«باکره و کولی» اثری است از دیوید هربرت لارنس (نویسندهی انگلیسی، از ۱۸۸۵ تا ۱۹۳۰) که در سال ۱۹۳۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای همسر یک کشیش میپردازد که از جایگاه اجتماعی خود چشم پوشیده و خانه را همراه با غریبهای ترک میکند.
دربارهی باکره و کولی
باکره و کولی داستانیاست نوشتهی دیوید هربرت لارنس نویسندهی انگلیسی که در سال ۱۹۲۶ نوشته و در ۱۹۳۰ پس از مرگ نویسنده منتشر شد. نویسنده این کتاب را در مدت زمان بسیار کوتاهی نوشت (احتمالاً اواخر سال ۱۹۲۵ کار نوشتن را آغاز کرد و تا ژانویهی ۱۹۲۶ به پایان برد) و هرگز فرصت بازنگری آن را نیافت. بسیاری از منتقدان این کتاب را پیشنویس رمان مشهور نویسنده فاسق لیدی چترلی میدانند.
داستان باکره و کولی در روستایی کوچک در انگلستان رخ میدهد. قهرمان داستان، ایوت، دختر منزوی و حساس یک کشیش است که از زندگی ناگزیر خود بیزار است و معنایی فراتر را جستجو میکند. او با جوانی زیبا و کولی آشنا و به سرعت شیفتهی او و سبک زندگی متفاوتش میشود اما ترسهای درونی و قراردادهای اجتماعی او را از کنش فعالانه بازمیدارد. تا این که یک حادثهی طبیعی به شکلی معجزهآسا تمام جهانی که او میشناخت را زیر و رو میکند و درهای دنیایی دیگر، سرشار از شور و شعف را به رویش میگشاید.
کتاب باکره و کولی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۳ با بیش از ۳۲۰۰ رای و ۳۰۱ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از کاوه میرعباسی به بازار عرضه شده است.
داستان باکره و کولی
داستان باکره و کولی داستان دو خواهر، دختران یک کشیش را روایت میکند، که پس از پایان جنگ جهانی اول، پس از اتمام تحصیلاتشان در خارج از کشور به ایالت میدلندز بازمیگردند. مادرشان با مرد دیگری فرار کرده است. رسوایی که خانواده در مورد آن صحبت نمی کنند، به خصوص پدر دخترها، که به شدت تحقیر شده بود و تنها همسرش را همانطور که سالها قبل برای اولین بار ملاقات کردند، به یاد می آورد.
خانهی جدید آنها تحت سلطه یک مادربزرگ کور و خودخواه به نام ماتر و دختر بداخلاق و سمی او، عمه سیسی است. عمو فرد نیز وجود دارد که تنها زندگی میکند. دو دختر، ایوت و لوسیل، در معرض خطر خفه شدن از زندگیای هستند که اکنون در خانه دارند.
به ویژه، ناامیدی ایوت با این واقعیت تشدید میشود وقتی که او از یک صندوق خیریه که خانوادهاش مدیریت میکند، پول کمی «قرض» گرفته است. رابطه او با پدر و عمهاش چندان مناسب نیست: او برای اولین بار پدرش را فردی بداخلاق و ترسو میبیند که به جنایت کوچک او واکنش وحشیانهای نشان میدهد.
اما با این وجود، دختران هر روز نهایت تلاش خود را می کنند تا رنگ و شادی را به زندگی خود بیاورند. آنها با فراملیها، دوستان محلهشان به گردش میروند. در یکی از این سفرها، ایوت با یک مرد کولی و خانوادهاش روبرو می شود. زن مرد کولی، زنی قوی است که به نظر میرسد به راحتی درون آنها را می بیند.
مرد کولی نیز عمیقاً به ایوت نگاه می کند و تأثیری که برای اولین بار روی او می گذارد فراموش نشدنی است. این اولین ملاقات، ناامیدی او را از خانواده ظالمش را تقویت میکند. این کار همچنین کنجکاوی جنسی را در او بیدار م کند که با وجود داشتن عشاق قدیمی، قبلاً در مورد آن احساس یا فکر نکرده است.
در حالی که برای دومین بار به نزد خانواده کولی میرود، با یک زن یهودی متاهل دوست میشود که شوهرش را ترک کرده و اکنون با دوست خود زندگی می کند و بی صبرانه منتظر طلاقش است. ایوت افراد جدیدی را که ملاقات میکند، نه کولی و نه زن یهودی، قضاوت نمی کند، زیرا او جوان و نواندیش است.
اما وقتی پدرش متوجه این دوستی میشود، او را به زندان تهدید میکند و ایوت متوجه میشود که در قلب او، پدرش نیز بد اخلاق، متعصب، ولایتمدار و کم عمق است. ظاهراً پدرش معتقد است که نمی توان با زن مطلقه ثروتمندی که صرفاً با یک مرد خوش تیپ ازدواج میکند، که اتفاقاً یک قهرمان جنگ است، معاشرت کرد تا بهانهای برای کنار گذاشتن شوهرش باشد.
رمان باکره و کولی در پایان یک پیچ و تاب شگفت انگیز دارد. سیل عظیمی از دره میگذرد که از یک سد ترکیده در یک مخزن مجاور میآید. اتفاقاً مرد کولی در حال نزدیک شدن به خانه کشیش است. هیچ کس در خانه نیست جز ایوت و مادربزرگ نابینا. در زمانی کوتاه، مرد کولی شجاع، ایوت را نجات می دهد، علیرغم این واقعیت که سیل غافلگیرکننده، بخش اعظم خانه را می برد و مادربزرگ را غرق میکند.
بخشی از باکره و کولی
وقتی همسر کشیش با مردی جوان و بیپول فرار کرد، افتضاحی بر پا شد که نگو و نپرس. دو دختر کوچکش فقط هفت و نه سال داشتند. کشیش چهار چشمی مراقب بود مبادا دخترانش مانند مادرشان گمراه شوند.
ایوت، دختر کوچک کشیش، به خواهرش لوسیل گفت: دلم میخواهد دیوانهوار عاشق بشوم. قلب ایوت در سینه جهید. مردی که گاری را میراند کولی بود، یکی از آن چشم و ابرو مشکیهای بلند قامت و باریک اندام و خوش سیما. همچنانکه سوار گاری بود، گردن چرخاند تا کسانی را که در ماشین نشسته بودند، از زیر لبه کلاهش ببیند.
حالتش بیقید بود، نگاهش جسور و بیاعتنا. سبیل نازکی زیر بینی باریک و صاف خودنمایی میکرد، و دستمال گردن بزرگی، به رنگ زرد و قرمز، بسته بود. یک لحظه نگاهشان درهم گره خورد. دختر جوان از درون داغ شد و گر گرفت. در دل گفت: او از من قویتر است.
اگر به کتاب باکره و کولی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانه در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
28 شهریور 1402
باکره و کولی
«باکره و کولی» اثری است از دیوید هربرت لارنس (نویسندهی انگلیسی، از ۱۸۸۵ تا ۱۹۳۰) که در سال ۱۹۳۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای همسر یک کشیش میپردازد که از جایگاه اجتماعی خود چشم پوشیده و خانه را همراه با غریبهای ترک میکند.
دربارهی باکره و کولی
باکره و کولی داستانیاست نوشتهی دیوید هربرت لارنس نویسندهی انگلیسی که در سال ۱۹۲۶ نوشته و در ۱۹۳۰ پس از مرگ نویسنده منتشر شد. نویسنده این کتاب را در مدت زمان بسیار کوتاهی نوشت (احتمالاً اواخر سال ۱۹۲۵ کار نوشتن را آغاز کرد و تا ژانویهی ۱۹۲۶ به پایان برد) و هرگز فرصت بازنگری آن را نیافت. بسیاری از منتقدان این کتاب را پیشنویس رمان مشهور نویسنده فاسق لیدی چترلی میدانند.
داستان باکره و کولی در روستایی کوچک در انگلستان رخ میدهد. قهرمان داستان، ایوت، دختر منزوی و حساس یک کشیش است که از زندگی ناگزیر خود بیزار است و معنایی فراتر را جستجو میکند. او با جوانی زیبا و کولی آشنا و به سرعت شیفتهی او و سبک زندگی متفاوتش میشود اما ترسهای درونی و قراردادهای اجتماعی او را از کنش فعالانه بازمیدارد. تا این که یک حادثهی طبیعی به شکلی معجزهآسا تمام جهانی که او میشناخت را زیر و رو میکند و درهای دنیایی دیگر، سرشار از شور و شعف را به رویش میگشاید.
کتاب باکره و کولی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۳ با بیش از ۳۲۰۰ رای و ۳۰۱ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از کاوه میرعباسی به بازار عرضه شده است.
داستان باکره و کولی
داستان باکره و کولی داستان دو خواهر، دختران یک کشیش را روایت میکند، که پس از پایان جنگ جهانی اول، پس از اتمام تحصیلاتشان در خارج از کشور به ایالت میدلندز بازمیگردند. مادرشان با مرد دیگری فرار کرده است. رسوایی که خانواده در مورد آن صحبت نمی کنند، به خصوص پدر دخترها، که به شدت تحقیر شده بود و تنها همسرش را همانطور که سالها قبل برای اولین بار ملاقات کردند، به یاد می آورد.
خانهی جدید آنها تحت سلطه یک مادربزرگ کور و خودخواه به نام ماتر و دختر بداخلاق و سمی او، عمه سیسی است. عمو فرد نیز وجود دارد که تنها زندگی میکند. دو دختر، ایوت و لوسیل، در معرض خطر خفه شدن از زندگیای هستند که اکنون در خانه دارند.
به ویژه، ناامیدی ایوت با این واقعیت تشدید میشود وقتی که او از یک صندوق خیریه که خانوادهاش مدیریت میکند، پول کمی «قرض» گرفته است. رابطه او با پدر و عمهاش چندان مناسب نیست: او برای اولین بار پدرش را فردی بداخلاق و ترسو میبیند که به جنایت کوچک او واکنش وحشیانهای نشان میدهد.
اما با این وجود، دختران هر روز نهایت تلاش خود را می کنند تا رنگ و شادی را به زندگی خود بیاورند. آنها با فراملیها، دوستان محلهشان به گردش میروند. در یکی از این سفرها، ایوت با یک مرد کولی و خانوادهاش روبرو می شود. زن مرد کولی، زنی قوی است که به نظر میرسد به راحتی درون آنها را می بیند.
مرد کولی نیز عمیقاً به ایوت نگاه می کند و تأثیری که برای اولین بار روی او می گذارد فراموش نشدنی است. این اولین ملاقات، ناامیدی او را از خانواده ظالمش را تقویت میکند. این کار همچنین کنجکاوی جنسی را در او بیدار م کند که با وجود داشتن عشاق قدیمی، قبلاً در مورد آن احساس یا فکر نکرده است.
در حالی که برای دومین بار به نزد خانواده کولی میرود، با یک زن یهودی متاهل دوست میشود که شوهرش را ترک کرده و اکنون با دوست خود زندگی می کند و بی صبرانه منتظر طلاقش است. ایوت افراد جدیدی را که ملاقات میکند، نه کولی و نه زن یهودی، قضاوت نمی کند، زیرا او جوان و نواندیش است.
اما وقتی پدرش متوجه این دوستی میشود، او را به زندان تهدید میکند و ایوت متوجه میشود که در قلب او، پدرش نیز بد اخلاق، متعصب، ولایتمدار و کم عمق است. ظاهراً پدرش معتقد است که نمی توان با زن مطلقه ثروتمندی که صرفاً با یک مرد خوش تیپ ازدواج میکند، که اتفاقاً یک قهرمان جنگ است، معاشرت کرد تا بهانهای برای کنار گذاشتن شوهرش باشد.
رمان باکره و کولی در پایان یک پیچ و تاب شگفت انگیز دارد. سیل عظیمی از دره میگذرد که از یک سد ترکیده در یک مخزن مجاور میآید. اتفاقاً مرد کولی در حال نزدیک شدن به خانه کشیش است. هیچ کس در خانه نیست جز ایوت و مادربزرگ نابینا. در زمانی کوتاه، مرد کولی شجاع، ایوت را نجات می دهد، علیرغم این واقعیت که سیل غافلگیرکننده، بخش اعظم خانه را می برد و مادربزرگ را غرق میکند.
بخشی از باکره و کولی
وقتی همسر کشیش با مردی جوان و بیپول فرار کرد، افتضاحی بر پا شد که نگو و نپرس. دو دختر کوچکش فقط هفت و نه سال داشتند. کشیش چهار چشمی مراقب بود مبادا دخترانش مانند مادرشان گمراه شوند.
ایوت، دختر کوچک کشیش، به خواهرش لوسیل گفت: دلم میخواهد دیوانهوار عاشق بشوم. قلب ایوت در سینه جهید. مردی که گاری را میراند کولی بود، یکی از آن چشم و ابرو مشکیهای بلند قامت و باریک اندام و خوش سیما. همچنانکه سوار گاری بود، گردن چرخاند تا کسانی را که در ماشین نشسته بودند، از زیر لبه کلاهش ببیند.
حالتش بیقید بود، نگاهش جسور و بیاعتنا. سبیل نازکی زیر بینی باریک و صاف خودنمایی میکرد، و دستمال گردن بزرگی، به رنگ زرد و قرمز، بسته بود. یک لحظه نگاهشان درهم گره خورد. دختر جوان از درون داغ شد و گر گرفت. در دل گفت: او از من قویتر است.
اگر به کتاب باکره و کولی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانه در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات جهان، دیوید هربرت لارنس، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب