تهوع

«تهوع» رمانی است از ژان پل سارتر (نویسنده و فیلسوف فرانسوی، از ۱۹۰۵ تا ۱۹۸۰) که در سال ۱۹۳۸ منتشر شده است. این کتاب به روایت سرگذشت مورخ افسرده‌ای می‌پردازد که  هیچ ارتباطی با افراد خانواده ندارد.

درباره‌ی تهوع

تهوع یکی از معروف‌ترین رمانهای ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده اگزیستانسیالیست فرانسوی است که در سال ۱۹۳۸، زمانی که سارتر استاد دانشگاه بود، منتشر شد. این اولین رمان سارتر می‌باشد و از نظر خودش یکی از بهترین نوشته‌هایش نیز هست.

تهوع راجع به مردی سی و پنج ساله به نام «آنتوان روکانتن»، مورخ افسرده و گوشه‌گیری است که به این باور می‌رسد که اشیاء بی‌جان و موقعیت‌های مختلف، بر تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحی‌اش لطمه می‌زنند و این ناتوانی، او را دچار تهوع می‌کند.

آنتوان روکانتن شخصیت اصلی رمان، یک ماجراجوی قدیمی است که به مدت سه سال در بویل زندگی کرده. آنتوان رابطه‌ای با خانواده‌اش برقرار نمی‌کند و هیچ دوستی نیز ندارد. او یک انزواطلب است و اغلب دوست دارد به مکالمات دیگر افراد گوش دهد و اقدامات آنها را بررسی کند. آنتوان همچنین نشانه‌هایی از خستگی و فرسودگی را به نمایش می‌گذارد و با عدم علاقه به تعامل با مردم مواجه است. رابطه‌ی او با فرانسوا عمدتاً طبیعی است. برای او تبادل کلمات دشوار است. اما او بسیاری از وقتش را صرف نوشتن یک کتاب درباره‌ی یک سیاستمدار فرانسوی در قرن هجده می‌کند.

رمان تهوع یکی از محوری‌ترین آثار مکتب اگزیستانسیالیسم است. سارتر در سال ۱۹۶۴ به خاطر این رمان برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد اما از پذیرش جایزه سر باز زد.

کتاب تهوع در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۳ با بیش از ۱۰۴ هزار رای و ۴۵۰۰ نقد و نظر است.

کتاب تهوع با توجه به اهمیت خود به زبان‌های مختلفی ترجمه شده است. این کتاب در زبان فارسی نیز توسط مترجمان گوناگونی به فارسی برگردانده شده است که از این جمله می‌توان به امیر جلال‌الدین اعلم، حسین سلیمانی‌نژاد، مهدی روشن‌زاده، کیومرث پارسای و محمود بهفروزی اشاره کرد. البته بد نیست بدانید که مهدی روشن‌زاده نام این کتاب را غثیان (به معنی شوریدن دل) ترجمه کرده است.

داستان تهوع

آنتوان، شخصیت اصلی داستان تهوع هیچ دوستی ندارد و ارتباط او تنها به دانش‌اندوز؛ فردی که در کتابخانه ملاقات می‌کند و خانم صاحب کافه‌ای که آنتوان معمولا به آن‌جا سر می‌زند، خلاصه می‌شود. علاوه بر این‌ها او با خاطراتی از معشوقه‌ی سابقش که به‌ صورت آنی تداعی می‌شوند زندگی می‌کند. وی پس از مدتی متوجه می‌شود «اشیاء بی‌جان» و «موقعیت‌های خاص» بر درک او از خود و آزادی فکری و معنویش تأثیر می‌گذارند و احساسی مانند تهوع در سراسر وجودش برمی‌انگیزند.

او بعدا درمی‌یابد موسیقی و ادبیات این تهوع را تسکین می‌دهند و به دنبال جاودانه شدن یا به عبارتی دیگر ارزشمند ساختن موجودیت خود و زندگیش، خود را وقف نویسندگی می‌کند. آنتوان همچنین با تغییرات پیوسته‌ی وجود خود در جنگ است او باورش نمی‌شود که همان فرد دیروزی باشد. مشکل روکانتن یک افسردگی ساده یا یک بیماری روانی نیست، هر چند انزجار او از نیروهای وجودی و کشمکش‌های او با معنای زندگی او را به این مرز می‌رساند.

بخشی از تهوع

درست است. یادم رفته بود که او انسان‌گراست. لحظه‌ای ساکت می‌ماند. فرصتی می‌خواهد تا ‌تر و تمیز و بی‌امان، ترتیب نصف گوشت گاو بخارپزشده‌اش را با یک تکه نان درسته بدهد. «انسان‌ها هستند…» این آدم عاطفی سراپا خودش را به تصویر کشید. بله، اما بلد نیست این را خوب بگوید. مسلما روح چشم‌هایش را پر کرده، ولی روح کافی نیست.

قبلا با چند انسان‌گرای پاریسی رفت‌وآمد می‌کردم. صد دفعه از دهان‌شان شنیدم که می‌گویند «انسان‌ها هستند»، ولی این فرق می‌کرد! ویرگان بی‌مانند بود. عینکش را برمی‌داشت، انگار که می‌خواست خودش را در تن انسانی‌اش عریان نشان دهد. با چشم‌های نافذ و نگاهی سنگین و خسته، طوری به من خیره می‌شد که انگار می‌خواست لختم کند تا به جوهر انسانی‌ام برسد. بعد خوش زمزمه می‌کرد: «انسان‌ها هستند، دوست من، انسان‌ها هستند»، و به «هستند» قدرتی ناشیانه می‌داد، طوری‌که انگار عشقش به انسان‌ها، دمادم تازه و حیران، در بال‌های غول‌آسایش گیر می‌کرد.

اداهای خودآموخته این لطافت را نداشت. عشقش به انسان‌ها ساده‌دلانه و خشن بود. او انسان‌گرایی دهاتی است. به او می‌گویم:

انسان‌ها… به‌نظر نمی‌آید که شما خیلی در بندشان باشید. شما که همیشه تنهایید و همیشه سرتان توی کتاب است.

خودآموخته دست‌هایش را به هم می‌زند و با بدجنسی می‌زند زیر خنده:
‌ای آقا! اشتباه می‌کنید. بگذارید بگویم تا چه اندازه در اشتباهید.

لحظه‌ای به فکر فرو می‌رود و یواشکی از لمباندن دست می‌کشد. صورتش مثل سپیده‌دم نورانی است. پشت سرش، زن جوان به‌طرزی جلف قهقهه می‌زند. دوستش به طرفش خم شده و در گوشش پچ‌پچ می‌کند. خودآموخته می‌گوید:

اشتباه‌تان کاملا طبیعی است. باید خیلی وقت پیش بهتان می‌گفتم، ولی من خیلی کمرو هستم، آقا. دنبال یک فرصت می‌گشتم.

مؤدبانه می‌گویم:

حالا وقتش است.

من هم همین‌طور فکر می‌کنم. من هم همین‌طور فکر می‌کنم! آقا، می‌خواهم بگویم…

مکث می‌کند و سرخ می‌شود:

ولی شاید مزاحمتانم؟

 

برای آشنا شدن با دیگر آثار مشابه رمان «تهوع»، بخش معرفی بهترین آثار ادبی دارای مضامین فلسفی را در وب‌سایت هر روز یک کتاب ببینید.