«وقتی یتیم بودیم» اثری است از کازوئو ایشیگورو (نویسندهی ژاپنی – انگلیسی، متولد ۱۹۵۴ و برندهی جایزهی نوبل ادبیات) که در سال ۲۰۰۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی یک کارآگاه خصوصی ژاپنیتبار در انگلیس میپردازد.
دربارهی وقتی یتیم بودیم
وقتی یتیم بودیم نام کتابی نوشتهی کازوئو ایشیگورو نویسندهی انگلیسی-ژاپنی منتشر شده در سال ۲۰۰۰ است. این کتاب در سال انتشار جزو فهرست نهایی جایزه بوکر قرار گرفت.
کازوئو ایشیگورو در این رمان نیمه پلیسی به کندوکاو در زندگی یک کارآگاه خصوصی ژاپنیالاصل که در انگلستان زندگی میکند پرداختهاست.
نام شخصیت اصلی این رمان کریستوفر بنکس است. رمان در سالهای دهه ۱۹۳۰ میگذرد و کریستوفر بنکس مشهورترین کارآگاه انگلستان است. همهی مردم لندن دربارهی پروندههای او صحبت میکنند. ولی معمای حل نشدهای همواره ذهنش را مشغول کردهاست: معمای ناپدید شدن اسرارآمیز پدر و مادرش در دوران کودکی او در شانگهای.
کتاب وقتی یتیم بودیم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۳ با بیش از ۳۷ هزار رای و ۳۷۰۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران با ترجمهی مژده دقیقی و مجید غلامی شاهدی به بازار عرضه شده است.
داستان وقتی یتیم بودیم
رمان وقتی یتیم بودیم درباره مردی انگلیسی به نام کریستوفر بنکس است. دوران کودکی او در اوایل دهه ۱۹۰۰ در شهرک بین المللی شانگهای در چین سپری شد تا اینکه پدرش که یک تاجر تریاک بود و مادرش در عرض چند هفته از یکدیگر ناپدید شدند، زمانی که پسر حدود ده ساله داشت.
کریستوفر برای زندگی با عمهاش به انگلستان فرستاده میشود. او به یک کارآگاه موفق تبدیل میشود. اکنون او مهارتهای خود را برای حل پروندهی ناپدید شدن والدینش به کار میگیرد. اگرچه کریستوفر زن جوانی به نام سارا را میشناسد (که او نیز در ده سالگی یتیم شده است)، کریستوفر هرگز ازدواج نمیکند. او دختری یتیم در انگلستان به نام جنیفر را به فرزندی میپذیرد.
شهرت او به عنوان یک بازپرس خصوصی به زودی گسترش مییابد و در سال ۱۹۳۷ برای حل مهمترین پرونده زندگی خود به چین باز میگردد. این تصور وجود دارد که اگر او این پرونده را حل کند، از یک فاجعه جهانی جلوگیری میشود، اما معلوم نیست چگونه. همانطور که کریستوفر تحقیقات خود را دنبال میکند، مرزهای بین زندگی و تخیل شروع به از بین رفتن میکنند.
در این زمان در چین، کریستوفر در نبردهای جنگ دوم چین و ژاپن گرفتار می شود که به منطقه محاصره خارجیها در شانگهای میرسد. او از طریق یک کارآگاه قدیمی، خانهای را که احتمالاً والدینش در آن نگه داشته شدهاند، پیدا میکند. اگرچه ناپدید شدن ها ربع قرن قبل اتفاق افتاد، کریستوفر معتقد است که والدینش آنجا خواهند بود، تصوری که توسط ساکنان فعلی خانه قدیمی او که تصور می کنند خانواده کریستوفر در خانه خود جمع میشوند، حمایت میشود.
او در راه خود وارد یک پاسگاه پلیس جنگ زده متعلق به چینیها می شود. او پس از متقاعد کردن آنها به بیطرفی خود، فرمانده را متقاعد میکند که او را به خانه پدر و مادر ربوده شدهاش هدایت کند. پس از مدتی فرمانده از بردن کریستوفر بیشتر خودداری میکند، بنابراین او به تنهایی میرود.
در تمام این مدت به نظر می رسد که او به سخنان فرمانده مبنی بر خطرناک بودن کاری که انجام میدهد بی اعتنایی میکند و حتی با او بیادبی می کند. او با یک سرباز ژاپنی مجروح ملاقات میکند که معتقد است دوست دوران کودکی او آکیرا است. آنها وارد خانه میشوند تا متوجه شوند پدر و مادرش آنجا نیستند. سربازان ژاپنی وارد میشوند و آنها را میبرند.
او از طریق فیلیپ (مسافر سابق در محل سکونتشان در شانگهای که کریستوفر در کودکی او را عمو خطاب میکرد) متوجه میشود که پدرش با معشوق جدیدش به هنگ کنگ فرار کرده و مادرش چند هفته بعد به جنگ سالار چینی وانگ کو توهین کرده است. فیلیپ یک مامور دوجانبهی کمونیست است. او در این آدم ربایی شریک بود و مطمئن شد که کریستوفر در زمان وقوع این آدم ربایی حضور نداشته باشد.
او اسلحه ای به کریستوفر پیشنهاد می کند تا او را بکشد، اما کریستوفر قبول نمیکند و متوجه می شود که پدرش بعداً بر اثر حصبه درگذشت، اما ممکن است مادرش هنوز زنده باشد. فیلیپ منبع هزینه های زندگی و شهریه کریستوفر را در طول تحصیل در انگلستان فاش می کند. وقتی وانگ کو پسرش را گرفت، مادرش از او حمایت مالی کرد.
در سال ۱۹۵۸ در هنگ کنگ، کریستوفر با مادرش که او را نمی شناسد، ملاقات می کند. او از نام مستعار دوران کودکی خود «پافین» استفاده میکند و به نظر می رسد مادرش آن را تشخیص میدهد. او از او می خواهد که او را ببخشد، اما او گیج می شود که او برای چه چیزی باید به بخشش نیاز داشته باشد. کریستوفر این را به عنوان تأییدی بر این موضوع میداند که همیشه او را دوست داشته است.
بخشی از وقتی یتیم بودیم
تابستان ۱۹۲۳ بود. من همان تابستان از کیمبریج فارغالتحصیل شده بودم، و به رغم تمایل خالهام که میخواست به شراپشایر برگردم، به این نتیجه رسیدم که آیندهام در پایتخت است و آپارتمان کوچکی در ساختمان شماره ۱۴ ب بِدفورد گاردنز در کنزینگتن اجاره کردم.
حالا که خاطراتم را مرور میکنم، میبینم آن تابستان بهترین تابستان عمرم بود. پس از سالها زندگی در میان همشاگردیها، چه در مدرسه و چه در کیمبریج، از اینکه با خودم تنها بودم بسیار لذت میبردم.
پارکهای لندن و سکوتِ تالار مطالعه موزه بریتانیا برایم لذتبخش بود؛ بعضی بعدازظهرها را یکسر به گردش در خیابانهای کنزینگتن میگذراندم، پیش خودم برای آیندهام نقشه میکشیدم، حتی گهگاه قدم سست میکردم و با نگاهی ستایشآمیز به تماشای گیاهان رونده و عشقههایی میپرداختم که در انگلستان، حتی در قلب چنین شهر بزرگی، به نمای جلو خانههای زیبا چسبیدهاند.
در یکی از همین پیادهرویهای تفننی بود که کاملا اتفاقی به یکی از دوستان قدیم مدرسهام به نام جیمز آزبرن برخوردم، و وقتی فهمیدم همسایهایم، پیشنهاد کردم دفعه بعد که از جلو خانهام رد میشود سری به من بزند. تا آن موقع، هنوز در آپارتمانم از مهمانی پذیرایی نکرده بودم، ولی چون در انتخاب خانه دقت به خرج داده بودم، با اعتماد به نفس از او دعوت کردم.
مبلغ اجاره زیاد نبود، ولی خانم صاحبخانه آنجا را با سلیقه مبله کرد و به شیوهای که گذشته ویکتوریایی آرامشبخشی را در ذهن زنده میکرد؛ اتاق پذیرایی که از صبح تا ظهر حسابی آفتاب میگرفت، یک کاناپه قدیمی داشت، با دو مبل راحت، یک بوفه عتیقه و کتابخانهای از چوب بلوط پر از دایرهالمعارفهای ورق ورق ــ که یقین داشتم همه آنها نظر مهمانم را جلب خواهد کرد.
به علاوه، تقریبآ بلافاصله بعد از اجاره آن آپارتمان، پیاده به نایتزبریج۵ رفته و یک سرویس چایخوری کویین آن، چند بسته چای اعلا، و یک قوطی بزرگ بیسکویت خریده بودم. به این ترتیب، چندی بعد روز بعد که آزبرن یک روز صبح پیدایش شد، موفق شدم با چنان اعتماد به نفسی از او پذیرایی کنم که حتی یک لحظه هم شک نکرد اولین مهمان من است.
اگر به کتاب «وقتی یتیم بودیم» علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار کازوئو ایشیگورو در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
19 خرداد 1402
وقتی یتیم بودیم
«وقتی یتیم بودیم» اثری است از کازوئو ایشیگورو (نویسندهی ژاپنی – انگلیسی، متولد ۱۹۵۴ و برندهی جایزهی نوبل ادبیات) که در سال ۲۰۰۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی یک کارآگاه خصوصی ژاپنیتبار در انگلیس میپردازد.
دربارهی وقتی یتیم بودیم
وقتی یتیم بودیم نام کتابی نوشتهی کازوئو ایشیگورو نویسندهی انگلیسی-ژاپنی منتشر شده در سال ۲۰۰۰ است. این کتاب در سال انتشار جزو فهرست نهایی جایزه بوکر قرار گرفت.
کازوئو ایشیگورو در این رمان نیمه پلیسی به کندوکاو در زندگی یک کارآگاه خصوصی ژاپنیالاصل که در انگلستان زندگی میکند پرداختهاست.
نام شخصیت اصلی این رمان کریستوفر بنکس است. رمان در سالهای دهه ۱۹۳۰ میگذرد و کریستوفر بنکس مشهورترین کارآگاه انگلستان است. همهی مردم لندن دربارهی پروندههای او صحبت میکنند. ولی معمای حل نشدهای همواره ذهنش را مشغول کردهاست: معمای ناپدید شدن اسرارآمیز پدر و مادرش در دوران کودکی او در شانگهای.
کتاب وقتی یتیم بودیم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۳ با بیش از ۳۷ هزار رای و ۳۷۰۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران با ترجمهی مژده دقیقی و مجید غلامی شاهدی به بازار عرضه شده است.
داستان وقتی یتیم بودیم
رمان وقتی یتیم بودیم درباره مردی انگلیسی به نام کریستوفر بنکس است. دوران کودکی او در اوایل دهه ۱۹۰۰ در شهرک بین المللی شانگهای در چین سپری شد تا اینکه پدرش که یک تاجر تریاک بود و مادرش در عرض چند هفته از یکدیگر ناپدید شدند، زمانی که پسر حدود ده ساله داشت.
کریستوفر برای زندگی با عمهاش به انگلستان فرستاده میشود. او به یک کارآگاه موفق تبدیل میشود. اکنون او مهارتهای خود را برای حل پروندهی ناپدید شدن والدینش به کار میگیرد. اگرچه کریستوفر زن جوانی به نام سارا را میشناسد (که او نیز در ده سالگی یتیم شده است)، کریستوفر هرگز ازدواج نمیکند. او دختری یتیم در انگلستان به نام جنیفر را به فرزندی میپذیرد.
شهرت او به عنوان یک بازپرس خصوصی به زودی گسترش مییابد و در سال ۱۹۳۷ برای حل مهمترین پرونده زندگی خود به چین باز میگردد. این تصور وجود دارد که اگر او این پرونده را حل کند، از یک فاجعه جهانی جلوگیری میشود، اما معلوم نیست چگونه. همانطور که کریستوفر تحقیقات خود را دنبال میکند، مرزهای بین زندگی و تخیل شروع به از بین رفتن میکنند.
در این زمان در چین، کریستوفر در نبردهای جنگ دوم چین و ژاپن گرفتار می شود که به منطقه محاصره خارجیها در شانگهای میرسد. او از طریق یک کارآگاه قدیمی، خانهای را که احتمالاً والدینش در آن نگه داشته شدهاند، پیدا میکند. اگرچه ناپدید شدن ها ربع قرن قبل اتفاق افتاد، کریستوفر معتقد است که والدینش آنجا خواهند بود، تصوری که توسط ساکنان فعلی خانه قدیمی او که تصور می کنند خانواده کریستوفر در خانه خود جمع میشوند، حمایت میشود.
او در راه خود وارد یک پاسگاه پلیس جنگ زده متعلق به چینیها می شود. او پس از متقاعد کردن آنها به بیطرفی خود، فرمانده را متقاعد میکند که او را به خانه پدر و مادر ربوده شدهاش هدایت کند. پس از مدتی فرمانده از بردن کریستوفر بیشتر خودداری میکند، بنابراین او به تنهایی میرود.
در تمام این مدت به نظر می رسد که او به سخنان فرمانده مبنی بر خطرناک بودن کاری که انجام میدهد بی اعتنایی میکند و حتی با او بیادبی می کند. او با یک سرباز ژاپنی مجروح ملاقات میکند که معتقد است دوست دوران کودکی او آکیرا است. آنها وارد خانه میشوند تا متوجه شوند پدر و مادرش آنجا نیستند. سربازان ژاپنی وارد میشوند و آنها را میبرند.
او از طریق فیلیپ (مسافر سابق در محل سکونتشان در شانگهای که کریستوفر در کودکی او را عمو خطاب میکرد) متوجه میشود که پدرش با معشوق جدیدش به هنگ کنگ فرار کرده و مادرش چند هفته بعد به جنگ سالار چینی وانگ کو توهین کرده است. فیلیپ یک مامور دوجانبهی کمونیست است. او در این آدم ربایی شریک بود و مطمئن شد که کریستوفر در زمان وقوع این آدم ربایی حضور نداشته باشد.
او اسلحه ای به کریستوفر پیشنهاد می کند تا او را بکشد، اما کریستوفر قبول نمیکند و متوجه می شود که پدرش بعداً بر اثر حصبه درگذشت، اما ممکن است مادرش هنوز زنده باشد. فیلیپ منبع هزینه های زندگی و شهریه کریستوفر را در طول تحصیل در انگلستان فاش می کند. وقتی وانگ کو پسرش را گرفت، مادرش از او حمایت مالی کرد.
در سال ۱۹۵۸ در هنگ کنگ، کریستوفر با مادرش که او را نمی شناسد، ملاقات می کند. او از نام مستعار دوران کودکی خود «پافین» استفاده میکند و به نظر می رسد مادرش آن را تشخیص میدهد. او از او می خواهد که او را ببخشد، اما او گیج می شود که او برای چه چیزی باید به بخشش نیاز داشته باشد. کریستوفر این را به عنوان تأییدی بر این موضوع میداند که همیشه او را دوست داشته است.
بخشی از وقتی یتیم بودیم
تابستان ۱۹۲۳ بود. من همان تابستان از کیمبریج فارغالتحصیل شده بودم، و به رغم تمایل خالهام که میخواست به شراپشایر برگردم، به این نتیجه رسیدم که آیندهام در پایتخت است و آپارتمان کوچکی در ساختمان شماره ۱۴ ب بِدفورد گاردنز در کنزینگتن اجاره کردم.
حالا که خاطراتم را مرور میکنم، میبینم آن تابستان بهترین تابستان عمرم بود. پس از سالها زندگی در میان همشاگردیها، چه در مدرسه و چه در کیمبریج، از اینکه با خودم تنها بودم بسیار لذت میبردم.
پارکهای لندن و سکوتِ تالار مطالعه موزه بریتانیا برایم لذتبخش بود؛ بعضی بعدازظهرها را یکسر به گردش در خیابانهای کنزینگتن میگذراندم، پیش خودم برای آیندهام نقشه میکشیدم، حتی گهگاه قدم سست میکردم و با نگاهی ستایشآمیز به تماشای گیاهان رونده و عشقههایی میپرداختم که در انگلستان، حتی در قلب چنین شهر بزرگی، به نمای جلو خانههای زیبا چسبیدهاند.
در یکی از همین پیادهرویهای تفننی بود که کاملا اتفاقی به یکی از دوستان قدیم مدرسهام به نام جیمز آزبرن برخوردم، و وقتی فهمیدم همسایهایم، پیشنهاد کردم دفعه بعد که از جلو خانهام رد میشود سری به من بزند. تا آن موقع، هنوز در آپارتمانم از مهمانی پذیرایی نکرده بودم، ولی چون در انتخاب خانه دقت به خرج داده بودم، با اعتماد به نفس از او دعوت کردم.
مبلغ اجاره زیاد نبود، ولی خانم صاحبخانه آنجا را با سلیقه مبله کرد و به شیوهای که گذشته ویکتوریایی آرامشبخشی را در ذهن زنده میکرد؛ اتاق پذیرایی که از صبح تا ظهر حسابی آفتاب میگرفت، یک کاناپه قدیمی داشت، با دو مبل راحت، یک بوفه عتیقه و کتابخانهای از چوب بلوط پر از دایرهالمعارفهای ورق ورق ــ که یقین داشتم همه آنها نظر مهمانم را جلب خواهد کرد.
به علاوه، تقریبآ بلافاصله بعد از اجاره آن آپارتمان، پیاده به نایتزبریج۵ رفته و یک سرویس چایخوری کویین آن، چند بسته چای اعلا، و یک قوطی بزرگ بیسکویت خریده بودم. به این ترتیب، چندی بعد روز بعد که آزبرن یک روز صبح پیدایش شد، موفق شدم با چنان اعتماد به نفسی از او پذیرایی کنم که حتی یک لحظه هم شک نکرد اولین مهمان من است.
اگر به کتاب «وقتی یتیم بودیم» علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار کازوئو ایشیگورو در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، جنایی و پلیسی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، کازوئو ایشیگورو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب