بیگانه

«بیگانه» اثری است از آلبر کامو (نویسنده‌ی اهل فرانسه و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات ۱۹۵۷، از ۱۹۱۳ تا ۱۹۶۰) که در سال ۱۹۴۲ به زبان فرانسوی و در سال ۱۹۴۶ به زبان انگلیسی منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی یک فرد فرانسوی – الجزایری می‌پردازد.

درباره‌ی بیگانه

نام شخصیت اصلی این کتاب مورسو است، یک فرانسوی-الجزایری بی‌تفاوت که به این صورت معرفی می‌شود: «شهروندی فرانسوی که مقیم شمال آفریقاست، یک مرد مدیترانه‌ای، کسی که به سختی در فرهنگ سنتی مدیترانه ای حضور پیدا می‌کند.»

او در مراسم تشییع جنازه‌ی مادرش شرکت می‌کند. چند روز بعد، یک مرد را در الجزیره فرانسوی می‌کشد و به اعدام محکوم می‌شود. در حقیقت، بیگانه به دو بخش تقیسم می‌شود، به ترتیب ارائه: قبل و بعد از قتل.

در سال ۱۹۵۵ کامو نوشت در رابطه با بیگانه این طور می‌نویسد: «من مدت‌ها قبل بیگانه را خلاصه کردم، با یک اظهارنظر اعتراف می‌کنم خیلی متناقض بود: «در جامعه‌ی ما هر مردی که در مراسم تشییع جنازه‌ی مادرش گریه نکند، با خطر محکومیت به اعدام مواجه می‌شود». فقط منظورم این بود که قهرمان کتاب من به این دلیل محکوم می‌شود که در این بازی شرکت نمی‌کند.

چاپ اول بیگانه شامل ۴۴۰۰ نسخه بود ولی با فروش مناسبی مواجه نشد. در ادامه به مقاله‌ی ژان پل سارتر به عنوان «توضیح بیگانه»، استقبال عموم از این کتاب به شدت افزایش یافت.

بیگانه چهار بار به انگلیسی و همچنین به زبان‌های زیاد دیگری ترجمه شده‌است. این رمان از آثار کلاسیک ادبیات قرن بیستم محسوب می‌شود و روزنامه‌ی لومونداین کتاب را به عنوان یکی از صد کتاب برتر قرن معرفی کرده‌است.

باید اشاره کرد که رمان بیگانه در وب‌سایت goodreads  دارای امتیاز ۴.۰ با بیش از ۸۵۸ هزار رای و حدود ۳۲ هزار نقد و نظر است. هم‌چنین این رمان دو بار به صورت فیلم درآمده است و اقتباسات دیگری نیز از آن در قالب آثار هنری و ادبی به عمل آمده است.

در ایران نیز افرادی مانند جلال آل احمد، لیلی گلستان، عنایت‌الله شکیباپور، هدایت‌الله میرزمانی، محمدرضا پارسایار، خشایار دیهیمی و  غیره کتاب بیگانه را ترجمه کرده‌اند.

داستان بیگانه

این کتاب داستان یک مرد درونگرا به نام مرسو را تعریف می‌کند که مرتکب قتلی می‌شود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است. داستان در دهه‌ی ۳۰ در الجزایر رخ می‌دهد.

داستان به دو قسمت تقسیم می‌شود. در قسمت اول مرسو در مراسم تدفین مادرش شرکت می‌کند و در عین حال هیچ تأثر و احساس خاصی از خود نشان نمی‌دهد. داستان با ترسیم روزهای بعد از دید شخصیت اصلی داستان ادامه می‌یابد. مرسو به عنوان انسانی بدون هیچ اراده به پیشرفت در زندگی ترسیم می‌شود. او هیچ رابطه‌ی احساسی بین خود و افراد دیگر برقرار نمی‌کند و در بی‌تفاوتی خود و پیامدهای حاصل از آن زندگی اش را سپری می‌کند. او از این که روزهایش را بدون تغییری در عادت‌های خود می‌گذراند خشنود است.

همسایه‌ی مرسو که ریمون سنته نام دارد و متهم به فراهم آوردن شغل برای روسپیان است با او رفیق می‌شود. مرسو به سنته کمک می‌کند یک معشوقه‌ی او را که سنته ادعا می‌کند دوست دختر قبلی او است به سمت خود بکشد. سنته به آن زن فشار می‌آورد و او را تحقیر می‌کند.

مدتی بعد مرسو و سنته کنار ساحل به برادر آن زن («مرد عرب») و دوستانش برمی‌خورند. اوضاع از کنترل خارج می‌شود و کار به کتک‌کاری می‌کشد. پس از آن مرسو بار دیگر «مرد عرب» را در ساحل می‌بیند و این بار کس دیگری جز آن‌ها در اطراف نیست. بدون دلیل مشخص مرسو به سمت مرد عرب تیراندازی می‌کند که در فاصله‌ی امنی از او از سایه‌ی صخره‌ای در گرمای سوزنده لذت می‌برد.

در قسمت دوم کتاب محاکمه‌ی مرسو آغاز می‌شود. در این‌جا شخصیت اول داستان برای اولین بار با تأثیری که بی اعتنایی و بی‌تفاوتی برخورد او بر دیگران می‌گذارد رو به رو می‌شود. اتهام راست بی خدا بودنش را بدون کلامی می‌پذیرد. او رفتار اندولانت (اصطلاح روانشناسی برای کسی که در مواقع قرار گرفتن در وضعیت‌های خاص از خود احساس متناسب نشان نمی‌دهد و بی اعتناء باقی می‌ماند- از درد تأثیر نمی‌پذیرد یا آن را حس نمی‌کند) خود را به عنوان قانون منطقی زندگی اش تفسیر می‌کند. او به اعدام محکوم می‌شود.

بخشی از کتاب بیگانه

«این مطلب راست بود، هنگامی که مادرم خانه بود، تمام اوقات، ساکت با نگاه خود مرا دنبال می‌کردو روزهای اول که به نوانخانه آمده بود اغلب گریه می‌کرد و این به علت تعییر عادت بود. پس از چند ماه اگر می‌خواستند او را از نوانخانه بیرون بیاورند بازهم گریه می‌کرد. بازهم بعلت تغییر عادت بود. کمی هم به این جهت بود که در سال اخیر هیچ بدیدن او نیامده بودم. و همچنین بعلت اینکه یکشنبه‌ام را می‌گرفت. صرف نظر از زحمتی که برای رفتن با اتوبوس، گرفتن بلیط، و دو ساعت در راه بودن می‌بایست می‌کشیدم.

مدیر بازهم با من حرف زد. ولی من دیگر به او گوش نمی‌دادم. بعد به من گفت:« گمان می‌کنم می‌خواهید مادرتان را ببینید.» من بی اینکه جوابی بگویم بلند شدم. او پیشاپیش من به سوی در حرکت کرد. در پلکان، برایم گفت:« او را در اطاق کوچک مرده‌ها گذاشته‌ایم. برای اینکه دیگران متاثر نشوند. در اینجا هر وقت کسی می‌میرد، بقیه تا دو سه روز عصبانی‌اند و این موضوع باعث زحمت می‌شود.» از حیاطی عبور می‌کردیم که عده‌ی زیادی پیرمرد، در آن، دسته دسته باهم وراجی می‌کردند.

هنگامی که ما عبور می‌کردیم آن‌ها خاموش می‌شدند، و پشت سرما باز گفت‌و‌گو شروع می‌شد. گوئی که همهمه سنگین طوطی‌هاست. دم یک ساختمان کوچک مدیر از من جدا شد.« آقای مرسو شما را تنها می‌گذارم، در دفتر خود برای انجام هرگونه خدمتی حاضرم. بنا به قاعده ساعت ده صبح برای تدفین معین شده است. زیرا فکر کردیم بدین ترتیب، شما خواهید توانست در بالین مذهبی به خاک سپرده شود. بر من واجب است که لوازم این امر را فراهم کنم اما خواستم ضمنا شما را هم مطلع گردانم.» از او تشکر کردم. مادرم، گرچه بی دین نبود، ولی هنگام زندگی‌اش هرگز به دین نمی‌اندیشید.

 

برای آشنایی با سایر آثار این نویسنده به بخش معرفی آثار آلبر کامو در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید. هم‌چنین می‌توانید در بخش معرفی رمان‌‌های خارجی و معرفی داستان‌های اجتماعی، نمونه‌های دیگری از این کتاب‌ها را بیابید.