«جزیرهی سرگردانی» اثری است از سیمین دانشور (نویسندهی اهل شیراز، از ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۰) که در سال ۱۳۷۲ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی دختری به نام هستی میپردازد.
دربارهی جزیرهی سرگردانی
کتاب جزیره سرگردانی، رمانی نوشته ی سیمین دانشور است که اولین بار در سال ۱۳۷۲ منتشر شد. سیمین دانشور در این رمان جذاب به مسئله ی هویت و سردرگمی های مربوط به آن میپردازد و در قالب استعاره و داستان، تاریخ ایران را از نظر میگذراند؛ کشوری که عقاید و جهانبینیهای متفاوت و حتی متضاد در آن با یکدیگر مواجه میشوند.
هستی، دختری است که با مادربزرگ مذهبی خود و برادرش، شاهین، زندگی می کند. او پدرش را در آشوب ها سیاسی از دست داده و مادرش، زنی متجدد و امروزی است. هستی عاشق یکی از همکلاسی هایش در دانشگاه، پسری توده ای به نام مراد شده است. او خواستگار دیگری به نام سلیم نیز دارد که پسری ثروتمند و مذهبی است. هستی اما نمی داند که چه تصمیمی می تواند برای زندگی اش مناسب باشد و در جزیرهی تردیدهایش سرگردان است.
سیمین دانشور این کتاب را به شیرین و دکتر عبدالحسین شیخ هدیه کرده است.
همچنین باید اشاره کرد که این کتاب دارای جلد دومی به نام «ساربان سرگردان» است که به زودی در وبسایت هر روز یک کتاب معرفی خواهد شد.
کتاب جزیرهی سرگردانی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۳۹ با بیش از ۱۷۰۰ رای و بیش از ۱۱۰ نقد و نظر است.
داستان جزیرهی سرگردانی
مادر بزرگ «هستی» خانم نوریان است که عمریست با یاد تنها پسر کشته شده اش زندگی میکند. پسری که در جریانهای سیاسی دهه سی، ققنوسوار خویشتن را در آتش میافکند تا نهالی پا بگیرد.
خانم نوریان اندی است که نوههایش، «هستی» و «شاهین» را زیر بال و پر خود گرفتهاست. او که زمانی پیشه آموزگاری داشته، هنوز هم خاطره دیروزها و پریروزها رهایش نکرده، برای پیر احمدآباد و پسرش اشک میریزد.
«عشرت» یا «مامان عشی» مادر «هستی» است که اکنون زن مرد پولداری پیوسته با دستگاه دولت و آمریکاییهاست و با ولنگاریهای خویش در فکر شکستن سد جنسیت است تا به یه خیال خود آدم شود و با نترسی، با مردان دله و هیزی میآمیزد که با بوی عطرهای جورواجور و «ال.اس. دی» و «گراس» شبهای خود را پر میکنند. او پیوند هستی است با دنیایی که از نداری مادر بزرگ، فرسنگها دور است و این روزها بدنبال همسر خوبی برای «هستی» میگردد.
عشرت گونهای است از آدمهایی با فرهنگ زورگویی و بهرهکشی زمانه، پاک بودن را از آنها میگیرد و زمانی هم که به خویشتن خود بازمیگردند، خود را هراسان و پشیمان مییابند. غافل از اینکه «شکستن سد جنسیت یعنی برابری جنسیت. به دیگر بیان همه از زن و مرد در جامعه با برابری در همه کارها همکاری داشته باشند. نگاهبانی شناسه زنانه و همزمان با آن بازیابی خودگردانی درآمدی…». عشرت یا مامان عشی نماینده طبقه بورژوا و مصرف گرا در داستان است وی که پس از مرگ شوهرش (در راه مصدق) به یکسال نرسیده همسر احمد گنجور که حمال و پادو آمریکایی هاست میشود.
«مراد» همکلاسی «هستی» ست و یگانه مونس او پیش از آشنایی با سلیم. درگیر سیاست است و برخورد مسلحانه را پیشنهاد میکند و همواره نگران آن است که: «در شهر حلب خورشید به آوارگان و بچههای کرایهای زل زده بود و در آسمان ابری نبود تا بگرید.» او آگاه از سرنوشت خود است و میداند که «در هر دستگاهی اگر با چرخ آن دستگاه نچرخی خردت میکنند».
به نقل داستان مراد پیرو «دکتر علی شریعتی» است و حتی در آن زمان با وی رابطه داشتهاست. «سلیم» چون آذرخشی در آسمان تاریک، خیلی ناگهانی در زندگی «هستی» رخ مینماید، به نام خواستگاری از دختری که مادرش نشان کردهاست.
او آدمی است درس خوانده که در شیوه نگرش و کردار، شیفته «جلال آل احمد» است و به گفته خودش «فعلاً رابط روحانیان و روشنفکرانم» و وقتی که به گذشته تبارش برمیگردد، میگوید: «پدرم پس از پشتیبانی از محمد مصدق و سرخوردن از سیاست، شد تکمهچی تمام عیار، زن باره، درباری، ای خدا چه بگویم دل آدم میترکد».
جملاتی از جزیرهی سرگردانی
اگر آن طور که مادربزرگ می گفت: خدا در انسان تجلی کرده، یقینا در چشم و نگاه، درخشش خود را بیشتر از دیگر حواس تابانیده، از چشم های سلیم پیداست.
سلیم را می پایید که چشم هایش را روی هم گذاشته بود و حالتی که انگار از زمین و زمان آسوده است. انگار روحش از کالبد جدا شده… هستی خواست پتو را رویش بکشد، چشم هایش را باز کرد. بلند شد، کیسه آب جوش را روی کمرش جا داد و خود را پتوپیچ کرد… از سلیم پرسید: «خوابتان برده بود؟»
سلیم گفت: «نه، فکرم را متمرکز کرده بودم که درد را برانم. شما اینجور حالت ها رو می گویید عالم هپروت.» هستی روی مبل نشست و سکوت کرد. فکر کرد: «این مردها چه جور آدم هایی هستند؟ همین که طرف را کمی رام دیدند، بدقلقیشان شروع می شود. مرد، منتظر بودم بگویی در بحر مکاشفت فرو رفته بودم، اما تو که از آن حالت درآمدی، برام یک دسته خار آوردی.»
«هستی می خواهم بدانم که خدا این شانه ها را برای چه به تو داد؟» «که بار زندگی را به دوش بکشم.» «نه دختر برای این که بالا بیندازی… سخت نگیر، یک کار بگویم می کنی؟» «بگو.» «وقتی تنها هستی، بلند بلند بخند، کم کم خندیدن را یاد می گیری!»
اگر به جزیرهی سرگردانی علاقمند هستید، میتوانید در بخش معرفی آثار سیمین دانشور در وبسایت هر روز یک کتاب با سایر کتابهای این نویسنده آشنا شوید.
12 تیر 1401
جزیرهی سرگردانی
«جزیرهی سرگردانی» اثری است از سیمین دانشور (نویسندهی اهل شیراز، از ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۰) که در سال ۱۳۷۲ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی دختری به نام هستی میپردازد.
دربارهی جزیرهی سرگردانی
کتاب جزیره سرگردانی، رمانی نوشته ی سیمین دانشور است که اولین بار در سال ۱۳۷۲ منتشر شد. سیمین دانشور در این رمان جذاب به مسئله ی هویت و سردرگمی های مربوط به آن میپردازد و در قالب استعاره و داستان، تاریخ ایران را از نظر میگذراند؛ کشوری که عقاید و جهانبینیهای متفاوت و حتی متضاد در آن با یکدیگر مواجه میشوند.
هستی، دختری است که با مادربزرگ مذهبی خود و برادرش، شاهین، زندگی می کند. او پدرش را در آشوب ها سیاسی از دست داده و مادرش، زنی متجدد و امروزی است. هستی عاشق یکی از همکلاسی هایش در دانشگاه، پسری توده ای به نام مراد شده است. او خواستگار دیگری به نام سلیم نیز دارد که پسری ثروتمند و مذهبی است. هستی اما نمی داند که چه تصمیمی می تواند برای زندگی اش مناسب باشد و در جزیرهی تردیدهایش سرگردان است.
سیمین دانشور این کتاب را به شیرین و دکتر عبدالحسین شیخ هدیه کرده است.
همچنین باید اشاره کرد که این کتاب دارای جلد دومی به نام «ساربان سرگردان» است که به زودی در وبسایت هر روز یک کتاب معرفی خواهد شد.
کتاب جزیرهی سرگردانی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۳۹ با بیش از ۱۷۰۰ رای و بیش از ۱۱۰ نقد و نظر است.
داستان جزیرهی سرگردانی
مادر بزرگ «هستی» خانم نوریان است که عمریست با یاد تنها پسر کشته شده اش زندگی میکند. پسری که در جریانهای سیاسی دهه سی، ققنوسوار خویشتن را در آتش میافکند تا نهالی پا بگیرد.
خانم نوریان اندی است که نوههایش، «هستی» و «شاهین» را زیر بال و پر خود گرفتهاست. او که زمانی پیشه آموزگاری داشته، هنوز هم خاطره دیروزها و پریروزها رهایش نکرده، برای پیر احمدآباد و پسرش اشک میریزد.
«عشرت» یا «مامان عشی» مادر «هستی» است که اکنون زن مرد پولداری پیوسته با دستگاه دولت و آمریکاییهاست و با ولنگاریهای خویش در فکر شکستن سد جنسیت است تا به یه خیال خود آدم شود و با نترسی، با مردان دله و هیزی میآمیزد که با بوی عطرهای جورواجور و «ال.اس. دی» و «گراس» شبهای خود را پر میکنند. او پیوند هستی است با دنیایی که از نداری مادر بزرگ، فرسنگها دور است و این روزها بدنبال همسر خوبی برای «هستی» میگردد.
عشرت گونهای است از آدمهایی با فرهنگ زورگویی و بهرهکشی زمانه، پاک بودن را از آنها میگیرد و زمانی هم که به خویشتن خود بازمیگردند، خود را هراسان و پشیمان مییابند. غافل از اینکه «شکستن سد جنسیت یعنی برابری جنسیت. به دیگر بیان همه از زن و مرد در جامعه با برابری در همه کارها همکاری داشته باشند. نگاهبانی شناسه زنانه و همزمان با آن بازیابی خودگردانی درآمدی…». عشرت یا مامان عشی نماینده طبقه بورژوا و مصرف گرا در داستان است وی که پس از مرگ شوهرش (در راه مصدق) به یکسال نرسیده همسر احمد گنجور که حمال و پادو آمریکایی هاست میشود.
«مراد» همکلاسی «هستی» ست و یگانه مونس او پیش از آشنایی با سلیم. درگیر سیاست است و برخورد مسلحانه را پیشنهاد میکند و همواره نگران آن است که: «در شهر حلب خورشید به آوارگان و بچههای کرایهای زل زده بود و در آسمان ابری نبود تا بگرید.» او آگاه از سرنوشت خود است و میداند که «در هر دستگاهی اگر با چرخ آن دستگاه نچرخی خردت میکنند».
به نقل داستان مراد پیرو «دکتر علی شریعتی» است و حتی در آن زمان با وی رابطه داشتهاست. «سلیم» چون آذرخشی در آسمان تاریک، خیلی ناگهانی در زندگی «هستی» رخ مینماید، به نام خواستگاری از دختری که مادرش نشان کردهاست.
او آدمی است درس خوانده که در شیوه نگرش و کردار، شیفته «جلال آل احمد» است و به گفته خودش «فعلاً رابط روحانیان و روشنفکرانم» و وقتی که به گذشته تبارش برمیگردد، میگوید: «پدرم پس از پشتیبانی از محمد مصدق و سرخوردن از سیاست، شد تکمهچی تمام عیار، زن باره، درباری، ای خدا چه بگویم دل آدم میترکد».
جملاتی از جزیرهی سرگردانی
اگر آن طور که مادربزرگ می گفت: خدا در انسان تجلی کرده، یقینا در چشم و نگاه، درخشش خود را بیشتر از دیگر حواس تابانیده، از چشم های سلیم پیداست.
سلیم را می پایید که چشم هایش را روی هم گذاشته بود و حالتی که انگار از زمین و زمان آسوده است. انگار روحش از کالبد جدا شده… هستی خواست پتو را رویش بکشد، چشم هایش را باز کرد. بلند شد، کیسه آب جوش را روی کمرش جا داد و خود را پتوپیچ کرد… از سلیم پرسید: «خوابتان برده بود؟»
سلیم گفت: «نه، فکرم را متمرکز کرده بودم که درد را برانم. شما اینجور حالت ها رو می گویید عالم هپروت.» هستی روی مبل نشست و سکوت کرد. فکر کرد: «این مردها چه جور آدم هایی هستند؟ همین که طرف را کمی رام دیدند، بدقلقیشان شروع می شود. مرد، منتظر بودم بگویی در بحر مکاشفت فرو رفته بودم، اما تو که از آن حالت درآمدی، برام یک دسته خار آوردی.»
«هستی می خواهم بدانم که خدا این شانه ها را برای چه به تو داد؟» «که بار زندگی را به دوش بکشم.» «نه دختر برای این که بالا بیندازی… سخت نگیر، یک کار بگویم می کنی؟» «بگو.» «وقتی تنها هستی، بلند بلند بخند، کم کم خندیدن را یاد می گیری!»
اگر به جزیرهی سرگردانی علاقمند هستید، میتوانید در بخش معرفی آثار سیمین دانشور در وبسایت هر روز یک کتاب با سایر کتابهای این نویسنده آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، سیمین دانشور، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب