مرگ قسطی

«مرگ قسطی» اثری است از لویی فردینان سلین (نویسنده‌ی فرانسوی، از ۱۸۹۴ تا ۱۹۶۱) که در سال ۱۹۳۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت فقر و فلاکتی می‌پردازد که نویسنده در دوران کودکی خود با آن مواجه بوده است.

درباره‌ی مرگ قسطی

مرگ قسطی دومین رمان لویی فردینان سلین نویسنده فرانسوی است که اولین‌بار در سال ۱۹۳۶ منتشر شد. این رمان دو بخش دارد. بخش اول آن که حدود ۶۰ صفحه از رمان را فرا می‌گیرد، خودگویی‌های فردینان، شخصیت اصلی کتاب است. پزشکی که از دست بیماران زبان‌نفهمش به ستوه آمده است زیرا آن‌ها هر جور که بتوانند با نفهمی‌هایشان او را آزار می‌دهند.

بعدازاین صفحات، بالاخره بخش زیبا و جادویی کتاب آغاز می‌شود. جایی که فردینان شرح‌حال کودکی‌اش بیان می‌کند. فردینان کودکی‌اش را با بیانی شفاف و کامل برای ما توضیح می‌دهد. هیچ‌چیز از نگاه تیزبین او دور نمی‌ماند و ما با همۀ جزئیات کودکی‌اش آشنا می‌شویم و تا بزرگسالی او را همراهی می‌کنیم.

نگاه سلین در این کتاب به معنای زندگی او را به این نتیجه می‌رساند که همۀ انسان‌ها زندگی می‌کنند تا دست آخر بمیرند. چرا که گریزی از مرگ نیست و زمان هر لحظه انسان را به مرگ نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند و عنوان رمان از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد. هر روزی که می‌گذرانیم یک قسط است.

کتاب «مرگ قسطی» در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۲ با بیش از ۷۷۰۰ رای و ۵۷۰ نقد و نظر است. هم‌چنین باید اشاره کرد که در ایران، این اثر توسط مهدی سحابی به فارسی ترجمه شده‌است.

داستان مرگ قسطی

«مرگ قسطی» داستان فقر و فلاکتی است که سلین در بچگی‌اش با آن دست و پنجه نرم کرده بود. این رمان درون‌مایه‌ی تلخی دارد، این‌طور به نظر می‌رسد که در هر صفحه یک سلین عصبانی قصه آن روزهای تاریک را بازگو می‌کند. سلین در این کتاب درباره‌ی کودکی خود نوشت و باز لحن عامیانه و متفاوت ادبیات فرانسه را دچار شوک کرد.

سلین می‌گفت: «من همان‌طوری می‌نویسم که حس می‌کنم… از من خرده می‌گیرند که بددهنم و زبان بی‌ادبانه دارم… از بی‌رحمی و خشونت دائمی کتاب‌هایم انتقاد می‌کنند… چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند من هم سبکم را عوض می‌کنم». او فقط دنیا را همان‌طوری نشان می‌داد که می‌دید.

بخش‌هایی از مرگ قسطی

کار ما، طبابت، کار پدر درآری‌ست. شب که می‌شود او هم رُسش کشیده‌ست. تقریبا همه سوالهایی می‌کنند که آدم را خسته می‌کند. چه فایده که تر و فرز کار کنی، چون باید بیست بار همه جزئیات نسخه را شرح بدهی. لذت می‌برند از این که آدم را به حرف بکشند، جان آدم را به لبش برسانند… هر توصیه و سفارشی که به‌اشان بکنی گوش نمی‌دهند، عین خیالشان نیست.

اما می‌ترسند که مبادا به اندازه کافی براشان زحمت نکشی، برای اطمینان بیشتر پافشاری می‌کنند؛ بله بادکش، رادیولوژی، آزمایش خون… دست‌مالی و معاینه از بالا تا پائین… اندازه‌گیری همه‌چیز… فشار خون و از این مزخرف ها… گوستن سی سال است که در «ژونکسیون» کارش طبابت است. من، حالا که فکرش را می‌کنم، یک روز صبح باید همه این مریض‌هام را بفرستم کشتارگاه «ویلت» که بروند و خون گرم بخورند.

…………………….

چیزی که باید خیلی مواظبش بودی دزدی و شکستن جنس‌ها بود، خنزرپنزر خیلی شکننده‌ست. بدون این‌که خودم خواسته باشم خروار خروار جنس خراب کرده‌م. هنوز هم از عتیقه حالم به هم می‌خورد، در حالی‌که نان و روزی‌مان از همین بود. فرسایش گذشتِ زمان غم‌انگیزست، گه است، زشت است. جنس‌ها را با روی خوش یا با زور می‌فروختیم. با خر کردن مشتری.

………………………….

من توی خیال‌های خودم سیر می‌کردم… نورا با همه زیبایی‌اش… از بیقراری سرم را به متکا می‌کوبیدم… اما باز به خودم می‌گفتم که ترجیح می‌دادم با رختخوابم کلنجار بروم، همه ملافه‌ها را بجوم و بخورم تا این‌که گرفتار نورا یا هر زن دیگری بشوم! من دیگر فهمیده بودم، بله قربان، فهیمده بودم که هوس زن مایه معطلی است! فهمیده بودم تمناشان آدم را اسیر می‌کند!

از راه بدر می‌برد! ورطه… گودال، همین!… برای همین می‌افتادم به جان خودم، خودم را سرکوب می‌کردم… تنهایی از همه بهتر بود… بله… احساسات بازی و حرف‌های قشنگ قشنگ را بریز دور!… آه! اعتراف و دوستت دارم!… آه! عاشقت‌ام! وای! آن هم به کسی که پدرت را درمی‌آرد… آخ! اوخ! نه، من که نیستم! همین‌طوری خوشم، راحت! تنهایی، بی‌دردسر!… این را من از بچگی فهمیده بودم! احساسات بی‌احساسات! ولِلِش!… بزن به چاک!… خودت را بچسب و بقیه‌ش را بی‌خیال! خلاص!

 

اگر به کتاب «مرگ قسطی» علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش معرفی برترین کتاب‌های دارای مضامین اجتماعی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های این آثار آشنا شوید.