«بامداد خمار» اثری است از فتانه حاج سید جوادی (نویسندهی زادهی کازرون، متولد ۱۳۲۴) که در سال ۱۳۷۴ منتشر شده است. این کتاب داستان عشق نافرجام دختری به نام محبوبه در تهران قدیم را روایت میکند.
دربارهی بامداد خمار
بامداد خمار یکی از پرفروشترین رمانهای معاصر ایران است و به همین دلیل از ادبیات عامهپسند میباشد. این رمان با بحثهای داغ و نقدهای بسیار روبهرو شد. موافقان، آن را برای مقولهی روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی دانستند برای جوانان بیتجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند. این رمان از سال ۱۳۷۴ تا خرداد سال ۱۳۹۷ خورشیدی، ۵۸ بار تجدید چاپ شدهاست.
ترجمه آلمانی بامداد خمار توسط سوزان باغستانی نیز در آلمان با میانگین ۱۰ هزار نسخه بارها به چاپ رسیدهاست.
پس از انتشار این کتاب، که به یکی از پرفروشترین کتابهای سال انتشار تبدیل شد، کتابی منتشر شد به نام «شب سراب» نوشته ناهید ا. پژواک از نشر البرز. این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت منفی داستان) نقل شده که میگوید محبوبه یک طرفه به قاضی رفته و اشتباه میکند. این کتاب هم به یکی از کتابهای پرفروش تبدیل شد. شکایت نویسنده کتاب بامداد خمار از نویسنده شب سراب به دلیل سرقت ادبی نیز در پرفروش شدن آن بیتاثیر نبود.
کتاب بامداد خمار در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۰۴ با حدو ۶ هزار رای و ۳۰۰ نقد و نظر است.
داستان بامداد خمار
سودابه دختر جوان تحصیلکرده و ثروتمندی است که میخواهد با مردی که با قشر خانوادگی او مناسبتی ندارد، ازدواج کند. برای جلوگیری از این پیوند، مادر سودابه وی را به پند گرفتن از محبوبه، عمهی سودابه، سفارش میکند.
بامداد خمار داستان عبرتانگیز سیاه بختی محبوبه در زندگی با عشقش رحیم است که از همان برگهای نخست داستان آغاز میشود و همه کتاب را دربرمیگیرد. با آنکه ماجرا در روزهای نخست زمامداری رضاشاه روی میدهد، جز یکی دو مورد، همچون کشف حجاب، به دیگر جنبههای سیاسی و اجتماعی زمانه هیچ اشارهای نمیشود.
محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگرد نجار میشود. خواستگارهایش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد، اما او را طرد میکند بهطوریکه نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، کسی از خانواده به او سری میزند.
پدر محبوبه برایش خانهای کوچک میخرد و دکانی نیز برای نجاری رحیم و او را به حال خود رها میکند تا دخترک پانزده ساله با عشق خود، در خانوادهای که نمیشناسد، تنها زندگی بگذراند و از خودسری خود پند بگیرد. تنها دایهی دختر اجازه دارد که ماهی یکبار سری به محبوبه بزند و مبلغی خرجی از سوی پدر به محبوبه برساند که همه خرج شراب خواری و زن بارگی رحیم میشود. رحیم تهیدست بیفرهنگ نهتنها قدر این دختر بافرهنگ اشرافی را نمیداند، بلکه او را تحقیر میکند و حتی کتک میزند.
مادر رحیم، اهریمنی است که زندگی زناشویی آنان را به جهنمی راستین بدل میکند و از همان آغاز در خانهی آنان ماندگار میشود و از آنجا که کارش بنداندازی بودهاست، زبان طعنه و زخم زبان و دهان بیچاک او، تعجبی برای محبوبه باقی نمیگذارد، چراکه محبوبه این شغل را بشدت تحقیر میکند و خیلی راحت بیفرهنگیها، دوبههمزدنها، آتش سوزاندنهای مادرشوهر را ناشی از شغل پست و خاستگاه خانوادگیاش میبیند. رحیم، قدر دختر بصیرالملک را در خانهاش نمیداند و او را تا پستترین درجه نزول میدهد. دختری که در زندگیاش دست به سیاه و سفید نزده، باید ظرف بشوید و کار خانه کند.
محبوبه پسری به دنیا میآورد، و نیز فرزند دومش را سقط میکند و برای همیشه عقیم میشود. اما پسر پنج سالهاش در حوض خانهی همسایه بر اثر سهلانگاری مادر شوهرش غرق میشود. رحیم نه تنها هیچ علاقهای به بانوی ثروتمند و بافرهنگش که خانوادهاش را بخاطر زندگی با او زیر پا گذاشته نشان نمیدهد، بلکه میخواهد خانه و مغازهای را که پدر محبوبه، به نام دخترش کرده، تصاحب کند.
محبوبه پس از هفت سال از دست شوهر و مادرشوهرش فرار میکند و دوباره به پدرش پناه میبرد. از عشق به جز نفرت چیزی برجای نماندهاست. طلاق میگیرد و با پسرعمویش منصور که سالها پیش خواستگار او بود و حال همسر و فرزندانی دارد، ازدواج میکند و همسر دوم او میشود. پس از ازدواج اندک اندک عاشق منصور میشود. هرچه معالجه میکند، باردار نمیشود و نتیجهی خودسریها و هوسهایش را، حال در بی فرزندی و همسر دوم بودن مردی میبیند که مرد رویاهایش است و میانگارد که خود کرده را تدبیری نیست و نتیجهی حرف ناشنوی از والدین چیزی جز سیاه بختی نخواهد بود.
بخشی از بامداد خمار
کاغذی برداشتم. یک کاغذ تمیز، یک قطره کوچک عطر به آن زدم. یادم نیست چه عطری بود. عطری بود که مادرم به من داده بود. فرنگی بود. گرانقیمت بود. برای روزهای خواستگاری بود. دور و بر کاغذ را گل کشیدم و رنگ کردم. روبان کشیدم. بلبل کشیدم. شاید یکی دو هفته طول کشید. نقاشی میکردم و فکر میکردم چه کنم. عقلم میگفت دست بکشم. ولی بیچاره نگفته میدانست که باخته است. می دانست که نمیتوانم. میخواستم به حرف عقلم گوش کنم. برای خودم هزار دلیل و منطق آوردم. قسم می خوردم که نخواهم رفت. ولی انگار میخ آهنین در سنگ می کوبیدم. میدانستم که خواهم رفت. خود را با سنگ به مهلکه خواهم انداخت.
چیزی میگویم و چیزی میشنوی. در آن زمان عاشق شدن یک دختر پانزده ساله خود مصیبتی بود که میتوانست خون بر پا کند. چه رسد به نامه نوشتن. چه رسد به رد کردن خواستگار. عاشق شدن؟ آن هم عاشق نجّار سر گذر شدن؟ این که دیگر واویلا بود. آن هم برای دختر بصیرالدولملک. فکر آن هم قلب را از حرکت میانداخت. خون را سرد میکرد. انگار که آب سر بالا برود. انگار که از آسمان به جای باران خون ببارد. با شاخ غول در افتادن بود که من در افتادم و نوشتم. آرزویی را که بر دلم سنگینی میکرد، عاقبت نوشتم.
برای آشنا شدن با سایر آثار مشابه، بخش معرفی بهترین داستانهای عاشقانه را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
5 شهریور 1401
بامداد خمار
«بامداد خمار» اثری است از فتانه حاج سید جوادی (نویسندهی زادهی کازرون، متولد ۱۳۲۴) که در سال ۱۳۷۴ منتشر شده است. این کتاب داستان عشق نافرجام دختری به نام محبوبه در تهران قدیم را روایت میکند.
دربارهی بامداد خمار
بامداد خمار یکی از پرفروشترین رمانهای معاصر ایران است و به همین دلیل از ادبیات عامهپسند میباشد. این رمان با بحثهای داغ و نقدهای بسیار روبهرو شد. موافقان، آن را برای مقولهی روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی دانستند برای جوانان بیتجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند. این رمان از سال ۱۳۷۴ تا خرداد سال ۱۳۹۷ خورشیدی، ۵۸ بار تجدید چاپ شدهاست.
ترجمه آلمانی بامداد خمار توسط سوزان باغستانی نیز در آلمان با میانگین ۱۰ هزار نسخه بارها به چاپ رسیدهاست.
پس از انتشار این کتاب، که به یکی از پرفروشترین کتابهای سال انتشار تبدیل شد، کتابی منتشر شد به نام «شب سراب» نوشته ناهید ا. پژواک از نشر البرز. این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت منفی داستان) نقل شده که میگوید محبوبه یک طرفه به قاضی رفته و اشتباه میکند. این کتاب هم به یکی از کتابهای پرفروش تبدیل شد. شکایت نویسنده کتاب بامداد خمار از نویسنده شب سراب به دلیل سرقت ادبی نیز در پرفروش شدن آن بیتاثیر نبود.
کتاب بامداد خمار در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۰۴ با حدو ۶ هزار رای و ۳۰۰ نقد و نظر است.
داستان بامداد خمار
سودابه دختر جوان تحصیلکرده و ثروتمندی است که میخواهد با مردی که با قشر خانوادگی او مناسبتی ندارد، ازدواج کند. برای جلوگیری از این پیوند، مادر سودابه وی را به پند گرفتن از محبوبه، عمهی سودابه، سفارش میکند.
بامداد خمار داستان عبرتانگیز سیاه بختی محبوبه در زندگی با عشقش رحیم است که از همان برگهای نخست داستان آغاز میشود و همه کتاب را دربرمیگیرد. با آنکه ماجرا در روزهای نخست زمامداری رضاشاه روی میدهد، جز یکی دو مورد، همچون کشف حجاب، به دیگر جنبههای سیاسی و اجتماعی زمانه هیچ اشارهای نمیشود.
محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگرد نجار میشود. خواستگارهایش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد، اما او را طرد میکند بهطوریکه نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، کسی از خانواده به او سری میزند.
پدر محبوبه برایش خانهای کوچک میخرد و دکانی نیز برای نجاری رحیم و او را به حال خود رها میکند تا دخترک پانزده ساله با عشق خود، در خانوادهای که نمیشناسد، تنها زندگی بگذراند و از خودسری خود پند بگیرد. تنها دایهی دختر اجازه دارد که ماهی یکبار سری به محبوبه بزند و مبلغی خرجی از سوی پدر به محبوبه برساند که همه خرج شراب خواری و زن بارگی رحیم میشود. رحیم تهیدست بیفرهنگ نهتنها قدر این دختر بافرهنگ اشرافی را نمیداند، بلکه او را تحقیر میکند و حتی کتک میزند.
مادر رحیم، اهریمنی است که زندگی زناشویی آنان را به جهنمی راستین بدل میکند و از همان آغاز در خانهی آنان ماندگار میشود و از آنجا که کارش بنداندازی بودهاست، زبان طعنه و زخم زبان و دهان بیچاک او، تعجبی برای محبوبه باقی نمیگذارد، چراکه محبوبه این شغل را بشدت تحقیر میکند و خیلی راحت بیفرهنگیها، دوبههمزدنها، آتش سوزاندنهای مادرشوهر را ناشی از شغل پست و خاستگاه خانوادگیاش میبیند. رحیم، قدر دختر بصیرالملک را در خانهاش نمیداند و او را تا پستترین درجه نزول میدهد. دختری که در زندگیاش دست به سیاه و سفید نزده، باید ظرف بشوید و کار خانه کند.
محبوبه پسری به دنیا میآورد، و نیز فرزند دومش را سقط میکند و برای همیشه عقیم میشود. اما پسر پنج سالهاش در حوض خانهی همسایه بر اثر سهلانگاری مادر شوهرش غرق میشود. رحیم نه تنها هیچ علاقهای به بانوی ثروتمند و بافرهنگش که خانوادهاش را بخاطر زندگی با او زیر پا گذاشته نشان نمیدهد، بلکه میخواهد خانه و مغازهای را که پدر محبوبه، به نام دخترش کرده، تصاحب کند.
محبوبه پس از هفت سال از دست شوهر و مادرشوهرش فرار میکند و دوباره به پدرش پناه میبرد. از عشق به جز نفرت چیزی برجای نماندهاست. طلاق میگیرد و با پسرعمویش منصور که سالها پیش خواستگار او بود و حال همسر و فرزندانی دارد، ازدواج میکند و همسر دوم او میشود. پس از ازدواج اندک اندک عاشق منصور میشود. هرچه معالجه میکند، باردار نمیشود و نتیجهی خودسریها و هوسهایش را، حال در بی فرزندی و همسر دوم بودن مردی میبیند که مرد رویاهایش است و میانگارد که خود کرده را تدبیری نیست و نتیجهی حرف ناشنوی از والدین چیزی جز سیاه بختی نخواهد بود.
بخشی از بامداد خمار
کاغذی برداشتم. یک کاغذ تمیز، یک قطره کوچک عطر به آن زدم. یادم نیست چه عطری بود. عطری بود که مادرم به من داده بود. فرنگی بود. گرانقیمت بود. برای روزهای خواستگاری بود. دور و بر کاغذ را گل کشیدم و رنگ کردم. روبان کشیدم. بلبل کشیدم. شاید یکی دو هفته طول کشید. نقاشی میکردم و فکر میکردم چه کنم. عقلم میگفت دست بکشم. ولی بیچاره نگفته میدانست که باخته است. می دانست که نمیتوانم. میخواستم به حرف عقلم گوش کنم. برای خودم هزار دلیل و منطق آوردم. قسم می خوردم که نخواهم رفت. ولی انگار میخ آهنین در سنگ می کوبیدم. میدانستم که خواهم رفت. خود را با سنگ به مهلکه خواهم انداخت.
چیزی میگویم و چیزی میشنوی. در آن زمان عاشق شدن یک دختر پانزده ساله خود مصیبتی بود که میتوانست خون بر پا کند. چه رسد به نامه نوشتن. چه رسد به رد کردن خواستگار. عاشق شدن؟ آن هم عاشق نجّار سر گذر شدن؟ این که دیگر واویلا بود. آن هم برای دختر بصیرالدولملک. فکر آن هم قلب را از حرکت میانداخت. خون را سرد میکرد. انگار که آب سر بالا برود. انگار که از آسمان به جای باران خون ببارد. با شاخ غول در افتادن بود که من در افتادم و نوشتم. آرزویی را که بر دلم سنگینی میکرد، عاقبت نوشتم.
برای آشنا شدن با سایر آثار مشابه، بخش معرفی بهترین داستانهای عاشقانه را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، فتانه حاج سید جوادی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب