«در باب طبیعت انسان» اثری است از آرتور شوپنهاور (فیلسوف آلمانی، از ۱۷۸۸ تا ۱۸۶۰) که در سال ۱۸۵۱ منتشر شده است. این کتاب به بررسی عمقگرایانهای از ماهیت انسان و انگیزههای رفتار او میپردازد.
دربارهی در باب طبیعت انسان
کتاب در باب طبیعت انسان اثر فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور، یکی از برجستهترین آثار او در زمینه فلسفه اخلاق و انسانشناسی است. شوپنهاور در این کتاب تلاش میکند تا با عمقبخشی به دیدگاههای فلسفی خود، درکی جامعتر از ماهیت انسان و تمایلات او به دست دهد.
او به شدت متأثر از فلسفههای پیشینیان، به ویژه کانت و افلاطون بود، اما نگرش خاص خود را نسبت به اراده و تمایلات انسانی توسعه داد. این کتاب بهخصوص در زمینه بررسی روانشناسی اخلاقی و نقش اراده در رفتارهای انسانی، ارزش ویژهای دارد.
شوپنهاور انسان را موجودی تحت تأثیر ارادهای کور میداند که تمامی رفتارها و تمایلات او را هدایت میکند. از نظر او، اراده، نیروی بنیادی است که در پس همه چیز قرار دارد و حتی عقل و منطق نیز تحت سلطه آن هستند. این دیدگاه او را از بسیاری از فلاسفه زمان خود متمایز میکند و به نوعی او را به عنوان فیلسوفی بدبین نسبت به طبیعت انسان مطرح میکند. او بر این باور بود که انسانها بیش از آنکه توسط عقل هدایت شوند، توسط تمایلات و خواستههای خود در مسیر زندگی حرکت میکنند.
شوپنهاور در این کتاب به مسئله آزادی اراده نیز پرداخته است. او معتقد بود که آزادی واقعی برای انسانها وجود ندارد و تمام اعمال آنها توسط نیرویی غیرقابل کنترل هدایت میشود. اراده، به عنوان یک نیروی بیمنطق، انسان را مجبور به انجام اعمالی میکند که گاه برخلاف منافع و حتی باورهای اوست. به عقیده او، انسانها از این لحاظ همچون عروسکهایی هستند که در دستان نیرویی ناپیدا قرار دارند.
از نگاه شوپنهاور، لذت و درد نیز تحت تأثیر همین اراده هستند. او لذت را نتیجه تحقق امیال و درد را نتیجه ناکامی آنها میدانست. با این حال، او به این نکته اشاره میکند که حتی در لحظات تحقق امیال، انسانها باز هم به دنبال چیزی بیشتر هستند و هیچگاه رضایت کامل را تجربه نمیکنند. این بدبینی نسبت به زندگی و تمایلات انسانی، از شاخصههای مهم فلسفه او به شمار میرود.
شوپنهاور همچنین به نقش عقل در زندگی انسانها پرداخته و آن را ابزاری ثانویه و کماهمیتتر نسبت به اراده میداند. او عقل را به عنوان خادمی برای اراده توصیف میکند که همواره در خدمت تحقق تمایلات انسانی قرار دارد. از این رو، از دیدگاه او عقل نه تنها نمیتواند انسان را به سوی خوشبختی هدایت کند، بلکه گاهی باعث پیچیدگیها و مشکلات بیشتری میشود.
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در این کتاب، موضوع همدردی و اخلاق است. شوپنهاور برخلاف بسیاری از فیلسوفان کلاسیک که اخلاق را مبتنی بر عقل و منطق میدانستند، معتقد است که همدردی و شفقت میان انسانها بر پایهی احساسات و اراده شکل میگیرد. به نظر او، این همدردی، نتیجهی درک ما از درد و رنج دیگران است و این موضوع انسانها را به نوعی پیوند احساسی با یکدیگر میکشاند.
فلسفه شوپنهاور در باب اخلاق، با دیدگاههای فیلسوفان روشنگری مانند کانت تفاوتهای زیادی دارد. او به جای تأکید بر اصول عقلانی و وظیفهشناسی، بیشتر به احساسات و اراده به عنوان محرکهای اصلی رفتارهای اخلاقی توجه دارد. در نظر او، اخلاق نه محصول قوانین عقلانی، بلکه نتیجهای از تجربیات انسانی از رنج و لذت است.
شوپنهاور در این اثر به وضوح نشان میدهد که انسانها در بسیاری از موارد توانایی فرار از طبیعت حیوانی خود را ندارند. او به این نکته اشاره میکند که هرچند انسانها ممکن است تلاش کنند تا با استفاده از عقل و منطق به اهدافی متعالی دست یابند، اما در نهایت تحت تأثیر ارادهای کور باقی میمانند که رفتارهای آنها را کنترل میکند.
یکی از جالبترین بخشهای کتاب، تحلیل شوپنهاور از زندگی اجتماعی انسانهاست. او معتقد است که بسیاری از تعاملات انسانی، حتی در ظاهر خیرخواهانه، در واقع تحت تأثیر خودخواهیها و تمایلات شخصی قرار دارند. این نگرش انتقادی به انسانیت، بخشی از دیدگاه بدبینانه او به ماهیت انسان است.
با این حال، شوپنهاور تنها به انتقاد از طبیعت انسان نمیپردازد، بلکه راههایی برای فرار از این وضع پیشنهاد میدهد. او معتقد است که هنر و فلسفه میتوانند به انسانها کمک کنند تا از سلطه اراده رها شوند و به نوعی آرامش ذهنی دست یابند. هنر، به ویژه موسیقی، از نظر او یکی از راههای برجسته برای تجربه رهایی از این چرخهی بیپایان امیال و رنج است.
در پایان، کتاب در باب طبیعت انسان یکی از آثاری است که بهوضوح نشاندهنده نگاه بدبینانه شوپنهاور به انسانیت و زندگی است، اما در عین حال به خواننده فرصتی برای تأمل و تفکر عمیقتر درباره ماهیت خود و دیگران ارائه میدهد. این اثر همچنان یکی از منابع ارزشمند در حوزه فلسفه اخلاق و شناخت انسان به شمار میرود و الهامبخش بسیاری از فیلسوفان و متفکران پس از شوپنهاور بوده است.
به طور کلی، شوپنهاور با رویکردی متفاوت نسبت به طبیعت انسان، تصویری واقعگرایانه و گاه تلخ از واقعیتهای زندگی و تمایلات انسانی ارائه میدهد که هنوز هم پس از گذشت بیش از یک قرن از مرگ او، الهامبخش مطالعهگرانی است که به دنبال درک عمیقتری از انسانیت و زندگی هستند.
کتاب در باب طبیعت انسان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۸ با بیش از ۶۸۱ رای و ۴۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از رضا ولییاری به بازار عرضه شده است.
خلاصهی محتوای در باب طبیعت انسان
کتاب در باب طبیعت انسان نوشته آرتور شوپنهاور به بررسی عمقگرایانهای از ماهیت انسان و انگیزههای رفتار او میپردازد. شوپنهاور بر این باور است که اراده، نیروی اصلی و کور است که تمامی رفتارهای انسان را هدایت میکند. برخلاف بسیاری از فلاسفه که عقل را بهعنوان راهنمای انسان میدانند، او معتقد است که عقل نقشی ثانویه دارد و در واقع در خدمت اراده قرار دارد. این دیدگاه شوپنهاور، بنیاد بسیاری از نظریات او در این کتاب است.
شوپنهاور در ادامه بر اهمیت اراده تأکید میکند و معتقد است که انسانها عمدتاً تحت تأثیر خواستهها و تمایلات خود عمل میکنند. او به وضوح بیان میکند که ارادهای بیمنطق و غیرقابل کنترل، انسان را هدایت میکند و باعث میشود که فرد به جای پیروی از منطق، به دنبال تحقق امیال خود باشد. به همین دلیل، او باور دارد که بسیاری از اعمال انسانها از اساس غریزی و ناخودآگاه هستند.
یکی از موضوعات مهم دیگر در این کتاب، مسئله آزادی اراده است. شوپنهاور ادعا میکند که آزادی حقیقی برای انسان وجود ندارد و تمامی تصمیمات و انتخابهای ما تحت تأثیر ارادهای پنهان صورت میگیرد. انسانها بهنوعی در دست نیرویی ناپیدا قرار دارند که آنها را به سمت انجام اعمالی خاص سوق میدهد، حتی اگر این اعمال برخلاف منافع یا باورهای شخصی آنها باشد.
شوپنهاور همچنین به بررسی لذت و درد در زندگی انسان میپردازد. او معتقد است که لذت نتیجه تحقق امیال و خواستهها و درد نتیجه ناکامی آنهاست. با این حال، انسانها هرگز به رضایت دائمی دست نمییابند، زیرا خواستهها و امیال آنها بیپایان است. این دیدگاه بدبینانه نسبت به طبیعت انسان یکی از اصول اساسی فلسفه او به شمار میرود.
در بخش مربوط به اخلاق، شوپنهاور تفاوت زیادی با فلسفههای اخلاقی دیگر دارد. او معتقد است که همدردی و شفقت، پایه و اساس اخلاق انسانی است، نه عقل یا اصول انتزاعی. به باور او، انسانها از طریق تجربیات مشترک از درد و رنج، پیوندی احساسی با یکدیگر برقرار میکنند و این تجربهها مبنای رفتارهای اخلاقی میشود. این نوع نگرش به اخلاق، او را از بسیاری از فلاسفه کلاسیک جدا میکند.
شوپنهاور همچنین به تأثیر هنر در رهایی انسان از اراده میپردازد. او بر این باور است که هنر، به ویژه موسیقی، میتواند انسان را از چنگال اراده و خواستههای بیپایان نجات دهد و به نوعی آرامش ذهنی دست یابد. هنر به انسان اجازه میدهد تا برای لحظاتی از تأثیر اراده رها شود و بهصورت غیرمستقیم با حقیقتی ورای دنیای مادی ارتباط برقرار کند.
در نهایت، کتاب در باب طبیعت انسان نمایانگر فلسفه بدبینانه شوپنهاور نسبت به انسانیت است، اما در عین حال، راههایی برای رهایی از این وضعیت نیز ارائه میدهد. این کتاب با تحلیل دقیق ماهیت انسان و اراده، مخاطبان خود را به تأمل عمیقتر درباره رفتارهای انسانی و نقش امیال در زندگی روزمره دعوت میکند.
بخشهایی از در باب طبیعت انسان
اصل شرافت رابطهی تنگاتنگی با آزادی بشری دارد؛ و درواقع سوءاستفادهای از این آزادی است. انسان بهجای استفاده از آزادیاش برای اجرای قانون اخلاقی، قدرت خود برای تحمل داوطلبانهی احساس درد، و غلبه بر تأثیر آنی، را بهکار میگیرد تا ارادهی خود را نشان دهد، حال هدفی که او اراده را معطوفش ساخته هرچه میخواهد باشد.
از آنجا که او بدین وسیله نشان میدهد، برخلاف حیوانات پستتر، اندیشههایی دارد که از آسایش جسمش و هر آنچه به این آسایش مربوط میشود فراتر میروند، اتفاقی که میافتد این است که اصل شرافت اغلب با فضیلت اشتباه گرفته میشود. طوری به اینها نگاه میشود که گویی دوقلو هستند.
اما این اشتباه است؛ چون گرچه اصل شرافت چیزی است که انسان را از حیوانات پستتر متمایز میسازد، ولی در خودش چیزی نیست که او را به فوق آنها ترفیع بدهد. این اصل نیز وقتی یک غایت و هدف در نظر گرفته شود، مثل هر هدف نفسانی دیگر، وهمی تاریک است. و وقتی همچون یک وسیله یا بهنحوی علّی از آن استفاده شود، میتواند مولّد خیر باشد.
اما حتی این خیر نیز خیری بیهوده و عبث است. این سوءاستفاده از آزادی است، و کاربرد آن بهعنوان اسلحهای برای غلبه بر دنیای احساسات است، که انسان را بینهایت هولناکتر از حیوانات پستتر میسازد؛ زیرا حیوانات صرفاً کاری را میکنند که غریزهٔ آنی از آنها بخواهد؛ درحالیکه انسان براساس فکر عمل میکند، و افکارش میتوانند پیش از ارضا شدن او موجب ویرانی عمومی شوند.
وضعیت دیگری وجود دارد که موجب پیش آمدن این تصور میشود که شرافت و فضیلت مرتبطاند. کسی که میتواند کاری را که دلش میخواهد انجام دهد نشان میدهد اگر کاری که میخواهد انجام دهد عملی فضیلتمندانه هم باشد باز میتواند آن را انجام دهد. اما اینکه آن دسته از اعمال ما که خودمان مجبوریم با تحقیر به آنها نگاه کنیم با نگاه تحقیرآمیز دیگران نیز روبهرو میشوند ما بیش از هرچیز دیگری که من در اینجا اشاره کردم به برقراری این ارتباط کمک میکند.
لذا اتفاقی که اغلب میافتد این است که شخصی که از یک نوع تحقیر نمیترسد دوست ندارد نوع دیگری از آن را متحمل شود. اما وقتی که از ما بخواهند میان تأیید شخصی خودمان و سرزنش جهان یکی را انتخاب کنیم، یعنی چیزی که در شرایط پیچیده و اشتباهی ممکن است رخ دهد، آنوقت چه بر سر اصل شرافت میآید؟
در بخش دوم نمایشنامهی هنری چهارم شکسپیر، پردهی چهارم، صحنهی اول، میتوانیم دو مثال بارز اصل شرافت را مشاهده کنیم. یک دزد دریایی میخواهد اسیر خود را بکشد و برخلاف دیگران سَربَهای او را قبول نکند؛ چون حین گرفتن او یک چشمش را از دست داده و عقیده دارد که اگر اجازه بدهد انتقامش را بخرند و یک تاجر بهنظر برسد، شرافت خودش و اجدادش لکهدار میشود.
در مقابل، زندانی که دوک سافوک است، ترجیح میدهد سرش را قطع کنند تا اینکه بخواهد آن را در برابر رذلی چون این دزد دریایی خم کند و از او طلب بخشش کند.
………………..
هیچ حیوانی هرگز فقط با هدف عذاب، دیگری را عذاب نمی دهد، اما انسان این کار را می کند، و این همان ویژگی شیطانی در شخصیت اوست که بسیار بدتر از حیوان است
………………..
هدف دولت ایجاد بهشت احمقان است و این با هدف واقعی زندگی یعنی رسیدن به شناختی از اینکه اراده در طبیعت هولناکش واقعا چیست تضاد مستقیم دارد
……………….
هر کمال بشری متناظر نقصی است که با خطر مشتبه شدن با آن روبه رو است
………………
آنچه در ملأ عام انکار می شود، در خلوت مهر تأیید می خورد
اگر به کتاب در باب طبیعت انسان علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای فلسفی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
14 مهر 1403
در باب طبیعت انسان
«در باب طبیعت انسان» اثری است از آرتور شوپنهاور (فیلسوف آلمانی، از ۱۷۸۸ تا ۱۸۶۰) که در سال ۱۸۵۱ منتشر شده است. این کتاب به بررسی عمقگرایانهای از ماهیت انسان و انگیزههای رفتار او میپردازد.
دربارهی در باب طبیعت انسان
کتاب در باب طبیعت انسان اثر فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور، یکی از برجستهترین آثار او در زمینه فلسفه اخلاق و انسانشناسی است. شوپنهاور در این کتاب تلاش میکند تا با عمقبخشی به دیدگاههای فلسفی خود، درکی جامعتر از ماهیت انسان و تمایلات او به دست دهد.
او به شدت متأثر از فلسفههای پیشینیان، به ویژه کانت و افلاطون بود، اما نگرش خاص خود را نسبت به اراده و تمایلات انسانی توسعه داد. این کتاب بهخصوص در زمینه بررسی روانشناسی اخلاقی و نقش اراده در رفتارهای انسانی، ارزش ویژهای دارد.
شوپنهاور انسان را موجودی تحت تأثیر ارادهای کور میداند که تمامی رفتارها و تمایلات او را هدایت میکند. از نظر او، اراده، نیروی بنیادی است که در پس همه چیز قرار دارد و حتی عقل و منطق نیز تحت سلطه آن هستند. این دیدگاه او را از بسیاری از فلاسفه زمان خود متمایز میکند و به نوعی او را به عنوان فیلسوفی بدبین نسبت به طبیعت انسان مطرح میکند. او بر این باور بود که انسانها بیش از آنکه توسط عقل هدایت شوند، توسط تمایلات و خواستههای خود در مسیر زندگی حرکت میکنند.
شوپنهاور در این کتاب به مسئله آزادی اراده نیز پرداخته است. او معتقد بود که آزادی واقعی برای انسانها وجود ندارد و تمام اعمال آنها توسط نیرویی غیرقابل کنترل هدایت میشود. اراده، به عنوان یک نیروی بیمنطق، انسان را مجبور به انجام اعمالی میکند که گاه برخلاف منافع و حتی باورهای اوست. به عقیده او، انسانها از این لحاظ همچون عروسکهایی هستند که در دستان نیرویی ناپیدا قرار دارند.
از نگاه شوپنهاور، لذت و درد نیز تحت تأثیر همین اراده هستند. او لذت را نتیجه تحقق امیال و درد را نتیجه ناکامی آنها میدانست. با این حال، او به این نکته اشاره میکند که حتی در لحظات تحقق امیال، انسانها باز هم به دنبال چیزی بیشتر هستند و هیچگاه رضایت کامل را تجربه نمیکنند. این بدبینی نسبت به زندگی و تمایلات انسانی، از شاخصههای مهم فلسفه او به شمار میرود.
شوپنهاور همچنین به نقش عقل در زندگی انسانها پرداخته و آن را ابزاری ثانویه و کماهمیتتر نسبت به اراده میداند. او عقل را به عنوان خادمی برای اراده توصیف میکند که همواره در خدمت تحقق تمایلات انسانی قرار دارد. از این رو، از دیدگاه او عقل نه تنها نمیتواند انسان را به سوی خوشبختی هدایت کند، بلکه گاهی باعث پیچیدگیها و مشکلات بیشتری میشود.
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در این کتاب، موضوع همدردی و اخلاق است. شوپنهاور برخلاف بسیاری از فیلسوفان کلاسیک که اخلاق را مبتنی بر عقل و منطق میدانستند، معتقد است که همدردی و شفقت میان انسانها بر پایهی احساسات و اراده شکل میگیرد. به نظر او، این همدردی، نتیجهی درک ما از درد و رنج دیگران است و این موضوع انسانها را به نوعی پیوند احساسی با یکدیگر میکشاند.
فلسفه شوپنهاور در باب اخلاق، با دیدگاههای فیلسوفان روشنگری مانند کانت تفاوتهای زیادی دارد. او به جای تأکید بر اصول عقلانی و وظیفهشناسی، بیشتر به احساسات و اراده به عنوان محرکهای اصلی رفتارهای اخلاقی توجه دارد. در نظر او، اخلاق نه محصول قوانین عقلانی، بلکه نتیجهای از تجربیات انسانی از رنج و لذت است.
شوپنهاور در این اثر به وضوح نشان میدهد که انسانها در بسیاری از موارد توانایی فرار از طبیعت حیوانی خود را ندارند. او به این نکته اشاره میکند که هرچند انسانها ممکن است تلاش کنند تا با استفاده از عقل و منطق به اهدافی متعالی دست یابند، اما در نهایت تحت تأثیر ارادهای کور باقی میمانند که رفتارهای آنها را کنترل میکند.
یکی از جالبترین بخشهای کتاب، تحلیل شوپنهاور از زندگی اجتماعی انسانهاست. او معتقد است که بسیاری از تعاملات انسانی، حتی در ظاهر خیرخواهانه، در واقع تحت تأثیر خودخواهیها و تمایلات شخصی قرار دارند. این نگرش انتقادی به انسانیت، بخشی از دیدگاه بدبینانه او به ماهیت انسان است.
با این حال، شوپنهاور تنها به انتقاد از طبیعت انسان نمیپردازد، بلکه راههایی برای فرار از این وضع پیشنهاد میدهد. او معتقد است که هنر و فلسفه میتوانند به انسانها کمک کنند تا از سلطه اراده رها شوند و به نوعی آرامش ذهنی دست یابند. هنر، به ویژه موسیقی، از نظر او یکی از راههای برجسته برای تجربه رهایی از این چرخهی بیپایان امیال و رنج است.
در پایان، کتاب در باب طبیعت انسان یکی از آثاری است که بهوضوح نشاندهنده نگاه بدبینانه شوپنهاور به انسانیت و زندگی است، اما در عین حال به خواننده فرصتی برای تأمل و تفکر عمیقتر درباره ماهیت خود و دیگران ارائه میدهد. این اثر همچنان یکی از منابع ارزشمند در حوزه فلسفه اخلاق و شناخت انسان به شمار میرود و الهامبخش بسیاری از فیلسوفان و متفکران پس از شوپنهاور بوده است.
به طور کلی، شوپنهاور با رویکردی متفاوت نسبت به طبیعت انسان، تصویری واقعگرایانه و گاه تلخ از واقعیتهای زندگی و تمایلات انسانی ارائه میدهد که هنوز هم پس از گذشت بیش از یک قرن از مرگ او، الهامبخش مطالعهگرانی است که به دنبال درک عمیقتری از انسانیت و زندگی هستند.
کتاب در باب طبیعت انسان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۸ با بیش از ۶۸۱ رای و ۴۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از رضا ولییاری به بازار عرضه شده است.
خلاصهی محتوای در باب طبیعت انسان
کتاب در باب طبیعت انسان نوشته آرتور شوپنهاور به بررسی عمقگرایانهای از ماهیت انسان و انگیزههای رفتار او میپردازد. شوپنهاور بر این باور است که اراده، نیروی اصلی و کور است که تمامی رفتارهای انسان را هدایت میکند. برخلاف بسیاری از فلاسفه که عقل را بهعنوان راهنمای انسان میدانند، او معتقد است که عقل نقشی ثانویه دارد و در واقع در خدمت اراده قرار دارد. این دیدگاه شوپنهاور، بنیاد بسیاری از نظریات او در این کتاب است.
شوپنهاور در ادامه بر اهمیت اراده تأکید میکند و معتقد است که انسانها عمدتاً تحت تأثیر خواستهها و تمایلات خود عمل میکنند. او به وضوح بیان میکند که ارادهای بیمنطق و غیرقابل کنترل، انسان را هدایت میکند و باعث میشود که فرد به جای پیروی از منطق، به دنبال تحقق امیال خود باشد. به همین دلیل، او باور دارد که بسیاری از اعمال انسانها از اساس غریزی و ناخودآگاه هستند.
یکی از موضوعات مهم دیگر در این کتاب، مسئله آزادی اراده است. شوپنهاور ادعا میکند که آزادی حقیقی برای انسان وجود ندارد و تمامی تصمیمات و انتخابهای ما تحت تأثیر ارادهای پنهان صورت میگیرد. انسانها بهنوعی در دست نیرویی ناپیدا قرار دارند که آنها را به سمت انجام اعمالی خاص سوق میدهد، حتی اگر این اعمال برخلاف منافع یا باورهای شخصی آنها باشد.
شوپنهاور همچنین به بررسی لذت و درد در زندگی انسان میپردازد. او معتقد است که لذت نتیجه تحقق امیال و خواستهها و درد نتیجه ناکامی آنهاست. با این حال، انسانها هرگز به رضایت دائمی دست نمییابند، زیرا خواستهها و امیال آنها بیپایان است. این دیدگاه بدبینانه نسبت به طبیعت انسان یکی از اصول اساسی فلسفه او به شمار میرود.
در بخش مربوط به اخلاق، شوپنهاور تفاوت زیادی با فلسفههای اخلاقی دیگر دارد. او معتقد است که همدردی و شفقت، پایه و اساس اخلاق انسانی است، نه عقل یا اصول انتزاعی. به باور او، انسانها از طریق تجربیات مشترک از درد و رنج، پیوندی احساسی با یکدیگر برقرار میکنند و این تجربهها مبنای رفتارهای اخلاقی میشود. این نوع نگرش به اخلاق، او را از بسیاری از فلاسفه کلاسیک جدا میکند.
شوپنهاور همچنین به تأثیر هنر در رهایی انسان از اراده میپردازد. او بر این باور است که هنر، به ویژه موسیقی، میتواند انسان را از چنگال اراده و خواستههای بیپایان نجات دهد و به نوعی آرامش ذهنی دست یابد. هنر به انسان اجازه میدهد تا برای لحظاتی از تأثیر اراده رها شود و بهصورت غیرمستقیم با حقیقتی ورای دنیای مادی ارتباط برقرار کند.
در نهایت، کتاب در باب طبیعت انسان نمایانگر فلسفه بدبینانه شوپنهاور نسبت به انسانیت است، اما در عین حال، راههایی برای رهایی از این وضعیت نیز ارائه میدهد. این کتاب با تحلیل دقیق ماهیت انسان و اراده، مخاطبان خود را به تأمل عمیقتر درباره رفتارهای انسانی و نقش امیال در زندگی روزمره دعوت میکند.
بخشهایی از در باب طبیعت انسان
اصل شرافت رابطهی تنگاتنگی با آزادی بشری دارد؛ و درواقع سوءاستفادهای از این آزادی است. انسان بهجای استفاده از آزادیاش برای اجرای قانون اخلاقی، قدرت خود برای تحمل داوطلبانهی احساس درد، و غلبه بر تأثیر آنی، را بهکار میگیرد تا ارادهی خود را نشان دهد، حال هدفی که او اراده را معطوفش ساخته هرچه میخواهد باشد.
از آنجا که او بدین وسیله نشان میدهد، برخلاف حیوانات پستتر، اندیشههایی دارد که از آسایش جسمش و هر آنچه به این آسایش مربوط میشود فراتر میروند، اتفاقی که میافتد این است که اصل شرافت اغلب با فضیلت اشتباه گرفته میشود. طوری به اینها نگاه میشود که گویی دوقلو هستند.
اما این اشتباه است؛ چون گرچه اصل شرافت چیزی است که انسان را از حیوانات پستتر متمایز میسازد، ولی در خودش چیزی نیست که او را به فوق آنها ترفیع بدهد. این اصل نیز وقتی یک غایت و هدف در نظر گرفته شود، مثل هر هدف نفسانی دیگر، وهمی تاریک است. و وقتی همچون یک وسیله یا بهنحوی علّی از آن استفاده شود، میتواند مولّد خیر باشد.
اما حتی این خیر نیز خیری بیهوده و عبث است. این سوءاستفاده از آزادی است، و کاربرد آن بهعنوان اسلحهای برای غلبه بر دنیای احساسات است، که انسان را بینهایت هولناکتر از حیوانات پستتر میسازد؛ زیرا حیوانات صرفاً کاری را میکنند که غریزهٔ آنی از آنها بخواهد؛ درحالیکه انسان براساس فکر عمل میکند، و افکارش میتوانند پیش از ارضا شدن او موجب ویرانی عمومی شوند.
وضعیت دیگری وجود دارد که موجب پیش آمدن این تصور میشود که شرافت و فضیلت مرتبطاند. کسی که میتواند کاری را که دلش میخواهد انجام دهد نشان میدهد اگر کاری که میخواهد انجام دهد عملی فضیلتمندانه هم باشد باز میتواند آن را انجام دهد. اما اینکه آن دسته از اعمال ما که خودمان مجبوریم با تحقیر به آنها نگاه کنیم با نگاه تحقیرآمیز دیگران نیز روبهرو میشوند ما بیش از هرچیز دیگری که من در اینجا اشاره کردم به برقراری این ارتباط کمک میکند.
لذا اتفاقی که اغلب میافتد این است که شخصی که از یک نوع تحقیر نمیترسد دوست ندارد نوع دیگری از آن را متحمل شود. اما وقتی که از ما بخواهند میان تأیید شخصی خودمان و سرزنش جهان یکی را انتخاب کنیم، یعنی چیزی که در شرایط پیچیده و اشتباهی ممکن است رخ دهد، آنوقت چه بر سر اصل شرافت میآید؟
در بخش دوم نمایشنامهی هنری چهارم شکسپیر، پردهی چهارم، صحنهی اول، میتوانیم دو مثال بارز اصل شرافت را مشاهده کنیم. یک دزد دریایی میخواهد اسیر خود را بکشد و برخلاف دیگران سَربَهای او را قبول نکند؛ چون حین گرفتن او یک چشمش را از دست داده و عقیده دارد که اگر اجازه بدهد انتقامش را بخرند و یک تاجر بهنظر برسد، شرافت خودش و اجدادش لکهدار میشود.
در مقابل، زندانی که دوک سافوک است، ترجیح میدهد سرش را قطع کنند تا اینکه بخواهد آن را در برابر رذلی چون این دزد دریایی خم کند و از او طلب بخشش کند.
………………..
هیچ حیوانی هرگز فقط با هدف عذاب، دیگری را عذاب نمی دهد، اما انسان این کار را می کند، و این همان ویژگی شیطانی در شخصیت اوست که بسیار بدتر از حیوان است
………………..
هدف دولت ایجاد بهشت احمقان است و این با هدف واقعی زندگی یعنی رسیدن به شناختی از اینکه اراده در طبیعت هولناکش واقعا چیست تضاد مستقیم دارد
……………….
هر کمال بشری متناظر نقصی است که با خطر مشتبه شدن با آن روبه رو است
………………
آنچه در ملأ عام انکار می شود، در خلوت مهر تأیید می خورد
اگر به کتاب در باب طبیعت انسان علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای فلسفی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، روانشناسی، فلسفی
۰ برچسبها: آرتور شوپنهاور، ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب