخواسته ای که در کثیفی و بوی تعفن یک بازار ماهی در پاریس به دنیا آمد، آغاز می شود. مادرش که یک ماهی فروش است، بلافاصله پس از تولد او را رها می کند و انتظار دارد که او مانند فرزندان قبلی خود بمیرد. با این حال، گرنوئی زنده می ماند و از همان ابتدا اراده عجیبی برای زندگی نشان می دهد.
گرنوئی در یتیم خانه ای قرار می گیرد، جایی که به دلیل رفتار عجیب و غریب و نداشتن عطر و بوی شخصی به سرعت تبدیل به یک طرد شده می شود. با وجود این، او دارای حس بویایی فوق العاده ای است که او را از همه اطرافیانش متمایز می کند. حس بویایی او به قدری حاد است که می تواند عطرهای زیادی را از کیلومترها دورتر تشخیص دهد، استعدادی که با اشتیاق و دقت فراوان آن را برجسته می کند.
وقتی گرنوئی بزرگ می شود، به طور فزاینده ای شیفته دنیای بوها می شود. این وسواس او را به جستجوی عطرهای جدید و منحصر به فرد سوق می دهد و او را به کاوش در خیابان های شلوغ پاریس سوق می دهد. در اینجاست که او با دختری جوان با رایحه طبیعی عالی و مست کننده روبرو می شود که بر خلاف هر چیزی که تا به حال استشمام کرده است. گرنوئی که از تمایل به داشتن این عطر غرق شده بود، دختر را به قتل می رساند و آغاز سفر تاریک او را رقم زد.
پس از قتل، گرنوئی متوجه می شود که هدف واقعی او گرفتن و حفظ جوهره عطر است. او نزد یک عطرساز به نام بالدینی شاگرد می شود، او استعداد خارق العاده گرنوئی را می شناسد و از آن برای احیای کسب و کار شکست خورده اش سوء استفاده می کند. گرنوئی هنر عطرسازی را از بالدینی می آموزد و بر تکنیک ها و روش های ایجاد و حفظ رایحه ها مسلط است.
با این حال، جاه طلبی های گرنوئی بسیار فراتر از حد معمول است. او مشتاق خلق عطری عالی است، عطری که با برانگیختن عشق و ستایش از هر کسی که آن را بو می کند، قدرت نهایی را بر بشریت به او بدهد. برای رسیدن به این هدف، او دست به یک ولگردی وحشیانه مرگبار میزند و زنان جوان را با بدیعترین رایحههای طبیعی هدف قرار میدهد. او آنها را می کشد و جوهر آنها را استخراج می کند و به طور روشمند و سرد مواد تشکیل دهنده خلقت نهایی خود را جمع می کند.
سفر گرنوئی او را به شهر گراس، مرکز صنعت عطرسازی فرانسه می برد. در اینجا، او هنر خود را کامل می کند و مجموعه عطرهای خود را از طریق یک سری قتل های وحشتناک تکمیل می کند. اقدامات او موجی از ترس و هیستری را در جامعه ایجاد می کند، زیرا ساکنان نمی توانند ماهیت شیطانی را که در کمین آنها وجود دارد، درک کنند.
در سرتاسر رمان، زوسکیند عمیقاً به روان گرنویل می پردازد و فقدان کامل اخلاق و همدلی انسانی او را بررسی می کند. گرنوئی به عنوان یک هیولا به شکل انسانی به تصویر کشیده شده است که صرفاً توسط وسواس بویایی او هدایت می شود. توانایی او در دستکاری دیگران از طریق رایحه، موضوع اصلی رمان را برجسته می کند: قدرت بویایی عمیق و اغلب نادیده گرفته شده در تجربه و رفتار انسان.
خلاقیت نهایی گرنوئی، عطری که از اسانس قربانیانش تشکیل شده است، پیروزی هنر اوست. هنگامی که او در نهایت این عطر را آزاد می کند، اثر مورد نظر را می دهد: افرادی که آن را بو می کنند غرق در عشق و ستایش گرنوئی می شوند و او را موجودی الهی می بینند. گرنوئی علیرغم رسیدن به هدفش، هیچ رضایت یا رضایتی در موفقیت خود نمی یابد. میل او برای کنترل و شناخت نهایی برآورده می شود، اما او را خالی و بی هدف می کند.
در یک نتیجه دراماتیک و غیرمنتظره، گرنویی به پاریس بازمیگردد، جایی که خود را در خلقتش غرق میکند و به میان جمعیتی از ولگردها میرود. آنها بر این باورند که او یک فرشته است و در حالتی دیوانه وار او را زنده زنده می بلعد. مرگ گرنویل هم وحشتناک و هم شاعرانه است و پایان تلاش بی وقفه او برای کمال بویایی را نشان می دهد.
«عطر: داستان یک قاتل» کاوشی دلهره آور از جنبه تاریک طبیعت انسان و جست و جوی وسواس گونه زیبایی و قدرت است. داستان سرایی استادانه زوسکیند و توصیفهای زنده از دنیای حسی تجربه خواندن فراموش نشدنی را ایجاد میکند و خوانندگان را مجبور میکند تا در مورد تعامل پیچیده بین رایحه، هویت و میل فکر کنند.
کتاب عطر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۴ با بیش از ۴۸۰ هزار رای و ۲۶ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از مهمدی سمسارزاده، رویا منجم و حسین منصوری به بازار عرضه شده است.
داستان عطر
بخش اول
پسری در پاریس، فرانسه در سال ۱۷۳۸ به دنیا آمد و متعاقباً رها شد. مادر او تقریباً بلافاصله به خاطر کودک کشی قبلی محاکمه می شود و متعاقباً اعدام می شود و او را یتیم می کند. او ژان باتیست گرنوئی نام دارد و پرورش یافته است، اما کودکی سخت و منزوی است و در نهایت نزد یک دباغگر محلی شاگرد میشود. گرنوئی که برای دیگران ناشناخته است، حس بویایی قابل توجهی دارد که به او توانایی فوق العاده ای برای تشخیص بدترین بوها از مخلوط پیچیده رایحه و در فواصل دور می دهد.
یک روز، مدت ها پس از به خاطر سپردن تقریباً تمام بوهای شهر، گرنوئی از بوی منحصر به فردی شگفت زده می شود. او منبع عطر را پیدا می کند: یک دختر باکره جوان. او که از عطر او گرفتار شده و معتقد است که تنها او باید آن را داشته باشد، او را خفه می کند و تا زمانی که رایحه آن را ترک کند، در کنار بدنش می ماند.
در تلاش برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد هنر عطرسازی، او شاگرد یکی از بهترین عطرسازان شهر، جوزپه بالدینی، عطرساز سالخورده و بی مهارتی می شود که یک تجارت موفق را از طریق دو عطر مدیریت کرده است: یکی که یکی از اقوام به او داده است. و یکی که از یک آژانس مسافرتی خرید. بالدینی در نهایت خود را به طور فزاینده ای از عطرسازان رقیب برتری می یابد و به فکر بازگشت به ایتالیا با همسرش است.
با این حال، گرنویی با کپی کردن و بهبود عطر رقیب در آزمایشگاه بالدینی، خود را یک اعجوبه ثابت می کند، پس از آن بالدینی به او پیشنهاد شاگردی می دهد. بالدینی تکنیک های اولیه عطرسازی را به گرنوئی می آموزد در حالی که فرمول های جدید و استادانه گرنوئی را به عنوان خود می فروشد و شهرت برجسته او را باز می گرداند.
بالدینی در نهایت به گرنویل فاش میکند که تکنیکهایی غیر از تقطیر وجود دارد که میتوان از آنها برای حفظ طیف وسیعتری از بوها استفاده کرد، که تنها در قلب هنر عطرساز، در منطقه گراس در ریویرای فرانسه، قابل یادگیری است. مدت کوتاهی بعد، گرنویل تصمیم می گیرد پاریس را ترک کند و بالدینی وقتی مغازه اش به رودخانه سن فرو می ریزد می میرد.
بخش دوم
در راه خود به گراس، گرنویی به حومه شهر سفر می کند و به طور فزاینده ای از بوی انسانیت منزجر می شود. او با اجتناب از تمدن، به جای آن میآید تا در غاری در داخل پلمب دکانتال زندگی کند و از پوشش گیاهی و حیات وحش کم کوه زنده بماند. با این حال، وقتی پس از هفت سال میفهمد که خودش هیچ عطری ندارد، آرامش او پایان مییابد:
نه خودش را حس میکند و نه، بالاخره میفهمد، دیگران هم نمیتوانند. او در سفر به مونپلیه با داستان ساختگی در مورد ربوده شدن و ماندن در غار به مدت هفت سال به دلیل ظاهر ضعیف خود، برای خود بویی از مواد روزمره ایجاد می کند و متوجه می شود که تغییر جدیدش مردم را فریب می دهد تا فکر کنند اینطور است.
بوی انسان؛ او اکنون به جای طرد شدن توسط جامعه پذیرفته شده است. در مونپلیه، او حمایت مارکی دو لا تایلاد-اسپیناس را به دست میآورد، که از گرنویل برای تبلیغ نظریه شبه علمی خود در مورد تأثیر انرژیهای «سیال» بر سرزندگی انسان استفاده میکند. گرنوئی عطرهایی تولید می کند که با موفقیت درک عمومی از او را از یک غارنشین بدبخت به یک پاتریسیدان تمیز و پرورش یافته تحریف می کند و به محبوبیت بسیار زیادی برای نظریه مارکیز کمک می کند.
با دیدن اینکه چقدر ساده می توان انسانیت را با یک عطر ساده فریب داد، نفرت گرنوئی به تحقیر تبدیل می شود. او متوجه میشود که در تواناییهایش است که رایحههای «فوق بشری» و «فرشتهای» را ایجاد کند که به شیوههای بیسابقهای بر درک دیگران از او تأثیر میگذارد.
بخش سوم
گرنوئی در گراس زن جوانی به نام لور را کشف می کند که عطر او همان کیفیت فریبنده دختری را دارد که قبلاً کشته است. گرنوئی که مصمم است آن را حفظ کند، به عنوان یک کارآموز در یک کارگاه شروع به کار می کند و شروع به یادگیری نحوه حفظ عطرها توسط گروه می کند و مصمم است لور را بکشد و عطر او را در مدت یک سال استخراج کند. در همین حال، او ۲۴ زن جوان دیگر را می کشد تا نحوه حفظ رایحه های انسانی را تمرین کند و از آنها به عنوان پایه ای برای عطری که با رایحه لور درست می کند استفاده کند.
پدر لور استنباط می کند که لور در نهایت کشته می شود و سعی می کند برای نجات دخترش فرار کند، اما گرنویل آنها را ردیابی می کند و لور را نیز می کشد. با وجود توجه دقیق او به جزئیات، پلیس رد قتل لور را به او میدهد و مو و لباس قربانیان قبلی او همگی در کابین او در نزدیکی گراس کشف میشوند.
او بلافاصله پس از آن دستگیر و به اعدام محکوم می شود. با این حال، گرنوئیل در راه اعدام خود در میدان شهر، عطر جدیدی را که از قربانیانش خلق کرده است، میپوشد و عطر آن بلافاصله باعث میشود جمعیت تماشاگران از ترس و تحسین او، و با وجود اینکه دلیلی بر گناه اوست مطلق است، مردم شهر چنان به او علاقه مند شده اند، چنان به بی گناهی او متقاعد شده اند که قاضی حکم دادگاه را لغو می کند و او آزاد می شود.
حتی پدر لور مجذوب این عطر جدید می شود و از او می پرسد که آیا به فرزندخواندگی به عنوان پسرش فکر می کند. به زودی جمعیت چنان غرق در شهوت و احساسات می شود که تمام شهر در عیاشی دسته جمعی شرکت می کنند که هیچ کس بعد از آن صحبتی از آن نمی کند و تعداد کمی به وضوح می توانند آن را به خاطر بسپارند.
قاضی تحقیقات درباره قتلها را دوباره باز میکند و در نهایت آنها را به کارفرمای گرنویل، دومینیک دروت، نسبت میدهند که برای اعتراف دروغین شکنجه میشود و بعداً بدون مراسم به دار آویخته میشود. پس از آن، زندگی در گراس به حالت عادی باز می گردد.
بخش چهارم
تاثیری که عطر او داشته است، به گرنوئیل تائید می کند که چقدر از مردم متنفر است، به خصوص که می فهمد اکنون او را می پرستند و حتی این درجه از کنترل او را رضایت نمی دهد. او تصمیم می گیرد به پاریس بازگردد و قصد دارد در آنجا بمیرد و پس از یک سفر طولانی به بازار ماهی فروشی که در آن متولد شده بود می رسد.
بطری عطری را که خلق کرده روی خودش می ریزد و مردم آنقدر به سمت او کشیده می شوند که مجبور می شوند اعضای بدنش را به دست آورند و در نهایت او را تکه تکه می کنند و می خورند. داستان با جمعیتی که اکنون از اعمال خود خجالت زده اند، به پایان می رسد و قبول می کنند که این کار را از روی «عشق» انجام داده اند.
بخشهایی از عطر
او توانایی خارقالعادهای داشت تا بهترین و سادهترین رایحهها را تشخیص دهد: بوی آب که در گرمای ظهر از زمین بلند میشود، بوی گردهای که از چمنزار میپیچد، رایحه گل رز تازه بریده شده در آن. باغ، عطر نان نانوایی که آرام آرام در تنور بلند شد. او بوی هر اتاق یک خانه، هر بخش از یک خیابان، هر گوشه از یک باغ را تشخیص داد.
او می توانست تفاوت بین رایحه خالص و خشک گرانیت و رایحه سنگی سنگ آهک، بین بوی چوب خاکستری هوازده و چوب سبز و صمغی را استشمام کند. او میتوانست تشخیص دهد که آیا یک درخت شمشاد به مدت یک هفته تازه بریده شده یا دست نخورده باقی مانده است، آیا یک تکه پارچه در آب سخت شسته شده است یا نرم. او می توانست تفاوت بین شیشه سیاه و شیشه سفید و بین شیشه قهوه ای و سبز را استشمام کند.
حتی بوی فلزات به طور کامل با او یکسان نبود: بوی کتری مسی با بوی کتری برنجی متفاوت بود و هر دو بر خلاف بوی کتری نقره ای بودند. و با تمام این رایحههایی که در حافظه او ذخیره شده بود، او میتوانست هر یک از آنها را با نهایت دقت بازسازی کند، و آنها را با هم ترکیب و دوباره ترکیب کند تا خلاقیتهای کاملاً جدید و خارقالعادهای را ایجاد کند که حتی فراتر از قدرت عطرسازان با تجربه بود.
…………………….
یک روز در بهار – او اکنون پانزده ساله بود – با عطری برخورد کرد که نقطه عطف مرگبار زندگی او بود. روز بسیار گرمی بود و گرنوئی از خیابان ماره در راه بود. در گوشه خیابان سنت دنیس، ناگهان ایستاد و هوا را بو کرد. او رایحه چیزهای دست نیافتنی، باشکوه و در عین حال کاملاً قابل شناسایی نبود. چشمانش را بست، بینی اش را بالا آورد و نفسش را بیرون داد.
عطرش قوی تر بود او آنجا در سایه دیوار بلند ایستاده بود، بی حرکت، انگار یخ زده بود، سرش را به عقب پرت کرده بود. یک ربع همان جا ایستاد و مشامش بویی را گرفت که انگار قیف جاروبرقی است. سپس به آرامی چرخید و عطر را دنبال کرد و با قدم های بلند خیابان را طی کرد، مانند مرد کوری که با چوبش ضربه می زند در امتداد دیوار حرکت کرد، دوباره ایستاد، در زوایای قائم به چپ چرخید و از یک گذرگاه باریک رفت. رایحه قوی تر و قوی تر، بیشتر و باشکوه تر شد و تقریباً در شکوه آن غرق شد.
……………………………
هفت سال در آن غار زندگی کرد. او در میان دامنه کوه زندگی می کرد. او روی مارمولک ها و مارها، کرم ها و خزه ها، قلب پرندگان، لارو حشرات و ریشه ها و توت ها زندگی می کرد. او در تاریکی و فلاکت زندگی میکرد، در حالی که خورشید بالای سرش در روزها و شبهایش حرکت میکرد. او در دنیای خودش زندگی می کرد، دنیایی که خودش ساخته بود. هفت سال، گرنوئیل در کوه زندگی کرد.
او به مدت هفت سال هیچ چیز دیگری را در سر نمی پروراند جز آن دنیایی از عطرهایی که برای خود ساخته بود، جایی که همه بوهای دنیا را می شد بر اساس سیستم مرتب کرد، جایی که نه بو، نه گندیدگی، نه سردرگمی وجود داشت، بلکه فقط هماهنگی و خونسردی، و جایی که او میتوانست هر زمان که بخواهد به یک جهان منظم و متعادل از خودش عقب نشینی کند.
اگر به کتاب عطر علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای ترسناک و دلهرهآور در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
3 مرداد 1403
عطر
«عطر» با نام کامل «عطر: داستان یک قاتل» نوشته پاتریک زوسکیند (نویسندهی آلمانی، متولد ۱۹۴۹) که در سال ۱۹۸۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای مردی میپردازد که در راه ساختن یک عطر کامل مرتکب قتل میشود.
دربارهی عطر
«عطر: داستان یک قاتل» نوشته پاتریک زوسکیند رمانی مسحورکننده و تاریک جذاب است که عمیقاً در دنیای رایحه ها و وسواس انسان نسبت به آنها می کاود. این کتاب که در ابتدا به زبان آلمانی با نام Das Parfum در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، خوانندگان سراسر جهان را با داستان منحصر به فرد خود، توضیحات غنی و سفر اخلاقی مبهم شخصیت اصلی آن، ژان باتیست گرنوئیل، مجذوب خود کرده است.
داستان این رمان در قرن هجدهم در فرانسه اتفاق میافتد، زمانی که تحولات اجتماعی و نابرابریهای اقتصادی بسیار زیاد است. با تولد گرنویل، کودک ناخواسته ای که در کثیفی و بوی تعفن یک بازار ماهی در پاریس به دنیا آمد، آغاز می شود. مادرش که یک ماهی فروش است، بلافاصله پس از تولد او را رها می کند و انتظار دارد که او مانند فرزندان قبلی خود بمیرد. با این حال، گرنوئی زنده می ماند و از همان ابتدا اراده عجیبی برای زندگی نشان می دهد.
گرنوئی در یتیم خانه ای قرار می گیرد، جایی که به دلیل رفتار عجیب و غریب و نداشتن عطر و بوی شخصی به سرعت تبدیل به یک طرد شده می شود. با وجود این، او دارای حس بویایی فوق العاده ای است که او را از همه اطرافیانش متمایز می کند. حس بویایی او به قدری حاد است که می تواند عطرهای زیادی را از کیلومترها دورتر تشخیص دهد، استعدادی که با اشتیاق و دقت فراوان آن را برجسته می کند.
وقتی گرنوئی بزرگ می شود، به طور فزاینده ای شیفته دنیای بوها می شود. این وسواس او را به جستجوی عطرهای جدید و منحصر به فرد سوق می دهد و او را به کاوش در خیابان های شلوغ پاریس سوق می دهد. در اینجاست که او با دختری جوان با رایحه طبیعی عالی و مست کننده روبرو می شود که بر خلاف هر چیزی که تا به حال استشمام کرده است. گرنوئی که از تمایل به داشتن این عطر غرق شده بود، دختر را به قتل می رساند و آغاز سفر تاریک او را رقم زد.
پس از قتل، گرنوئی متوجه می شود که هدف واقعی او گرفتن و حفظ جوهره عطر است. او نزد یک عطرساز به نام بالدینی شاگرد می شود، او استعداد خارق العاده گرنوئی را می شناسد و از آن برای احیای کسب و کار شکست خورده اش سوء استفاده می کند. گرنوئی هنر عطرسازی را از بالدینی می آموزد و بر تکنیک ها و روش های ایجاد و حفظ رایحه ها مسلط است.
با این حال، جاه طلبی های گرنوئی بسیار فراتر از حد معمول است. او مشتاق خلق عطری عالی است، عطری که با برانگیختن عشق و ستایش از هر کسی که آن را بو می کند، قدرت نهایی را بر بشریت به او بدهد. برای رسیدن به این هدف، او دست به یک ولگردی وحشیانه مرگبار میزند و زنان جوان را با بدیعترین رایحههای طبیعی هدف قرار میدهد. او آنها را می کشد و جوهر آنها را استخراج می کند و به طور روشمند و سرد مواد تشکیل دهنده خلقت نهایی خود را جمع می کند.
سفر گرنوئی او را به شهر گراس، مرکز صنعت عطرسازی فرانسه می برد. در اینجا، او هنر خود را کامل می کند و مجموعه عطرهای خود را از طریق یک سری قتل های وحشتناک تکمیل می کند. اقدامات او موجی از ترس و هیستری را در جامعه ایجاد می کند، زیرا ساکنان نمی توانند ماهیت شیطانی را که در کمین آنها وجود دارد، درک کنند.
در سرتاسر رمان، زوسکیند عمیقاً به روان گرنویل می پردازد و فقدان کامل اخلاق و همدلی انسانی او را بررسی می کند. گرنوئی به عنوان یک هیولا به شکل انسانی به تصویر کشیده شده است که صرفاً توسط وسواس بویایی او هدایت می شود. توانایی او در دستکاری دیگران از طریق رایحه، موضوع اصلی رمان را برجسته می کند: قدرت بویایی عمیق و اغلب نادیده گرفته شده در تجربه و رفتار انسان.
خلاقیت نهایی گرنوئی، عطری که از اسانس قربانیانش تشکیل شده است، پیروزی هنر اوست. هنگامی که او در نهایت این عطر را آزاد می کند، اثر مورد نظر را می دهد: افرادی که آن را بو می کنند غرق در عشق و ستایش گرنوئی می شوند و او را موجودی الهی می بینند. گرنوئی علیرغم رسیدن به هدفش، هیچ رضایت یا رضایتی در موفقیت خود نمی یابد. میل او برای کنترل و شناخت نهایی برآورده می شود، اما او را خالی و بی هدف می کند.
در یک نتیجه دراماتیک و غیرمنتظره، گرنویی به پاریس بازمیگردد، جایی که خود را در خلقتش غرق میکند و به میان جمعیتی از ولگردها میرود. آنها بر این باورند که او یک فرشته است و در حالتی دیوانه وار او را زنده زنده می بلعد. مرگ گرنویل هم وحشتناک و هم شاعرانه است و پایان تلاش بی وقفه او برای کمال بویایی را نشان می دهد.
«عطر: داستان یک قاتل» کاوشی دلهره آور از جنبه تاریک طبیعت انسان و جست و جوی وسواس گونه زیبایی و قدرت است. داستان سرایی استادانه زوسکیند و توصیفهای زنده از دنیای حسی تجربه خواندن فراموش نشدنی را ایجاد میکند و خوانندگان را مجبور میکند تا در مورد تعامل پیچیده بین رایحه، هویت و میل فکر کنند.
کتاب عطر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۴ با بیش از ۴۸۰ هزار رای و ۲۶ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از مهمدی سمسارزاده، رویا منجم و حسین منصوری به بازار عرضه شده است.
داستان عطر
بخش اول
پسری در پاریس، فرانسه در سال ۱۷۳۸ به دنیا آمد و متعاقباً رها شد. مادر او تقریباً بلافاصله به خاطر کودک کشی قبلی محاکمه می شود و متعاقباً اعدام می شود و او را یتیم می کند. او ژان باتیست گرنوئی نام دارد و پرورش یافته است، اما کودکی سخت و منزوی است و در نهایت نزد یک دباغگر محلی شاگرد میشود. گرنوئی که برای دیگران ناشناخته است، حس بویایی قابل توجهی دارد که به او توانایی فوق العاده ای برای تشخیص بدترین بوها از مخلوط پیچیده رایحه و در فواصل دور می دهد.
یک روز، مدت ها پس از به خاطر سپردن تقریباً تمام بوهای شهر، گرنوئی از بوی منحصر به فردی شگفت زده می شود. او منبع عطر را پیدا می کند: یک دختر باکره جوان. او که از عطر او گرفتار شده و معتقد است که تنها او باید آن را داشته باشد، او را خفه می کند و تا زمانی که رایحه آن را ترک کند، در کنار بدنش می ماند.
در تلاش برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد هنر عطرسازی، او شاگرد یکی از بهترین عطرسازان شهر، جوزپه بالدینی، عطرساز سالخورده و بی مهارتی می شود که یک تجارت موفق را از طریق دو عطر مدیریت کرده است: یکی که یکی از اقوام به او داده است. و یکی که از یک آژانس مسافرتی خرید. بالدینی در نهایت خود را به طور فزاینده ای از عطرسازان رقیب برتری می یابد و به فکر بازگشت به ایتالیا با همسرش است.
با این حال، گرنویی با کپی کردن و بهبود عطر رقیب در آزمایشگاه بالدینی، خود را یک اعجوبه ثابت می کند، پس از آن بالدینی به او پیشنهاد شاگردی می دهد. بالدینی تکنیک های اولیه عطرسازی را به گرنوئی می آموزد در حالی که فرمول های جدید و استادانه گرنوئی را به عنوان خود می فروشد و شهرت برجسته او را باز می گرداند.
بالدینی در نهایت به گرنویل فاش میکند که تکنیکهایی غیر از تقطیر وجود دارد که میتوان از آنها برای حفظ طیف وسیعتری از بوها استفاده کرد، که تنها در قلب هنر عطرساز، در منطقه گراس در ریویرای فرانسه، قابل یادگیری است. مدت کوتاهی بعد، گرنویل تصمیم می گیرد پاریس را ترک کند و بالدینی وقتی مغازه اش به رودخانه سن فرو می ریزد می میرد.
بخش دوم
در راه خود به گراس، گرنویی به حومه شهر سفر می کند و به طور فزاینده ای از بوی انسانیت منزجر می شود. او با اجتناب از تمدن، به جای آن میآید تا در غاری در داخل پلمب دکانتال زندگی کند و از پوشش گیاهی و حیات وحش کم کوه زنده بماند. با این حال، وقتی پس از هفت سال میفهمد که خودش هیچ عطری ندارد، آرامش او پایان مییابد:
نه خودش را حس میکند و نه، بالاخره میفهمد، دیگران هم نمیتوانند. او در سفر به مونپلیه با داستان ساختگی در مورد ربوده شدن و ماندن در غار به مدت هفت سال به دلیل ظاهر ضعیف خود، برای خود بویی از مواد روزمره ایجاد می کند و متوجه می شود که تغییر جدیدش مردم را فریب می دهد تا فکر کنند اینطور است.
بوی انسان؛ او اکنون به جای طرد شدن توسط جامعه پذیرفته شده است. در مونپلیه، او حمایت مارکی دو لا تایلاد-اسپیناس را به دست میآورد، که از گرنویل برای تبلیغ نظریه شبه علمی خود در مورد تأثیر انرژیهای «سیال» بر سرزندگی انسان استفاده میکند. گرنوئی عطرهایی تولید می کند که با موفقیت درک عمومی از او را از یک غارنشین بدبخت به یک پاتریسیدان تمیز و پرورش یافته تحریف می کند و به محبوبیت بسیار زیادی برای نظریه مارکیز کمک می کند.
با دیدن اینکه چقدر ساده می توان انسانیت را با یک عطر ساده فریب داد، نفرت گرنوئی به تحقیر تبدیل می شود. او متوجه میشود که در تواناییهایش است که رایحههای «فوق بشری» و «فرشتهای» را ایجاد کند که به شیوههای بیسابقهای بر درک دیگران از او تأثیر میگذارد.
بخش سوم
گرنوئی در گراس زن جوانی به نام لور را کشف می کند که عطر او همان کیفیت فریبنده دختری را دارد که قبلاً کشته است. گرنوئی که مصمم است آن را حفظ کند، به عنوان یک کارآموز در یک کارگاه شروع به کار می کند و شروع به یادگیری نحوه حفظ عطرها توسط گروه می کند و مصمم است لور را بکشد و عطر او را در مدت یک سال استخراج کند. در همین حال، او ۲۴ زن جوان دیگر را می کشد تا نحوه حفظ رایحه های انسانی را تمرین کند و از آنها به عنوان پایه ای برای عطری که با رایحه لور درست می کند استفاده کند.
پدر لور استنباط می کند که لور در نهایت کشته می شود و سعی می کند برای نجات دخترش فرار کند، اما گرنویل آنها را ردیابی می کند و لور را نیز می کشد. با وجود توجه دقیق او به جزئیات، پلیس رد قتل لور را به او میدهد و مو و لباس قربانیان قبلی او همگی در کابین او در نزدیکی گراس کشف میشوند.
او بلافاصله پس از آن دستگیر و به اعدام محکوم می شود. با این حال، گرنوئیل در راه اعدام خود در میدان شهر، عطر جدیدی را که از قربانیانش خلق کرده است، میپوشد و عطر آن بلافاصله باعث میشود جمعیت تماشاگران از ترس و تحسین او، و با وجود اینکه دلیلی بر گناه اوست مطلق است، مردم شهر چنان به او علاقه مند شده اند، چنان به بی گناهی او متقاعد شده اند که قاضی حکم دادگاه را لغو می کند و او آزاد می شود.
حتی پدر لور مجذوب این عطر جدید می شود و از او می پرسد که آیا به فرزندخواندگی به عنوان پسرش فکر می کند. به زودی جمعیت چنان غرق در شهوت و احساسات می شود که تمام شهر در عیاشی دسته جمعی شرکت می کنند که هیچ کس بعد از آن صحبتی از آن نمی کند و تعداد کمی به وضوح می توانند آن را به خاطر بسپارند.
قاضی تحقیقات درباره قتلها را دوباره باز میکند و در نهایت آنها را به کارفرمای گرنویل، دومینیک دروت، نسبت میدهند که برای اعتراف دروغین شکنجه میشود و بعداً بدون مراسم به دار آویخته میشود. پس از آن، زندگی در گراس به حالت عادی باز می گردد.
بخش چهارم
تاثیری که عطر او داشته است، به گرنوئیل تائید می کند که چقدر از مردم متنفر است، به خصوص که می فهمد اکنون او را می پرستند و حتی این درجه از کنترل او را رضایت نمی دهد. او تصمیم می گیرد به پاریس بازگردد و قصد دارد در آنجا بمیرد و پس از یک سفر طولانی به بازار ماهی فروشی که در آن متولد شده بود می رسد.
بطری عطری را که خلق کرده روی خودش می ریزد و مردم آنقدر به سمت او کشیده می شوند که مجبور می شوند اعضای بدنش را به دست آورند و در نهایت او را تکه تکه می کنند و می خورند. داستان با جمعیتی که اکنون از اعمال خود خجالت زده اند، به پایان می رسد و قبول می کنند که این کار را از روی «عشق» انجام داده اند.
بخشهایی از عطر
او توانایی خارقالعادهای داشت تا بهترین و سادهترین رایحهها را تشخیص دهد: بوی آب که در گرمای ظهر از زمین بلند میشود، بوی گردهای که از چمنزار میپیچد، رایحه گل رز تازه بریده شده در آن. باغ، عطر نان نانوایی که آرام آرام در تنور بلند شد. او بوی هر اتاق یک خانه، هر بخش از یک خیابان، هر گوشه از یک باغ را تشخیص داد.
او می توانست تفاوت بین رایحه خالص و خشک گرانیت و رایحه سنگی سنگ آهک، بین بوی چوب خاکستری هوازده و چوب سبز و صمغی را استشمام کند. او میتوانست تشخیص دهد که آیا یک درخت شمشاد به مدت یک هفته تازه بریده شده یا دست نخورده باقی مانده است، آیا یک تکه پارچه در آب سخت شسته شده است یا نرم. او می توانست تفاوت بین شیشه سیاه و شیشه سفید و بین شیشه قهوه ای و سبز را استشمام کند.
حتی بوی فلزات به طور کامل با او یکسان نبود: بوی کتری مسی با بوی کتری برنجی متفاوت بود و هر دو بر خلاف بوی کتری نقره ای بودند. و با تمام این رایحههایی که در حافظه او ذخیره شده بود، او میتوانست هر یک از آنها را با نهایت دقت بازسازی کند، و آنها را با هم ترکیب و دوباره ترکیب کند تا خلاقیتهای کاملاً جدید و خارقالعادهای را ایجاد کند که حتی فراتر از قدرت عطرسازان با تجربه بود.
…………………….
یک روز در بهار – او اکنون پانزده ساله بود – با عطری برخورد کرد که نقطه عطف مرگبار زندگی او بود. روز بسیار گرمی بود و گرنوئی از خیابان ماره در راه بود. در گوشه خیابان سنت دنیس، ناگهان ایستاد و هوا را بو کرد. او رایحه چیزهای دست نیافتنی، باشکوه و در عین حال کاملاً قابل شناسایی نبود. چشمانش را بست، بینی اش را بالا آورد و نفسش را بیرون داد.
عطرش قوی تر بود او آنجا در سایه دیوار بلند ایستاده بود، بی حرکت، انگار یخ زده بود، سرش را به عقب پرت کرده بود. یک ربع همان جا ایستاد و مشامش بویی را گرفت که انگار قیف جاروبرقی است. سپس به آرامی چرخید و عطر را دنبال کرد و با قدم های بلند خیابان را طی کرد، مانند مرد کوری که با چوبش ضربه می زند در امتداد دیوار حرکت کرد، دوباره ایستاد، در زوایای قائم به چپ چرخید و از یک گذرگاه باریک رفت. رایحه قوی تر و قوی تر، بیشتر و باشکوه تر شد و تقریباً در شکوه آن غرق شد.
……………………………
هفت سال در آن غار زندگی کرد. او در میان دامنه کوه زندگی می کرد. او روی مارمولک ها و مارها، کرم ها و خزه ها، قلب پرندگان، لارو حشرات و ریشه ها و توت ها زندگی می کرد. او در تاریکی و فلاکت زندگی میکرد، در حالی که خورشید بالای سرش در روزها و شبهایش حرکت میکرد. او در دنیای خودش زندگی می کرد، دنیایی که خودش ساخته بود. هفت سال، گرنوئیل در کوه زندگی کرد.
او به مدت هفت سال هیچ چیز دیگری را در سر نمی پروراند جز آن دنیایی از عطرهایی که برای خود ساخته بود، جایی که همه بوهای دنیا را می شد بر اساس سیستم مرتب کرد، جایی که نه بو، نه گندیدگی، نه سردرگمی وجود داشت، بلکه فقط هماهنگی و خونسردی، و جایی که او میتوانست هر زمان که بخواهد به یک جهان منظم و متعادل از خودش عقب نشینی کند.
اگر به کتاب عطر علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای ترسناک و دلهرهآور در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، ترسناک/دلهرهآور، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، پاتریک زوسکیند، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب