24 اردیبهشت 1402
دنیای قشنگ نو
«دنیای قشنگ نو» اثری است از آلدوس هاکسلی (نویسنده و فیلسوف بریتانیایی، از ۱۸۹۴ تا ۱۹۶۳) که در سال ۱۹۳۲ منتشر شده است. این کتاب به روایت اتفاقات شهر لندن در سال ۲۵۴۰ میپردازد.
دربارهی دنیای قشنگ نو
دنیایِ قشنگ نو یا دنیای شگفتانگیز نو رمان علمی-تخیلیِ پادآرمانی است که در سال ۱۹۳۲ به قلم آلدوس هاکسلی نویسنده انگلیسی منتشر شدهاست.
وقایع این رمان در سال ۲۵۴۰ میلادی در شهر لندن میگذرد و آرمانشهری را به تصویر میکشد که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسانها با ویژگیهای از پیش تعیین شده منجر شده، نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی و از میان بردن جنگ و فقر و نابودی کامل خانواده و تولید مثل به کلی پوست انداخته و دانش روانشناسی به طرز حیرتانگیزی اعتلا یافته و تنها هدف انسان ایجاد سعادت و از میان بردن رنجهای غیرضروری است.
هاکسلی در سال ۱۹۵۸ در مقالهای با نام بازدیدی دوباره از دنیای قشنگ نو به سیر وقایع اتفاقیه ۲۶ سال گذشته پرداخت و مدعی شد که تمدن بشری با سرعتی بسیار بیشتر از پیشبینیهای او در حال حرکت به سمت این دنیاست.
رمان دنیای قشنگ نو، دنیایی دو چهره را به تصویر میکشد. انسانها شاد و سالم هستند، زندگی مرفه و مجهزی دارند، صلح و دوستی همه جا را فراگرفته، نیازهای انسانها به سرعت برطرف و محرومیت و رنج تا کمترین سطح کاهش یافته، اما همه اینها به قیمت قربانی کردن هنر، دانش و مذهب به دست آمده است.
فقر و جنگ به کلی ریشهکن شده و هر انسان با توجه به ویژگیهای ژنتیکی، آموزشهای مبتنی بر اصول روانشناختی و امکانات و داروهایی که دولت جهانی در اختیارش میگذارد، کاملاً احساس خوشبختی میکند و البته این دستاوردهای شگفتانگیز با نابودی عناصری به دست آمده که نقطهی محوری هویت بشر امروزین را تشکیل میدهند؛ خانواده، فرهنگ و فلسفه به کلی نابود شدهاند.
تمام افراد بشر به یک زبان سخن میگویند (در جایی از داستان زبان لهستانی یک زبان مرده نامیده میشود؛ مثل فرانسوی و آلمانی) تنها اثری که از مذهب باقیمانده در تقدیس هنری فورد با لفظ فورد ما در برابر خدای ما) دیده میشود، هنر به سطحی نازل و مبتذل سقوط کرده، علم به روانشناسی و مهندسی ژنتیک خلاصه شده، بر روند تولید دانش نظارت شدیدی صورت میگیرد و خواندن بسیاری از آثار کلاسیک و مقدس علمی، ادبی، فلسفی و مذهبی ممنوع است.
همگی انسانها با تکنیکهای ژنتیکی و آموزشی لذتجویی و کاهش رنج را هدف خود قرار دادهاند، روابط جنسی بی هیچ محدودیتی تشویق میشود و کاهش روابط جنسی ضدارزش و یک رفتار ضداجتماعی شمرده میشود. افراد با مصرف داروی مخدری به نام سوما همواره حس لذت را به خود بازمیگردانند.
باید اشاره کرد که عبارت «دنیای شگفتانگیز نو» عبارتی برگرفته از نمایشنامهی طوفان اثر ویلیام شکسپیر است. همچنین باید بدانید که این کتاب در فهرست ۱۰۰ کتاب قرن لوموند و فهرست برترین رمانهای انگلیسی گاردین قرار دارد و برندهی جایزهی آکادمی هنر و ادبیات آمریکا سال ۱۹۵۹شده است.
کتاب دنیای قشنگ نو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۹ با بیش از ۱.۷ میلیون رای و ۴۲ هزار نقد و نظر است. در ایران نیز این کتاب با ترجمهی سعید حمیدیان به بازار عرضه شده است.
داستان دنیای قشنگ نو
پیشرفت فناوری به حدی رسیدهاست که انسان میتواند فرایند تولد را به شکل مصنوعی و در مقیاس کلان شبیهسازی کند. نظام سیاسی حاکم بر جهان – دولت جهانی – که با شعار «اشتراک، یگانگی، ثبات» حکومت میکند، با هدف ایجاد یک جامعهی طبقاتی فرایند تولد انسانها را که در کارخانههای تخمگیری و شرطیسازی در سراسر دنیا انجام میشود، دستکاری میکند و در نتیجه چند گروه از انسانها بهعنوان محصول از این کارخانهها خارج میشوند؛ آلفاها، بتاها، گاماها و اپسیلونها.
این ردهبندی نزولی بر حسب هوش و کارایی ذهنی و اجتماعی انسانهای «تولیدشده» تنظیم شدهاست و هر رده یک تقسیمبندی داخلی مثبت و منفی نیز دارد. بنابراین ردهبندی، آلفا مثبتها از نظر هوش و ویژگیهای اجتماعی از همه برتر و والاترند و تقریباً شبیه به انسانهای معمولی هستند.
در این جهان زندهزایی (تولد از شکم مادر) و ایدهی داشتن پدر و مادر همانند اعتقاد به خدا و دین، نهتنها منسوخ شدهاست بلکه زشت و شرمآور است.
در نظام حاکم، «فورد» در جای خالق یکتا – خداوند – قرار گرفتهاست و مردم با نام او قسم میخورند و در گویششان نام او را در جای نام خدا استفاده میکنند و حتی سالشماری این جهان به صورت «بعد از فورد» (مانند «بعد از میلاد مسیح») انجام میشود.
دولت جهانی با بهرهگیری از شیوههای شرطیسازی، خوابآموزی و سوما از هنجار بودن اصول فوردی و رعایت مو به موی آنها مطمئن میشود. اصول فوردی از همه میخواهد که برای جامعهشان مفید باشند، هر چه دارند با دیگران به اشتراک بگذارند، از دین، عشق، اخلاق، طبیعت و کتاب متنفر باشند، مرگ را عادی محسوب کنند، لذتطلبی را بر هر چیز مقدم دانند، دم را غنیمت شمرند و در یک کلام «مثل بچههای توی بطری» فکر، رفتار و زندگی کنند. هرگاه هم که زندگی از حد تحمل خارج شد، سومای شفابخش هست که نشئگیاش سختیها را از یاد میبرد. از این طریق است که ثبات جامعه و مصرف مداوم تضمین میشود.
برنارد مارکس یک روانشناس آلفا مثبت است که به خاطر ناهنجاری تصادفی جسمانی خود را از جامعه جدا میبیند. تنها کسی که برنارد او را دوست خود میداند، یک استاد مهندسی اجتماعی به نام هلمولتز واتسون است که برخلاف برنارد، بسیار محبوب و در شغل خود و تعامل با دیگران موفق است.
برنارد، لنینا کراون -دختر بتا منفی «پَروار» و محبوب بین همهی مردان را برای تعطیلات به مالپاییس دعوت میکند. برنارد و لنینا در آنجا با «جان» (که بعد معلوم میشود فرزند زندهزادهشدهی مدیر است که در سالها قبل در سفری به وحشیکده، محبوبش را گمکرده و بدون او به تمدن برگشتهاست) روبهرو میشوند و او و مادرش را به تمدن (به دنیای قشنگ نو به تعبیر جان) بازمیگردانند. برنارد جان را با مدیر روبهرو میکند و مدیر از شرم این رازگشایی درهم میشکند.
جان که اکنون به لقب «آقای وحشی» خوانده میشود، نقل مجلس جماعت شادخوار (هدونیست) میگردد و برنارد هم از صدقهی سر او اعتباری در جامعه مییابد. اما جان نمیتواند با جنبههای تمدن کنار بیاید و بعد از اینکه از لنینا به تعبیر خودش «هرزگی» میبیند و به دلیل مرگ مادرش – که خود را در سوما غرق کرده و از دنیا میرود – ضربهای به او وارد میشود، آغاز به طغیان میکند. برنارد و هلمولتز واتسون هم به جرم همدستی با او گیر میافتند.
بازرس این دو را به جزایر (جایی که اصول فوردی حاکم نیست) تبعید میکند، اما جان را نگه میدارد. جان تمدن را رها میکند و در برجی متروکه آشیان میگزیند و رفتاری تارک دنیا مییابد و با سختگرفتن بر خود در جستجوی پاک شدن از تمدن است، در این راه حتی گاهی خود را شلاق هم میزند. مردم اما او را رها نمیکنند.
خبرنگارها و طراحان بازیهای جدید او را پیدا می کنند و اینکه او خودش را شلاق میزند برایشان بسیار جالب توجه میشود و تنهاییاش را به طرز رقت باری به هم میزنند. یک روز عده خیلی زیادی دور او جمع می شوند و از او میخواهند که نمایش شلاقزنی را اجرا کند. جان زنی را در آن میان میبیند که مانند لنینا است و کنترل خودش را از دست میدهد و شروع به شلاق زدن خودش میکند. این رفتار جان باعث برانگیخته شدن بقیه میشود و آنها نیز به هم حملهور میشوند.
صبح فردا جان که از خواب برمیخیزد، یاد خاطره روز قبل میافتد و از شرم و پشیمانی خود را حلقآویز میکند. گروه بعدی بازدید کنندگانش با جسد او روبهرو می شوند.
بخشهایی از دنیای قشنگ نو
راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است: دوست داشتن آن چه آدم باید انجام بدهد. تمام هدف های شرطی سازی در این خلاصه می شود: علاقه مند ساختن آدم ها به سرنوشت اجتماعی گریزناپذیرشان.
………………….
مدیر کلید را خاموش کرد. صدا خاموش شد. تنها، شبح مبهم آن از زیر هشتاد بالش به زمزمه ادامه داد. «قبل از اینکه بیدار بشوند، چهل پنجاه مرتبه ی دیگر برایشان تکرار می شود؛ سه شنبه و پنج شنبه هم همین طور. هر هفته صد و بیست دفعه، در سه وعده، تا سی ماه. بعد از آن می روند سر درس بالاتر.»
…………………
و خانه، درونش به اندازه ی بیرونش گند بود. درونش مثل لانه ی خرگوش بود، مثل یک کپه ی آشغال که از اصطکاک و تراکم حیات گرم شده باشد، و بوی تعفن احساسات ازش بلند بود. چه صمیمیت خفه کننده ای! چه روابط خطرناک و ابلهانه و وقیحی بین اعضای خانواده برقرار بود!
مادر مثل دیوانه ها بچه هایش را زیر بال می گرفت… عین گربه ای که توله هایش را زیر بال بگیرد؛ اما گربه ای که حرف می زد، گربه ای که متصل می گفت: «بچهام. بچهام. آخ، آخ، روی سینهام، دست های کوچولوش، گرسنگیش، و آن لذت عذاب آلود نگفتنی! تا آخرش بچهام خوابش ببره، بچهام خوابش ببره با یه حباب سفید شیر کنج لبش. کوچولوی قشنگم بخوابه.»
اگر به کتاب دنیای قشنگ نو علاقه دارید، میتوانید در بخشهای معرفی برترین کتابهای تخیلی و معرفی کتابهای دارای مضامین روانشناختی در وبسایت هر روز یک کتاب با دیگر نمونههای مشابه آشنا شوید.
بسیار عالی است. حتماً مطالعه کنید.
من واقعاً لذت بردم.