«در جستجوی یک پیوند» اثری است از کارسون مککالرز (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۱۷ تا ۱۹۶۷) که در سال ۱۹۴۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دختربچهای میپردازد که احساس تنهایی میکند.
دربارهی در جستجوی یک پیوند
رمان «در جستجوی یک پیوند» نوشته کارسون مککالرز، که در سال ۱۹۴۶ منتشر شد، اثری مهم در ادبیات آمریکاست که به پیچیدگیهای نوجوانی، هویت و تعلق میپردازد. مک کالر، که به دلیل کاوش های روشنگر و تکان دهنده اش در مورد شرایط انسانی شناخته می شود، مشاهدات دقیق و مهارت ادبی خود را به این رمان می آورد، که یکی از مشهورترین آثار او باقی مانده است. این رمان که در دهه ۱۹۴۰ در جنوب آمریکا اتفاق میافتد، پسزمینهای غنی ارائه میکند که مضامین بیگانگی و تلاش برای ارتباط را تقویت میکند.
داستان در مورد فرانکی آدامز دوازده ساله، دختری جوان است که با گذار پرفراز و نشیب از کودکی به نوجوانی دست و پنجه نرم می کند. در طول چند روز تابستانی، فرانکی به عروسی قریبالوقوع برادرش دچار وسواس میشود و آن را وسیلهای برای فرار از زندگی شهری کوچک و دروازهای به سوی یک هویت جدید میبیند. میل شدید او برای قرار گرفتن در زندگی جدید برادرش به عنوان یک زوج، مبارزات او با تنهایی و اشتیاق او برای تعلق را در بر می گیرد.
فرانکی، قهرمان داستان، بهعنوان یک دختر بچهپسند و بیقرار به تصویر کشیده میشود که احساس میکند از اطرافیان و همسالانش جدا شده است. سفر او برای خودیابی هم دردناک و هم دردناک است. برنیس سدی براون، خانه دار آفریقایی-آمریکایی خانواده آدامز، به عنوان یک شخصیت مادرانه و صدای خرد عمل می کند و راهنمایی فرانکی و دیدگاه متفاوتی را در مورد چالش های زندگی ارائه می دهد. جان هنری وست، پسر عموی کوچکتر فرانکی، نشان دهنده معصومیت دوران کودکی است که فرانکی در آستانه پشت سر گذاشتن آن است.
یکی از موضوعات اصلی رمان، احساس عمیق بیگانگی فرانکی است. او احساس می کند که از خانواده، همسالانش و حتی خودش جدا شده و در تلاش برای یافتن جایگاه خود در جهان است. عروسی برای او نمادی از تعلق می شود، فرصتی برای اینکه بخشی از چیزی بزرگتر از خودش باشد. مک کالرز به طرز ماهرانه ای میل جهانی انسان برای ارتباط و تجربه دردناک احساس یک بیگانه را به تصویر می کشد.
محیط شهر کوچک جنوبی نقش مهمی در روایت دارد و زندگی و دیدگاه شخصیت ها را شکل می دهد. محیط نزدیک و در عین حال خفه کننده، احساس گرفتار شدن فرانکی و اشتیاق او برای فرار را تقویت می کند. پویاییهای نژادی و انتظارات اجتماعی آن زمان نیز به طرز ماهرانهای در داستان بافته شدهاند و پسزمینهای را فراهم میکنند که بر تعاملات و تجربیات شخصیتها تأثیر میگذارد.
فرانکی در طول رمان یک سفر روانی عمیق را پشت سر می گذارد. وسواس او به عروسی بیش از یک فانتزی کودکانه است. این نشان دهنده نیاز شدید او به ایجاد هویت جدید و یافتن جایگاه خود در جهان است. مککالرز آشفتگی درونی فرانکی را با حساسیت و عمق به تصویر میکشد و مبارزات اغلب نادیده گرفتهشده نوجوانی را برجسته میکند.
برنیس یک شخصیت محوری است که هم تأثیری اساسی و هم چشماندازی متضاد به رویاهای آرمانگرای فرانکی ارائه میکند. مک کالرز از طریق برنیس موضوعات نژاد، از دست دادن و انعطاف پذیری را بررسی می کند. داستانها و توصیههای او واقعیتهای خشن زندگی را منعکس میکند، و به عنوان نقطهای مقابل آرمانهای ساده لوحانه فرانکی عمل میکند و درک بالغتری از تعلق و پذیرش ارائه میدهد.
مک کالر در طول رمان از نمادهای مختلفی برای تعمیق روایت استفاده می کند. عروسی نمادی از ایده آل دست نیافتنی تعلق کامل برای فرانکی است، در حالی که موتیف تکراری فصول در حال تغییر منعکس کننده دگرگونی درونی او است. محیط شهر کوچک، با فضاهای آشنا و در عین حال محدود، نمادی از محدودیت هایی است که فرانکی احساس می کند باید از آن فرار کند تا خود را پیدا کند.
این رمان به دلیل نثر غنایی و خاطره انگیزش که چشم انداز احساسی شخصیت ها و فضای محیط را به تصویر می کشد، قابل توجه است. نوشته مککالرز سرشار از نمادگرایی و استعاره است و روایتی را خلق میکند که هم عمیقاً شخصی و هم در سطح جهانی طنینانداز است. توانایی او در انتقال احساسات پیچیده از طریق زبان ساده و در عین حال قدرتمند، رمان را به خواندنی جذاب تبدیل می کند.
«در جستجوی یک پیوند» پس از عرضه با تحسین منتقدان مواجه شد و از آن زمان به عنوان یکی از آثار کلاسیک ادبیات جنوب در نظر گرفته شده است. منتقدان مک کالرز را به خاطر تصویر روشنگری او از دوران نوجوانی و کاوش او در موضوعاتی مانند هویت و تعلق ستایش کرده اند. این رمان در یک نمایشنامه و فیلم موفق برادوی اقتباس شده است و جایگاه خود را در تاریخ فرهنگی آمریکا تثبیت می کند.
تجارب و مبارزات خود مککالرز با بیماری و هویت احتمالاً بر تصویر فرانکی و مضامین رمان تأثیر گذاشته است. توانایی او در همدلی با احساس انزوا و جستجوی خود در سراسر روایت مشهود است. کاوش رمان درباره احساسات پیچیده و مسائل اجتماعی، عمق درک و بینش شخصی مککالرز را منعکس میکند.
«در جستجوی یک پیوند» همچنان یک کاوش قدرتمند در مورد شرایط انسانی، به ویژه چالشهای دوران نوجوانی و جستجوی هویت است. تصویر ظریف مککالرز از شخصیتهایش و محیط غنی و خاطرهانگیز، داستانی بیزمان را خلق میکند که امروزه همچنان در بین خوانندگان طنینانداز میشود. مضامین رمان از خود بیگانگی، تعلق و تلاش برای یافتن جایگاه خود در جهان، اکنون به همان اندازه که کتاب برای اولین بار منتشر شد مرتبط است و آن را به اثری مهم و ماندگار در کانون ادبی تبدیل کرده است.
کتاب در جستجوی یک پیوند در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۲ با بیش از ۱۸۴۰۰ رای و ۱۶۹۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از حانیه پدارم به بازار عرضه شده است.
داستان در جستجوی یک پیوند
داستان رمان در جستجوی یک پیوند چند روز در اواخر ماه اوت می گذرد. داستان دختر بچه ۱۲ ساله فرانکی آدامز را روایت می کند که احساس می کند از دنیا جدا شده است. به قول خودش او یک «فرد تنها» شده است. مادر فرانکی هنگام به دنیا آمدن او درگذشت و پدرش شخصیتی دوردست و غیرقابل درک است.
نزدیکترین همراهان او خدمتکار آمریکایی آفریقایی تبار خانواده، برنیس سدی براون، و پسر عموی شش ساله او، جان هنری وست هستند. او هیچ دوستی در شهر کوچکش در جنوب ندارد و آرزو دارد با برادرش و زنش در ماه عسل به بیابان آلاسکا برود.
این رمان به بررسی روانشناسی سه شخصیت اصلی می پردازد و بیشتر به محیط های خاطره انگیز می پردازد تا حادثه. با این حال، فرانکی یک برخورد کوتاه و دردسرساز با یک سرباز دارد. امیدهای او برای رفتن ناامید میشوند و با از بین رفتن فانتزیاش، یک کد کوتاه نشان میدهد که چگونه شخصیت او تغییر کرده است. همچنین سرنوشت جان هنری وست و برنامه های آینده برنیس سدی براون را بازگو می کند.
بخشهایی از در جستجوی یک پیوند
جان هنری با خمیر بازی نکرد؛ طوری روی آدمک بیسکوییتی کار میکرد که انگار داشت کار خیلی مهمی انجام میداد. گاهی دست از کار میکشید، با دستهای کوچکش عینکش را بالا میداد و ماحصل کارش را با دقت بررسی میکرد. شبیه ساعتسازی کوچک بود. برای اینکه به کار مسلطتر باشد صندلیای را کشید و آورد و رویش زانو زد.
وقتی برنیس چندتا کشمش به او داد، مثل هر بچۀ آدمیزاد دیگری همهجای خمیر را پر از کشمش نکرد؛ دوتایش را جای چشمها گذاشت، ولی فوراً متوجه شد که زیادی بزرگاند، پس یک کشمش را با دقت نصف کرد و گذاشت جای چشمها، با دو دانهی کوچکشان هم دماغ درست کرد، آخرسر هم یک دهان خندان کشمشی برایش درست کرد.
کارش که تمام شد دستهایش را پشت شلوارکش کشید و پاکشان کرد و نتیجۀ کار آدمک بیسکویتی کوچکی بود با انگشتهای جدا از هم و کلاهی بر سر، حتی عصا هم داشت. جان هنری آنقدر با خمیر ور رفته بود که رنگش کدر شده و عرق کرده بود. ولی آدمک کوچولوی بینقصی از آب درآمده بود، در واقع، فرنکی را یاد خود جان هنری میانداخت.
فرنکی گفت: «خب الآن دیگه موقع پذیراییه.»
پدرش زنگ زده و گفته بود که تا دیروقت در جواهرفروشیاش کار دارد و به همین خاطر آنها شام را سر میز آشپزخانه با برنیس خوردند. وقتی برنیس آدمک بیسکویتی را از فر درآورد، به نظرشان درست مثل همه آدمکهای بیسکویتیای آمد که بچهها درست میکنند.
بهقدری پف کرده بود که تمام زحمات جان هنری بر باد رفته بود، انگشتها بههم چسبیده بودند و عصا یکجورهایی شبیه دُم شده بود. جان هنری از پشت عینکش نگاهی سرسری به آن انداخت، با دستمالش آدمک بیسکویتی را پاک کرد و به پای چپش کره مالید.
……………………
روز قبل از جشن عروسی برای اف.جازمین شبیه هیچکدام از روزهای دیگر نبود. شنبه بود که به مرکز شهر رفت و ناگهان بعداز تابستانی که درهایش به روی جهان بسته مانده بود، شهر پیش رویش گشوده شده بود و برای اولین بار احساس تعلق میکرد.
اف.جازمین میان خودش و هرآنچه میدید پیوندی احساس میکرد، و در آن شنبه مثل عضوی جدید در شهر پرسه زد، مثل ملکهای خیابانها را زیرپا گذاشت و همهجا با همه گرم گرفت. آن روز روزی بود که، از اولین دقایقش، دیگر خودش را جدا از جهان نمیدید و یکباره احساس کرده بود که بخشی از آن است.
طبعاً اتفاقات زیادی هم افتاد که هیچکدامشان اف.جازمین را متعجب نکرد و، دستکم تا لحظهی آخر، همهچیز بهطور سحرآمیزی طبیعی بود.
توی خانهی روستایی یکی از عموهای جان هنری، عمو چارلز، قاطرهای پیر چشمبندزده را دیده بود که مدام حول یک دایره میچرخیدند و برای درستکردن شیره، نیشکر آسیاب میکردند.
بادر نظرگرفتن مسیرهای بروبیای او در تابستان آن سال، فرنکی سابق یکجورهایی شبیه آن قاطر روستایی بود؛ همهاش توی شهر دور و بر پیشخان مغازهی ارزانفروشی چرخیده بود یا در ردیف اول نمایش پالاس نشسته بود، یا اطراف مغازهی پدرش پلکیده بود و یا سر نبش خیابان ایستاده و سربازها را نگاه کرده بود.
اما صبح آن روز بهکلی فرق داشت. جاهایی رفت که تا آن روز اصلاً تصورش را هم نمیکرد گذرش آنجا بیفتد. یکی اینکه به هتلی رفت، که البته بهترین هتل شهر نبود، حتی هتل خوبی هم محسوب نمیشد، اما بههرحال یک هتل بود و اف.جازمین گذرش به آنجا افتاده بود. از اینش که بگذریم، سربازی هم آنجا با او بود و این اتفاق هم کاملاً تصادفی بود، چراکه او تا به آن روز آن سرباز را ندیده بود.
تا همین دیروز، اگر فرنکی سابق یکآن تصویر چنین صحنهای را که مانند تصاویر جعبهی جادو بود میدید، تصویری مثل تصاویر توی جعبهی جادوگرها، با ناباوری لب میگزید. ولی آن روز صبح خیلی اتفاقها افتاد. از عجایب آن روز یکی هم این بود که حسی چون حیرت هم دگرگون شده بود. چیزهای غیرمنتظره به نظرش عجیب نمیآمد و فقط چیزهایی که مدتها با آنها مأنوس و آشنا بود بهطرز عجیبی حیرتزدهاش میکرد.
روز با بیدار شدنش موقع سپیدهدم آغاز شد و انگار که برادرش و نامزدش کل شب وسط قلبش خوابیده باشند، بهمحض بیدار شدن یاد مراسم عروسی افتاد. بلافاصله بعداز آن هم به شهر فکر کرد. حالا که داشت خانه را ترک میکرد، بهطرز عجیبی احساس میکرد این روز آخری شهر او را صدا میزند و منتظرش است.
پنجرههای اتاقش در نور سپیدهدم تهرنگ آبی ملایمی داشتند. خروس پیر مککینها داشت میخواند. سریع ازجایش بلند شد و لامپ پای تخت و دستگاه را روشن کرد.
این فرنکی سابق بود که گیج میشد، ولی اف.جازمین دیگر تعجب نمیکرد؛ حالا انگار مدتها بود که با این عروسی مأنوس بود. یک ارتباطی هم میان شبهای سیاه و این ماجرا بود که این وسط وقفهای میانداختند. در تمام دوازده سال گذشته وقتی تغییری ناگهانی اتفاق میافتاد، تمام مدت که آن تغییر درحال رخ دادن بود، شکوشبههای وجود داشت؛ ولی بعداز خواب شب و بیدار شدن در صبح روز بعد، دیگر آن تغییر بهنظر ناگهانی نمیآمد.
پتابستان دو سال قبل وقتی که با وستها به بندر سنتپیتر درکنار خلیج رفته بود، آن اولین شب اقیانوس خاکستری و ساحل خالی برایش به جایی غریبه میماند و با چشمهایی تنگشده اطراف را گشته بود و با شکوتردید به چیزها دست کشیده بود. ولی بعداز شب اول، صبح، بهمحض اینکه بیدار شد، انگار در تمام عمرش بندر سنتپیتر را میشناخت. در مورد عروسی هم اتفاق افتاده بود. دیگر سؤالی نکرد و سرگرم کارهای دیگر شد.
با همان لباسخواب راهراه آبی و سفیدش نشست پشت میزتحریر، پاچههای شلوارش را تا زانو تا زده بود و پای راستش را روی برآمدگی برهنهی کف پای چپش گذاشته بود و تکانتکانش میداد و کارهایی را که باید در آن روز آخر انجام میداد مرور میکرد. بعضی از این کارها را میتوانست نام ببرد، ولی بعضی دیگر هم بودند که نمیشد سرانگشتی شمردشان یا فهرستی در قالب کلمات ازشان تهیه کرد.
برای شروع، تصمیم گرفت کارتویزیتهایی برای خودش درست کند که رویشان نوشته شده باشد سرکار خانم اف.جازمین آدامز، عنوانی که با حروف کجکی روی کارتی کوچک نقش میبست. بنابراین کلاه آفتابگیر سبزرنگش را سرش گذاشت، کمی مقوا برید و پشت هر گوشش خودکاری گذاشت.
اما فکرش درگیر بود و حواسش مدام پرت میشد و کمی بعد آماده شد که به شهر برود. خیلی دقت کرد که آن صبح مثل یک بزرگسال و به بهترین شکل لباس بپوشد. پیراهن اورگانزایش را پوشید، ماتیک زد و کمی از عطر سوئیتسرنید به خودش مالید. وقتی پایین رفت، پدرش، که آدم سحرخیزی بود، توی آشپزخانه در تکاپو بود.
اگر به کتاب در جستجوی یک پیوند علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای ویژهی نوجوانان در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
12 تیر 1403
در جستجوی یک پیوند
«در جستجوی یک پیوند» اثری است از کارسون مککالرز (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۱۷ تا ۱۹۶۷) که در سال ۱۹۴۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دختربچهای میپردازد که احساس تنهایی میکند.
دربارهی در جستجوی یک پیوند
رمان «در جستجوی یک پیوند» نوشته کارسون مککالرز، که در سال ۱۹۴۶ منتشر شد، اثری مهم در ادبیات آمریکاست که به پیچیدگیهای نوجوانی، هویت و تعلق میپردازد. مک کالر، که به دلیل کاوش های روشنگر و تکان دهنده اش در مورد شرایط انسانی شناخته می شود، مشاهدات دقیق و مهارت ادبی خود را به این رمان می آورد، که یکی از مشهورترین آثار او باقی مانده است. این رمان که در دهه ۱۹۴۰ در جنوب آمریکا اتفاق میافتد، پسزمینهای غنی ارائه میکند که مضامین بیگانگی و تلاش برای ارتباط را تقویت میکند.
داستان در مورد فرانکی آدامز دوازده ساله، دختری جوان است که با گذار پرفراز و نشیب از کودکی به نوجوانی دست و پنجه نرم می کند. در طول چند روز تابستانی، فرانکی به عروسی قریبالوقوع برادرش دچار وسواس میشود و آن را وسیلهای برای فرار از زندگی شهری کوچک و دروازهای به سوی یک هویت جدید میبیند. میل شدید او برای قرار گرفتن در زندگی جدید برادرش به عنوان یک زوج، مبارزات او با تنهایی و اشتیاق او برای تعلق را در بر می گیرد.
فرانکی، قهرمان داستان، بهعنوان یک دختر بچهپسند و بیقرار به تصویر کشیده میشود که احساس میکند از اطرافیان و همسالانش جدا شده است. سفر او برای خودیابی هم دردناک و هم دردناک است. برنیس سدی براون، خانه دار آفریقایی-آمریکایی خانواده آدامز، به عنوان یک شخصیت مادرانه و صدای خرد عمل می کند و راهنمایی فرانکی و دیدگاه متفاوتی را در مورد چالش های زندگی ارائه می دهد. جان هنری وست، پسر عموی کوچکتر فرانکی، نشان دهنده معصومیت دوران کودکی است که فرانکی در آستانه پشت سر گذاشتن آن است.
یکی از موضوعات اصلی رمان، احساس عمیق بیگانگی فرانکی است. او احساس می کند که از خانواده، همسالانش و حتی خودش جدا شده و در تلاش برای یافتن جایگاه خود در جهان است. عروسی برای او نمادی از تعلق می شود، فرصتی برای اینکه بخشی از چیزی بزرگتر از خودش باشد. مک کالرز به طرز ماهرانه ای میل جهانی انسان برای ارتباط و تجربه دردناک احساس یک بیگانه را به تصویر می کشد.
محیط شهر کوچک جنوبی نقش مهمی در روایت دارد و زندگی و دیدگاه شخصیت ها را شکل می دهد. محیط نزدیک و در عین حال خفه کننده، احساس گرفتار شدن فرانکی و اشتیاق او برای فرار را تقویت می کند. پویاییهای نژادی و انتظارات اجتماعی آن زمان نیز به طرز ماهرانهای در داستان بافته شدهاند و پسزمینهای را فراهم میکنند که بر تعاملات و تجربیات شخصیتها تأثیر میگذارد.
فرانکی در طول رمان یک سفر روانی عمیق را پشت سر می گذارد. وسواس او به عروسی بیش از یک فانتزی کودکانه است. این نشان دهنده نیاز شدید او به ایجاد هویت جدید و یافتن جایگاه خود در جهان است. مککالرز آشفتگی درونی فرانکی را با حساسیت و عمق به تصویر میکشد و مبارزات اغلب نادیده گرفتهشده نوجوانی را برجسته میکند.
برنیس یک شخصیت محوری است که هم تأثیری اساسی و هم چشماندازی متضاد به رویاهای آرمانگرای فرانکی ارائه میکند. مک کالرز از طریق برنیس موضوعات نژاد، از دست دادن و انعطاف پذیری را بررسی می کند. داستانها و توصیههای او واقعیتهای خشن زندگی را منعکس میکند، و به عنوان نقطهای مقابل آرمانهای ساده لوحانه فرانکی عمل میکند و درک بالغتری از تعلق و پذیرش ارائه میدهد.
مک کالر در طول رمان از نمادهای مختلفی برای تعمیق روایت استفاده می کند. عروسی نمادی از ایده آل دست نیافتنی تعلق کامل برای فرانکی است، در حالی که موتیف تکراری فصول در حال تغییر منعکس کننده دگرگونی درونی او است. محیط شهر کوچک، با فضاهای آشنا و در عین حال محدود، نمادی از محدودیت هایی است که فرانکی احساس می کند باید از آن فرار کند تا خود را پیدا کند.
این رمان به دلیل نثر غنایی و خاطره انگیزش که چشم انداز احساسی شخصیت ها و فضای محیط را به تصویر می کشد، قابل توجه است. نوشته مککالرز سرشار از نمادگرایی و استعاره است و روایتی را خلق میکند که هم عمیقاً شخصی و هم در سطح جهانی طنینانداز است. توانایی او در انتقال احساسات پیچیده از طریق زبان ساده و در عین حال قدرتمند، رمان را به خواندنی جذاب تبدیل می کند.
«در جستجوی یک پیوند» پس از عرضه با تحسین منتقدان مواجه شد و از آن زمان به عنوان یکی از آثار کلاسیک ادبیات جنوب در نظر گرفته شده است. منتقدان مک کالرز را به خاطر تصویر روشنگری او از دوران نوجوانی و کاوش او در موضوعاتی مانند هویت و تعلق ستایش کرده اند. این رمان در یک نمایشنامه و فیلم موفق برادوی اقتباس شده است و جایگاه خود را در تاریخ فرهنگی آمریکا تثبیت می کند.
تجارب و مبارزات خود مککالرز با بیماری و هویت احتمالاً بر تصویر فرانکی و مضامین رمان تأثیر گذاشته است. توانایی او در همدلی با احساس انزوا و جستجوی خود در سراسر روایت مشهود است. کاوش رمان درباره احساسات پیچیده و مسائل اجتماعی، عمق درک و بینش شخصی مککالرز را منعکس میکند.
«در جستجوی یک پیوند» همچنان یک کاوش قدرتمند در مورد شرایط انسانی، به ویژه چالشهای دوران نوجوانی و جستجوی هویت است. تصویر ظریف مککالرز از شخصیتهایش و محیط غنی و خاطرهانگیز، داستانی بیزمان را خلق میکند که امروزه همچنان در بین خوانندگان طنینانداز میشود. مضامین رمان از خود بیگانگی، تعلق و تلاش برای یافتن جایگاه خود در جهان، اکنون به همان اندازه که کتاب برای اولین بار منتشر شد مرتبط است و آن را به اثری مهم و ماندگار در کانون ادبی تبدیل کرده است.
کتاب در جستجوی یک پیوند در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۲ با بیش از ۱۸۴۰۰ رای و ۱۶۹۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از حانیه پدارم به بازار عرضه شده است.
داستان در جستجوی یک پیوند
داستان رمان در جستجوی یک پیوند چند روز در اواخر ماه اوت می گذرد. داستان دختر بچه ۱۲ ساله فرانکی آدامز را روایت می کند که احساس می کند از دنیا جدا شده است. به قول خودش او یک «فرد تنها» شده است. مادر فرانکی هنگام به دنیا آمدن او درگذشت و پدرش شخصیتی دوردست و غیرقابل درک است.
نزدیکترین همراهان او خدمتکار آمریکایی آفریقایی تبار خانواده، برنیس سدی براون، و پسر عموی شش ساله او، جان هنری وست هستند. او هیچ دوستی در شهر کوچکش در جنوب ندارد و آرزو دارد با برادرش و زنش در ماه عسل به بیابان آلاسکا برود.
این رمان به بررسی روانشناسی سه شخصیت اصلی می پردازد و بیشتر به محیط های خاطره انگیز می پردازد تا حادثه. با این حال، فرانکی یک برخورد کوتاه و دردسرساز با یک سرباز دارد. امیدهای او برای رفتن ناامید میشوند و با از بین رفتن فانتزیاش، یک کد کوتاه نشان میدهد که چگونه شخصیت او تغییر کرده است. همچنین سرنوشت جان هنری وست و برنامه های آینده برنیس سدی براون را بازگو می کند.
بخشهایی از در جستجوی یک پیوند
جان هنری با خمیر بازی نکرد؛ طوری روی آدمک بیسکوییتی کار میکرد که انگار داشت کار خیلی مهمی انجام میداد. گاهی دست از کار میکشید، با دستهای کوچکش عینکش را بالا میداد و ماحصل کارش را با دقت بررسی میکرد. شبیه ساعتسازی کوچک بود. برای اینکه به کار مسلطتر باشد صندلیای را کشید و آورد و رویش زانو زد.
وقتی برنیس چندتا کشمش به او داد، مثل هر بچۀ آدمیزاد دیگری همهجای خمیر را پر از کشمش نکرد؛ دوتایش را جای چشمها گذاشت، ولی فوراً متوجه شد که زیادی بزرگاند، پس یک کشمش را با دقت نصف کرد و گذاشت جای چشمها، با دو دانهی کوچکشان هم دماغ درست کرد، آخرسر هم یک دهان خندان کشمشی برایش درست کرد.
کارش که تمام شد دستهایش را پشت شلوارکش کشید و پاکشان کرد و نتیجۀ کار آدمک بیسکویتی کوچکی بود با انگشتهای جدا از هم و کلاهی بر سر، حتی عصا هم داشت. جان هنری آنقدر با خمیر ور رفته بود که رنگش کدر شده و عرق کرده بود. ولی آدمک کوچولوی بینقصی از آب درآمده بود، در واقع، فرنکی را یاد خود جان هنری میانداخت.
فرنکی گفت: «خب الآن دیگه موقع پذیراییه.»
پدرش زنگ زده و گفته بود که تا دیروقت در جواهرفروشیاش کار دارد و به همین خاطر آنها شام را سر میز آشپزخانه با برنیس خوردند. وقتی برنیس آدمک بیسکویتی را از فر درآورد، به نظرشان درست مثل همه آدمکهای بیسکویتیای آمد که بچهها درست میکنند.
بهقدری پف کرده بود که تمام زحمات جان هنری بر باد رفته بود، انگشتها بههم چسبیده بودند و عصا یکجورهایی شبیه دُم شده بود. جان هنری از پشت عینکش نگاهی سرسری به آن انداخت، با دستمالش آدمک بیسکویتی را پاک کرد و به پای چپش کره مالید.
……………………
روز قبل از جشن عروسی برای اف.جازمین شبیه هیچکدام از روزهای دیگر نبود. شنبه بود که به مرکز شهر رفت و ناگهان بعداز تابستانی که درهایش به روی جهان بسته مانده بود، شهر پیش رویش گشوده شده بود و برای اولین بار احساس تعلق میکرد.
اف.جازمین میان خودش و هرآنچه میدید پیوندی احساس میکرد، و در آن شنبه مثل عضوی جدید در شهر پرسه زد، مثل ملکهای خیابانها را زیرپا گذاشت و همهجا با همه گرم گرفت. آن روز روزی بود که، از اولین دقایقش، دیگر خودش را جدا از جهان نمیدید و یکباره احساس کرده بود که بخشی از آن است.
طبعاً اتفاقات زیادی هم افتاد که هیچکدامشان اف.جازمین را متعجب نکرد و، دستکم تا لحظهی آخر، همهچیز بهطور سحرآمیزی طبیعی بود.
توی خانهی روستایی یکی از عموهای جان هنری، عمو چارلز، قاطرهای پیر چشمبندزده را دیده بود که مدام حول یک دایره میچرخیدند و برای درستکردن شیره، نیشکر آسیاب میکردند.
بادر نظرگرفتن مسیرهای بروبیای او در تابستان آن سال، فرنکی سابق یکجورهایی شبیه آن قاطر روستایی بود؛ همهاش توی شهر دور و بر پیشخان مغازهی ارزانفروشی چرخیده بود یا در ردیف اول نمایش پالاس نشسته بود، یا اطراف مغازهی پدرش پلکیده بود و یا سر نبش خیابان ایستاده و سربازها را نگاه کرده بود.
اما صبح آن روز بهکلی فرق داشت. جاهایی رفت که تا آن روز اصلاً تصورش را هم نمیکرد گذرش آنجا بیفتد. یکی اینکه به هتلی رفت، که البته بهترین هتل شهر نبود، حتی هتل خوبی هم محسوب نمیشد، اما بههرحال یک هتل بود و اف.جازمین گذرش به آنجا افتاده بود. از اینش که بگذریم، سربازی هم آنجا با او بود و این اتفاق هم کاملاً تصادفی بود، چراکه او تا به آن روز آن سرباز را ندیده بود.
تا همین دیروز، اگر فرنکی سابق یکآن تصویر چنین صحنهای را که مانند تصاویر جعبهی جادو بود میدید، تصویری مثل تصاویر توی جعبهی جادوگرها، با ناباوری لب میگزید. ولی آن روز صبح خیلی اتفاقها افتاد. از عجایب آن روز یکی هم این بود که حسی چون حیرت هم دگرگون شده بود. چیزهای غیرمنتظره به نظرش عجیب نمیآمد و فقط چیزهایی که مدتها با آنها مأنوس و آشنا بود بهطرز عجیبی حیرتزدهاش میکرد.
روز با بیدار شدنش موقع سپیدهدم آغاز شد و انگار که برادرش و نامزدش کل شب وسط قلبش خوابیده باشند، بهمحض بیدار شدن یاد مراسم عروسی افتاد. بلافاصله بعداز آن هم به شهر فکر کرد. حالا که داشت خانه را ترک میکرد، بهطرز عجیبی احساس میکرد این روز آخری شهر او را صدا میزند و منتظرش است.
پنجرههای اتاقش در نور سپیدهدم تهرنگ آبی ملایمی داشتند. خروس پیر مککینها داشت میخواند. سریع ازجایش بلند شد و لامپ پای تخت و دستگاه را روشن کرد.
این فرنکی سابق بود که گیج میشد، ولی اف.جازمین دیگر تعجب نمیکرد؛ حالا انگار مدتها بود که با این عروسی مأنوس بود. یک ارتباطی هم میان شبهای سیاه و این ماجرا بود که این وسط وقفهای میانداختند. در تمام دوازده سال گذشته وقتی تغییری ناگهانی اتفاق میافتاد، تمام مدت که آن تغییر درحال رخ دادن بود، شکوشبههای وجود داشت؛ ولی بعداز خواب شب و بیدار شدن در صبح روز بعد، دیگر آن تغییر بهنظر ناگهانی نمیآمد.
پتابستان دو سال قبل وقتی که با وستها به بندر سنتپیتر درکنار خلیج رفته بود، آن اولین شب اقیانوس خاکستری و ساحل خالی برایش به جایی غریبه میماند و با چشمهایی تنگشده اطراف را گشته بود و با شکوتردید به چیزها دست کشیده بود. ولی بعداز شب اول، صبح، بهمحض اینکه بیدار شد، انگار در تمام عمرش بندر سنتپیتر را میشناخت. در مورد عروسی هم اتفاق افتاده بود. دیگر سؤالی نکرد و سرگرم کارهای دیگر شد.
با همان لباسخواب راهراه آبی و سفیدش نشست پشت میزتحریر، پاچههای شلوارش را تا زانو تا زده بود و پای راستش را روی برآمدگی برهنهی کف پای چپش گذاشته بود و تکانتکانش میداد و کارهایی را که باید در آن روز آخر انجام میداد مرور میکرد. بعضی از این کارها را میتوانست نام ببرد، ولی بعضی دیگر هم بودند که نمیشد سرانگشتی شمردشان یا فهرستی در قالب کلمات ازشان تهیه کرد.
برای شروع، تصمیم گرفت کارتویزیتهایی برای خودش درست کند که رویشان نوشته شده باشد سرکار خانم اف.جازمین آدامز، عنوانی که با حروف کجکی روی کارتی کوچک نقش میبست. بنابراین کلاه آفتابگیر سبزرنگش را سرش گذاشت، کمی مقوا برید و پشت هر گوشش خودکاری گذاشت.
اما فکرش درگیر بود و حواسش مدام پرت میشد و کمی بعد آماده شد که به شهر برود. خیلی دقت کرد که آن صبح مثل یک بزرگسال و به بهترین شکل لباس بپوشد. پیراهن اورگانزایش را پوشید، ماتیک زد و کمی از عطر سوئیتسرنید به خودش مالید. وقتی پایین رفت، پدرش، که آدم سحرخیزی بود، توی آشپزخانه در تکاپو بود.
اگر به کتاب در جستجوی یک پیوند علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای ویژهی نوجوانان در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، نوجوانان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، کارسون مککالرز، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب