حشاشین

«حشاشین» اثری است به قلم توماس گیفورد (نویسنده‌ی آمریکایی، از ۱۹۳۷ تا ۲۰۰۰) که در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت تلاش برادری برای حل معمای قتل خواهرش که راهبه‌ بوده است، می‌پردازد.

درباره‌ی حشاشین

یکی از موضوعات پرمخاطب در طول تاریخ، روایت‌های داستانی از شخصیت‌ها و رویدادهای تاریخی است. حشاشین یکی از این پدیده‌های تاریخی است که به‌قدری درباره‌ی آن اطلاعات ضد و نقیض وجود دارد که به افسانه شبیه شده است. طی قرن‌ها نویسندگان و مورخین مختلفی به زعم خود درباره‌ی آن سخن گفته‌اند و امروزه هم داستان‌ها، اقتباس‌های سینمایی و حتی بازی کامپیوتری بر اساس آن ساخته می‌شود.

یکی از روایت‌های مشهور، شرح‌حالی از یک شخصیت مشهور تاریخی به اسم «حسن صباح» است. «صباح» یک مبارز ایرانی بود که در دوره‌ی سلجوقیان به مخالفت با حکومت فاطمیون برخاست که در تلاش بودند تا بر ایران تسلط یابند. «صباح» که مخالف ظلم و ناعدالتی بود و به فساد سیاست اعتراض داشت، خیلی زود یارانی باوفا به دور خود جمع کرد که به حشاشین معروف شدند.

بیشتر یاران«صباح» که به آن‌ها فدایی می‌گفتند، از طبقات متوسط، پایین و محروم جامعه‌ی ایرانی بودند. این طبقات اجتماعی بیشترین حمایت و پشتیبانی را از حشاشین کردند. مجموعه تدابیری که «صباح» در فرماندهی نیروهای خود در عملیات‌های سرنگونی دشمنانش انجام می‌داد، زبانزد است. او مردی باهوش بود که به‌خوبی می‌دانست با تعداد افراد کمتر در مقابل نفرات بیشتر دشمن نیاز به استفاده از روش‌ها و سلاح‌های جنگی منحصر به فردی دارد تا به وسیله‌ی آن‌ها بتواند به پیروزی برسد. «صباح» وقت زیادی برای آموزش نیروهای خود صرف می‌کرد.

هدف اصلی «صباح» و گروهش، به دست آوردن اطلاعات از دشمن و ترور دفاعی آن‌ها بود. مکتب «حسن صباح» به حشاشیون معروف شد که بر خلاف برداشت اروپایی‌ها به معنای داروفروش است زیرا «صباح» و یارانش از طریق فروش گیاهان دارویی امرار معاش می‌کردند. مبارزات حشاشین منجر به آزادی اسماعیلیان از تسلط خلفای فاطمیون شد. با رهبری «صباح»، اسماعیلیان توانستند در سوریه و ایران متمرکز شوند و آزادانه فعالیت کنند.

توماس گیفورد نویسنده‌ی کتاب، حدود نه سال درباره‌ی واتیکان و حکومت کلیسایی در تاریخ تحقیق کرد. حاصل پژوهش‌های او دستیابی به حقایقی از روابط پنهان دولت مذهبی واتیکان، نفوذ سیاستمداران در واتیکان، ثروت‌اندوزی و فساد پاپ است. گیفورد رمان حشاشین را بر پایه‌ی این مدارک و واقعیت‌ها نوشته است. حشاشین فراتر از داستانی خواندنی از رمزگشایی‌های یک وکیل از ماجرای قتل خواهرش، قدرت کلیسا و سوءاستفاده‌ی آن از تقدس‌باوری را بررسی می‌کند.

داستان حشاشین

سال ۱۹۸۲ میلادی در واتیکان، آدم‌های تشنه قدرت اطراف تخت پاپ در حال مرگ جمع شده‌اند و زیر لب درباره‌ی جانشینان احتمالی صحبت می‌کنند. از آن طرف کیلومترها دورتر سندی محرمانه در یک صومعه‌ی فراموش شده منتظر است تا کشف شود. در همین حین «والنتین»، راهبه‌ای آمریکایی، در کلیسای کوچک خانوادگی‌شان به قتل می‌رسد. این اتفاقات به نظر از همدیگر مستقلند، اما هیچ چیز در داستان‌های توماس گیفوورد بی‌دلیل نیست و تمام وقایع کتاب حشاشین در یک نقطه به هم وصل می‌شوند: بنیامین درایسکیل!

بن که در جوانی عضوی از فرقه‌ی یسوعیان بوده به خوبی با سیاست‌های کلیسا آشناست و می‌داند مرگ پاپ، چه عواقبی در پی دارد. از طرف دیگر والنتین خواهر اوست، راهبه‌ای جسور که با تفکرات مدرن و انقلابی‌اش دشمنان بسیاری برای خود تراشیده بود و پرونده‌ی مرگش نیز به شدت مشکوک است. بن که بعد از ترک کلیسا وارد حرفه‌ی وکالت شده تصمیم به حل معمای قتل خواهرش می‌گیرد اما به دیواری نامرئی برمی‌خورد. شخص یا گروهی مرموز مانع پیشرفت تلاش‌های بن می‌شود، اما آن‌ها کیستند؟ چه کسی از مسکوت ماندن این جنایت سود می‌برد؟

بخشی از حشاشین

گفتنش آسان است، ولی من هم چیز زیادی نمی‌دانم. ببین، پسرم، حشاشین کسانی بودند که در قرون وسطی و به‌خصوص در دروان رنسانس، در سال‌های حکومت پاپِ خاندان بورجا، یعنی در زمانی که استفاده از زهر برای از بین بردن مخالفین، مد روز بود، برای پاپ و به دستور پاپ آدم می‌کشتند.

حشاشین، ابزاری مهم و کارساز برای اجرای سیاست‌های دربار پاپ بودند. نکته تعیین‌کننده‌ای که خواهر شما سخت به آن چسبیده بود، کسب اطلاعات درباره‌ی شایعاتی بود که درمورد از سر گرفته شدن فعالیت حشاشین بر سر زبان‌ها افتاده بود. منظور، شروع فعالیت مجدد حشاشین در سال‌های جنگ جهانی، این‌جا، یعنی در شهر پاریس است.

البته، این فقط یک شایعه بود و خود من هیچ‌وقت به طور جدی آن را باور نکردم. در آن سال‌ها بازار شایعه داغ بود. ولی ویکار با من فرق داشت. برخورد او با این نوع شایعات بسیار جدی‌تر از برخورد من بود. ویکار، دیوانه‌ی دسیسه و توطئه بود. او در زمان تهیه فیلم «مرد سوم» در وین بود. از دیدن این فیلم سیر نمی‌شد، شاید بیش‌تر از ده بار آن را دیده بود.

عاشق دسیسه بود و در هر گوشه توطئه‌ای را می‌دید و دسیسه‌ای را بو می‌کشید. به همین دلیل بود که دوست داشت درباره‌ی کلیسا گزارش تهیه کند. و کلیسا در این مورد یعنی در دسیسه‌چینی و کارهای توطئه‌آمیز هرگز او را ناامید نکرد. ویکار درباره‌ی توطئه‌های درون کلیسایی همیشه خبرهای دست‌اولی داشت.

رابی همیشه می‌گفت صدارت عظمای رایش سوم یا کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، در مقایسه با کلیسا، به یک کودکستان پر از کودک معصوم می‌ماند؛ می‌گفت: کلیسا مجموعه‌ای از گروه‌های توطئه‌ساز، دسیسه‌باز و مکانی پر از نجواهای توطئه‌آمیز در راهروهای تاریک، صداهای ناشناس در اتاق‌های خالی و مجموعه‌ای از دسیسه‌چینان است که در پشت کرکره‌های بسته به ساختن شایعه مشغولند…به هر حال، ویکار به همین دلیل ماجرای حشاشین را جدی و واقعی تصور می‌کرد… چون دقیقا با تصویری که در ذهن خود ساخته بود، تطابق داشت… ویکار ادعا می‌کرد که شخص ناشناسی در سال‌های جنگ، گروه حشاشین را دوباره فعال کرده و آن‌ها را به انجام عملیات در پاریس وادار کرده بود.

برای آشنایی با سایر داستان‌های شبیه به حشاشین، بخش معرفی برترین داستان‌های جنایی را در وب‌سایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.