لاتاری

«لاتاری» اثری است از شرلی جکسن (نویسنده‌ی آمریکایی، از ۱۹۱۶ تا ۱۹۶۵) که در سال ۱۹۴۸ منتشر شده است. این داستان کوتاه به روایت داستان دهکده‌ای می‌پردازد که در آن هر سال با قرعه‌کشی فردی را انتخاب و قربانی می‌کنند.

درباره‌ی لاتاری

لاتاری یا قرعه‌کشی داستان کوتاهی است از نویسنده‌ی آمریکایی، شرلی جکسن. این داستان اولین بار در ۲۶ ژوئن ۱۹۴۸ در مجله نیویورکر به چاپ رسید و به محض انتشار سروصدای فراوانی برانگیخت. این داستان کوتاه از مشهورترین داستان‌های کوتاه قرن بیستم به شمار می‌رود.

لاتاری داستان تخیلی دهکده‌ای است که در ۲۷ ژوئن هر سال مردمان دهکده دور هم جمع شده و آیین قربانی کردن را از طریق سنگسار انجام می‌دهند. قربانی با لاتاری (قرعه‌کشی) انتخاب می‌شود. روایت داستان در یک دهکده در اوایل قرن بیستم اتفاق می‌افتد و آن جور که از اسامی پیداست مردمان دهکده انگلیسی هستند. خشونت داستان و وجه سمبلیک آن از ویژگی‌های آن به شمار می‌روند.

داستان کوتاه لاتاری در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۶ با بیش از ۷۹ هزار رای و ۴۷۰۰ نقد و نظر است. در ایران، این داستان توسط جعفر مدرس صادقی به فارسی برگردانده شده‌است.

داستان لاتاری

در یک روستای کوچک و نامشخص با حدود ۳۰۰ ساکن، مردم محلی در ۲۷ ژوئن در حال و هوایی هیجان‌زده و در عین حال عصبی هستند. کودکان در حالی که بزرگسالان برای رویداد سالانه‌شان جمع می‌شوند، سنگ‌ها را انباشته می‌کنند، که ظاهراً برای اطمینان از برداشت خوب انجام می‌شود. پیرمرد وارنر یک ضرب المثل قدیمی را نقل می کند: «لاتاری در ژوئن، ذرت به زودی سنگین می شود.» با این حال، برخی از روستاهای مجاور قبلاً قرعه‌کشی را متوقف کرده اند و شایعاتی منتشر می شود که روستایی دورتر در شمال نیز در نظر دارد همین کار را انجام دهد.

آماده‌سازی قرعه‌کشی از شب قبل شروع می‌شود، تاجر زغال‌سنگ آقای سامرز و مدیر پست آقای گریوز فهرستی از تمام خانواده‌های بزرگ شهر تهیه می‌کنند و برای هر خانواده یک برگه کاغذ آماده می‌کنند. همه ورقه‌ها خالی هستند به جز یکی که بعداً مشخص شد که با یک نقطه سیاه مشخص می‌شود. ورقه ها تا می‌شوند و در یک جعبه چوبی مشکی قرار می‌گیرند که تا زمان شروع قرعه کشی در یک گاوصندوق در دفتر آقای سامرز نگهداری می‌شوند.

صبح روز قرعه کشی، مردم شهر کمی قبل از ساعت ۱۰ صبح جمع می‌شوند تا همه چیز را به موقع برای ناهار انجام دهند. ابتدا سرپرستان خانواده‌های بزرگ هر کدام یک برگه از جعبه می‌کشند، اما تا زمانی که همه برگه‌ها کشیده نشده باشند، آن‌ها را باز نمی‌کنند.

بیل هاچینسون دچار لرزش می‌شود، به این معنی که خانواده او انتخاب شده است. همسرش، تسی، اعتراض می‌کند که آقای سامرز با عجله او را در انتخاب به اشتباه انداخته است، اما دیگر مردم شهر شکایت او را رد می‌کنند. از آنجایی که خانواده هاچینسون تنها از یک خانوار تشکیل شده است، از طرح دوم برای انتخاب یک خانواده در داخل خانوار صرفنظر می‌شود.

بخشی از لاتاری

صبح روز ۲۷ ژوئن بود. هوا صاف و آفتابی به نظر می‌رسید. گرمای یک روز دلپذیر تابستانی را می‌شد تجربه کرد. گل‌هایی که شکوفه داده و علف‌هایی که رنگ سبز به خود گرفته، همه جا را احاطه کرده بودند. اهالی ده حدود ساعت ۱۰ کم کم در میدان شهر، جایی بین اداره پست و بانک جمع شدند.

در بعضی از شهرها به دلیل ازدحام زیاد لاتاری ۲ روز به طول می‌انجامید و از ۲۶ ژوئن یعنی یک روز زودتر، آغاز می‌شد. اما از آنجایی که تنها حدود ۳۰۰ نفر در این ده زندگی می‌کردند بخت آزمایی فقط ۲ ساعت طول می‌کشید و بعد از آن افراد می‌توانستند خود را برای صرف نهار به خانه برسانند.

ابتدا بچه‌ها رسیدند. اخیرا با آغاز تابستان مدارس تعطیل شده بود و حس آزادی و بیکاری در بیشتر آن‌ها وجود داشت. آن‌ها تمایل داشتند تا قبل از شروع هر بازی دور هم جمع شوند و همچنان صحبتشان درباره کلاس و معلم و کتاب‌ها و توبیخ‌ها بود. بابی مارتین از قبل جیب‌هایش را پر از سنگ کرده بود و دیگر پسرها هم همین کار را کردند و سخت‌ترین و متنوع ترین سنگ‌ها جمع‌ آوری شد.

بابی و هری جانز و همچنین دیکی دالاکروس که اهالی ده او را دلاکروی صدا می‌کردند، در گوشه ای از میدان تپه‌ای از سنگ ساخته بودند و از آن در برابر دیگر پسرها مراقبت می کردند. دخترها هم در گوشه‌ای ایستادند و با خودشان مشغول به حرف زدن شدند و گوشه چشمی هم به پسرها انداختند. بچه‌های کوچکتر نیز در آن گرد و خاک به وجود آمده، دستان برادر یا خواهر بزرگترشان را چسبیده بودند.

به زودی مردان هم جمع شدند و نیم نگاهی هم به کودکانشان انداختند و درباره کشت، باران، تراکتورها و مالیات گرم صحبت شدند. آن‌ها در کنار یکدیگر و با فاصله از تپه سنگ ایستادند و با صدای کم برای یکدیگر جک می‌گفتند و می خندیدند. زنان هم که لباس خانه، ژاکت و بلوز پوشیده بودند، کمی بعد از مردانشان آمدند و در کنار آن‌ها ایستادند و بچه‌ها را صدا کردند.

کودکان بعد از اینکه چهار پنج بار صدایشان کردند، با اکراه پیش پدر و مادرشان آمدند. بابی مارتین کنار دست مادرش ایستاد و از پشت سر نگاهی به تپه سنگ‌ها کرد و لبخندی زد. پدرش با صدای بلند او را صدا کرد و بابی خیلی سریع بین پدر و برادر بزرگترش جای گرفت.

 

اگر به کتاب لاتاری علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش معرفی برترین داستان‌های کوتاه خارجی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های مشابه آشنا شوید.