«برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو» اثری است از عماره لخوص (نویسندهی الجزایری – ایتالیایی، متولد ۱۹۷۰) که در سال ۲۰۰۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دردسرهای چندین مهاجر ساکن در یک آپارتمان در میدان ویتوریو پس از وقوع یک قتل میپردازد.
دربارهی برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو نوشته عماره لخوص رمانی متقاعد کننده و قابل تامل است که عمیقاً به پویایی پیچیده یکپارچگی فرهنگی، هویت و تعصب در یک محیط شهری متنوع می پردازد. این رمان که در قلب شلوغ و چند قومیتی رم، پیاتزا ویتوریو قرار دارد، تصویری واضح از پیچیدگیها و درگیریهایی را ترسیم میکند که هنگام همگرایی فرهنگهای مختلف در فضایی محدود به وجود میآیند.
داستان حول محور یک راز قتلی است که ساکنان یک ساختمان آپارتمانی در میدان ویتوریو را تکان می دهد. قربانی، یک ایتالیایی بیگانه هراس به نام لورنزو مانفردینی، که در میان همسایگانش به «گلادیاتور» معروف است، در آسانسور ساختمان جسد پیدا می شود. این رویداد کاتالیزوری برای کاوش در زندگی و تصورات ساکنان ساختمان می شود که هر یک از آنها پیشینه فرهنگی یا اجتماعی متمایزی را نشان می دهند. معمای قتل نه فقط به عنوان یک طرح داستان، بلکه به عنوان استعاره ای برای تنش ها و سوء تفاهم های اجتماعی عمیق تر که جامعه را فرا گرفته است.
لخوص از ساختار روایی منحصر به فردی برای روایت داستان استفاده می کند. این رمان از مجموعهای از مونولوگهای ساکنان مختلف تشکیل شده است که هر یک دیدگاه خاص خود را در مورد قتل، زندگی و تعامل آنها با دیگران در ساختمان ارائه میکنند. از طریق این صداهای فردی، لخوص موزاییکی از دیدگاه ها را ارائه می دهد که غنا و تنوع تجربه انسانی را برجسته می کند و در عین حال پیش داوری ها و کلیشه هایی را که اغلب مانع درک و همزیستی واقعی می شوند را آشکار می کند.
یکی از شخصیتهای اصلی، آمدئو، یک مهاجر معمایی و محبوب است که هم مظنون به قتل و هم جذابترین شخصیت رمان است. هویت پیچیده آمدئو ، که توسط تجربیات او به عنوان یک مهاجر شکل گرفته است، به عنوان نقطه کانونی برای کاوش رمان در موضوعاتی مانند تعلق، بیگانگی، و جستجوی هویت در یک سرزمین بیگانه عمل می کند. حضور او در جامعه و روابطش با سایر ساکنان، نگرشهای اغلب متناقض را نسبت به مهاجران و مشکلاتی که آنها برای پذیرش و درک شدن با آنها مواجه هستند، آشکار میسازد.
ساکنان این ساختمان یک عالم کوچک از جامعه بزرگتر هستند که هر کدام جنبه های مختلفی از واقعیت چندفرهنگی ایتالیای مدرن را نشان می دهند. از جمله پرویز، ایرانی که آرزوی بازیگر شدن را در سر می پروراند. بندتا، یک زن ایتالیایی مسن با ارزش های سنتی قوی. اقبال، بنگلادشی که فروشگاه کوچکی را اداره می کند. و ماریا، یک زن ناپلی با قلبی بزرگ و میل به شایعات. روایت هر شخصیت نه تنها بینشی در مورد مبارزات و آرزوهای شخصی آنها ارائه می دهد، بلکه منعکس کننده مسائل اجتماعی و فرهنگی گسترده تر است.
لخوص که خود مهاجری از الجزایر است، با تکیه بر تجربیات خود برای ارائه تصویری دقیق و واقعی از تجربه مهاجران در ایتالیا، دیدگاه منحصر به فردی را به رمان ارائه می کند. نوشتههای او با یک چشم مشاهدهگر دقیق و همدلی عمیق با شخصیتهایش مشخص میشود، که به او اجازه میدهد تا پیچیدگیهای زندگیشان را هم با طنز و هم با رقتانگاری به تصویر بکشد.
موقعیت رمان در میدان ویتوریو، که به خاطر جامعه پر جنب و جوش و متنوعش شناخته می شود، لایه ای از اصالت و بی واسطه بودن را به داستان می افزاید و آن را در مکانی واقعی قرار می دهد که به عنوان یک عالم کوچک برای پدیده های جهانی مهاجرت و تبادل فرهنگی عمل می کند.
«برخورد تمدنها بر سر آسانسور درمیدان ویتوریو» فقط یک راز قتل نیست، بلکه یک تفسیر اجتماعی است که خوانندگان را به تأمل در برداشت ها و تعصبات خود به چالش می کشد. لخوص از طریق صدای شخصیتهایش راههایی را بررسی میکند که ترس و سوءتفاهم میتواند منجر به درگیری و تفرقه شود، در حالی که پتانسیل ارتباط و همدلی را حتی در متنوعترین جوامع نیز برجسته میکند. عنوان رمان به خودی خود نمایشی بر ایده «برخورد تمدنها» است و نشان میدهد که درگیریهای واقعی اغلب به خانه نزدیکتر و پیش پا افتادهتر از آن چیزی است که روایتهای بزرگ تضاد فرهنگی ما را باور کنند.
کاوش این کتاب در مورد هویت و تعلق به ویژه در دنیای امروز، جایی که مسائل مهاجرت و ادغام در خط مقدم گفتمان عمومی قرار دارد، طنین انداز است. رمان لخوص یادآوری تکان دهنده ای است که در پشت سرفصل ها و بحث های سیاسی افراد واقعی با داستان ها و مبارزات خاص خود قرار دارند و درک و همدلی در ایجاد جوامعی فراگیر و هماهنگ بسیار مهم است.
«برخورد تمدنها بر سر آسانسور در میدان ویتوریو» از طریق روایت جذاب و چندوجهیاش، خوانندگان را دعوت میکند تا فراتر از کلیشهها نگاه کنند و انسانیت را در کسانی ببینند که ممکن است با خودشان متفاوت باشند. این رمان علاوه بر عمق موضوعی، به دلیل نوآوری سبکی نیز قابل توجه است. استفاده از چندین راوی اول شخص به لخوص اجازه می دهد تا تابلویی غنی از صداها و دیدگاه ها را ایجاد کند که هر کدام لحن و سبک متمایز خود را دارند.
این تکنیک روایی نه تنها به رئالیسم رمان میافزاید، بلکه خوانندگان را قادر میسازد تا در سطح عمیقتری با داستان درگیر شوند، زیرا از آنها دعوت میشود جهان را از چشم هر شخصیت ببینند. نتیجه کتابی است که هم از نظر فکری محرک و هم از نظر احساسی جذاب است و پرتره ای چندوجهی از جامعه ای را ارائه می دهد که با چالش های تنوع و همزیستی دست و پنجه نرم می کند.
توانایی لخوص در آمیختن طنز با نقد اجتماعی جدی یکی از بارزترین ویژگی های رمان است. شخصیتهای او اغلب در موقعیتهایی گرفتار میشوند که هم پوچ و هم تلخ هستند، که منعکسکننده ماهیت گاهی سورئال زندگی در یک محیط شهری چندفرهنگی است. لخوص از طریق این لحظات طنز، بر انسانیت مشترک شخصیتهایش تأکید میکند، حتی زمانی که آنها پیچیدگیهای تفاوت فرهنگی را دنبال میکنند. این تعادل سبکی و جاذبه، رمان را نه تنها خواندنی جذاب، بلکه تفسیری قدرتمند درباره وضعیت جامعه معاصر می کند.
در خاتمه، «برخورد تمدنها بر سر آسانسور در میدان ویتوریو» رمانی غنی از لایه ها و تفکر برانگیز است که کاوش عمیقی از مضامین هویت، تعلق و تضاد فرهنگی ارائه می دهد. از طریق شخصیتهای زنده و ساختار روایی بدیع، تصویری قانعکننده و ظریف از چالشها و فرصتهای زندگی در یک جامعه چند فرهنگی ارائه میکند. بینش دقیق و داستان سرایی همدلانه لخوص، این کتاب را برای هر کسی که علاقه مند به پیچیدگی های تجربه انسانی در دنیای جهانی شده است، ضروری می کند.
کتاب تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۱ با بیش از ۳۴۰۰ رای و ۵۲۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از شروین جوانبخت به بازار عرضه شده است.
داستان برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو اثر عماره لخوص، رمانی طنزآمیز و عمیقاً انسانی است که در یک ساختمان آپارتمانی چندفرهنگی در پیاتزا ویتوریو پر جنب و جوش رم می گذرد. داستان با کشف یک قتل آغاز می شود: لورنزو مانفردینی، یک ساکن ایتالیایی ساینده و بیگانه هراس معروف به «گلادیاتور»، جسد در آسانسور ساختمان پیدا می شود. این رویداد طوفانی از اتهامات را به راه می اندازد و تعصبات عمیقی را در میان ساکنان آشکار می کند که هر یک از آنها پیشینه فرهنگی متفاوتی را نشان می دهند.
این روایت هوشمندانه از طریق مجموعهای از مونولوگهای ساکنان مختلف ساختمان ساخته شده است که هر کدام دیدگاه خود را در مورد قتل و شبکه پیچیده روابط درون جامعه ارائه میدهند. این شخصیت ها عبارتند از:
آمدئو: شخصیت اصلی و مظنون اصلی قتل. آمدئو یک مهاجر جذاب و مرموز است که با وجود گذشته مخفیانه خود توانسته در بین بسیاری از ساکنان به چهره ای محبوب تبدیل شود. رفتار آرام و تلاش او برای کمک به دیگران کاملاً با سوء ظن و بیگانه هراسی که با آن مواجه است در تضاد است. پیشینه و انگیزه های او کلید کشف راز می شود.
بندتا اسپوزینو: یک زن ایتالیایی مسن که به ارزش های سنتی پایبند است و عمیقاً به خارجی ها بدگمان است. روایت او نشان دهنده ترس و بی اعتمادی است که اغلب با تغییرات فرهنگی همراه است.
اقبال امیر الله: یک مهاجر بنگلادشی که فروشگاه کوچکی دارد. او دیدگاهی در مورد تجربه مهاجران ارائه می دهد و مبارزات و انعطاف پذیری لازم برای سازگاری و بقا در یک سرزمین خارجی را برجسته می کند.
پرویز منصور صمدی: پرویز بازیگر ایرانی پناهنده و مشتاق، رویای ستاره شدن را در سر می پروراند که با واقعیت های تلخ زندگی در غربت سر و کار دارد. داستان او منعکس کننده تنش های بین آرزوهای شخصی و موانع اجتماعی است.
ماریا کریستینا گونزالس: زنی ناپلی که به شایعات و بدگویی هایش معروف است. مونولوگ او لایهای از شوخ طبعی را اضافه میکند و رقابتها و قضاوتهای کوچکی را که در جوامع نزدیک رشد میکند، آشکار میکند.
پینگ پنگ: یک مهاجر چینی که در یک رستوران محلی کار می کند. داستان او بر مبارزات اغلب نامرئی کسانی که در پشت صحنه در مشاغل خدماتی زحمت می کشند، دور از کانون توجه و اغلب در معرض تبعیض، روشن می کند.
لورنزو مانفردینی (گلادیاتور): اگرچه درگذشته است، اما شخصیت او در روایت بزرگ جلوه می کند. رفتار بیگانه هراسانه و خصمانه او نسبت به مهاجران در ساختمان باعث شد تا او به شدت مورد بی مهری قرار گیرد و انگیزه های بالقوه زیادی برای قتل او فراهم کند.
همانطور که ساکنان در مورد قتل و تعامل آنها با یکدیگر فکر می کنند، رمان به موضوعات هویت فرهنگی، ادغام و ماهیت اغلب پوچ تعصب می پردازد. مونولوگ هر شخصیت نه تنها نگاهی اجمالی به زندگی شخصی و مبارزات آنها ارائه می دهد، بلکه نقدی از نگرش های اجتماعی گسترده تر نسبت به مهاجران و تنوع فرهنگی ارائه می دهد.
این رمان از طریق داستان های به هم پیوسته شخصیت ها، تابلویی غنی از زندگی در یک جامعه چندفرهنگی را ترسیم می کند و سوء تفاهم ها و تنش های ناشی از تفاوت های فرهنگی را بررسی می کند. معمای قتل به عنوان پسزمینهای برای کاوش عمیقتر در شرایط انسانی عمل میکند و بررسی میکند که چگونه ترس و تعصب میتواند منجر به درگیری و تفرقه شود، اما همچنین چگونه همدلی و درک میتواند باعث ایجاد ارتباط و هماهنگی شود.
در پایان، این رمان نشان میدهد که «برخورد تمدنها» یک مبارزه بزرگ ژئوپلیتیکی نیست، بلکه مجموعهای از درگیریها و سوءتفاهمهای روزمره است که در پیش پا افتادهترین محیطها، مانند آسانسور در یک آپارتمان، رخ میدهد. لخوص از طریق شوخ طبعی و مشاهدات اجتماعی دقیق، خوانندگان را دعوت می کند تا فراتر از کلیشه ها نگاه کنند و انسانیت مشترکی را که همه ما را به هم پیوند می دهد، تشخیص دهند، حتی در دنیایی از هویت های متنوع و اغلب متضاد.
بخشهایی از برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
هر آدمی برای کسب آرامش جای خاصی دارد؛ یکی میرود کلیسا، یکی مسجد، یکی معبد، یکی سینما، یکی استادیوم، یکی بازار. من توی آشپزخانه آرامش دارم. جای تعجب هم ندارد، من آشپز خوبی هستم. آشپزی مهارتی است که از پدر و پدربزرگم به ارث بردهام. اینها توی رستورانهای رم میگویند من ظرفشویَم.
اینطور نیست. توی شیراز رستوران خوبی داشتم. لعنت به آنها که زندگیام را نابود کردند، در چشمبرهمزدنی همهچیزم را از دست دادم؛ خانوادهام، خانهام، رستورانم، سرمایهام.
همه مرتب بهم میگویند: «اگه میخوای توی ایتالیا سرآشپز بشی، باید آشپزی ایتالیایی یاد بگیری.» اگر تحمل پیتزا و اسپاگتی و ملازمانش را نداشته باشم چه؟ درهرصورت، فایدهای هم ندارد آشپزی ایتالیایی یاد بگیرم. بهزودی برمیگردم به شیراز. میدانم که برمیگردم.
نمیدانم چرا مقامات ایتالیا زیر بار تحقیقهای دکترهای شرافتمند نمیروند؛ پاستا مردم را چاق میکند و باعث اضافهوزن میشود. چربی کمکم راه رگها را میبندد و آخرسر قلب بیچاره دیگر نمیتواند بتپد. برای الویس هم همین اتفاق افتاد. یادتان هست وقتی «بابا بلوما بیب بابا بلو…» را خواند، چقدر لاغر و خوشتیپ بود؟
آنوقتها هر روز برنج میخورد، ولی بعد، متأسفانه رو آورد به سفارش دادن پیتزا از رستورانهای هالیوود، چون وقت آشپزی نداشت، وقت نداشت بنشیند پشت میز و غذا بخورد. الویس بینوا مسئولیتهای زیادی داشت و نتیجهاش این بود که در مدتزمان کمی بهاندازۀ فیل چاق شد و مُرد؛ قلبش، ریههایش، چشمهایش، تمام بدنش را پردهای چربی پوشاند.
هیچکس نمیتواند آن انبوه چربی را توی بدنش نگه دارد. من به ماریا کریستینا، پرستار سرخانه، هشدار دادهام که اینقدر پاستا نخورد. دو سال پیش، اولین بار که او را دیدم، لاغر بود، بعد شروع کرد به اسپاگتی خوردن و مثل یک بالن باد کرد.
یک بار بهش گفتم: «چرا ریشههات رو فراموش کردهای؟ مگه برنج، غذای موردعلاقۀ فیلیپینیها نیست؟» ماریا کریستینای بیچاره. تازگیها از ترس اینکه آسانسور را خراب کند، ورودش را به آسانسور منع کردهاند. «وزن تو بیشتر از وزن سه نفر روی همدیگهست.»
اینطوری ممنوعیت استفادهاش از آسانسور را توجیه کردند. پس چرا وزارت بهداشت چنین جملهای را روی جلد پاستاها نمینویسد: «استفاده از این محصول برای سلامتی خطر جدی دارد»؟
……………………
اسمم بندتاست، ولی خیلیها من را ناپلیتانا صدا میزنند. ناراحت نمیشوم. میدانم که خیلی از مستأجرها از من خوششان نمیآید، بیدلیل از من متنفرند، با اینکه کارم را خوب انجام میدهم. بروید از هرکه میخواهید بپرسید تمیزترین ساختمان در پیاتزا ویتوریو کدام است.
بدون لحظهای فکر بهتان میگویند: «ساختمان بنهدتا اسپوسیتو.» منظورم این نیست که صاحب این ساختمانم، اشتباه برداشت نکنید. اصلاً نمیخواهم با سنیور کارنهواله، صاحب این ساختمان، دربیفتم. من دربانی سادهام، همین. من چهل سال در این ساختمان بودهام، پیرترین دربان رم هستم. حقم است یک جایزهای بهم بدهند و بهتر است آن را از دستهای خود شهردار بگیرم.
مشکل این است که اینجا ایتالیاست: ما به بیلیاقتها جایزه میدهیم و درستکارها را تحقیر میکنیم! ببینید چه بر سر جولیو آندرئوتی بینوا آمد؛ بعد از اینکه چند دهه به کشور خدمت کرد، بهش تهمت زدند که مافیاست! پناه بر مریم مقدس! حتی گفتند دهان آن یاروی مافیایی، رینا، را هم بوسیده است. چه رسواییای! چه بیحرمتیای! کی چنین دروغی را باور میکند؟ آن آندرئوتی بینوا یک کاتولیک واقعی است.
همیشه در مراسم عشای ربانی حاضر است، واقعاً نجیب است و به قول توتو: «نجابت ارثی است.» من حاضرم توی دادگاه پالرمو شهادت بدهم، بلند و رسا: «آندرئوتی فقط یک دست را بوسیده، آنهم دست پدر مقدس است!» کمرش از خستگی مفرط خم شده. من هم بهخاطر کار سنگین، کمردرد دارم و درد مفصلهایم یک لحظه راحتم نمیگذارد.
دیگر تاب نظافت ندارم، ولی چون حقوق بازنشستگیام برای خرید داروهایم کافی نیست، چارهای هم ندارم. مشکل اینجاست که بعد از قتل آلدو مورو، آنها حزب دموکراتهای مسیحی را منحل کردند. من قبلاً همیشه به دموکراتهای مسیحی رأی میدادم، ولی حالا خیلی گیج شدهام! نمیدانم به کی باید رأی بدهم.
پسرم جنارو گفت به فورزا ایتالیا رأی بدهم، میگوید خودش برلوسکونی را توی تلویزیون دیده که به سر بچههایش قسم خورده مردم را مثل خودش پولدار کند.
اگر به کتاب برخورد تمدنها سر آسانسوری در میدان ویتوریو علاقه دارید میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای طنز در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر موارد مشابه نیز آشنا شوید.
6 تیر 1403
برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
«برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو» اثری است از عماره لخوص (نویسندهی الجزایری – ایتالیایی، متولد ۱۹۷۰) که در سال ۲۰۰۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دردسرهای چندین مهاجر ساکن در یک آپارتمان در میدان ویتوریو پس از وقوع یک قتل میپردازد.
دربارهی برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو نوشته عماره لخوص رمانی متقاعد کننده و قابل تامل است که عمیقاً به پویایی پیچیده یکپارچگی فرهنگی، هویت و تعصب در یک محیط شهری متنوع می پردازد. این رمان که در قلب شلوغ و چند قومیتی رم، پیاتزا ویتوریو قرار دارد، تصویری واضح از پیچیدگیها و درگیریهایی را ترسیم میکند که هنگام همگرایی فرهنگهای مختلف در فضایی محدود به وجود میآیند.
داستان حول محور یک راز قتلی است که ساکنان یک ساختمان آپارتمانی در میدان ویتوریو را تکان می دهد. قربانی، یک ایتالیایی بیگانه هراس به نام لورنزو مانفردینی، که در میان همسایگانش به «گلادیاتور» معروف است، در آسانسور ساختمان جسد پیدا می شود. این رویداد کاتالیزوری برای کاوش در زندگی و تصورات ساکنان ساختمان می شود که هر یک از آنها پیشینه فرهنگی یا اجتماعی متمایزی را نشان می دهند. معمای قتل نه فقط به عنوان یک طرح داستان، بلکه به عنوان استعاره ای برای تنش ها و سوء تفاهم های اجتماعی عمیق تر که جامعه را فرا گرفته است.
لخوص از ساختار روایی منحصر به فردی برای روایت داستان استفاده می کند. این رمان از مجموعهای از مونولوگهای ساکنان مختلف تشکیل شده است که هر یک دیدگاه خاص خود را در مورد قتل، زندگی و تعامل آنها با دیگران در ساختمان ارائه میکنند. از طریق این صداهای فردی، لخوص موزاییکی از دیدگاه ها را ارائه می دهد که غنا و تنوع تجربه انسانی را برجسته می کند و در عین حال پیش داوری ها و کلیشه هایی را که اغلب مانع درک و همزیستی واقعی می شوند را آشکار می کند.
یکی از شخصیتهای اصلی، آمدئو، یک مهاجر معمایی و محبوب است که هم مظنون به قتل و هم جذابترین شخصیت رمان است. هویت پیچیده آمدئو ، که توسط تجربیات او به عنوان یک مهاجر شکل گرفته است، به عنوان نقطه کانونی برای کاوش رمان در موضوعاتی مانند تعلق، بیگانگی، و جستجوی هویت در یک سرزمین بیگانه عمل می کند. حضور او در جامعه و روابطش با سایر ساکنان، نگرشهای اغلب متناقض را نسبت به مهاجران و مشکلاتی که آنها برای پذیرش و درک شدن با آنها مواجه هستند، آشکار میسازد.
ساکنان این ساختمان یک عالم کوچک از جامعه بزرگتر هستند که هر کدام جنبه های مختلفی از واقعیت چندفرهنگی ایتالیای مدرن را نشان می دهند. از جمله پرویز، ایرانی که آرزوی بازیگر شدن را در سر می پروراند. بندتا، یک زن ایتالیایی مسن با ارزش های سنتی قوی. اقبال، بنگلادشی که فروشگاه کوچکی را اداره می کند. و ماریا، یک زن ناپلی با قلبی بزرگ و میل به شایعات. روایت هر شخصیت نه تنها بینشی در مورد مبارزات و آرزوهای شخصی آنها ارائه می دهد، بلکه منعکس کننده مسائل اجتماعی و فرهنگی گسترده تر است.
لخوص که خود مهاجری از الجزایر است، با تکیه بر تجربیات خود برای ارائه تصویری دقیق و واقعی از تجربه مهاجران در ایتالیا، دیدگاه منحصر به فردی را به رمان ارائه می کند. نوشتههای او با یک چشم مشاهدهگر دقیق و همدلی عمیق با شخصیتهایش مشخص میشود، که به او اجازه میدهد تا پیچیدگیهای زندگیشان را هم با طنز و هم با رقتانگاری به تصویر بکشد.
موقعیت رمان در میدان ویتوریو، که به خاطر جامعه پر جنب و جوش و متنوعش شناخته می شود، لایه ای از اصالت و بی واسطه بودن را به داستان می افزاید و آن را در مکانی واقعی قرار می دهد که به عنوان یک عالم کوچک برای پدیده های جهانی مهاجرت و تبادل فرهنگی عمل می کند.
«برخورد تمدنها بر سر آسانسور درمیدان ویتوریو» فقط یک راز قتل نیست، بلکه یک تفسیر اجتماعی است که خوانندگان را به تأمل در برداشت ها و تعصبات خود به چالش می کشد. لخوص از طریق صدای شخصیتهایش راههایی را بررسی میکند که ترس و سوءتفاهم میتواند منجر به درگیری و تفرقه شود، در حالی که پتانسیل ارتباط و همدلی را حتی در متنوعترین جوامع نیز برجسته میکند. عنوان رمان به خودی خود نمایشی بر ایده «برخورد تمدنها» است و نشان میدهد که درگیریهای واقعی اغلب به خانه نزدیکتر و پیش پا افتادهتر از آن چیزی است که روایتهای بزرگ تضاد فرهنگی ما را باور کنند.
کاوش این کتاب در مورد هویت و تعلق به ویژه در دنیای امروز، جایی که مسائل مهاجرت و ادغام در خط مقدم گفتمان عمومی قرار دارد، طنین انداز است. رمان لخوص یادآوری تکان دهنده ای است که در پشت سرفصل ها و بحث های سیاسی افراد واقعی با داستان ها و مبارزات خاص خود قرار دارند و درک و همدلی در ایجاد جوامعی فراگیر و هماهنگ بسیار مهم است.
«برخورد تمدنها بر سر آسانسور در میدان ویتوریو» از طریق روایت جذاب و چندوجهیاش، خوانندگان را دعوت میکند تا فراتر از کلیشهها نگاه کنند و انسانیت را در کسانی ببینند که ممکن است با خودشان متفاوت باشند. این رمان علاوه بر عمق موضوعی، به دلیل نوآوری سبکی نیز قابل توجه است. استفاده از چندین راوی اول شخص به لخوص اجازه می دهد تا تابلویی غنی از صداها و دیدگاه ها را ایجاد کند که هر کدام لحن و سبک متمایز خود را دارند.
این تکنیک روایی نه تنها به رئالیسم رمان میافزاید، بلکه خوانندگان را قادر میسازد تا در سطح عمیقتری با داستان درگیر شوند، زیرا از آنها دعوت میشود جهان را از چشم هر شخصیت ببینند. نتیجه کتابی است که هم از نظر فکری محرک و هم از نظر احساسی جذاب است و پرتره ای چندوجهی از جامعه ای را ارائه می دهد که با چالش های تنوع و همزیستی دست و پنجه نرم می کند.
توانایی لخوص در آمیختن طنز با نقد اجتماعی جدی یکی از بارزترین ویژگی های رمان است. شخصیتهای او اغلب در موقعیتهایی گرفتار میشوند که هم پوچ و هم تلخ هستند، که منعکسکننده ماهیت گاهی سورئال زندگی در یک محیط شهری چندفرهنگی است. لخوص از طریق این لحظات طنز، بر انسانیت مشترک شخصیتهایش تأکید میکند، حتی زمانی که آنها پیچیدگیهای تفاوت فرهنگی را دنبال میکنند. این تعادل سبکی و جاذبه، رمان را نه تنها خواندنی جذاب، بلکه تفسیری قدرتمند درباره وضعیت جامعه معاصر می کند.
در خاتمه، «برخورد تمدنها بر سر آسانسور در میدان ویتوریو» رمانی غنی از لایه ها و تفکر برانگیز است که کاوش عمیقی از مضامین هویت، تعلق و تضاد فرهنگی ارائه می دهد. از طریق شخصیتهای زنده و ساختار روایی بدیع، تصویری قانعکننده و ظریف از چالشها و فرصتهای زندگی در یک جامعه چند فرهنگی ارائه میکند. بینش دقیق و داستان سرایی همدلانه لخوص، این کتاب را برای هر کسی که علاقه مند به پیچیدگی های تجربه انسانی در دنیای جهانی شده است، ضروری می کند.
کتاب تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۱ با بیش از ۳۴۰۰ رای و ۵۲۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از شروین جوانبخت به بازار عرضه شده است.
داستان برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو اثر عماره لخوص، رمانی طنزآمیز و عمیقاً انسانی است که در یک ساختمان آپارتمانی چندفرهنگی در پیاتزا ویتوریو پر جنب و جوش رم می گذرد. داستان با کشف یک قتل آغاز می شود: لورنزو مانفردینی، یک ساکن ایتالیایی ساینده و بیگانه هراس معروف به «گلادیاتور»، جسد در آسانسور ساختمان پیدا می شود. این رویداد طوفانی از اتهامات را به راه می اندازد و تعصبات عمیقی را در میان ساکنان آشکار می کند که هر یک از آنها پیشینه فرهنگی متفاوتی را نشان می دهند.
این روایت هوشمندانه از طریق مجموعهای از مونولوگهای ساکنان مختلف ساختمان ساخته شده است که هر کدام دیدگاه خود را در مورد قتل و شبکه پیچیده روابط درون جامعه ارائه میدهند. این شخصیت ها عبارتند از:
آمدئو: شخصیت اصلی و مظنون اصلی قتل. آمدئو یک مهاجر جذاب و مرموز است که با وجود گذشته مخفیانه خود توانسته در بین بسیاری از ساکنان به چهره ای محبوب تبدیل شود. رفتار آرام و تلاش او برای کمک به دیگران کاملاً با سوء ظن و بیگانه هراسی که با آن مواجه است در تضاد است. پیشینه و انگیزه های او کلید کشف راز می شود.
بندتا اسپوزینو: یک زن ایتالیایی مسن که به ارزش های سنتی پایبند است و عمیقاً به خارجی ها بدگمان است. روایت او نشان دهنده ترس و بی اعتمادی است که اغلب با تغییرات فرهنگی همراه است.
اقبال امیر الله: یک مهاجر بنگلادشی که فروشگاه کوچکی دارد. او دیدگاهی در مورد تجربه مهاجران ارائه می دهد و مبارزات و انعطاف پذیری لازم برای سازگاری و بقا در یک سرزمین خارجی را برجسته می کند.
پرویز منصور صمدی: پرویز بازیگر ایرانی پناهنده و مشتاق، رویای ستاره شدن را در سر می پروراند که با واقعیت های تلخ زندگی در غربت سر و کار دارد. داستان او منعکس کننده تنش های بین آرزوهای شخصی و موانع اجتماعی است.
ماریا کریستینا گونزالس: زنی ناپلی که به شایعات و بدگویی هایش معروف است. مونولوگ او لایهای از شوخ طبعی را اضافه میکند و رقابتها و قضاوتهای کوچکی را که در جوامع نزدیک رشد میکند، آشکار میکند.
پینگ پنگ: یک مهاجر چینی که در یک رستوران محلی کار می کند. داستان او بر مبارزات اغلب نامرئی کسانی که در پشت صحنه در مشاغل خدماتی زحمت می کشند، دور از کانون توجه و اغلب در معرض تبعیض، روشن می کند.
لورنزو مانفردینی (گلادیاتور): اگرچه درگذشته است، اما شخصیت او در روایت بزرگ جلوه می کند. رفتار بیگانه هراسانه و خصمانه او نسبت به مهاجران در ساختمان باعث شد تا او به شدت مورد بی مهری قرار گیرد و انگیزه های بالقوه زیادی برای قتل او فراهم کند.
همانطور که ساکنان در مورد قتل و تعامل آنها با یکدیگر فکر می کنند، رمان به موضوعات هویت فرهنگی، ادغام و ماهیت اغلب پوچ تعصب می پردازد. مونولوگ هر شخصیت نه تنها نگاهی اجمالی به زندگی شخصی و مبارزات آنها ارائه می دهد، بلکه نقدی از نگرش های اجتماعی گسترده تر نسبت به مهاجران و تنوع فرهنگی ارائه می دهد.
این رمان از طریق داستان های به هم پیوسته شخصیت ها، تابلویی غنی از زندگی در یک جامعه چندفرهنگی را ترسیم می کند و سوء تفاهم ها و تنش های ناشی از تفاوت های فرهنگی را بررسی می کند. معمای قتل به عنوان پسزمینهای برای کاوش عمیقتر در شرایط انسانی عمل میکند و بررسی میکند که چگونه ترس و تعصب میتواند منجر به درگیری و تفرقه شود، اما همچنین چگونه همدلی و درک میتواند باعث ایجاد ارتباط و هماهنگی شود.
در پایان، این رمان نشان میدهد که «برخورد تمدنها» یک مبارزه بزرگ ژئوپلیتیکی نیست، بلکه مجموعهای از درگیریها و سوءتفاهمهای روزمره است که در پیش پا افتادهترین محیطها، مانند آسانسور در یک آپارتمان، رخ میدهد. لخوص از طریق شوخ طبعی و مشاهدات اجتماعی دقیق، خوانندگان را دعوت می کند تا فراتر از کلیشه ها نگاه کنند و انسانیت مشترکی را که همه ما را به هم پیوند می دهد، تشخیص دهند، حتی در دنیایی از هویت های متنوع و اغلب متضاد.
بخشهایی از برخورد تمدنها بر سر آسانسوری در میدان ویتوریو
هر آدمی برای کسب آرامش جای خاصی دارد؛ یکی میرود کلیسا، یکی مسجد، یکی معبد، یکی سینما، یکی استادیوم، یکی بازار. من توی آشپزخانه آرامش دارم. جای تعجب هم ندارد، من آشپز خوبی هستم. آشپزی مهارتی است که از پدر و پدربزرگم به ارث بردهام. اینها توی رستورانهای رم میگویند من ظرفشویَم.
اینطور نیست. توی شیراز رستوران خوبی داشتم. لعنت به آنها که زندگیام را نابود کردند، در چشمبرهمزدنی همهچیزم را از دست دادم؛ خانوادهام، خانهام، رستورانم، سرمایهام.
همه مرتب بهم میگویند: «اگه میخوای توی ایتالیا سرآشپز بشی، باید آشپزی ایتالیایی یاد بگیری.» اگر تحمل پیتزا و اسپاگتی و ملازمانش را نداشته باشم چه؟ درهرصورت، فایدهای هم ندارد آشپزی ایتالیایی یاد بگیرم. بهزودی برمیگردم به شیراز. میدانم که برمیگردم.
نمیدانم چرا مقامات ایتالیا زیر بار تحقیقهای دکترهای شرافتمند نمیروند؛ پاستا مردم را چاق میکند و باعث اضافهوزن میشود. چربی کمکم راه رگها را میبندد و آخرسر قلب بیچاره دیگر نمیتواند بتپد. برای الویس هم همین اتفاق افتاد. یادتان هست وقتی «بابا بلوما بیب بابا بلو…» را خواند، چقدر لاغر و خوشتیپ بود؟
آنوقتها هر روز برنج میخورد، ولی بعد، متأسفانه رو آورد به سفارش دادن پیتزا از رستورانهای هالیوود، چون وقت آشپزی نداشت، وقت نداشت بنشیند پشت میز و غذا بخورد. الویس بینوا مسئولیتهای زیادی داشت و نتیجهاش این بود که در مدتزمان کمی بهاندازۀ فیل چاق شد و مُرد؛ قلبش، ریههایش، چشمهایش، تمام بدنش را پردهای چربی پوشاند.
هیچکس نمیتواند آن انبوه چربی را توی بدنش نگه دارد. من به ماریا کریستینا، پرستار سرخانه، هشدار دادهام که اینقدر پاستا نخورد. دو سال پیش، اولین بار که او را دیدم، لاغر بود، بعد شروع کرد به اسپاگتی خوردن و مثل یک بالن باد کرد.
یک بار بهش گفتم: «چرا ریشههات رو فراموش کردهای؟ مگه برنج، غذای موردعلاقۀ فیلیپینیها نیست؟» ماریا کریستینای بیچاره. تازگیها از ترس اینکه آسانسور را خراب کند، ورودش را به آسانسور منع کردهاند. «وزن تو بیشتر از وزن سه نفر روی همدیگهست.»
اینطوری ممنوعیت استفادهاش از آسانسور را توجیه کردند. پس چرا وزارت بهداشت چنین جملهای را روی جلد پاستاها نمینویسد: «استفاده از این محصول برای سلامتی خطر جدی دارد»؟
……………………
اسمم بندتاست، ولی خیلیها من را ناپلیتانا صدا میزنند. ناراحت نمیشوم. میدانم که خیلی از مستأجرها از من خوششان نمیآید، بیدلیل از من متنفرند، با اینکه کارم را خوب انجام میدهم. بروید از هرکه میخواهید بپرسید تمیزترین ساختمان در پیاتزا ویتوریو کدام است.
بدون لحظهای فکر بهتان میگویند: «ساختمان بنهدتا اسپوسیتو.» منظورم این نیست که صاحب این ساختمانم، اشتباه برداشت نکنید. اصلاً نمیخواهم با سنیور کارنهواله، صاحب این ساختمان، دربیفتم. من دربانی سادهام، همین. من چهل سال در این ساختمان بودهام، پیرترین دربان رم هستم. حقم است یک جایزهای بهم بدهند و بهتر است آن را از دستهای خود شهردار بگیرم.
مشکل این است که اینجا ایتالیاست: ما به بیلیاقتها جایزه میدهیم و درستکارها را تحقیر میکنیم! ببینید چه بر سر جولیو آندرئوتی بینوا آمد؛ بعد از اینکه چند دهه به کشور خدمت کرد، بهش تهمت زدند که مافیاست! پناه بر مریم مقدس! حتی گفتند دهان آن یاروی مافیایی، رینا، را هم بوسیده است. چه رسواییای! چه بیحرمتیای! کی چنین دروغی را باور میکند؟ آن آندرئوتی بینوا یک کاتولیک واقعی است.
همیشه در مراسم عشای ربانی حاضر است، واقعاً نجیب است و به قول توتو: «نجابت ارثی است.» من حاضرم توی دادگاه پالرمو شهادت بدهم، بلند و رسا: «آندرئوتی فقط یک دست را بوسیده، آنهم دست پدر مقدس است!» کمرش از خستگی مفرط خم شده. من هم بهخاطر کار سنگین، کمردرد دارم و درد مفصلهایم یک لحظه راحتم نمیگذارد.
دیگر تاب نظافت ندارم، ولی چون حقوق بازنشستگیام برای خرید داروهایم کافی نیست، چارهای هم ندارم. مشکل اینجاست که بعد از قتل آلدو مورو، آنها حزب دموکراتهای مسیحی را منحل کردند. من قبلاً همیشه به دموکراتهای مسیحی رأی میدادم، ولی حالا خیلی گیج شدهام! نمیدانم به کی باید رأی بدهم.
پسرم جنارو گفت به فورزا ایتالیا رأی بدهم، میگوید خودش برلوسکونی را توی تلویزیون دیده که به سر بچههایش قسم خورده مردم را مثل خودش پولدار کند.
اگر به کتاب برخورد تمدنها سر آسانسوری در میدان ویتوریو علاقه دارید میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای طنز در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر موارد مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، طنز، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، عماره لخوص، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب