پخمه

«پخمه» اثری است از عزیز نسین (نویسنده و مترجم اهل ترکیه، از ۱۹۱۵ تا ۱۹۹۵) که در سال ۱۹۷۸ منتشر شده است. این رمان داستان جوانی ساده‌دل و خوش‌باور است که در برخورد با جامعه‌ای پر از ریا، فساد و بی‌عدالتی، مدام قربانی موقعیت‌ها شده و به آیینه‌ای برای نقد طنزآمیز اجتماع بدل می‌گردد.

درباره‌ی پخمه

رمان «پخمه» (Tek Yol) نوشته عزیز نسین، نویسنده‌ی شهیر اهل ترکیه، از همان ابتدا خواننده را وارد دنیای ویژه‌ای می‌کند؛ دنیایی که در آن ساده‌لوحی شخصیت اصلی با پیچیدگی‌های اجتماعی و سیاسی پیرامونش در تضاد قرار می‌گیرد. عزیز نسین با قدرت طنزپردازی خاص خود نشان می‌دهد که چگونه یک فرد ساده می‌تواند در دام‌های متعدد جامعه گرفتار شود.

داستان بر محور کاراکتری می‌چرخد که بی‌تجربه و بی‌دفاع وارد موقعیت‌های مختلف می‌شود و هر بار به سبب صداقت و ساده‌دلی‌اش، قربانی موقعیت‌های ناعادلانه می‌گردد. اما همین ویژگی به ظاهر ضعف، بستری می‌شود برای افشای تناقض‌ها و فساد پنهان در روابط اجتماعی.

طنز نسین در این اثر نه صرفاً برای خنداندن، بلکه برای نقد است. او با خلق موقعیت‌های کمیک، پرده از حقیقت‌های تلخ جامعه ترکیه در میانه قرن بیستم برمی‌دارد. در این طنز تلخ، خواننده هم می‌خندد و هم به اندیشه فرو می‌رود؛ خنده‌ای که اغلب با حس تلخی همراه است.

یکی از ویژگی‌های بارز «پخمه» حضور شخصیت‌های فرعی رنگارنگ است؛ هر یک نماینده بخشی از جامعه و حامل نوعی نگاه یا رفتار خاص. این تنوع کاراکترها باعث می‌شود فضای داستان چندلایه شود و ابعاد مختلف اجتماعی از خلال گفتگوها و موقعیت‌ها آشکار گردد.

زبان اثر ساده و روان است، اما در دل همین سادگی، ضربه‌های تند و گزنده‌ای به ساختارهای قدرت و مناسبات اجتماعی وارد می‌شود. طنز نسین مانند تیغی تیز است که در پوشش روایت سرگرم‌کننده، به اعماق مسائل جدی نفوذ می‌کند.

ترجمه رضا همراه نیز به خوبی توانسته است روح اثر را منتقل کند. انتخاب واژگان، بازآفرینی طنز و بازتاب موقعیت‌های کمیک به گونه‌ای است که خواننده فارسی‌زبان بدون فاصله با متن اصلی، همان حس و حال را تجربه می‌کند.

این کتاب تنها داستان یک «پخمه» نیست، بلکه آیینه‌ای است در برابر جامعه‌ای که در آن هوشیاری، سیاست‌بازی و دورویی ابزار بقا هستند و صداقت و سادگی نوعی حماقت به شمار می‌رود. نسین با خلق چنین تضادی، تلنگری به مخاطب می‌زند تا جایگاه خود را در برابر این تناقض‌ها بازنگری کند.

در خلال داستان، نسین با اشاره‌های ظریف به ساختارهای قدرت، نظام آموزشی، روابط اداری و حتی فرهنگ عامه، تصویری جامع از جامعه ترسیم می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه نهادهای مختلف در بازتولید نابرابری و بی‌عدالتی نقش دارند.

یکی از نقاط قوت «پخمه» ریتم پرکشش آن است. خواننده با هر حادثه، بیش از پیش درگیر ماجرا می‌شود و کنجکاوی‌اش برای سرانجام شخصیت اصلی افزایش می‌یابد. این ریتم باعث می‌شود کتاب علی‌رغم حجم نسبتاً زیادش، خسته‌کننده نباشد.

طنز تلخ نسین در این اثر، نوعی هشدار اجتماعی است. او از خلال داستان فردی ساده‌دل، مخاطب را به اندیشیدن درباره‌ی سرنوشت جمعی فرا می‌خواند. به این معنا، «پخمه» تنها یک رمان نیست، بلکه متنی انتقادی و اجتماعی نیز هست.

این کتاب همچنین نشان می‌دهد که طنز می‌تواند فراتر از یک سبک ادبی صرف، به ابزاری برای مقاومت و اعتراض بدل شود. نسین از طنز به‌مثابه زبان حقیقت‌گویی استفاده می‌کند؛ زبانی که همگان آن را درک می‌کنند و کمتر می‌توان در برابرش سپر گرفت.

در نهایت، «پخمه» کتابی است که هم خواننده را سرگرم می‌کند و هم او را به تفکر وامی‌دارد. اثری که در گذر زمان همچنان تازه و خواندنی باقی مانده و به‌عنوان یکی از بهترین نمونه‌های طنز اجتماعی در ادبیات معاصر ترکیه شناخته می‌شود.

رمان پخمه در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۴ با بیش از ۱۵۵۰ رای و ۱۴۵ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از رضا همراه به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی داستان پخمه

داستان با معرفی شخصیت اصلی آغاز می‌شود؛ جوانی ساده‌دل و بی‌تجربه که به دلیل همین سادگی، از همان ابتدا لقب «پخمه» را از اطرافیانش می‌گیرد. او در محیطی وارد می‌شود که پر از آدم‌های حسابگر، سیاست‌باز و زرنگ است و طبیعی است که در چنین فضایی، صداقت او بیشتر به چشم یک نقطه‌ضعف دیده می‌شود تا فضیلت.

نخستین تجربه‌های او در مدرسه و خوابگاه دانش‌آموزی شکل می‌گیرد. جایی که همکلاسی‌ها و بزرگ‌ترها از او سوءاستفاده می‌کنند و او به خاطر بی‌پناهی و ساده‌دلی مدام در معرض تحقیر و تمسخر قرار دارد. همین برخوردها باعث می‌شود لقب «پخمه» به صورت دائمی بر پیشانی او بماند.

با گذشت زمان، او وارد جامعه‌ی بزرگ‌تر می‌شود و در محیط نظامی، اداری و اجتماعی با موقعیت‌های جدیدی روبه‌رو می‌گردد. در هر یک از این موقعیت‌ها، او تلاش می‌کند راهی برای بقا پیدا کند، اما بی‌تجربگی و خوش‌باوری‌اش، بارها او را در موقعیت‌های مضحک یا خطرناک قرار می‌دهد.

در یکی از بخش‌ها، او به دلیل ناتوانی در دروغ‌گویی یا مخفی‌کاری، در زندان دچار دردسرهای بسیاری می‌شود. در این فضا، هر کس برای حفظ موقعیت خود دست به ترفندهایی می‌زند، اما «پخمه» همچنان همان انسان ساده‌ای است که نمی‌تواند جز به صداقت تکیه کند. همین تفاوت باعث می‌شود هم مسخره شود و هم در نهایت مورد ترحم دیگران قرار گیرد.

او در ادامه تلاش می‌کند کاری پیدا کند و زندگی مستقلی داشته باشد. اما هر بار که به محیط کاری وارد می‌شود، قوانین نانوشته‌ی جامعه و رفتارهای فرصت‌طلبانه دیگران او را شکست می‌دهند. کارفرمایان، همکاران و حتی دوستانش از او سوءاستفاده می‌کنند و سرانجام چیزی جز خستگی و ناکامی نصیبش نمی‌شود.

با وجود تمام این سختی‌ها، «پخمه» هیچ‌گاه از انسانیت خود دست نمی‌کشد. او بارها دچار ناامیدی می‌شود، اما همچنان با امیدی خام به آینده نگاه می‌کند. امیدی که در چشم دیگران مضحک است، اما در واقع نشانه‌ای از روح سرسخت و انسانی اوست.

داستان سرشار از لحظات کمیک است. موقعیت‌هایی که در ظاهر خنده‌دارند، اما وقتی عمیق‌تر نگریسته شوند، بازتابی از واقعیت‌های تلخ جامعه‌اند. عزیز نسین نشان می‌دهد که چگونه یک فرد ساده‌دل می‌تواند آیینه‌ای باشد از تضادها، بی‌عدالتی‌ها و تناقض‌های جامعه.

در نهایت، «پخمه» بیش از آن‌که داستان یک فرد باشد، داستان جامعه‌ای است که در آن صداقت و پاکی به جایگاه حقارت رانده می‌شود و زرنگی و ریاکاری به‌عنوان فضیلت پذیرفته می‌گردد. نسین با طنز گزنده‌ی خود این حقیقت تلخ را روایت می‌کند و خواننده را وامی‌دارد تا به سرنوشت هم شخصیت و هم جامعه بیندیشد.

به این ترتیب، «پخمه» فقط قصه‌ی یک آدم ساده‌لوح نیست، بلکه استعاره‌ای از موقعیت انسان‌هایی است که در برابر مناسبات ناعادلانه و بی‌رحمانه‌ی اجتماع، بی‌دفاع می‌مانند و آینه‌ای است برای بازتاب نقدی تند به ساختارهای قدرت و فرهنگ اجتماعی.

بخش‌هایی از پخمه

وقتی وارد راهرو شدم، دیدم یک نفر داره به طرفم میاد. بچه‌ها حق نداشتند بعد از شیپور خواب، از اتاقشان خارج بشوند. فهمیدم او یکی از افسرهاست. مخصوصاً از صدای قرچ قرچ چکمه‌هاش، دانستم سروان «بالیوس» است.

چنان دست و پامو گم کردم که مثل موشی که گربه می‌بینه، سر جام وایستادم. لحظه‌ی خطرناکی بود. اگر جناب‌ سروان با قابلمه‌ی کتلت مرا می‌دید، حسابم پاک بود.

در همان حالت گیجی و نا امیدی، بدون اراده دری را که کنارش ایستاده بودم باز کردم و به سرعت داخل اتاق شدم و در را بستم. صدای پای سروان نزدیک‌تر می‌شد. پشت در اتاق که رسید، ایستاد.

انگار یک چیزی توی دلم پاره شد: «خدایا! اگر مرا دیده باشه و بیاد تو تکلیفم چیه؟» هر چه دعا به خاطر داشتم خواندم و به خودم فوت کردم که از دست جناب‌ سروان جان سالم به در ببرم.

دعام مستجاب شد و پس از چند لحظه، جناب‌ سروان راه افتاد و با قدم‌های شمرده دور شد.

یک کمی حالم جا آمد و حواس پنجگانه‌ام شروع به کار کرد. صدای خرّوپف عجیبی به گوشم خورد. تا به حال از بس ناراحت بودم متوجه این صدا نشده بودم. سرم را برگرداندم که دیدم یک نفر روی تخت‌ خوابیده و یک دست لباس ژنرالی رو دسته‌ی صندلی کنار تختخواب آویزان بود. آه از نهادم در آمد. «ای دل غافل! چه بدبختی بزرگی! من بیچاره چرا مثل دزدهای ناشی به کاهدان زده‌ام؟»

خرّوپف او مثل صدای یک دسته موزیک چهل نفری بود که کنترل آن‌ها از دست رهبر ارکستر خارج شده باشد.

………………………

هوم… هیچ‌کس نمی‌دونه فردا چه اتفاقی براش می‌افته. مثلاً داریم راه می‌ریم، یه‌دفعه پامون به سنگ می‌خوره یا می‌افتیم تو جوی آب و همین باعث می‌شه که از یه حادثه‌ی بزرگ جون سالم به‌در ببریم. صبح از خونه بیرون میاییم که بریم دنبال کاری، یه‌هو دوستی سر راه‌مون سبز می‌شه و بعد از احوال‌پرسی ما رو به جایی می‌بره که اون‌جا عاشق یه دختر خوشگل می‌شیم و بعد باهاش ازدواج می‌کنیم.

به‌عقیده‌ی شما به این چیزها چی می‌شه گفت؟ هان؟؟ اگر پامون به سنگ نمی‌خورد یا توی جوی آب نمی‌افتادیم یا اون دوست رو نمی‌دیدیم، زندگی ما یه شکل دیگه می‌شد. داستان من هم مث یکی از همین حوادثه، به‌خاطر خوردن چند تا کتلت مسیر زندگیم عوض شد.

……………………..

در زندان، وقتی همه به فکر این بودند که چطور از زیر بار کار شانه خالی کنند یا بهانه‌ای برای فرار از سختی‌ها بتراشند، من هنوز امیدوار بودم که با صداقت و کار درست بتوانم جایی برای خودم باز کنم. اما به زودی فهمیدم در جایی که زرنگی و دروغ ارزش است، صداقت چیزی جز یک بلاهت به حساب نمی‌آید. همان لحظه بود که برای اولین بار حس کردم چرا مرا «پخمه» صدا می‌زنند.

……………………..

هر بار که به دنبال کار می‌رفتم، با هزار امید و آرزو وارد می‌شدم. صاحب‌کارها اول با لبخند به استقبالم می‌آمدند، اما هنوز چند روز نگذشته بود که یا دستمزد مرا بالا می‌کشیدند یا از سادگی‌ام سوءاستفاده می‌کردند. من با دل پر و دست خالی بیرون می‌آمدم و تنها چیزی که برایم می‌ماند، خنده‌های تمسخرآمیز دیگران بود. اما با همه این‌ها، ته دلم هنوز روشن بود و باور داشتم روزی کسی پیدا می‌شود که سادگی را ارزش بداند، نه حماقت.

 

اگر به کتاب پخمه علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار عزیز نسین در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده‌ی خوش‌ذوق نیز آشنا می‌کند.