«باغ وحش شیشهای» اثری است از تنسی ویلیامز (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۱۱ تا ۱۹۸۳) که در سال ۱۹۴۴ منتشر شده است. این نمایشنامه به روایت مشکلات و سرخوردگیهای یک خانوادهی سه نفره آمریکایی میپردازد.
دربارهی باغ وحش شیشهای
باغوحش شیشهای نمایشنامهای است که توسط تنسی ویلیامز، نویسندهی آمریکایی، نوشته شدهاست. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است. این کتاب نمایشدهندهی مشکلات و سرخوردگیهای خانوادهای سهنفره در جامعهی شهری و صنعتی آمریکاست و از زبان پسر خانواده که به گفتهی برخی نمادی از خود نویسندهست، روایت میشود. این اثر جایزهی نمایشنامهی حلقهی منتقدین نیویورک در سال ۱۹۴۵ را از آنِ خود کرد.
باغ وحش شیشهای اولین اثر موفق و بزرگ تئاتری تنسی ویلیامز نخستین بار در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. با گذشت سالها، او متنهای زیادی نگاشت و برخی از آثارش از لحاظ کیفیت، واقعاً ارزشمند بودند. با این حال هیچکدام از آنها از نمایشنامه باغ وحش شیشهای بهتر نبودهاند. چرا که این نمایشنامه او را به مهمترین نمایشنامهنویس بعد از جنگ تبدیل کرد. عظمت و بزرگی باغ وحش شیشهای به عنوان یک اثر هنری و یک بیانیهی انسانی، در بینش و دیدگاه ویلیامز از افراد، جامعه و ابعاد تجربههای دینی مردم نهفته است که آن را به صورت ظریف و شاعرانهای به توازن میرساند.
نمایشنامهی باغ وحش شیشهای در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۳ با بیش از ۱۲۸ هزار رای و ۳۲۰۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که در ایران، این نمایشنامه را حمید سمندریان، امیرمحمد جوادی و مرجان بختمینو به فارسی ترجمه کردهاند.
داستان باغ وحش شیشهای
در یک خانوادهی سطحپایین آمریکایی، مادری (آماندا) با پسر و دخترش، «تام» و «لورا»، زندگی میکند. پدر این خانواده، که ظاهراً تمایل به فرار از قیود زندگی خانوادگی داشته، مدتی است زن و دو فرزند خود را رها کرده و به نقطهی نامعلومی رفتهاست. مادر و دو فرزندش هریک در خیالات واهی و احساسات خود زندگی میکنند.
مادر کاری ندارد، جز این که شب و روز از گذشتههای پرموفقیت خود تعریف کند؛ و پسر، جز این که به فکر شعر و شاعری و دیدن فیلم در سینما باشد و به کار اصلی خود (کفاشی) بیتوجهی کند، فکر دیگری ندارد؛ و دختر، که دارای نقص جسمی در پای راستش است، شدیداً از این نقص رنج میبرد و در نتیجه ارتباط خود را با همهی مردم قطع کرده، تعدادی مجسمههای کوچک شیشهای از حیوانات کوچک جمعآوری کرده و در گوشهی خانه برای خود «باغوحش شیشهای» درست کرده و با آنها صحبت میکند.
مادر، نگران از تنها ماندن دختر خود، از پسرش تقاضا میکند بین همکاران خود در کارخانهی کفاشی، جوانی را برای شام به خانه دعوت کند تا بلکه شوهری برای دختر ناقصالعضوش دستوپا کند! تام با اکراه این تقاضا را انجام میدهد و جوانی به نام «جیم» را برای شام به خانه دعوت میکند. جوان، که پر از شور و امید به زندگی است، مدتی با لورا تنها میماند و به او اعتمادبهنفس و گریز از تنهایی را پیشنهاد میکند. لورا ظاهراً به زندگی امیدوار میشود و… آدمهای «باغوحش شیشهای» همگی در تخیل خود زندگی میکنند.
مادر، همچنان پس از گذشت چیزی شاید حدود پنجاه سال از عمرش، در خاطرات هفدهسالگی و عشاق جوانش زندگی میکند؛ پسر (تام) در خیال این است که خانه و محل کارش (انبار کفش) را ترک کند و نویسندهی برجستهای شود؛ و لورا (دختر خانه) شاید تنها کسی است که خیالبافیای برایش باقی نماندهاست. او دختری معلول است که یک پایش کوتاهتر از دیگری است، و این نقص عضو، آنچنان روح او را تسخیر کرده که تمامی شهامت و جسارت او را گرفته و بهجایش عقدهی حقارت باقی گذاشته است.
بخشی از باغ وحش شیشهای
داخل آپارتمان تاریک است. نور ضعیفى در کوچه وجود دارد. صحنه که آغاز مىشود، صداى بم ناقوس کلیسا به گوش مىرسد و ساعت پنج را اطلاع مىدهد.
تام سر کوچه ظاهر مىشود. پس از هر غرش گرفتهى ناقوس برج، تام تقتقى مىکند؛ انگار که به توان اندک انسان در مقابل قدرت و بزرگى قادر مطلق اظهار دارد. از این کارش و پیشروى نامتعادل او معلوم مىشود مست کرده است. همزمان که از پلکان فرار از آتش بالا مىرود، داخل آپارتمان روشن مىشود.
لورا که لباس خواب بر تن دارد، تخت خالى تام در اتاق جلویى را نگاه مىکند. تام در جیبهایش به دنبال کلید در مىگردد. در این پروسه چیزهاى مختلفى مانند زنجیرهاى از تهبلیطهاى سینما و یک بطرى خالى را بیرون مىآورد. بالاخره کلید را پیدا مىکند؛ اما تا مىآید آن را وارد قفل کند، از دستش مىافتد. کبریتى روشن مىکند و دولا مىشود.
تام: (با عصبانیت) کدوم جهنمى گم شدى!
لورا در را باز مىکند.
لورا: تام! تام! دارى چىکار مىکنى؟
تام: دنبال کلیدم مىگردم.
لورا: تا این وقت شب کجا بودى؟
تام: سینما.
لورا: تا حالا؟
تام: برنامشون طولانى بود. یه فیلم از گاربو بود؛ یکى از میکىماوس، یکى دربارهى مسافرت، اخبار روز و تبلیغ برنامههاى آینده. یکىام ارگ مىزد و پولم جمع کردن که واسه بچههاى فقیر شیر بخرن… که تهش بدجورى بین یه زن چاق و یه سینماچى دعوا شد.
لورا: (معصومانه) باید همشو مىدیدى؟
اگر به کتاب «باغ وحش شیشهای» علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی برترین نمایشنامهها و فیلمنامهها در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه در ادبیات ایران و جهان آشنا شوید.
14 اردیبهشت 1402
باغ وحش شیشهای
«باغ وحش شیشهای» اثری است از تنسی ویلیامز (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۱۱ تا ۱۹۸۳) که در سال ۱۹۴۴ منتشر شده است. این نمایشنامه به روایت مشکلات و سرخوردگیهای یک خانوادهی سه نفره آمریکایی میپردازد.
دربارهی باغ وحش شیشهای
باغوحش شیشهای نمایشنامهای است که توسط تنسی ویلیامز، نویسندهی آمریکایی، نوشته شدهاست. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است. این کتاب نمایشدهندهی مشکلات و سرخوردگیهای خانوادهای سهنفره در جامعهی شهری و صنعتی آمریکاست و از زبان پسر خانواده که به گفتهی برخی نمادی از خود نویسندهست، روایت میشود. این اثر جایزهی نمایشنامهی حلقهی منتقدین نیویورک در سال ۱۹۴۵ را از آنِ خود کرد.
باغ وحش شیشهای اولین اثر موفق و بزرگ تئاتری تنسی ویلیامز نخستین بار در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. با گذشت سالها، او متنهای زیادی نگاشت و برخی از آثارش از لحاظ کیفیت، واقعاً ارزشمند بودند. با این حال هیچکدام از آنها از نمایشنامه باغ وحش شیشهای بهتر نبودهاند. چرا که این نمایشنامه او را به مهمترین نمایشنامهنویس بعد از جنگ تبدیل کرد. عظمت و بزرگی باغ وحش شیشهای به عنوان یک اثر هنری و یک بیانیهی انسانی، در بینش و دیدگاه ویلیامز از افراد، جامعه و ابعاد تجربههای دینی مردم نهفته است که آن را به صورت ظریف و شاعرانهای به توازن میرساند.
نمایشنامهی باغ وحش شیشهای در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۳ با بیش از ۱۲۸ هزار رای و ۳۲۰۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که در ایران، این نمایشنامه را حمید سمندریان، امیرمحمد جوادی و مرجان بختمینو به فارسی ترجمه کردهاند.
داستان باغ وحش شیشهای
در یک خانوادهی سطحپایین آمریکایی، مادری (آماندا) با پسر و دخترش، «تام» و «لورا»، زندگی میکند. پدر این خانواده، که ظاهراً تمایل به فرار از قیود زندگی خانوادگی داشته، مدتی است زن و دو فرزند خود را رها کرده و به نقطهی نامعلومی رفتهاست. مادر و دو فرزندش هریک در خیالات واهی و احساسات خود زندگی میکنند.
مادر کاری ندارد، جز این که شب و روز از گذشتههای پرموفقیت خود تعریف کند؛ و پسر، جز این که به فکر شعر و شاعری و دیدن فیلم در سینما باشد و به کار اصلی خود (کفاشی) بیتوجهی کند، فکر دیگری ندارد؛ و دختر، که دارای نقص جسمی در پای راستش است، شدیداً از این نقص رنج میبرد و در نتیجه ارتباط خود را با همهی مردم قطع کرده، تعدادی مجسمههای کوچک شیشهای از حیوانات کوچک جمعآوری کرده و در گوشهی خانه برای خود «باغوحش شیشهای» درست کرده و با آنها صحبت میکند.
مادر، نگران از تنها ماندن دختر خود، از پسرش تقاضا میکند بین همکاران خود در کارخانهی کفاشی، جوانی را برای شام به خانه دعوت کند تا بلکه شوهری برای دختر ناقصالعضوش دستوپا کند! تام با اکراه این تقاضا را انجام میدهد و جوانی به نام «جیم» را برای شام به خانه دعوت میکند. جوان، که پر از شور و امید به زندگی است، مدتی با لورا تنها میماند و به او اعتمادبهنفس و گریز از تنهایی را پیشنهاد میکند. لورا ظاهراً به زندگی امیدوار میشود و… آدمهای «باغوحش شیشهای» همگی در تخیل خود زندگی میکنند.
مادر، همچنان پس از گذشت چیزی شاید حدود پنجاه سال از عمرش، در خاطرات هفدهسالگی و عشاق جوانش زندگی میکند؛ پسر (تام) در خیال این است که خانه و محل کارش (انبار کفش) را ترک کند و نویسندهی برجستهای شود؛ و لورا (دختر خانه) شاید تنها کسی است که خیالبافیای برایش باقی نماندهاست. او دختری معلول است که یک پایش کوتاهتر از دیگری است، و این نقص عضو، آنچنان روح او را تسخیر کرده که تمامی شهامت و جسارت او را گرفته و بهجایش عقدهی حقارت باقی گذاشته است.
بخشی از باغ وحش شیشهای
داخل آپارتمان تاریک است. نور ضعیفى در کوچه وجود دارد. صحنه که آغاز مىشود، صداى بم ناقوس کلیسا به گوش مىرسد و ساعت پنج را اطلاع مىدهد.
تام سر کوچه ظاهر مىشود. پس از هر غرش گرفتهى ناقوس برج، تام تقتقى مىکند؛ انگار که به توان اندک انسان در مقابل قدرت و بزرگى قادر مطلق اظهار دارد. از این کارش و پیشروى نامتعادل او معلوم مىشود مست کرده است. همزمان که از پلکان فرار از آتش بالا مىرود، داخل آپارتمان روشن مىشود.
لورا که لباس خواب بر تن دارد، تخت خالى تام در اتاق جلویى را نگاه مىکند. تام در جیبهایش به دنبال کلید در مىگردد. در این پروسه چیزهاى مختلفى مانند زنجیرهاى از تهبلیطهاى سینما و یک بطرى خالى را بیرون مىآورد. بالاخره کلید را پیدا مىکند؛ اما تا مىآید آن را وارد قفل کند، از دستش مىافتد. کبریتى روشن مىکند و دولا مىشود.
تام: (با عصبانیت) کدوم جهنمى گم شدى!
لورا در را باز مىکند.
لورا: تام! تام! دارى چىکار مىکنى؟
تام: دنبال کلیدم مىگردم.
لورا: تا این وقت شب کجا بودى؟
تام: سینما.
لورا: تا حالا؟
تام: برنامشون طولانى بود. یه فیلم از گاربو بود؛ یکى از میکىماوس، یکى دربارهى مسافرت، اخبار روز و تبلیغ برنامههاى آینده. یکىام ارگ مىزد و پولم جمع کردن که واسه بچههاى فقیر شیر بخرن… که تهش بدجورى بین یه زن چاق و یه سینماچى دعوا شد.
لورا: (معصومانه) باید همشو مىدیدى؟
اگر به کتاب «باغ وحش شیشهای» علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی برترین نمایشنامهها و فیلمنامهها در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه در ادبیات ایران و جهان آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، فیلمنامه/نمایشنامه
۰ برچسبها: ادبیات جهان، تنسی ویلیامز، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب