به آواز باد گوش بسپار

«به آواز باد گوش بسپار» اثری است از هاروکی موراکامی (نویسنده‌ی ژاپنی، متولد ۱۹۴۹) که در سال ۱۹۷۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت هجده روز از سرگذشت فردی بی‌نام و مرور خاطرات او می‌پردازد.

درباره‌ی به آواز باد گوش بسپار

به آواز باد گوش بسپار اولین رمان نویسنده‌ی ژاپنی هاروکی موراکامی است. این داستان اولین بار در شماره ژوئن ۱۹۷۹ مجله‌ی گونزو و ماه بعد در قالب کتاب منتشر شد. این رمان توسط کارگردان ژاپنی کازوکی اوموری در فیلمی در سال ۱۹۸۱ اقتباس شد. ترجمه‌ی انگلیسی این کتاب نیز توسط آلفرد برنبام در سال ۱۹۸۷ منتشر شد.

این اولین کتاب از مجموعه رمان‌های مستقل به‌اصطلاح «سه‌گانه‌ی موش» است، پس از آن پین‌بال، ۱۹۷۳ (۱۹۸۰) و تعقیب گوسفند وحشی (۱۹۸۲) منتشر شده‌اند. عنوان کتاب «به آواز باد گوش بسپار» از آخرین جمله از داستان کوتاه ترومن کاپوتی «در آخر را ببند» گرفته شده است. این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی گونزو در سال سال ۱۹۷۹، نامزد جایزه آکوتاگاوا در سال ۱۹۷۹ و نامزد جایزه نوما در سال ۱۹۷۹ شده است.

کتاب به آواز باد گوش بسپار در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۷ با بیش از ۲۷ هزار رای و ۲۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از محمدحسین واقف و معصومه عباسی به بازار عرضه شده است.

داستان به آواز باد گوش بسپار

راوی داستان به آواز باد گوش بسپار که نوشتن را به عنوان یک کار بسیار دردناک احساس می کند، داستان تابستان سال ۱۹۷۰ خود را بازگو می کند. او در آن زمان دانشجوی دانشگاهی در توکیو بود و برای تعطیلات تابستانی به شهر ساحلی خود در کوبه بازگشت. در آن بهار، دختری که در دانشگاه با او قرار گذاشته بود، بر اثر خودکشی جان باخت. در طول تعطیلات تابستانی، او به همراه دوستش  که او را «موش» می‌نامد، به بار جی رفت و زمان زیادی را صرف نوشیدن آبجو کرد.

در ادامه با دختری روبرو شد که در دستشویی بار روی زمین افتاده بود و او را به خانه برد. دختر انگشت کوچک چپ نداشت. بعداً او به طور اتفاقی در مغازه ضبط موسیقی که در آن کار می کرد به دختر برخورد کرد. پس از آن، او شروع به تماس با او کرد و آنها چند به بار با هم رفتند. در همین حال، موش به وضوح در مورد یک زن نگران بود، اما او جزئیات را فاش نمی‌کرد.

یک روز، دختر بدون انگشت کوچک با راوی در رستورانی نزدیک بندر ملاقات کرد. آنها در غروب در امتداد خیابان انبار قدم زدند. او به او گفت: «وقتی تنها می‌نشینم، می‌شنوم که خیلی‌ها می‌آیند تا با من صحبت کنند…» آن شب، در آپارتمانش، او فاش کرد که تازه سقط جنین کرده است. وقتی او در زمستان برگشت، دختر مغازه ضبط  موسیقی و آپارتمانش را ترک کرده بود.

راوی اکنون متاهل است و در توکیو زندگی می کند. موش هنوز در حال نوشتن رمان است و هر کریسمس دست نوشته هایش را برای راوی می فرستد.

بخشی از به آواز باد گوش بسپار

چیزی به نام‌ نوشته‌ی کامل وجود ندارد؛ درست همان‌طور که چیزی به نام یاس کامل وجود ندارد.» نویسنده‌ای که در دوران دانشگاه به او برخوردم، این چنین گفت. مدت‌ها گذشت، تا توانستم منظورش را کاملاً درک کنم، اما باز هم در کلماتش تسلا می‌یافتم که چیزی به ‌نام نوشتن کامل وجود ندارد.

با این همه، هر گاه به قصد نوشتن می‌نشستم، مأیوس می‌شدم. دامنه‌ای که از پسش برمی‌آمدم، بسیار محدود بود؛ برای مثال می‌توانستم چیزکی درباره‌ی یک فیل بنویسم، اما به مربی فیل که می‌رسیدم، هیچ تصوری نداشتم و این گونه چیزها.

هشت سال در این زنجیر گیر افتاده بودم؛ هشت سال، زمانی طولانی.

اگر کسی طبق این اصل عمل کند که همه چیز می‌تواند تجربه‌ای برای یادگیری باشد، پس پا به سن گذاشتن نباید آن قدرها هم دردناک باشد. دست کم دیگران به ما این طور می‌گویند.

از بیست سالگی به بعد، با تمام توان سعی کردم مطابق این فلسفه زندگی کنم؛ در نتیجه، فریب خوردم و بد فهمیده شدم، از من استفاده و سوء‌استفاده شد، بارها و بارها. البته، ماجراهای غریبی هم برایم به همراه داشت. همه گونه آدمی داستان‌های‌شان را برایم تعریف می‌کردند، سپس می‌رفتند و هرگز بازنمی‌گشتند؛ انگار، من چیزی نبودم جز پلی که آن‌ها با هیاهو از آن گذر می‌کردند. به هر حال زیپ دهانم را بسته نگه می‌داشتم و به این ترتیب، داستان‌ها با من باقی ماند تا زمانی که وارد سال‌ پایانی دهه‌ی بیست عمرم شدم.

 

چنانچه به کتاب به آواز باد گوش بسپار علاقه دارید، برای آشنا شدن با سایر این نویسنده، به بخش معرفی آثار هاروکی موراکامی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، مراجعه کنید.