نگهبان شب

«نگهبان شب» اثری است از لوییز اردریک (نویسنده‌ی اهل آمریکا، متولد ۱۹۵۴) که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت تلاش یک نگهبان برای مقابله با قطع‌نامه‌ای می‌پردازد که سرخپوستان را از حقوقشان محروم می‌کند.

درباره‌ی نگهبان شب

کتاب نگهبان شب، نوشته لوییز اردریک، یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات معاصر آمریکاست که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این رمان داستانی تاریخی و انسانی از مبارزه‌ی بومیان آمریکایی با سیاست‌های ناعادلانه‌ی دولت ایالات متحده در دهه‌ی ۱۹۵۰ است. در این کتاب، اردریک از توانایی‌های استثنایی خود در ترکیب تاریخ، فرهنگ بومی، و داستان‌های شخصی بهره می‌برد تا به بررسی مسائل هویتی، نژادی، و مبارزات اجتماعی بپردازد.

داستان نگهبان شب بر محور زندگی یک مرد بومی آمریکایی به نام توماس واتا، یک نگهبان شب در کارخانه‌ای در نزدیکی قبیله‌اش، می‌چرخد. توماس که از اعضای قبیله‌ی چیپوا است، علاوه بر نگهبانی شبانه، باید با چالش‌های بزرگی در زمینه‌ی تلاش برای جلوگیری از تصویب قانونی که می‌تواند باعث از دست دادن زمین‌ها و هویت قبیله‌اش شود، دست و پنجه نرم کند. این قانون به‌عنوان سیاست «خاتمه» شناخته می‌شود و هدف آن پایان دادن به وضعیت حقوقی ویژه‌ی قبایل بومی آمریکاست.

اردریک با استفاده از توماس به‌عنوان نماد مقاومت، ریشه‌های تاریخی و فرهنگی بومیان آمریکایی را به شکلی هنرمندانه به تصویر می‌کشد. او از طریق شخصیت‌پردازی عمیق و بافت‌های غنی فرهنگی، پیچیدگی‌های اجتماعی و روانی این جامعه را روشن می‌سازد. یکی از نکات مهم این رمان، تعهد به واقع‌گرایی تاریخی است که به خوانندگان اجازه می‌دهد تا به عمق مبارزات اجتماعی و فرهنگی بومیان آمریکایی پی ببرند.

اردریک همچنین از زبان و افسانه‌های بومی استفاده می‌کند تا از دیدگاه‌های مختلف به مسائل بومی بپردازد. استفاده از عناصر فرهنگی بومی، از جمله داستان‌ها و حکایات سنتی، کتاب را با انرژی و حسی عرفانی همراه می‌سازد. این رویکرد به خواننده اجازه می‌دهد تا به جهان‌بینی بومیان نزدیک‌تر شود و رابطه‌ی عمیق آن‌ها با طبیعت و تاریخ را درک کند.

یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی این کتاب، بررسی عمیق روابط انسانی است. اردریک با نگاهی دقیق به روابط خانوادگی، عشقی، و اجتماعی شخصیت‌هایش، نشان می‌دهد که چگونه این روابط تحت تأثیر شرایط اجتماعی و تاریخی زمانه قرار دارند. شخصیت‌های کتاب، از توماس گرفته تا دیگر اعضای قبیله و حتی برخی از شخصیت‌های غیربومی، همگی با مسائلی چون هویت، عشق، و وفاداری دست به گریبان‌اند.

فضای رمان، علاوه بر غم و اندوه، از لحظات شادی و امید نیز پر است. اردریک با ترکیب لحظات طنز و شوخ‌طبعی در کنار واقعیت‌های تلخ، تعادلی احساسی ایجاد می‌کند که به خواننده اجازه می‌دهد تا در عین همدردی با شخصیت‌ها، به قدرت و اراده‌ی آن‌ها برای ادامه‌ی مبارزه نیز احترام بگذارد.

نگهبان شب تنها یک داستان تاریخی نیست، بلکه بازتابی از مبارزات جاری بومیان آمریکایی برای حفظ فرهنگ و هویت‌شان است. اردریک با نوشتن این رمان، نشان می‌دهد که چگونه تاریخ هنوز هم بر زندگی افراد تأثیر می‌گذارد و چگونه مردم بومی همچنان برای حفظ زمین‌ها، فرهنگ، و حقوق‌شان مبارزه می‌کنند.

موضوع اصلی کتاب، علاوه بر مبارزه با بی‌عدالتی‌های تاریخی، پرسشی از هویت است. توماس و دیگر شخصیت‌های کتاب با این مسئله مواجه‌اند که چگونه می‌توانند به‌عنوان اعضای جامعه‌ی بومی، در دنیای مدرن جا بیفتند و در عین حال فرهنگ و سنت‌های‌شان را حفظ کنند. این مسئله به طور مداوم در طول داستان تکرار می‌شود و نشان‌دهنده‌ی چالش‌های پیش روی جامعه‌ی بومی آمریکاست.

لوییز اردریک به‌خوبی از پس ایجاد تعادل میان واقعیت‌های تلخ تاریخی و تجربه‌های شخصی شخصیت‌هایش برمی‌آید. او نه تنها تصویری دقیق از زندگی بومیان آمریکایی در دهه‌ی ۱۹۵۰ ارائه می‌دهد، بلکه نشان می‌دهد که چگونه این مسائل همچنان در دنیای امروز قابل مشاهده و احساس‌اند.

رمان همچنین با نگاهی به موضوعات جنسیتی و نقش زنان در جامعه‌ی بومیان آمریکایی، تصویری چندلایه از مبارزات زنان بومی ارائه می‌دهد. شخصیت‌های زن در کتاب، مانند پاتریس، از طریق مبارزه با بی‌عدالتی‌ها و تلاش برای یافتن راه‌های جدید برای زندگی، قدرت و اراده‌ی خود را به نمایش می‌گذارند.

در نهایت، «نگهبان شب» به‌عنوان یک اثر ادبی قابل‌توجه، در کنار بازتاب‌های تاریخی و اجتماعی‌اش، یک داستان انسانی عمیق است. اردریک با توانایی خاص خود در داستان‌پردازی، موفق می‌شود خوانندگان را به جهانی متفاوت ببرد و آن‌ها را درگیر مسائلی کند که هنوز هم در جامعه‌ی امروز جاری‌اند.

این رمان نه تنها یادبودی برای مبارزات بومیان آمریکایی است، بلکه فراخوانی برای همه‌ی کسانی است که به عدالت، هویت، و حفظ فرهنگ‌ها اهمیت می‌دهند. اردریک با این اثر، بار دیگر جایگاه خود را به‌عنوان یکی از نویسندگان برجسته‌ی معاصر تثبیت می‌کند.

کتاب نگهبان شب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۰ با بیش از ۷۹ هزار رای و ۸۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از سحر سلطانی فر به بازار عرضه شده است.

جوایز و افتخارات نگهبان شب

  • بهترین کتاب سال آمازون در سال ۲۰۲۰
  • بهترین کتاب سال واشنگتون پست
  • نامزد جایزه صلح ادبی دیتون در سال ۲۰۲۱
  • نامزد جایزه گودریدز برای بهترین داستان تاریخی

داستان نگهبان شب

کتاب نگهبان شب روایتگر داستان توماس واتا، مردی از قبیله‌ی چیپوا است که به‌عنوان نگهبان شب در کارخانه‌ای در نزدیکی محل زندگی‌اش کار می‌کند. توماس که همزمان یکی از رهبران قبیله است، با چالشی بزرگ روبرو می‌شود: دولت ایالات متحده قصد دارد قانونی به نام «سیاست خاتمه» را تصویب کند که هدف آن لغو وضعیت حقوقی ویژه‌ی قبایل بومی و حذف زمین‌های آن‌هاست. توماس در تلاش است تا از تصویب این قانون جلوگیری کند و برای حفظ زمین‌ها و هویت قبیله‌اش مبارزه می‌کند.

در کنار داستان توماس، زندگی پاتریس (پَت)، یک زن جوان از قبیله، نیز روایت می‌شود. پاتریس در تلاش است تا از خانواده‌اش حمایت کند و به‌دنبال خواهر گم‌شده‌اش می‌گردد که به‌طور مرموزی ناپدید شده است. او برای یافتن خواهرش به شهر بزرگ سفر می‌کند و در این مسیر با خطرات و چالش‌های فراوانی مواجه می‌شود. شخصیت پاتریس نماد تلاش زنان بومی برای بقا در شرایط سخت اجتماعی و اقتصادی است.

توماس و پاتریس هر دو درگیر مبارزاتی هستند که به‌نوعی نشان‌دهنده‌ی تلاش بومیان برای حفظ هویت و حقوق خود در مواجهه با فشارهای دولت و جامعه‌ی مدرن است. توماس با مبارزه‌ی سیاسی‌اش و پاتریس با تلاش‌های شخصی‌اش، هر دو به‌دنبال راهی برای زنده نگه‌داشتن قبیله‌شان و حفظ میراث فرهنگی‌شان هستند.

در این میان، روابط انسانی و اجتماعی میان اعضای قبیله و جامعه‌ی بیرونی نقش مهمی در داستان ایفا می‌کند. ارتباطات توماس با دیگر اعضای قبیله، دوستان و خانواده‌اش نشان‌دهنده‌ی قدرت همبستگی و حمایت جمعی است که در برابر بی‌عدالتی‌ها به آن‌ها کمک می‌کند. همچنین، مواجهه‌ی شخصیت‌ها با دنیای بیرونی، خصوصاً در سفر پاتریس به شهر، به‌خوبی تضاد میان جهان سنتی و جهان مدرن را به تصویر می‌کشد.

در نهایت، نگهبان شب داستانی است درباره‌ی مقاومت، هویت و پیوندهای انسانی. این رمان نشان می‌دهد که چگونه مبارزه برای عدالت و حفظ فرهنگ در میان بومیان آمریکایی همچنان ادامه دارد و چالش‌های آن‌ها، هم در سطح شخصی و هم در سطح جمعی، با قدرت و اراده دنبال می‌شود.

بخش‌هایی از نگهبان شب

زمان مناسبی برای نوشتن بود. توماس در جای مناسب خود نشست تمرین‌های تنفسی که آقای پالمر در مدرسه شبانه‌روزی به او یا داده بود انجام داد. خودکارش را بیرون آورد. یک بسته کاغذ نو سبز رنگ مخصوص یادداشت‌های اداری داشت. دستش ثابت و بی‌حرکت مانده بود.

او با نامه‌هایی اداری شروع کرد و در آخر نامه‌ای به پسرش آرچی و دخترش رای نوشت. دوست داشت به فرزند بزرگترش لارنس نامه‌ای بنویسد اما هیچ آدرسی از او نداشت. در ابتدا نامه‌ای به سناتور میلتون. آر. یانگ نوشت و برق‌رسانی به روستای داکوتا شمالی را به او تبریک گفت و از او خواست تا جلسه‌ای با هم داشته باشند. سپس برای تبریک تعمیر جاده‌های فرسوده نامه‌ای به رئیس پلیس نوشت و درخواست قرار ملاقات کرد.

سپس به دوستش باب کوری که روزنامه‌نگار بود نامه نوشت و تاریخی را تعیین کرد که با هم در محل سکونت سرخپوست‌ها گشتی بزنند. سپس به طور مفصل جواب نامه‌هایی را دادکه مردم از روی کنجکاوی به قبیله نوشته بودند.

پس از اتمام نامه‌نگاری‌های اداره نامه و کارت تبریکی برای تولد دخترش رای نوشت. واقعاً یک سال دیگر هم گذشت؟ انگار همین دیروز بود که از دیدن صورت کوچک و موهای نرم قهوه‌ایت متحیر شده بودم.

به اولین باری فکر می‌کنم که مرا زیر‌نظر گرفته بودی به من چشمک زدی و گفتی نگران نباش پدر من ۱۰۰ درصد ارزش مشکلاتی که برای مادر ایجاد کردم را دارم. تو سر قولت ماندی. من و مادرت می‌دانیم تو ۲۰۰ درصد سر قولت ماندی. تمام افکارش را در ۶ صفحه نوشت. اما وقتی مکث کرد و نوشته‌ها را خواند فراموش کرده بود که چه نوشته بود ولی خوش‌خط نوشته بود.

…………………

پاتریک بعد از شستن دست‌ها و مرتب کردن موها و صورتش به محل کار برگشت. همه مشغول کار بودند پاتریک هم لباس کارش را پوشید و مشغول کار شد.

بعداز ظهر پاتریک حس می‌کرد کتفش می‌سوزد انگشتانش گرفته و پاهایش بی‌حرکت شده‌اند. سرکارگرها به زنان یاد‌آوری کردند که کمی استراحت کنند بلند شوند کمی حرکت کششی انجام بدهند و به دیوارهای روبه رو نگاه کنند.

کمی چشمانشان را حرکت دهند و دوباره به دیوار نگاه کنند. بعد از چشم‌ها نوبت دست‌ها بود. انگشتشان را حرکت دادند بندهای انگشتشان که از کار کردن ورم کرده بود مالش دادند و دوباره به کار آرام و آهسته و پر زحمت خود بر‌گشتند. نا‌خود‌آگاه دوباره احساس درد می‌کردند. اما الان وقت استراحت بود. به نوبت به هر ردیف پانزده دقیقه وقت استراحت داده می‌شد. همه می‌توانستند به دستشویی بروند بعضی‌ها به سالن ناهارخوری می‌رفتند و سیگار می‌کشیدند.

دوریس کمی قهوه درست کرد. پاتریک در حالی که ایستاده بود قهوه می‌نوشید. وقتی دوباره نشست حالش بهتر شده بود و می‌توانست روی کارش تمرکز کند. وقتی که کتف درد و یا کمر درد نداشت یک و یا دو ساعت احساس آرامش فکری می‌کرد. این کار او را یاد زمانی می‌انداخت که با مادرش مهره‌های گردن‌بند را داخل نخ می‌کردند.

هردو با این کار گویی وارد سرزمینی آرام می‌شدند. در حین جمع‌آوری و وصل کردن مهره‌ها با ته سوزن به هم، آرام آرام با هم صحبت می‌کردند. در کارخانه نیز زنان همین طور با هم صحبت می‌کردند.

با اینکه آقای ولد صحبت کردن را ممنوع کرده بود اما هنوز زنان کارگر با هم در حین کار صحبت می‌کردند. به ندرت موضوع صحبت قبلی‌شان را به یاد می‌آوردند اما هر روز باز هم با یکدیگر صحبت می‌کردند. در پایان ظهر جویس آسیگیناک۲۶ نان تازه را می‌آورد و این کارها هر روز تکرار می‌شد.

دوریس لادور هم ولنتاین و پاتریک را به خانه می‌رساند و زمان خوبی بود که ولنتاین با پاتریک صحبت کند و حواس پیکسی را از فکر کردن به پدرش پرت کند. آیا هنوز پدرش آن‌جا بود؟ والدین دوریس مزرعه‌ای در کنار محل سکونت سرخپوستان داشتند.

آن‌ها این زمین را در سال ۱۹۱۰ از بانک خریده بودند زمانی که سرخپوستان می‌بایست زمین‌های خود را می‌فروختند در غیر این صورت می‌مردند. همه جا برای فروش این زمین آگهی کرده بودند قیمت زمین نیز بسیار ارزان بود. زمین‌های کشاورزی کمی در محل سکونت سرخپوست‌ها بود و خانواده لادور انبار نقره‌ای بلندی داشتند که از همه جای شهر می‌شد آن را دید.

دوریس ابتدا پاتریک را به خانه رساند و خواست تا او را تا نزدیکی خانه برساند اما پاتریک قبول نکرد. او دلش نمی‌خواست دوریس در شکسته و خانه قدیمی آن‌ها را ببیند و ممکن بود پدرش با شنیدن صدای ماشین تلو تلو کنان از خانه بیرون آید و مزاحم دوریس شود تا او را به شهر ببرد.

پاتریک از چمنزار پایین رفت و زیر درختی ایستاد تا ببیند پدر در خانه است یا خیر؟ در اتاقک باز بود. آرام از آن‌جا عبور کرد وارد راهرو ورودی شد. راهرو یک تیرک ساده و گلی بود که از سال‌های پیش همان شکلی مانده بود. خانواده‌اش این قسمت را جز ملک قبیله‌ای خود نمی‌دانستند.

اجاق گاز روشن بود و مادر مشغول جوشاندن آب برای دم کردن چای بود. علاوه بر پدر مادرش برادر لاغر اندامش پوکی۲۷ هم در آن خانه زندگی می‌کرد. خواهرش ورا۲۸ به دفتر کاریابی و نقل و انتقال درخواست کار داده بود و به همراه همسر جدیدش به مینا‌پلیس۲۹ رفته بودند. خیلی از مردم بعد از سال‌ها دوباره از آن‌جا بر می‌گشتند اما بعضی ها هیچ خبری از آن‌ها نمی‌شد.

ورا همیشه شاد بود و بلند می‌خندید. پاتریک دلتنگ روزهایی بود که ورا مشکلات خانه را حل می‌کرد. با وجود او غم و غصه به خوشحالی تبدیل می‌شد او بسیار شوخ طبع بود و مسخره بازی در می‌آورد.

حتی در شب‌های سرد زمستان که نمی‌توانستند از سرما برای دستشویی به حیاط بروند باز هم ورا همه چیز را به شوخی می‌گرفت. حتی زمانی که پدر با حال بد همچون خروس از درد فریاد می‌زد و به خانه باز می‌گشت او به پدر می‌خندید.

 

اگر به کتاب نگهبان شب علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین داستان‌های تاریخی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های مشابه نیز آشنا شوید.