ژاک قضا قدری و اربابش

«ژاک قضا قدری و اربابش» اثری است از دنی دیدرو (نویسنده و فیلسوف فرانسوی، از ۱۷۱۳ تا ۱۷۸۴) که در فاصله‌ی سال‌های ۱۷۶۵ تا ۱۷۸۰ نوشته شده و در سال ۱۷۹۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت سفر فردی به نام ژاک و اربابش به مقصدی نامعلوم می‌پردازد.

درباره‌ی ژاک قضا قدری و اربابش

ژاک قضا قدری و اربابش کتابی‌ست که دنی دیدرو، نویسنده‌ی فرانسوی، در فاصله‌ی سال‌های ۱۷۶۵ تا ۱۷۸۰ نوشته است. این کتاب پس از مرگ نویسنده در سال ۱۷۹۶ برای اولین بار در فرانسه منتشر شد اما ژاک قضا و قدری و اربایش در آلمان پیش از این نیز شناخته شده بود. گوته بخشی از کتاب را به آلمانی ترجمه کرده بود که در سال ۱۷۸۵ منتشر شد و در سال ۱۷۹۳ به فرانسوی برگردانده شد و میلیوس نسخه‌ی کاملی از کتاب را در سال ۱۷۹۲ به آلمانی ترجمه کرده بود.

شاید بتوان ژاک قضا قدری و اربابش را برداشتی کاملا شخصی از ژانر پیکارسک و تا حدی وام‌دار سنت دن‌کیشوت دانست. زیرا داستان بر رابطه میان نوکر و اربابش استوار است که با اسب سفر می‌کنند. اما دیدرو بر خلاف سروانتس، نقش اصلی را به نوکر می‌دهد نه به ارباب. در این نوشتار چند لایه دیدرو هشیارانه با زبان طنز به تقلید معیارها و شگردهای معمول آثار تخیلی می‌پردازد تا آنها را به تمسخر بگیرد و نفی کند؛ و به همین دلیل است که این اثر او را «ضد رمان» خوانده‌اند. او از همان بدو رمان فضایی را خلق می‌کند که پیش از او در تاریخ رمان‌نویسی دیده نشده است.

درواقع می‌توان ادعا کرد که سنت‌گریزی، ساختار پیچیده، بی‌نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، پارادوکس‌ها و تضادهای گستاخانه، آمیزه طنز و تخیل برای مبارزه با جهل و خرافات و کوته‌بینی و عدم تساهل در ژاک قضا و قدری، نمونه‌ای از داستان‌نویسی مدرن است. نثر زنده و پویای دیدرو با آن ضرب‌آهنگ تند و تیز و چالاک، خواندن رمان را لذت‌بخش و امروزی می‌کند.

در این اثر، دیدرو از پنج راوی که مدام سخن یکدیگر را قطع می‌کنند تا داستان خود را تعریف کنند استفاده می‌کند: نویسنده با خواننده‌اش به گفتگو و شوخی می‌پردازد، سربه‌سرش می‌گذارد، جملات معترضانه می‌گوید و اغلب به بیراهه می‌زند؛ آنگاه گفت‌وگوهای ارباب با ژاک و ژاک با اربابش را می‌شنویم؛ سپس به داستان‌هایی که مهمانخانه‌دار برای مهمانانش نقل می‌کند گوش می‌سپاریم و سرانجام از روایت‌های مارکی دِزارسی شگفت‌زده می‌شویم. دیدرو بارها و بارها اپیزود یا داستانی را نیمه‌کاره می‌گذارد و اپیزود و داستانی دیگر را شروع می‌کند و با استفاده ماهرانه از این ترفندِ بی‌انضباطی اجازه نمی‌دهد رمانش هرگز یکنواخت و کسل‌کننده شود.

رمان ژژاک قضا قدری و اربابش، به سان اغلب عناوین کلاسیک تاریخ ادبیات، دستمایه‌ی ساخت آثار اقتباسی گوناگونی در عالم هنر قرار گرفته است که از این جمله می‌توان به دو فیلم سینمایی و یک نمایش‌نامه اشاره کرد.

بسیاری از متخصصان، رمان ژاک قضا قدری و اربابش را یکی از پیشگامان ادبیات پست‌مدرن می‌دانند. باید اشاره کرد که وجه تسمیه‌ی این رمان درخشان به اعتقاد خلل‌ناپذیر شخصیت اصلی داستان، مبنی بر مقدر بودن سرنوشتِ آدمی بازمی‌گردد.

ترجمه‌ی فارسی کتاب به قلم مینو مشیری در سال ۱۳۸۶ از سوی فرهنگ نشر نو در ۳۵۹ صفحه منتشر شده است.

کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش در وب‌سایت goodreads امتیاز ۳.۸۱ با بیش از ۸۰۰۰ رای و ۴۰۰ نقد و نظر دارد.

داستان ژاک قضا قدری و اربابش

موضوع اصلی کتاب «ژاک قضا قدری و اربابش» رابطه‌ی میان ژاک (نوکر) و اربابش است، که هرگز نام او در کتاب نمی‌آید. ژاک و اربابش عازم مکانی نامعلوم هستند و در طول سفر برای آن که از کسالت سفر بکاهند، ارباب از ژاک می‌خواهد که داستان عشق‌های گذشته‌اش را تعریف کند. داستان ژاک بارها توسط شخصیت‌های دیگر و اتفاقات ناگوار کمیک قطع می‌شود.

شخصیت‌های دیگر داستان‌های خودشان را بازگو می‌کنند و داستان‌های آن‌ها نیز بارها قطع می‌شود. حتی شخصیتی با عنوان «خواننده داستان» نیز حضور دارد که بارها حرف راوی را قطع می‌کند: سئوالی می‌پرسد، به چیزی اعتراض می‌کند یا از روای می‌خواهد اطلاعات بیشتری به او بدهد و او را در جریان جزئیات داستان قرار دهد. موضوع داستان‌هایی که در کتاب روایت می‌شود اغلب عشق و رابطه‌ی جنسی است. شخصیت‌های پیچیده‌ی داستان غرق در فریب و ریاکاری‌اند و لحن داستان‌ها شوخ‌طبعانه است.

بخشی از ژاک قضا قدری و اربابش

اسب ژاک اجازه نمی‌دهد تا ارباب جمله‌اش را تمام کند. مثل رعد می‌تازد به چپ و راست منحرف نمی‌شود و مستقیم جاده عریض را می‌پیماید. ژاک دیگر دیده نمی‌شود و اربابش با اطمینان از اینکه جاده به چوبه‌های دار منتهی می‌شود، از فرط خنده دچار پهلودرد می‌شود و از آن جایی که ژاک و اربابش مانند دن کیشوت و سانچو یا ریچاردو و فراگوس فقط دو نفری به در می‌خورند و بدون یکدیگر هیچ هستند، پس بهتر است ما اشتباه آقای فورتیگراد دنباله‌روی سروانتس و مقلد آریستو را مرتکب نشویم و آنقدر باهم حرف بزنیم تا آن دو به یکدیگر برسند.

شنونده عزیز… شما داستان فرمانده ژاک را قصه تلقی می‌کنید و سخت در اشتباهید. اعتراضم از آنجاست که من هم داستان را همانگونه که ژاک برای اربابش تعریف کرد، در هتل اموالیت شنیدم. یادم نیست چه سالی، روز عید سن لویی دور میز شام آقایی به نام سنتتین، ریاست هتل.

 

برای آشنا شدن با سایر مشابه، بخش معرفی برترین داستان‌های ادبیات جهان را در وب‌سایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.