میدل مارچ

«میدل مارچ» اثری است از جورج الیوت (نویسنده‌ای انگلیسی با نام اصلی ماری آن اِوانز، از ۱۸۱۹ تا ۱۸۸۰) که در سال‌های ۱۸۷۲ و ۱۸۷۳ در دو جلد منتشر شده است. این کتاب داستانی واقع‌گرایانه در مورد زندگی انسان‌ها است.

در حقیقت، میدل مارچ داستان یک شهر است با همه ابعاد و مناسباتش. جورج الیوت به تک تک جنبه‌های زندگی می پردازد: هنر، علم، مذهب، سیاست، جامعه، روابط افراد، دغدغه های شخصی و عشق.

کتاب میدل مارچ مهم‌ترین اثر جورج الیوت وشاهکار اوست که از برترین رمان‌های انگلیسی قرن ۱۹ محسوب می‌شود.

کتاب میدل مارچ در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۹ با بیش از ۱۴۷ هزار رای و ۹ هزار نقد و نظر است.

داستان میدل مارچ

داستان این کتاب بر زندگی ساکنان یک شهر فرضی به نام میدل مارچ در فاصله‌ی سال‌های ۱۸۲۹ تا ۱۸۳۲ متمرکز است. روایت را می‌توان متشکل از چهار طرح با تأکید نابرابر در نظر گرفت: زندگی دوروتیا بروک، حرفه‌ی ترتیوس لیدگیت، خواستگاری از مری گارث توسط فرد وینسی، و رسوایی نیکلاس بولسترود. دو طرح اصلی داستان دوروتیا و لیدگیت هستند. همه‌ی داستان‌ها به طور همزمان اتفاق می‌‌افتند.

دوروتیا بروک یک یتیم ۱۹ ساله است که با خواهر کوچکترش سلیا نزد عمویشان آقای بروک زندگی می کند. دوروتیا یک زن جوان وارسته است که سرگرمی‌اش بازسازی ساختمان‌های متعلق به کشاورزان مستاجر است، اگرچه عمویش او را دلسرد می‌کند. سِر جیمز چتام، مرد جوانی که همسن اوست، از دوروتیا خواستگاری می کند، اما دوروتیا توجهی به او ندارد و در عوض جذب کشیش ادوارد کازابون، یک محقق ۴۵ ساله شده است. دوروتیا پیشنهاد ازدواج کازابون را با وجود تردیدهای خواهرش می‌پذیرد. چتام تشویق می شود تا توجه خود را به سلیا معطوف کند که به او علاقه پیدا کرده است.

فرد و روزاموند وینسی فرزندان بزرگ شهردار شهر میدل مارچ هستند. فرد که هرگز دانشگاه را به پایان نرسانده است، به طور گسترده‌ای به عنوان یک فرد شکست خورده دیده می شود؛ اما در تصوراتش خود را وارث عموی ثروتمند ولی بی‌فرزندش به حساب می‌آورد. از سوی دیگر، فرد عاشق مری گارث نیز هست.

دوروتیا و کازابون اولین تنش‌ها را در ازدواج خود در ماه عسل خود در رم تجربه می‌کنند، زمانی که دوروتیا متوجه می‌شود که شوهرش علاقه‌ای به مشارکت دادن او در فعالیت‌های فکری‌اش ندارد و قصد واقعی انتشار یادداشت‌های فراوانش را ندارد، که دلیل اصلی ازدواج او بودع است. او با ویل لادیسلاو، پسر عموی بسیار جوان‌تر کازابون ملاقات می‌کند که از نظر مالی از او حمایت می‌کند. لادیسلاو شروع به جذب دوروتیا می کند و آن دو با هم دوست می‌شوند.

از سوی دیگر، فرد عمیقاً گرفتار بدهی می‌شود و خود را قادر به بازپرداخت بدهی‌های خود نمی بیند. پس از درخواست از آقای گارث، پدر مری، برای پرداخت بدهی، او اکنون به گارث می گوید که باید آن را به او ببخشد. در نتیجه، پس‌انداز خانم گارث از چهار سال درآمد، که برای تحصیل پسر کوچک‌ترش ذخیره می‌شد، و همچنین پس‌انداز مری از بین می‌رود. در نتیجه، آقای گارث به مری هشدار می دهد که هرگز با فرد ازدواج نکند.

در همین حال، فرد به بیماری مبتلا می شود که توسط دکتر ترتیوس لیدگیت، یک پزشک تازه وارد در میدلمارچ، درمان می شود. لیدگیت ایده های مدرن در مورد پزشکی و بهداشت دارد و معتقد است که پزشکان باید تجویز کنند، اما خودشان داروها را تجویز نمی کنند. این باعث خشم و انتقاد بسیاری در شهر می شود. او با بولسترود، مالک و توسعه‌دهنده‌ی ثروتمند کلیسا، که می‌خواهد یک بیمارستان و کلینیک بسازد و از فلسفه لیدگیت پیروی می‌کند، متحد می‌شود.

برای اطلاع از سرنوشت این افراد و سرانجام مردم میدل مارچ، باید این کتاب جذاب را مطالعه کنید.

بخشی از کتاب میدل مارچ

زیبایی و مِلاحت دوشیزه بروک از آن دست بود که وقتی لباس معمولی می‌پوشید بیشتر به چشم می‌آمد. تو گویی لباس‌های ساده وقار بیشتری به وجاهتش می‌دادند. مردم او را دختر بسیار باهوشی می‌دانستند ولی می‌گفتند خواهرش، سِلیا، معمولی‌تر و معقول‌تر است.

البته سلیا هم لباس‌های آن‌چنانی نمی‌پوشید، ولی خُب وقتی دقت می‌کردی می‌دیدی رخت و لباسش کمی با خواهرش فرق می‌کند و بفهمی‌نفهمی از عشوه و طنازی بی‌نصیب نیست. به هر حال، ساده‌پوشی دوشیزه بروک بخاطر شرایط پیچیده‌ای بود که خواهرش هم در آن‌ها سهیم بود، از جمله اصل و نسب خوب. خاندان بروک اشراف‌زاده نبودند ولی اصل و نسب خوبی داشتند و در اجدادشان کمتر از روحانی یا دریاسالار پیدا نمی‌شد.

زن‌های چنین خانواده‌هایی که در خانه‌های ییلاقی آرام زندگی می‌کردند و کلیساهای روستایشان به زور به اندازه یک سالن پذیرایی بود، طبیعتاً استفاده از زینت‌آلات کم‌بها را در شأن خودشان نمی‌دانستند. البته ساده‌پوشی دوشیزه بروک دلیل دیگری هم داشت و آن احساسات مذهبی‌اش بود. برای دوروتیا که تقدیر آدمی را در پرتو تعالیم مسیحیت می‌دید، نگرانی دربارۀ مُدهای زنانه دیوانگی محض بود.

او نمی‌توانست با علاقه به ظواهر مادی تشویش‌های زندگی معنوی‌اش را تسکین دهد. ذهن دوروتیا بشدت نظری بود و در عطش مفهومی رفیع از جهان می‌سوخت، مفهومی که هم منطقه کشیش‌نشین تیپتون را در برمی‌گرفت و هم رفتار و کردار شخص او را. او شیفته سختی و بزرگی بود و هر آنچه را که واجد این دو جنبه بودند در آغوش می‌گرفت.

قطعاً این ویژگی‌های شخصیتی بر سرنوشت هر دختر دَم‌بختی تأثیر می‌گذارد. با این‌همه دوروتیا که از قضا خواهر بزرگتر هم بود هنوز بیست‌سال نداشت. هر دو خواهر تحصیل‌کرده بودند. وقتی دوروتیا دوازده‌ساله بود پدر و مادرشان از دنیا رفتند و عموی مجردشان سرپرستی آنها را برعهده گرفت.

حدود یک سال پیش دخترها به همراه عمویشان به منطقه ییلاقی تیپتون آمدند. عمویشان مردی شصت‌ساله، خوش‌مشرب و خیرخواه بود که عقایدش مثل اوضاع جوّی غیرقابل پیش‌بینی بود. او نظرات سخاوتمندانه‌ای داشت ولی سخت سر کیسه را شُل می‌کرد. دوروتیا بی‌صبرانه منتظر روزی بود که به سن قانونی برسد و بتواند از حق و حقوقش در مصارف عام‌المنفعه استفاده کند.

او و سلیا سالانه هفتصد پوند از والدین‌شان ارث می‌بردند ولی اگر دوروتیا ازدواج می‌کرد و صاحب پسری می‌شد آن پسر وارث املاک جناب بروک می‌شد و از محل جمع‌آوری اجاره‌بها سالانه سه هزار پوند به دست می‌آورد.

و چرا دوروتیا نباید ازدواج می‌کرد؟ دختری به آن زیبایی و چنان آتیه روشنی؟ هیچ چیز نمی‌توانست مانع ازدواج او شود جز عشقش به بی‌نهایت‌ها و اصرارش بر سبک خاصی از زندگی که می‌توانست هر مرد محتاطی را از خواستگاری از او مُنصرف کند یا نهایتاً به جواب کردن همه خواستگاران مُنجر شود.

آخر کدام زن جوان اصل و نسب‌داری در کلبۀ محقر کارگران کنار کارگری مریض زانو می‌زد و از ته دل دعا می‌کرد و یا روزها روزه می‌گرفت و شب‌ها کتاب‌های مذهبی می‌خواند؟ مردها دوست داشتند زن‌هایشان اعتقادات مذهبی معقولی داشته باشند ولی هیچ‌وقت سعی نکنند آنها را عملی کنند.

برای آشنایی با سایر رمان‌های شبیه به میدل مارچ، بخش معرفی رمان‌های خارجی در وب‌سایت هر روز یک کتاب را مطالعه کنید.