«نام من سرخ» اثری است از اورهان پاموک (نویسندهی اهل ترکیه و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، متولد ۱۹۶۲) که در سال ۱۹۹۸ منتشر شده است. این کتاب داستانی است دربارهی تقابل سنت و نوگرایی در دنیای هنر امپراتوری عثمانی، که در قالب روایتی معمایی و فلسفی، به جستجوی هویت و تأثیر فرهنگهای متقابل میپردازد.
دربارهی نام من سرخ
نام من سرخ، اثر نویسنده برجسته ترکیهای اورهان پاموک، رمانی است که از پیچیدگیهای تاریخی، هنری و فلسفی عمیقی بهره میبرد. این کتاب که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، توانست توجه زیادی در سطح جهان به خود جلب کند و بخشی از شهرت جهانی پاموک را نیز به واسطه این اثر به دست آورد. نام من سرخ به شکلی منحصربهفرد، با ترکیب تاریخ، داستان و فلسفه، فضایی را بازآفرینی میکند که در آن پرسشهای عمیقی درباره هویت، هنر و باورهای دینی مطرح میشوند.
داستان در قرن شانزدهم میلادی در امپراتوری عثمانی رخ میدهد و در مرکز آن گروهی از نقاشان مینیاتور قرار دارند که وظیفه دارند نسخهای نفیس از کتابی شاهانه را برای پادشاه تهیه کنند. این نقاشان که تحت تأثیر هنرهای ایرانی و سبکهای غربی هستند، درگیر کشمکشهایی هنری و اعتقادی میشوند که در نهایت به قتل و خشونت میانجامد. محور اصلی این داستان، جدال میان سنت و نوگرایی است که در آن به تأثیر سبکها و روشهای هنری غربی بر فرهنگ عثمانی پرداخته میشود.
یکی از ویژگیهای شاخص این رمان، روایتهای متنوع و غیرمعمول آن است؛ داستان از زبان شخصیتهای گوناگون و حتی اشیایی چون رنگ قرمز، سکه یا درخت روایت میشود. این سبک روایی که بسیار خلاقانه و غیرمعمول است، به خواننده امکان میدهد که از زوایای مختلفی به ماجراها و شخصیتها نگاه کند و لایههای مختلف داستان را بهطور همزمان کشف کند. هر شخصیت یا شیء، نه تنها روایتی از وقایع به دست میدهد، بلکه نگاهی متفاوت به موضوعات بنیادین داستان ارائه میکند.
پاموک با به تصویر کشیدن جدال هنری میان مینیاتوریستهای عثمانی و سبکهای نقاشی اروپایی، به درون تناقضات فرهنگی و هویتی جامعه عثمانی در آن دوران نفوذ میکند. هنر مینیاتور، که از سنتی غنی و عمیق بهره میبرد، به واسطه ورود سبکهای رنسانسی اروپایی به چالش کشیده میشود. این تقابل، نمادی از بحران هویتی است که جامعه عثمانی با آن مواجه بوده و در عین حال به شکلی استعاری به موضوعاتی مانند تغییر و تحول اجتماعی اشاره دارد.
از سوی دیگر، نام من سرخ فقط داستانی تاریخی یا هنری نیست، بلکه با استفاده از المانهای جنایی نیز به جذابیت داستان افزوده شده است. یکی از نقاشان در طول داستان به قتل میرسد و تلاش برای یافتن قاتل، به بخش جذابی از کتاب تبدیل میشود. این بخش جنایی داستان، در کنار لایههای فلسفی و تاریخی آن، رمان را به اثری چندبعدی تبدیل میکند که خواننده را از زوایای گوناگون درگیر میکند.
پاموک در این کتاب همچنین به پرسشهایی فلسفی و وجودی میپردازد که در ارتباط با ماهیت هنر و خالق آن هستند. در نگاه این نقاشان، هنرمند نباید خود را آشکار کند و هنر نباید به واسطه خودنمایی نقاش شناخته شود، بلکه باید در خدمت به تصویر کشیدن آفرینش و دنیای الهی باشد. این باور در تضاد با سبکهای غربی قرار دارد که هنرمند را در مرکز اثر قرار میدهند و بدین ترتیب، پاموک در این اثر پرسشهایی عمیق درباره خودشناسی و هویت را مطرح میکند.
توصیفات دقیق و شاعرانه پاموک از هنر مینیاتور و پیچیدگیهای آن، به نحوی است که خواننده را مستقیماً به فضای بصری و هنری آن دوران میبرد. او به جزئیاتی همچون رنگها، نور و فرمها دقت میکند و از این طریق به جنبههای عمیقتری از این هنر اشاره دارد. این توصیفات در کنار روایتی جذاب و متنوع، به نوعی حس احترام به تاریخ و فرهنگ این هنر را در خواننده برمیانگیزد.
با پیشرفت داستان، شاهد هستیم که درون این دنیای هنری و فرهنگی، شخصیتهای اصلی درگیر کشمکشهای عاطفی و روانی نیز میشوند. نام من سرخ تنها درباره هنر و فرهنگ نیست، بلکه به ارتباطات انسانی، عشق و حسادت نیز میپردازد. عشقی که در این داستان روایت میشود، به نوعی از سنتها و باورهای عمیق فرهنگی تاثیر میگیرد و تنش میان عشق و تعهدات اجتماعی به شکل هوشمندانهای به تصویر کشیده میشود.
پاموک همچنین با طرح پرسشهایی درباره مفهوم حقیقت، دیدگاههای فلسفی و دینی مختلف را بررسی میکند. در این داستان، حقیقت به شکل مطلق دیده نمیشود و هر شخصیت با توجه به باورها و منافع خود، برداشت خاصی از آن دارد. این مفهوم نسبی از حقیقت، بازتابی از جهان پیچیده و چندلایه داستان است که در آن، رویدادها و برداشتها از زوایای مختلفی دیده میشوند.
سبک نوشتاری پاموک نیز در این اثر بسیار تأثیرگذار است. او با زبانی روان و غنی، با خواننده ارتباط برقرار میکند و توانسته با رویکردی منحصر به فرد، داستانی پیچیده و چندبعدی خلق کند. این سبک روایی، هم خواننده را درگیر میکند و هم او را به تفکر وامیدارد؛ بهویژه که هر فصل از زبان شخصیت یا شیئی متفاوت روایت میشود.
نام من سرخ یکی از آثار برجسته ادبیات معاصر جهان و ادبیات ترکیه است که با تأثیرگذاری بالای خود، توانسته به بررسی ابعاد مختلف تاریخ، فرهنگ و هویت بپردازد. پاموک با مهارت و دقتی کمنظیر، مسائل پیچیده و عمیق بشری را در قالب یک داستان جذاب به خواننده منتقل میکند. این رمان نه تنها یک اثر داستانی، بلکه یک اثر هنری و فلسفی نیز به شمار میرود.
در نهایت، نام من سرخ همچون آینهای است که چالشهای فردی و اجتماعی دوران عثمانی را در برابر دیدگان خواننده قرار میدهد و با استفاده از داستانی گیرا و غنی از فرهنگ و تاریخ، به پرسشهای بنیادی انسان درباره هنر، هویت و باورهای دینی میپردازد. این اثر برای هر خوانندهای، چه علاقهمند به تاریخ و هنر باشد و چه به فلسفه و ادبیات، میتواند سفری ارزشمند و لذتبخش باشد.
کتاب نام من سرخ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۷ با بیش از ۵۸ هزار رای و ۵۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از تهمینه زاردشت و عین له غریب به بازار عرضه شده است.
داستان نام من سرخ
نام من سرخ اثر اورهان پاموک، داستانی پیچیده و چندلایه است که در قرن شانزدهم میلادی، در استانبولِ امپراتوری عثمانی میگذرد. ماجرای اصلی آن حول نقاشی کتابی نفیس و منحصربهفرد به سفارش سلطان میچرخد که قرار است ترکیبی از هنر مینیاتور عثمانی و تکنیکهای جدید اروپایی باشد. این نقاشیها توسط نقاشانی مخفیانه اجرا میشوند که در عین تلاش برای حفظ سبک سنتی و همگامی با توقعات سلطان، با تأثیرات فرهنگ و سبک هنری غربی نیز دستوپنجه نرم میکنند.
یکی از نکات برجسته داستان، قتل یکی از نقاشان این پروژه به نام الیف است که به دلیل کشمکشهای اعتقادی و هنری به قتل رسیده است. قتل او فضایی از ترس و نگرانی میان نقاشان دیگر ایجاد میکند. داستان حول یافتن قاتل میچرخد و به تدریج رازهای دیگری درباره زندگی و روابط میان نقاشان آشکار میشود. این قتل، بهانهای است برای پردازش کشمکش میان سنت و نوآوری و تأثیر آن بر شخصیتها و جامعه.
شکرا، شخصیت اصلی داستان، پس از سالها دوری به استانبول بازمیگردد تا به عموی خود، استاد نقاشیای که سرپرستی پروژه را بر عهده دارد، کمک کند. او با عشق گذشته خود، شکیوره، که همسرش در جنگ گم شده و ناپدید شده، تجدید دیدار میکند. با ورود شکرا، تنشهای داستان افزایش مییابد و او خود را درگیر کشمکشها و رازهای نقاشان و این قتل مرموز میبیند. عشق میان شکرا و شکیوره، که فراتر از مشکلات روزمره است، در میانه این تنشها و کشمکشها، عنصر عاطفی و انسانی داستان را میسازد.
از ویژگیهای شاخص رمان، سبک روایت چندگانه آن است. هر بخش از زبان یکی از شخصیتها یا حتی اشیایی چون رنگها، سکهها و نقاشیها روایت میشود. این نوع روایت، به خواننده امکان میدهد که از زوایای مختلف به داستان نگاه کند و درک عمیقتری از انگیزهها، احساسات و دیدگاههای شخصیتهای مختلف به دست آورد. همچنین این تنوع روایت به خواننده اجازه میدهد تا در فضای دنیای هنری و فرهنگی عثمانی غرق شود و کشمکشهای فلسفی و هنری آن دوران را بهتر درک کند.
در این میان، مسئله هویت و تأثیر فرهنگ اروپایی بر هنر عثمانی یکی از تمهای محوری است. نقاشان با ورود تکنیکهای پرسپکتیو اروپایی به چالش کشیده میشوند و این چالش به نوعی بحران هویتی برای آنها تبدیل میشود. آنها با این پرسش مواجه میشوند که آیا باید هنر و هویت بومی خود را فدای جذابیتهای جدید هنر غرب کنند یا از اصالت و میراث خود محافظت کنند؟ این سوالات در قالب پرسشهای فلسفی و وجودی به خواننده نیز منتقل میشود.
در نهایت، راز قتل الیف حل میشود، اما پایانبندی رمان به نوعی باز است و تمرکز بیشتر بر تأثیراتی است که این وقایع بر شخصیتها و هنر مینیاتور عثمانی به جا میگذارد. این پایانبندی، نشان از نگاه عمیق پاموک به تحولات اجتماعی و فرهنگی آن دوران دارد و بر تأثیر هنر، فرهنگ و دگرگونیهای آن بر زندگی و شخصیتهای انسانی تأکید میکند.
نام من سرخ به عنوان یک داستان تاریخی، هنری و فلسفی، به بررسی تغییر و تحولهای فرهنگی، بحرانهای هویتی و ارتباطات انسانی میپردازد. پاموک با خلق داستانی جذاب و پیچیده، کشمکش میان سنت و نوآوری را به شکلی هنرمندانه ترسیم میکند و به خواننده این امکان را میدهد که از نگاه شخصیتها و دنیای هنری عثمانی، به پرسشهای عمیق و همیشگی بشر درباره هویت، عشق و باورهای انسانی بیندیشد.
بخشهایی از نام من سرخ
صدای حزین و دلنشین عود کولییی که از جلومون گذشت رو شنیده و دنبال صدای عود میرفتم یا فقط میخواستم از ترشی فروشه که دیگه واقعاً داشت کلافهام میکرد دور شم، نمیدونم. اگه از شهری که دوستش دارین سالها دور مونده باشین از پرسه تو خیابونا و کوچه پسکوچههاش روحتون که هیچی حتی جسمتون هم لذت میبره ولی خب بالاخره یه جایی پاهاتون از خستگی و سرما هم که شده کم میآره دیگه.
سر بازار نعلبندا جلو مسجد سلیمانیه وایستاده بودم و بارش برف رو خلیج رو تماشا میکردم، برف رو گنبد خونههای رو به شمال داشت آروم آروم با باد سردی که از شرق میوزید یخ میبست، کشتی بزرگی که بادبونهای برافراشتهی نقرهای رنگی داشت داشت وارد بندر میشد و با تکونهایی که موج خلیج بهش میداد یه جوری بالا و پایین میشد که انگار داره به من سلام میده، نور رو به غروب خورشید که از لای شاخههای برف گرفتهی درختهای سرو و چنار رو سقف خونههای پلکونی رو به خلیج میافتاد سایه روشنی درست کرده بود که مثالش رو هیچ کجای دنیا ندیده بودم.
این تصاویر با صدایی که از فریاد فروشندههای دورهگرد و جیغ و داد بچههایی که برف بازی میکردن و صدای اذانی که از منارهی مسجد بلند میشد میشنیدم میآمیخت و به من میفهموند که اینجا همون جاییه که تا آخر عمر دیگه نمیتونم ازش دل بکنم. از این فضا اونقدر دلگرم شده بودم که یه لحظه احساس کردم حالاست که چهرهی اون عزیز رو به یاد بیارم.
نماز رو تو مسجد سلیمانیه خوندم و راستهی خیابونی رو که پر بود از جمعیتی که نماز مغرب رو خونده بودن و داشتن برمیگشتن خونههاشون گرفتم و راه افتادم سمت خونه.
………………
شبی از شبها که سعی داشت در اتاقی را که همراه فرزندانم در آن خوابیده بودیم، بهزور باز کند، سریع بلند شدم و بدون اینکه اهمیتی به ترس فرزندانم بدهم، تا میتوانستم با صدای بلند فریاد کشیدم که اجنهی خبیث وارد خانه شدهاند. پدرشوهرم را بیدار کردم، وانمود کردم از ترس اجنه فریاد میزنم و حسن را که هنوز هوس تند از سرش نپریده بود، به پدرش لو دادم.
بین نعرههای بیمعنی و حرفهایی که دربارهی اجنه میزدم، پیرمرد عاقل باشرم تمام، واقعیت تلخ سرمستی پسرش و قصد بیادبانهی او را در حق زن پسر دیگرش که صاحب دو فرزند بود، فهمید. وقتی گفتم تا صبح بیدار خواهم ماند و در برابر اجنه، با پسرانم پشت در نشسته و انتظار خواهم کشید، صدایی از او درنیامد. فردا صبح وقتی گفتم برای عیادت از پدر بیمارم همراه فرزندانم به مدتی طولانی به خانهی پدرم خواهم رفت، شکست را پذیرفت.
ساعت زنگداری را که شوهرم از جنگ مجار غنیمت آورده و نفروخته بود تازیانهای را که از زردپی تندخوترین اسب عرب درست شده بود، یکدست شطرنج از عاج فیل ساخت تبریز را که فرزندانم با مهرههایش جنگ بازی راه میانداختند، شمعدانهای نقرهای که با کلی دعوا و مرافعه مانع فروش آنها شده بودم، همه و همه را بهعنوان نشانههای زندگی زناشوییام برداشته و به خانهی پدرم بازگشتم.
ترک خانهی شوهر مفقودم، همانطور که انتظارش را داشتم، عشق وسواس گونه و نامحترمانه ای را که حسن به من داشت به عطشی ناامیدانه اما قابلاحترام تبدیل کرد. از آنجا که میدانست پدرش او را یاری نخواهد کرد، بهجای تهدید، نامههای عاشقانهای میفرستاد که گوشهی هر کدام پرنده یا شیری با قطره اشکی در گوشهی چشم و آهوانی محزون نشسته بودند. اگر اینها را دوست نقاش و شاعرمسکلی برایش ننوشته باشد، اعتراف میکنم هنگامیکه با او زیر یک سقف زندگی میکردم، خیال پربارش را نشناختهام.
از شما چه پنهان، این اواخر، مدام نامههایش را میخوانم. حسن در آخرین نامهاش نوشته است که مرا مجبور به انجام کارهای خانه نخواهد کرد، چراکه حالا درآمد زیادی دارد. گویی خفنگ پنجرهام را بازکرده بودم چون لحن احترامآمیز، بانمک و بذلهگوی حسن، دعواها و خواستههای بیپایان فرزندانم و شکایتهای پدرم، چنان فکرم را بههمریخته بود که میخواستم بر سر دنیا داد بکشم.
……………
بعد از دوازده سال دوباره به استانبول برمیگشتم، شهری که توش بهدنیا اومده و بزرگ شده بودم. نمیدونم چرا وارد شهر که میشدم حس کسی رو داشتم که تو خواب راه بره. میگن برا مردن وطن خوبه، منم انگار برگشته بودم که بمیرم. از دروازهی شهر که میگذشتم فقط مرگ تو ذهنم بود، البته عشق هم بود ولی خب اون هم درست مثل خاطرات دور و فراموششدهای که از این شهر داشتم بود، دخترعمهای که دوازده سال پیش عاشقش شده بودم.
چهار سال بعد از اینکه استانبول رو ترک کردم، همون موقع که بهعنوان پیک بعضی وقتا هم مسئول جمعآوری خراج دشتهای وسیع و کوههای پربرف و قلعههای سرد و بیروح شهرهای عجم رو زیر پا میگذاشتم متوجه شدم که آرومآروم دارم چهرهاش رو فراموش میکنم، برا فراموش نکردنش خیلی سعی کردم ولی خب قبول کنین که هر چهقدر هم کسی رو دوست داشته باشین اگه برا مدت طولانی نبینینش چهرهاش از یادتون میره.
سال ششم که در خدمت خوانین ممالک شرقی کتابت میکردم که چهرهی خیالی که از اون در ذهن داشتم اصلاً شبیهش نیست مطمئن بودم. سال هشتم چهرهای که تو ذهنم بود حتا شبیه چهرهی خیالی سال ششم هم نبود، این رو خوب میدونستم. حالا بعد از دوازده سال که سی و شش سالم شده و دوباره به استانبول برمیگشتم خیلی ناراحت بودم از اینکه هیچ خیالی از چهرهی اون تو ذهنم نبود.
چندتا از دوستا، یکی دو نفری از فامیل و هفت هشت نفری هم از اهل محل تو این دوازده سال مرده بودند. به قبرستونِ کنار خلیج رفتم و برا مادر و عموهام که در نبود من مرده بودن فاتحه خوندم. بوی خاک نمگرفته مثل همیشه داشت منقلبم میکرد. یکی رو قبر مادرم کوزهای سفالی گذاشته بوده که الان دیگه شکسته و تیکهتیکه شده بود، نمیدونم چرا وقتی تیکههای شکستهی اون کوزه رو دیدم بیاختیار گریهام گرفت. این گریه برا مردهها بود؟ برا اینکه بعد از اینهمه سال دوباره به زادگاهم برگشته بودم بود؟ و یا شاید هم برا اینکه فکر میکردم تموم شدن این سفر دورودراز یه جورایی به مفهوم تموم شدن زندگیم هم هست، نمیدونم.
بگی نگی داشت برف میاومد. داشتم با ریتم آروم دونههای کمتعداد برف غرق خاطراتم میشدم که یهو متوجه اون گوشهی تاریک قبرستون شدم که یه سگ سیاه بزرگ داشت از تو تاریکی منو دید میزد. اشکام رو پاک کردم و پشتبندش هم دماغم رو، اون سگ سیاه هم یه کم وراندازم کرد و بعدش هم به نشونهی دوستی دمش رو یه تکونی داد و رفت پی کارش، خیالم که از بابت اون راحت شد از قبرستون اومدم بیرون.
اگر به کتاب نام من سرخ علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار اورهان پاموک در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی شهیر ترک نیز آشنا خواهد کرد.
23 آبان 1403
نام من سرخ
«نام من سرخ» اثری است از اورهان پاموک (نویسندهی اهل ترکیه و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، متولد ۱۹۶۲) که در سال ۱۹۹۸ منتشر شده است. این کتاب داستانی است دربارهی تقابل سنت و نوگرایی در دنیای هنر امپراتوری عثمانی، که در قالب روایتی معمایی و فلسفی، به جستجوی هویت و تأثیر فرهنگهای متقابل میپردازد.
دربارهی نام من سرخ
نام من سرخ، اثر نویسنده برجسته ترکیهای اورهان پاموک، رمانی است که از پیچیدگیهای تاریخی، هنری و فلسفی عمیقی بهره میبرد. این کتاب که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، توانست توجه زیادی در سطح جهان به خود جلب کند و بخشی از شهرت جهانی پاموک را نیز به واسطه این اثر به دست آورد. نام من سرخ به شکلی منحصربهفرد، با ترکیب تاریخ، داستان و فلسفه، فضایی را بازآفرینی میکند که در آن پرسشهای عمیقی درباره هویت، هنر و باورهای دینی مطرح میشوند.
داستان در قرن شانزدهم میلادی در امپراتوری عثمانی رخ میدهد و در مرکز آن گروهی از نقاشان مینیاتور قرار دارند که وظیفه دارند نسخهای نفیس از کتابی شاهانه را برای پادشاه تهیه کنند. این نقاشان که تحت تأثیر هنرهای ایرانی و سبکهای غربی هستند، درگیر کشمکشهایی هنری و اعتقادی میشوند که در نهایت به قتل و خشونت میانجامد. محور اصلی این داستان، جدال میان سنت و نوگرایی است که در آن به تأثیر سبکها و روشهای هنری غربی بر فرهنگ عثمانی پرداخته میشود.
یکی از ویژگیهای شاخص این رمان، روایتهای متنوع و غیرمعمول آن است؛ داستان از زبان شخصیتهای گوناگون و حتی اشیایی چون رنگ قرمز، سکه یا درخت روایت میشود. این سبک روایی که بسیار خلاقانه و غیرمعمول است، به خواننده امکان میدهد که از زوایای مختلفی به ماجراها و شخصیتها نگاه کند و لایههای مختلف داستان را بهطور همزمان کشف کند. هر شخصیت یا شیء، نه تنها روایتی از وقایع به دست میدهد، بلکه نگاهی متفاوت به موضوعات بنیادین داستان ارائه میکند.
پاموک با به تصویر کشیدن جدال هنری میان مینیاتوریستهای عثمانی و سبکهای نقاشی اروپایی، به درون تناقضات فرهنگی و هویتی جامعه عثمانی در آن دوران نفوذ میکند. هنر مینیاتور، که از سنتی غنی و عمیق بهره میبرد، به واسطه ورود سبکهای رنسانسی اروپایی به چالش کشیده میشود. این تقابل، نمادی از بحران هویتی است که جامعه عثمانی با آن مواجه بوده و در عین حال به شکلی استعاری به موضوعاتی مانند تغییر و تحول اجتماعی اشاره دارد.
از سوی دیگر، نام من سرخ فقط داستانی تاریخی یا هنری نیست، بلکه با استفاده از المانهای جنایی نیز به جذابیت داستان افزوده شده است. یکی از نقاشان در طول داستان به قتل میرسد و تلاش برای یافتن قاتل، به بخش جذابی از کتاب تبدیل میشود. این بخش جنایی داستان، در کنار لایههای فلسفی و تاریخی آن، رمان را به اثری چندبعدی تبدیل میکند که خواننده را از زوایای گوناگون درگیر میکند.
پاموک در این کتاب همچنین به پرسشهایی فلسفی و وجودی میپردازد که در ارتباط با ماهیت هنر و خالق آن هستند. در نگاه این نقاشان، هنرمند نباید خود را آشکار کند و هنر نباید به واسطه خودنمایی نقاش شناخته شود، بلکه باید در خدمت به تصویر کشیدن آفرینش و دنیای الهی باشد. این باور در تضاد با سبکهای غربی قرار دارد که هنرمند را در مرکز اثر قرار میدهند و بدین ترتیب، پاموک در این اثر پرسشهایی عمیق درباره خودشناسی و هویت را مطرح میکند.
توصیفات دقیق و شاعرانه پاموک از هنر مینیاتور و پیچیدگیهای آن، به نحوی است که خواننده را مستقیماً به فضای بصری و هنری آن دوران میبرد. او به جزئیاتی همچون رنگها، نور و فرمها دقت میکند و از این طریق به جنبههای عمیقتری از این هنر اشاره دارد. این توصیفات در کنار روایتی جذاب و متنوع، به نوعی حس احترام به تاریخ و فرهنگ این هنر را در خواننده برمیانگیزد.
با پیشرفت داستان، شاهد هستیم که درون این دنیای هنری و فرهنگی، شخصیتهای اصلی درگیر کشمکشهای عاطفی و روانی نیز میشوند. نام من سرخ تنها درباره هنر و فرهنگ نیست، بلکه به ارتباطات انسانی، عشق و حسادت نیز میپردازد. عشقی که در این داستان روایت میشود، به نوعی از سنتها و باورهای عمیق فرهنگی تاثیر میگیرد و تنش میان عشق و تعهدات اجتماعی به شکل هوشمندانهای به تصویر کشیده میشود.
پاموک همچنین با طرح پرسشهایی درباره مفهوم حقیقت، دیدگاههای فلسفی و دینی مختلف را بررسی میکند. در این داستان، حقیقت به شکل مطلق دیده نمیشود و هر شخصیت با توجه به باورها و منافع خود، برداشت خاصی از آن دارد. این مفهوم نسبی از حقیقت، بازتابی از جهان پیچیده و چندلایه داستان است که در آن، رویدادها و برداشتها از زوایای مختلفی دیده میشوند.
سبک نوشتاری پاموک نیز در این اثر بسیار تأثیرگذار است. او با زبانی روان و غنی، با خواننده ارتباط برقرار میکند و توانسته با رویکردی منحصر به فرد، داستانی پیچیده و چندبعدی خلق کند. این سبک روایی، هم خواننده را درگیر میکند و هم او را به تفکر وامیدارد؛ بهویژه که هر فصل از زبان شخصیت یا شیئی متفاوت روایت میشود.
نام من سرخ یکی از آثار برجسته ادبیات معاصر جهان و ادبیات ترکیه است که با تأثیرگذاری بالای خود، توانسته به بررسی ابعاد مختلف تاریخ، فرهنگ و هویت بپردازد. پاموک با مهارت و دقتی کمنظیر، مسائل پیچیده و عمیق بشری را در قالب یک داستان جذاب به خواننده منتقل میکند. این رمان نه تنها یک اثر داستانی، بلکه یک اثر هنری و فلسفی نیز به شمار میرود.
در نهایت، نام من سرخ همچون آینهای است که چالشهای فردی و اجتماعی دوران عثمانی را در برابر دیدگان خواننده قرار میدهد و با استفاده از داستانی گیرا و غنی از فرهنگ و تاریخ، به پرسشهای بنیادی انسان درباره هنر، هویت و باورهای دینی میپردازد. این اثر برای هر خوانندهای، چه علاقهمند به تاریخ و هنر باشد و چه به فلسفه و ادبیات، میتواند سفری ارزشمند و لذتبخش باشد.
کتاب نام من سرخ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۷ با بیش از ۵۸ هزار رای و ۵۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از تهمینه زاردشت و عین له غریب به بازار عرضه شده است.
داستان نام من سرخ
نام من سرخ اثر اورهان پاموک، داستانی پیچیده و چندلایه است که در قرن شانزدهم میلادی، در استانبولِ امپراتوری عثمانی میگذرد. ماجرای اصلی آن حول نقاشی کتابی نفیس و منحصربهفرد به سفارش سلطان میچرخد که قرار است ترکیبی از هنر مینیاتور عثمانی و تکنیکهای جدید اروپایی باشد. این نقاشیها توسط نقاشانی مخفیانه اجرا میشوند که در عین تلاش برای حفظ سبک سنتی و همگامی با توقعات سلطان، با تأثیرات فرهنگ و سبک هنری غربی نیز دستوپنجه نرم میکنند.
یکی از نکات برجسته داستان، قتل یکی از نقاشان این پروژه به نام الیف است که به دلیل کشمکشهای اعتقادی و هنری به قتل رسیده است. قتل او فضایی از ترس و نگرانی میان نقاشان دیگر ایجاد میکند. داستان حول یافتن قاتل میچرخد و به تدریج رازهای دیگری درباره زندگی و روابط میان نقاشان آشکار میشود. این قتل، بهانهای است برای پردازش کشمکش میان سنت و نوآوری و تأثیر آن بر شخصیتها و جامعه.
شکرا، شخصیت اصلی داستان، پس از سالها دوری به استانبول بازمیگردد تا به عموی خود، استاد نقاشیای که سرپرستی پروژه را بر عهده دارد، کمک کند. او با عشق گذشته خود، شکیوره، که همسرش در جنگ گم شده و ناپدید شده، تجدید دیدار میکند. با ورود شکرا، تنشهای داستان افزایش مییابد و او خود را درگیر کشمکشها و رازهای نقاشان و این قتل مرموز میبیند. عشق میان شکرا و شکیوره، که فراتر از مشکلات روزمره است، در میانه این تنشها و کشمکشها، عنصر عاطفی و انسانی داستان را میسازد.
از ویژگیهای شاخص رمان، سبک روایت چندگانه آن است. هر بخش از زبان یکی از شخصیتها یا حتی اشیایی چون رنگها، سکهها و نقاشیها روایت میشود. این نوع روایت، به خواننده امکان میدهد که از زوایای مختلف به داستان نگاه کند و درک عمیقتری از انگیزهها، احساسات و دیدگاههای شخصیتهای مختلف به دست آورد. همچنین این تنوع روایت به خواننده اجازه میدهد تا در فضای دنیای هنری و فرهنگی عثمانی غرق شود و کشمکشهای فلسفی و هنری آن دوران را بهتر درک کند.
در این میان، مسئله هویت و تأثیر فرهنگ اروپایی بر هنر عثمانی یکی از تمهای محوری است. نقاشان با ورود تکنیکهای پرسپکتیو اروپایی به چالش کشیده میشوند و این چالش به نوعی بحران هویتی برای آنها تبدیل میشود. آنها با این پرسش مواجه میشوند که آیا باید هنر و هویت بومی خود را فدای جذابیتهای جدید هنر غرب کنند یا از اصالت و میراث خود محافظت کنند؟ این سوالات در قالب پرسشهای فلسفی و وجودی به خواننده نیز منتقل میشود.
در نهایت، راز قتل الیف حل میشود، اما پایانبندی رمان به نوعی باز است و تمرکز بیشتر بر تأثیراتی است که این وقایع بر شخصیتها و هنر مینیاتور عثمانی به جا میگذارد. این پایانبندی، نشان از نگاه عمیق پاموک به تحولات اجتماعی و فرهنگی آن دوران دارد و بر تأثیر هنر، فرهنگ و دگرگونیهای آن بر زندگی و شخصیتهای انسانی تأکید میکند.
نام من سرخ به عنوان یک داستان تاریخی، هنری و فلسفی، به بررسی تغییر و تحولهای فرهنگی، بحرانهای هویتی و ارتباطات انسانی میپردازد. پاموک با خلق داستانی جذاب و پیچیده، کشمکش میان سنت و نوآوری را به شکلی هنرمندانه ترسیم میکند و به خواننده این امکان را میدهد که از نگاه شخصیتها و دنیای هنری عثمانی، به پرسشهای عمیق و همیشگی بشر درباره هویت، عشق و باورهای انسانی بیندیشد.
بخشهایی از نام من سرخ
صدای حزین و دلنشین عود کولییی که از جلومون گذشت رو شنیده و دنبال صدای عود میرفتم یا فقط میخواستم از ترشی فروشه که دیگه واقعاً داشت کلافهام میکرد دور شم، نمیدونم. اگه از شهری که دوستش دارین سالها دور مونده باشین از پرسه تو خیابونا و کوچه پسکوچههاش روحتون که هیچی حتی جسمتون هم لذت میبره ولی خب بالاخره یه جایی پاهاتون از خستگی و سرما هم که شده کم میآره دیگه.
سر بازار نعلبندا جلو مسجد سلیمانیه وایستاده بودم و بارش برف رو خلیج رو تماشا میکردم، برف رو گنبد خونههای رو به شمال داشت آروم آروم با باد سردی که از شرق میوزید یخ میبست، کشتی بزرگی که بادبونهای برافراشتهی نقرهای رنگی داشت داشت وارد بندر میشد و با تکونهایی که موج خلیج بهش میداد یه جوری بالا و پایین میشد که انگار داره به من سلام میده، نور رو به غروب خورشید که از لای شاخههای برف گرفتهی درختهای سرو و چنار رو سقف خونههای پلکونی رو به خلیج میافتاد سایه روشنی درست کرده بود که مثالش رو هیچ کجای دنیا ندیده بودم.
این تصاویر با صدایی که از فریاد فروشندههای دورهگرد و جیغ و داد بچههایی که برف بازی میکردن و صدای اذانی که از منارهی مسجد بلند میشد میشنیدم میآمیخت و به من میفهموند که اینجا همون جاییه که تا آخر عمر دیگه نمیتونم ازش دل بکنم. از این فضا اونقدر دلگرم شده بودم که یه لحظه احساس کردم حالاست که چهرهی اون عزیز رو به یاد بیارم.
نماز رو تو مسجد سلیمانیه خوندم و راستهی خیابونی رو که پر بود از جمعیتی که نماز مغرب رو خونده بودن و داشتن برمیگشتن خونههاشون گرفتم و راه افتادم سمت خونه.
………………
شبی از شبها که سعی داشت در اتاقی را که همراه فرزندانم در آن خوابیده بودیم، بهزور باز کند، سریع بلند شدم و بدون اینکه اهمیتی به ترس فرزندانم بدهم، تا میتوانستم با صدای بلند فریاد کشیدم که اجنهی خبیث وارد خانه شدهاند. پدرشوهرم را بیدار کردم، وانمود کردم از ترس اجنه فریاد میزنم و حسن را که هنوز هوس تند از سرش نپریده بود، به پدرش لو دادم.
بین نعرههای بیمعنی و حرفهایی که دربارهی اجنه میزدم، پیرمرد عاقل باشرم تمام، واقعیت تلخ سرمستی پسرش و قصد بیادبانهی او را در حق زن پسر دیگرش که صاحب دو فرزند بود، فهمید. وقتی گفتم تا صبح بیدار خواهم ماند و در برابر اجنه، با پسرانم پشت در نشسته و انتظار خواهم کشید، صدایی از او درنیامد. فردا صبح وقتی گفتم برای عیادت از پدر بیمارم همراه فرزندانم به مدتی طولانی به خانهی پدرم خواهم رفت، شکست را پذیرفت.
ساعت زنگداری را که شوهرم از جنگ مجار غنیمت آورده و نفروخته بود تازیانهای را که از زردپی تندخوترین اسب عرب درست شده بود، یکدست شطرنج از عاج فیل ساخت تبریز را که فرزندانم با مهرههایش جنگ بازی راه میانداختند، شمعدانهای نقرهای که با کلی دعوا و مرافعه مانع فروش آنها شده بودم، همه و همه را بهعنوان نشانههای زندگی زناشوییام برداشته و به خانهی پدرم بازگشتم.
ترک خانهی شوهر مفقودم، همانطور که انتظارش را داشتم، عشق وسواس گونه و نامحترمانه ای را که حسن به من داشت به عطشی ناامیدانه اما قابلاحترام تبدیل کرد. از آنجا که میدانست پدرش او را یاری نخواهد کرد، بهجای تهدید، نامههای عاشقانهای میفرستاد که گوشهی هر کدام پرنده یا شیری با قطره اشکی در گوشهی چشم و آهوانی محزون نشسته بودند. اگر اینها را دوست نقاش و شاعرمسکلی برایش ننوشته باشد، اعتراف میکنم هنگامیکه با او زیر یک سقف زندگی میکردم، خیال پربارش را نشناختهام.
از شما چه پنهان، این اواخر، مدام نامههایش را میخوانم. حسن در آخرین نامهاش نوشته است که مرا مجبور به انجام کارهای خانه نخواهد کرد، چراکه حالا درآمد زیادی دارد. گویی خفنگ پنجرهام را بازکرده بودم چون لحن احترامآمیز، بانمک و بذلهگوی حسن، دعواها و خواستههای بیپایان فرزندانم و شکایتهای پدرم، چنان فکرم را بههمریخته بود که میخواستم بر سر دنیا داد بکشم.
……………
بعد از دوازده سال دوباره به استانبول برمیگشتم، شهری که توش بهدنیا اومده و بزرگ شده بودم. نمیدونم چرا وارد شهر که میشدم حس کسی رو داشتم که تو خواب راه بره. میگن برا مردن وطن خوبه، منم انگار برگشته بودم که بمیرم. از دروازهی شهر که میگذشتم فقط مرگ تو ذهنم بود، البته عشق هم بود ولی خب اون هم درست مثل خاطرات دور و فراموششدهای که از این شهر داشتم بود، دخترعمهای که دوازده سال پیش عاشقش شده بودم.
چهار سال بعد از اینکه استانبول رو ترک کردم، همون موقع که بهعنوان پیک بعضی وقتا هم مسئول جمعآوری خراج دشتهای وسیع و کوههای پربرف و قلعههای سرد و بیروح شهرهای عجم رو زیر پا میگذاشتم متوجه شدم که آرومآروم دارم چهرهاش رو فراموش میکنم، برا فراموش نکردنش خیلی سعی کردم ولی خب قبول کنین که هر چهقدر هم کسی رو دوست داشته باشین اگه برا مدت طولانی نبینینش چهرهاش از یادتون میره.
سال ششم که در خدمت خوانین ممالک شرقی کتابت میکردم که چهرهی خیالی که از اون در ذهن داشتم اصلاً شبیهش نیست مطمئن بودم. سال هشتم چهرهای که تو ذهنم بود حتا شبیه چهرهی خیالی سال ششم هم نبود، این رو خوب میدونستم. حالا بعد از دوازده سال که سی و شش سالم شده و دوباره به استانبول برمیگشتم خیلی ناراحت بودم از اینکه هیچ خیالی از چهرهی اون تو ذهنم نبود.
چندتا از دوستا، یکی دو نفری از فامیل و هفت هشت نفری هم از اهل محل تو این دوازده سال مرده بودند. به قبرستونِ کنار خلیج رفتم و برا مادر و عموهام که در نبود من مرده بودن فاتحه خوندم. بوی خاک نمگرفته مثل همیشه داشت منقلبم میکرد. یکی رو قبر مادرم کوزهای سفالی گذاشته بوده که الان دیگه شکسته و تیکهتیکه شده بود، نمیدونم چرا وقتی تیکههای شکستهی اون کوزه رو دیدم بیاختیار گریهام گرفت. این گریه برا مردهها بود؟ برا اینکه بعد از اینهمه سال دوباره به زادگاهم برگشته بودم بود؟ و یا شاید هم برا اینکه فکر میکردم تموم شدن این سفر دورودراز یه جورایی به مفهوم تموم شدن زندگیم هم هست، نمیدونم.
بگی نگی داشت برف میاومد. داشتم با ریتم آروم دونههای کمتعداد برف غرق خاطراتم میشدم که یهو متوجه اون گوشهی تاریک قبرستون شدم که یه سگ سیاه بزرگ داشت از تو تاریکی منو دید میزد. اشکام رو پاک کردم و پشتبندش هم دماغم رو، اون سگ سیاه هم یه کم وراندازم کرد و بعدش هم به نشونهی دوستی دمش رو یه تکونی داد و رفت پی کارش، خیالم که از بابت اون راحت شد از قبرستون اومدم بیرون.
اگر به کتاب نام من سرخ علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار اورهان پاموک در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی شهیر ترک نیز آشنا خواهد کرد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، جنایی و پلیسی، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، اورهان پاموک، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب