«ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر» اثری است از ژوئل دیکر (نویسندهی فرانسوی، متولد ۱۹۶۵) که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. این کتاب دربارهی ناپدید شدن مرموز دختری به نام استفانی ملر و جستجوی پیچیده برای کشف حقیقت پشت این واقعه است.
دربارهی ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
کتاب ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر اثر ژوئل دیکر، نویسندهی سوئیسی، اثری پیچیده و مهیج است که در قالب یک داستان معمایی روایت میشود. این اثر در ابتدا بهعنوان یک داستان ناپدید شدن، با فضای پر از تنش و رمزآلود خود مخاطب را به درون خود میکشاند. ناپدید شدن استفانی ملر، دختر جوانی که بهطور مرموزی از خانهاش در ژنو ناپدید میشود، نقطهی آغاز داستان است. کتاب از منظر روانشناختی و اجتماعی نیز به تحلیل ابعاد مختلف انسانی و روابط میان شخصیتها میپردازد.
یکی از ویژگیهای برجستهی ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر توانایی نویسنده در خلق فضاهای معمایی و دلهرهآور است. دیکر در این کتاب از تکنیکهای مختلفی برای ایجاد تعلیق و کشش استفاده میکند و خواننده را در هر مرحله از داستان با سوالات بیپاسخ و ابهامات روبهرو میکند. شخصیتهای اصلی داستان، از جمله کارآگاهان و کسانی که بهنوعی در جستجو برای یافتن استفانی ملر مشارکت دارند، هرکدام به نوعی رازهایی دارند که در روند داستان آشکار میشود.
دیکر در این اثر، بهطور ماهرانهای خطمشیهای اجتماعی و روانشناختی را به هم میآمیزد. ناپدید شدن یک دختر جوان بهانهای است برای کندوکاو درون خانوادهها، روابط میان والدین و فرزندان، هویتهای فردی و مسائلی چون پذیرش اجتماعی و گناه. دیکر نشان میدهد که حتی در پیگیری یک جرم، ممکن است دنیای درونی افراد پیچیدهتر از آن چیزی باشد که در ابتدا به نظر میرسد.
از نظر ساختار، کتاب بهطور غیرخطی روایت میشود. بخشهای مختلف داستان بهطور متناوب از زوایای مختلف و با استفاده از روایتهای متعددی پیش میروند که بهتدریج تمام پازلهای معما را کنار هم میگذارند. این نوع روایت باعث میشود که خواننده هرگز نتواند بهطور قطعی پیشبینی کند که چه چیزی در ادامه اتفاق خواهد افتاد. این کار بهویژه در ساختار داستانهای معمایی و جنایی بسیار موثر است.
شخصیتهای کتاب، هرکدام به نوعی ابعاد گوناگونی از شخصیت خود را در داستان آشکار میکنند. شخصیت استفانی ملر، بهعنوان دختر ناپدید شده، حتی در غیاب خود، تاثیر زیادی بر پیشبرد داستان دارد. شخصیتهای دیگری که در جستجوی او هستند، مانند کارآگاهها و خانوادهی ملر، هرکدام با پیچیدگیهایی در درک هویت و انگیزههایشان روبهرو هستند. این پیچیدگیهای روانشناختی باعث میشود که داستان از یک معمای ساده به یک بررسی عمیقتر از طبیعت انسان تبدیل شود.
در مقابل، یکی از ضعفهای کتاب میتواند این باشد که در برخی نقاط، پیچیدگیهای زیاد و رویدادهای متعددی که بهطور همزمان در حال رخ دادن هستند، ممکن است خواننده را دچار سردرگمی کند. بهویژه در بخشهای پایانی که اطلاعات بیشتر و بیشتر فاش میشود، ممکن است برخی خوانندگان احساس کنند که داستان از مسیر اصلی خود منحرف شده و توجه بیشازحد به جزئیات و پیچیدگیهای فرعی داستان، خواننده را از خط اصلی داستان دور میکند.
با این حال، دیکر در استفاده از طنز و لحظات انسانگرایانه در کنار لحظات تیره و تاریک داستان، توانسته است تعادل خوبی ایجاد کند. این تنوع در لحن و موقعیتها، به داستان جانی تازه میبخشد و باعث میشود که با وجود فضای سنگین و معمایی کتاب، خواننده همچنان با شخصیتها و اتفاقات همراه باشد.
از نظر ساختار زبان و نگارش، دیکر دارای سبکی است که از روانی و سادگی برخوردار است، اما بهطور همزمان به ایجاد تصویرهای پیچیده و جالب از وضعیتهای عاطفی و اجتماعی میپردازد. با این حال، گاهی ممکن است این سادگی بهگونهای باشد که در برخی لحظات، داستان از عمق احساسی خود فاصله بگیرد و بیشتر به یک روایت سطحی تبدیل شود.
در کل، ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر اثری است که هم در سطح معمایی و هم در سطح روانشناختی و اجتماعی قابل تحلیل است. دیکر بهخوبی توانسته است داستانی را روایت کند که در آن پیچیدگیهای انسانی و اجتماعی با استفاده از روایتی پر از ابهام و دلهرهآور پیش میروند. با وجود برخی نقاط ضعف، این کتاب توانسته است بهعنوان یک اثر جذاب و متفاوت در دنیای داستانهای معمایی و جنایی جایگاه خود را پیدا کند و به خواننده تجربهای پر از کشش و تفکر ارائه دهد.
رمان ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۴۷ هزار رای و ۴۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از آریا نوری به بازار عرضه شده است.
داستان ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر داستانی معمایی است که حول ناپدید شدن یک دختر جوان به نام استفانی ملر در شهر ژنو میچرخد. استفانی در یک شب بارانی از خانهاش ناپدید میشود و هیچگونه ردی از او باقی نمیماند. در پی این اتفاق، تلاشهای بسیاری برای یافتن او آغاز میشود. خانوادهی استفانی و مقامات پلیس در جستجوی او به تکاپو میافتند، اما هیچکدام نمیتوانند سرنخی پیدا کنند.
مردی به نام جاناتان، که در گذشته با استفانی آشنا بوده و از دوستان قدیمیاش به حساب میآید، تصمیم میگیرد در جستجوی او مشارکت کند. جاناتان که بهطور عمیق به سرنوشت استفانی علاقمند است، وارد جریان تحقیقات میشود. او با مرور اطلاعات و سرنخهای موجود، به این نتیجه میرسد که ناپدید شدن استفانی ممکن است پیچیدهتر از آن چیزی باشد که بهنظر میرسد.
در این مسیر، جاناتان با شخصیتهای مختلفی روبهرو میشود که هرکدام در ظاهر چیزی را پنهان میکنند. او به تدریج متوجه میشود که زندگی و روابط اطراف استفانی، بهویژه میان خانوادهاش، دستخوش پنهانکاری و رازهای تاریک است. این جستجو او را به دنیای نه چندان آشکار و قابل دسترس روانشناختی و اجتماعی این افراد میبرد.
محققان در تلاشاند تا از شواهد و مدارک موجود، اطلاعات بیشتری در مورد وضعیت استفانی به دست آورند، اما هرچه بیشتر به موضوع نزدیک میشوند، بیشتر احساس میکنند که در یک گرداب از پیچیدگیهای انسانی گرفتار شدهاند. افراد مختلف از جمله اعضای خانوادهی استفانی و کسانی که در جستجو به آنها کمک میکنند، هرکدام به نوعی در سایهای از دروغ و رازها قرار دارند.
جاناتان که در حال پردهبرداری از این اسرار است، ناگهان متوجه میشود که ناپدید شدن استفانی نهتنها یک معما است، بلکه ممکن است به وقایعی عمیقتر از آنچه که در ابتدا به نظر میرسید، مرتبط باشد. او شروع به بررسی روابط بین شخصیتها و جستجوی مسیرهایی میکند که در نگاه اول دور از ذهن به نظر میرسیدند.
در نهایت، پاسخها یکی پس از دیگری آشکار میشوند، و حقیقتهایی که مدتها مخفی نگهداشته شده بودند، به تدریج به سطح میآیند. اما این کشفها تنها پیچیدگیهای بیشتری به داستان میافزایند، زیرا در نهایت روشن میشود که ناپدید شدن استفانی با مسائلی عاطفی و اجتماعی پیچیدهای ارتباط دارد.
پایان داستان، با وجود اینکه برخی از سوالات بزرگ حل میشوند، اما همچنان سوالات بیپاسخ زیادی باقی میگذارد. این پایان باز بهطور عمدی طراحی شده است تا به خواننده فرصتی برای تفکر بیشتر در مورد مفهومهای پنهان در پشت این حادثه مرموز بدهد. در نهایت، داستان به نوعی نشاندهندهی جستجو برای حقیقت و مواجهه با دردهای نهان انسانهاست.
بخشهایی از ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
از خیابان پنفیلد بالا رفت تا به پنفیلد کرسان برسد. در آنجا خبری نبود. حوالی ساعت ۲۰ و ۲۰ دقیقه بود و هیچ کس در آنجا به چشم نمی خورد. لحظه ای توقف کرد تا داخل پارک را نیز ببیند ولی بازهم اثری از کسی نبود.
وقتی می خواست مجددا حرکت کند، چشمش به چیزی در پیاده رو افتاد. در ابتدا فکر کرد کپه ای لباس است ولی بعد متوجه شد که بدنی روی زمین افتاده است. درحالیکه قلبش به شدت می زد از اتومبیلش خارج شد. همسرش بود.
…………………….
در اداره پلیس تعریف کرد که در ابتدا گمان کرده است حال همسرش به علت گرما به هم خورده است. حتی ترسیده بود مشکل قلبی برای او رخ داده باشد. ولی نزدیک تر که شده بود، چشمش به حمام خون و نیز جای گلوله روی سراو افتاده بود. شروع به فریاد زدن و درخواست کمک کرده بود.
اصلا نمی دانست آیا باید کنار همسرش بماند یا اینکه به سمت خانه های اطراف دویده و در آنها را برای درخواست کمک بزند. دیدش تار شده بود و احساس می کرد پاهایش نمی توانند به خوبی وزن بدنش را تحمل کنند. درنهایت فریادهایش باعث شد یکی از ساکنان خیابانی کناری به کمکش بیاید.
…………………
به جز روزهای یکشنبه که کمی به بدنش استراحت می داد، هر روز هفته همین برنامه را تکرار می کرد. از خانه خارج شده و از خیابان پنفیلد بالا می رفت تا به پنفیلد کرسان برسد که نیم دایره ای حول یک پارک تشکیل میداد.
در آنجا با مجموعه ای از وسایل ورزشی (همیشه تکراری) کار کرده و درنهایت مسیر رفته را باز می گشت. این کار همیشه ۴۵ دقیقه زمان می برد، اگر هم حرکات ورزشی اش طولانی تر می شد، پنجاه دقیقه. هیچ وقت بیشتر از این طول نمی کشید.
………………….
فکر میکردم آخرین ماه خدمتم را به گشت زدن در راهروها و صرف قهوه با همکارانم سپری میکردم تا بتوانم از آنها خداحافظی کنم. ولی سه روز میشد که از صبح تا شب خودم را در دفترم حبس کرده بودم و به پروندۀ چهار قتل صورتگرفته در سال ۱۹۹۴ فکر میکردم. پرونده را از آرشیو پلیس خارج کرده بودم.
ملاقات با استفانی ملر مرا تکان داده بود. نمیتوانستم به چیزی بهجز آن مقالۀ روزنامه و حرفی که او زده بود فکر کنم: حقیقت درست در برابر چشمان شما قرار داشت. فقط موفق به دیدنش نشدین.
ولی به نظر من، ما همهچیز را دیده بودیم. هر چقدر بیشتر پرونده را بررسی میکردم، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که یکی از محکمترین کارهای دوران خدمتم بود. همۀ مدارک موجود بود و هیچ جای شکی در محکومیت شخصی که دستگیر کرده بودیم وجود نداشت.
من و دِرِک با جدیت و دقت کامل کار کرده بودیم. هیچ ایرادی در پرونده به چشمم نمیخورد. پس چطور ممکن است در پیدا کردن قاتل اشتباه کرده باشیم؟ اتفاقاً همان روز بعدازظهر، دِرِک به دفتر من آمد.
داری چیکار میکنی جس؟ همه توی کافهتریا منتظر تو هستن ها! بچههای اداری هم برات کیک حاضر کردن.
الان میآم دِرِک. شرمنده. حواسم جای دیگهست.
نگاهی به برگههایی انداخت که روی میز من پخشوپلا شده بود، یکی از آنها را برداشت و گفت:
ایبابا! نگو که چرتوپرتهای این خبرنگاره رو باور کردی!
اگر به کتاب ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر علاقه دارید، بخش معرفی آثار ژوئل دیکر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
20 بهمن 1403
ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
«ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر» اثری است از ژوئل دیکر (نویسندهی فرانسوی، متولد ۱۹۶۵) که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. این کتاب دربارهی ناپدید شدن مرموز دختری به نام استفانی ملر و جستجوی پیچیده برای کشف حقیقت پشت این واقعه است.
دربارهی ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
کتاب ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر اثر ژوئل دیکر، نویسندهی سوئیسی، اثری پیچیده و مهیج است که در قالب یک داستان معمایی روایت میشود. این اثر در ابتدا بهعنوان یک داستان ناپدید شدن، با فضای پر از تنش و رمزآلود خود مخاطب را به درون خود میکشاند. ناپدید شدن استفانی ملر، دختر جوانی که بهطور مرموزی از خانهاش در ژنو ناپدید میشود، نقطهی آغاز داستان است. کتاب از منظر روانشناختی و اجتماعی نیز به تحلیل ابعاد مختلف انسانی و روابط میان شخصیتها میپردازد.
یکی از ویژگیهای برجستهی ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر توانایی نویسنده در خلق فضاهای معمایی و دلهرهآور است. دیکر در این کتاب از تکنیکهای مختلفی برای ایجاد تعلیق و کشش استفاده میکند و خواننده را در هر مرحله از داستان با سوالات بیپاسخ و ابهامات روبهرو میکند. شخصیتهای اصلی داستان، از جمله کارآگاهان و کسانی که بهنوعی در جستجو برای یافتن استفانی ملر مشارکت دارند، هرکدام به نوعی رازهایی دارند که در روند داستان آشکار میشود.
دیکر در این اثر، بهطور ماهرانهای خطمشیهای اجتماعی و روانشناختی را به هم میآمیزد. ناپدید شدن یک دختر جوان بهانهای است برای کندوکاو درون خانوادهها، روابط میان والدین و فرزندان، هویتهای فردی و مسائلی چون پذیرش اجتماعی و گناه. دیکر نشان میدهد که حتی در پیگیری یک جرم، ممکن است دنیای درونی افراد پیچیدهتر از آن چیزی باشد که در ابتدا به نظر میرسد.
از نظر ساختار، کتاب بهطور غیرخطی روایت میشود. بخشهای مختلف داستان بهطور متناوب از زوایای مختلف و با استفاده از روایتهای متعددی پیش میروند که بهتدریج تمام پازلهای معما را کنار هم میگذارند. این نوع روایت باعث میشود که خواننده هرگز نتواند بهطور قطعی پیشبینی کند که چه چیزی در ادامه اتفاق خواهد افتاد. این کار بهویژه در ساختار داستانهای معمایی و جنایی بسیار موثر است.
شخصیتهای کتاب، هرکدام به نوعی ابعاد گوناگونی از شخصیت خود را در داستان آشکار میکنند. شخصیت استفانی ملر، بهعنوان دختر ناپدید شده، حتی در غیاب خود، تاثیر زیادی بر پیشبرد داستان دارد. شخصیتهای دیگری که در جستجوی او هستند، مانند کارآگاهها و خانوادهی ملر، هرکدام با پیچیدگیهایی در درک هویت و انگیزههایشان روبهرو هستند. این پیچیدگیهای روانشناختی باعث میشود که داستان از یک معمای ساده به یک بررسی عمیقتر از طبیعت انسان تبدیل شود.
در مقابل، یکی از ضعفهای کتاب میتواند این باشد که در برخی نقاط، پیچیدگیهای زیاد و رویدادهای متعددی که بهطور همزمان در حال رخ دادن هستند، ممکن است خواننده را دچار سردرگمی کند. بهویژه در بخشهای پایانی که اطلاعات بیشتر و بیشتر فاش میشود، ممکن است برخی خوانندگان احساس کنند که داستان از مسیر اصلی خود منحرف شده و توجه بیشازحد به جزئیات و پیچیدگیهای فرعی داستان، خواننده را از خط اصلی داستان دور میکند.
با این حال، دیکر در استفاده از طنز و لحظات انسانگرایانه در کنار لحظات تیره و تاریک داستان، توانسته است تعادل خوبی ایجاد کند. این تنوع در لحن و موقعیتها، به داستان جانی تازه میبخشد و باعث میشود که با وجود فضای سنگین و معمایی کتاب، خواننده همچنان با شخصیتها و اتفاقات همراه باشد.
از نظر ساختار زبان و نگارش، دیکر دارای سبکی است که از روانی و سادگی برخوردار است، اما بهطور همزمان به ایجاد تصویرهای پیچیده و جالب از وضعیتهای عاطفی و اجتماعی میپردازد. با این حال، گاهی ممکن است این سادگی بهگونهای باشد که در برخی لحظات، داستان از عمق احساسی خود فاصله بگیرد و بیشتر به یک روایت سطحی تبدیل شود.
در کل، ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر اثری است که هم در سطح معمایی و هم در سطح روانشناختی و اجتماعی قابل تحلیل است. دیکر بهخوبی توانسته است داستانی را روایت کند که در آن پیچیدگیهای انسانی و اجتماعی با استفاده از روایتی پر از ابهام و دلهرهآور پیش میروند. با وجود برخی نقاط ضعف، این کتاب توانسته است بهعنوان یک اثر جذاب و متفاوت در دنیای داستانهای معمایی و جنایی جایگاه خود را پیدا کند و به خواننده تجربهای پر از کشش و تفکر ارائه دهد.
رمان ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۴۷ هزار رای و ۴۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از آریا نوری به بازار عرضه شده است.
داستان ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر داستانی معمایی است که حول ناپدید شدن یک دختر جوان به نام استفانی ملر در شهر ژنو میچرخد. استفانی در یک شب بارانی از خانهاش ناپدید میشود و هیچگونه ردی از او باقی نمیماند. در پی این اتفاق، تلاشهای بسیاری برای یافتن او آغاز میشود. خانوادهی استفانی و مقامات پلیس در جستجوی او به تکاپو میافتند، اما هیچکدام نمیتوانند سرنخی پیدا کنند.
مردی به نام جاناتان، که در گذشته با استفانی آشنا بوده و از دوستان قدیمیاش به حساب میآید، تصمیم میگیرد در جستجوی او مشارکت کند. جاناتان که بهطور عمیق به سرنوشت استفانی علاقمند است، وارد جریان تحقیقات میشود. او با مرور اطلاعات و سرنخهای موجود، به این نتیجه میرسد که ناپدید شدن استفانی ممکن است پیچیدهتر از آن چیزی باشد که بهنظر میرسد.
در این مسیر، جاناتان با شخصیتهای مختلفی روبهرو میشود که هرکدام در ظاهر چیزی را پنهان میکنند. او به تدریج متوجه میشود که زندگی و روابط اطراف استفانی، بهویژه میان خانوادهاش، دستخوش پنهانکاری و رازهای تاریک است. این جستجو او را به دنیای نه چندان آشکار و قابل دسترس روانشناختی و اجتماعی این افراد میبرد.
محققان در تلاشاند تا از شواهد و مدارک موجود، اطلاعات بیشتری در مورد وضعیت استفانی به دست آورند، اما هرچه بیشتر به موضوع نزدیک میشوند، بیشتر احساس میکنند که در یک گرداب از پیچیدگیهای انسانی گرفتار شدهاند. افراد مختلف از جمله اعضای خانوادهی استفانی و کسانی که در جستجو به آنها کمک میکنند، هرکدام به نوعی در سایهای از دروغ و رازها قرار دارند.
جاناتان که در حال پردهبرداری از این اسرار است، ناگهان متوجه میشود که ناپدید شدن استفانی نهتنها یک معما است، بلکه ممکن است به وقایعی عمیقتر از آنچه که در ابتدا به نظر میرسید، مرتبط باشد. او شروع به بررسی روابط بین شخصیتها و جستجوی مسیرهایی میکند که در نگاه اول دور از ذهن به نظر میرسیدند.
در نهایت، پاسخها یکی پس از دیگری آشکار میشوند، و حقیقتهایی که مدتها مخفی نگهداشته شده بودند، به تدریج به سطح میآیند. اما این کشفها تنها پیچیدگیهای بیشتری به داستان میافزایند، زیرا در نهایت روشن میشود که ناپدید شدن استفانی با مسائلی عاطفی و اجتماعی پیچیدهای ارتباط دارد.
پایان داستان، با وجود اینکه برخی از سوالات بزرگ حل میشوند، اما همچنان سوالات بیپاسخ زیادی باقی میگذارد. این پایان باز بهطور عمدی طراحی شده است تا به خواننده فرصتی برای تفکر بیشتر در مورد مفهومهای پنهان در پشت این حادثه مرموز بدهد. در نهایت، داستان به نوعی نشاندهندهی جستجو برای حقیقت و مواجهه با دردهای نهان انسانهاست.
بخشهایی از ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر
از خیابان پنفیلد بالا رفت تا به پنفیلد کرسان برسد. در آنجا خبری نبود. حوالی ساعت ۲۰ و ۲۰ دقیقه بود و هیچ کس در آنجا به چشم نمی خورد. لحظه ای توقف کرد تا داخل پارک را نیز ببیند ولی بازهم اثری از کسی نبود.
وقتی می خواست مجددا حرکت کند، چشمش به چیزی در پیاده رو افتاد. در ابتدا فکر کرد کپه ای لباس است ولی بعد متوجه شد که بدنی روی زمین افتاده است. درحالیکه قلبش به شدت می زد از اتومبیلش خارج شد. همسرش بود.
…………………….
در اداره پلیس تعریف کرد که در ابتدا گمان کرده است حال همسرش به علت گرما به هم خورده است. حتی ترسیده بود مشکل قلبی برای او رخ داده باشد. ولی نزدیک تر که شده بود، چشمش به حمام خون و نیز جای گلوله روی سراو افتاده بود. شروع به فریاد زدن و درخواست کمک کرده بود.
اصلا نمی دانست آیا باید کنار همسرش بماند یا اینکه به سمت خانه های اطراف دویده و در آنها را برای درخواست کمک بزند. دیدش تار شده بود و احساس می کرد پاهایش نمی توانند به خوبی وزن بدنش را تحمل کنند. درنهایت فریادهایش باعث شد یکی از ساکنان خیابانی کناری به کمکش بیاید.
…………………
به جز روزهای یکشنبه که کمی به بدنش استراحت می داد، هر روز هفته همین برنامه را تکرار می کرد. از خانه خارج شده و از خیابان پنفیلد بالا می رفت تا به پنفیلد کرسان برسد که نیم دایره ای حول یک پارک تشکیل میداد.
در آنجا با مجموعه ای از وسایل ورزشی (همیشه تکراری) کار کرده و درنهایت مسیر رفته را باز می گشت. این کار همیشه ۴۵ دقیقه زمان می برد، اگر هم حرکات ورزشی اش طولانی تر می شد، پنجاه دقیقه. هیچ وقت بیشتر از این طول نمی کشید.
………………….
فکر میکردم آخرین ماه خدمتم را به گشت زدن در راهروها و صرف قهوه با همکارانم سپری میکردم تا بتوانم از آنها خداحافظی کنم. ولی سه روز میشد که از صبح تا شب خودم را در دفترم حبس کرده بودم و به پروندۀ چهار قتل صورتگرفته در سال ۱۹۹۴ فکر میکردم. پرونده را از آرشیو پلیس خارج کرده بودم.
ملاقات با استفانی ملر مرا تکان داده بود. نمیتوانستم به چیزی بهجز آن مقالۀ روزنامه و حرفی که او زده بود فکر کنم: حقیقت درست در برابر چشمان شما قرار داشت. فقط موفق به دیدنش نشدین.
ولی به نظر من، ما همهچیز را دیده بودیم. هر چقدر بیشتر پرونده را بررسی میکردم، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که یکی از محکمترین کارهای دوران خدمتم بود. همۀ مدارک موجود بود و هیچ جای شکی در محکومیت شخصی که دستگیر کرده بودیم وجود نداشت.
من و دِرِک با جدیت و دقت کامل کار کرده بودیم. هیچ ایرادی در پرونده به چشمم نمیخورد. پس چطور ممکن است در پیدا کردن قاتل اشتباه کرده باشیم؟ اتفاقاً همان روز بعدازظهر، دِرِک به دفتر من آمد.
داری چیکار میکنی جس؟ همه توی کافهتریا منتظر تو هستن ها! بچههای اداری هم برات کیک حاضر کردن.
الان میآم دِرِک. شرمنده. حواسم جای دیگهست.
نگاهی به برگههایی انداخت که روی میز من پخشوپلا شده بود، یکی از آنها را برداشت و گفت:
ایبابا! نگو که چرتوپرتهای این خبرنگاره رو باور کردی!
اگر به کتاب ماجرای ناپدیدشدن استفانی ملر علاقه دارید، بخش معرفی آثار ژوئل دیکر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، جنایی و پلیسی، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ژوئل دیکر، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب