«خونبهای اسفندیار» با نام کامل «خونبهای اسفندیار: سرنوشت بازماندگان جهان پهلوان رستم» اثری است از فواد فاروقی (نویسندهی اهل بستک لارستان فارس، متولد ۱۳۲۳) که در سال ۱۳۸۹ منتشر شده است. این رمان دربارهی نبرد تراژیک و ناگزیر میان رستم و اسفندیار در سایهی نیرنگ گشتاسب و عواقب آن است و به بررسی مفاهیم قدرت، سرنوشت، و شرافت پهلوانی میپردازد.
دربارهی خونبهای اسفندیار
کتاب خونبهای اسفندیار نوشته فؤاد فاروقی، اثری است که با زبانی روان و نگاهی عمیق، یکی از تأثیرگذارترین و تراژیکترین داستانهای شاهنامه فردوسی را بازخوانی میکند. این کتاب به نبرد اسفندیار، پهلوان رویینتن، و رستم، پهلوان جاودانه، میپردازد و با تمرکز بر جزئیات احساسی و روانی شخصیتها، به پیچیدگیهای روابط انسانی، تقدیر و جبر تاریخی مینگرد. نویسنده با بهرهگیری از شاهنامه بهعنوان منبع الهام، موفق شده است روایتی جدید ارائه دهد که نهتنها مخاطب را با داستانی حماسی همراه میکند، بلکه او را به تفکر درباره مفاهیم فلسفی و اخلاقی نیز دعوت مینماید.
یکی از نقاط برجسته کتاب، توجه به ویژگیهای شخصیتی و درونی قهرمانان است. اسفندیار که نماد جوانی، شجاعت، و رویینتنی است، به دلیل سادهدلی و آرمانگرایی، قربانی نقشههای پدرش گشتاسب میشود. گشتاسب، شاهی که قدرت و تاجوتخت خود را بالاتر از ارزشهای انسانی قرار داده، از سادهدلی فرزندش بهره میبرد تا او را به نبرد با رستم بفرستد. این تعارض میان جاهطلبی پادشاه و آرمانگرایی پهلوان، به یکی از مهمترین مضامین کتاب بدل میشود.
نبرد رستم و اسفندیار، در این روایت بهعنوان جنگی ناگزیر و تراژیک تصویر شده است. نویسنده بهخوبی توانسته است پیچیدگیهای روانی دو پهلوان را بازتاب دهد: از یک سو، اسفندیار که میخواهد شایستگی خود را اثبات کند و جایگاه پادشاهی را به دست آورد، و از سوی دیگر، رستم که از جنگیدن بیزار است اما برای حفظ عزت و آزادی خود ناچار به مبارزه میشود. این کشمکشها، داستان را به سطحی فراتر از یک رویارویی صرفاً فیزیکی میبرد و آن را به تأملی فلسفی درباره آزادی، عدالت، و وظیفه تبدیل میکند.
فؤاد فاروقی در این کتاب به مفاهیمی چون جبر و اختیار نیز پرداخته است. اسفندیار، که رویینتنیاش او را از هر ضربهای مصون نگه میدارد، در نهایت به دست تیر گز رستم شکست میخورد، زیرا تنها نقطهضعفش، چشمانش، توسط سیمرغ آشکار میشود. این موضوع، نمایانگر آن است که حتی قویترین افراد نیز از تقدیر و سرنوشت گریز ندارند و شکستناپذیری صرفاً یک توهم است.
زبان و نثر کتاب یکی دیگر از ویژگیهای برجسته آن است. فاروقی با استفاده از زبانی ادبی و در عین حال ساده، توانسته است حس حماسی داستان را حفظ کند و همزمان مفاهیم انسانی و احساسی آن را برجسته سازد. توصیفات او از میدان نبرد، احساسات شخصیتها، و صحنههای پایانی به شکلی هنرمندانه طراحی شده است که خواننده را درگیر میکند و او را به عمق داستان میبرد.
در کنار روایت داستان، نویسنده به تحلیل تأثیرات این نبرد بر آینده شخصیتها نیز پرداخته است. بهمن، فرزند اسفندیار، که شاهد کشته شدن پدرش به دست رستم است، به نمادی از نسلی بدل میشود که تحت تأثیر تراژدیهای گذشته، باید مسیر خود را بیابد. رستم که خود از این پیروزی داغدار است، مسئولیت پرورش بهمن را بر عهده میگیرد، گویی که در تلاش است تا بخشی از گناه خود را جبران کند.
یکی از نکات عمیق کتاب، نگاه به مفهوم پیروزی و شکست است. پیروزی رستم بر اسفندیار نه تنها برای او شادی به ارمغان نمیآورد، بلکه او را به سوگ و افسردگی میکشاند. این موضوع بهخوبی نشان میدهد که در نبردهای انسانی، پیروزی و شکست بهسادگی قابل تعریف نیستند و اغلب با احساسات متناقض همراه هستند.
نویسنده همچنین روابط پیچیده قدرت و اخلاق را بررسی کرده است. گشتاسب، با نقشهچینی برای نابودی اسفندیار و بهرهبرداری از احساسات او، تصویری از حاکمی بیرحم و نیرنگباز ارائه میدهد که حتی از قربانی کردن نزدیکترین افراد خود نیز ابایی ندارد. این رویکرد، کتاب را به اثری تأملبرانگیز درباره روابط قدرت و مسئولیت تبدیل میکند.
از منظر فضاسازی، کتاب خونبهای اسفندیار بهخوبی توانسته است دنیای اسطورهای شاهنامه را زنده کند. توصیفات دقیق از میدان نبرد، روابط خانوادگی، و فضای دادگاه شاه کیانی، همگی به خواننده کمک میکنند تا بهخوبی خود را در دنیای داستان تصور کند و با شخصیتها همذاتپنداری نماید.
این کتاب، نه تنها بازگویی یک داستان اسطورهای است، بلکه بازتابی از هویت و فرهنگ ایرانی به شمار میآید. نویسنده با بازخوانی این داستان در قالبی جدید، نشان داده است که چگونه ادبیات کهن میتواند همچنان برای مخاطبان امروز جذاب و معنادار باشد.
در نهایت، خونبهای اسفندیار اثری است که بهواسطه عمق مفاهیم، زیبایی نثر، و پرداخت هنرمندانه به شخصیتها و داستان، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر ایران دارد. این کتاب نه تنها برای علاقهمندان به شاهنامه و اسطورهشناسی، بلکه برای همه کسانی که به داستانهایی با مفاهیم عمیق انسانی علاقه دارند، اثری ارزشمند است.
داستان خونبهای اسفندیار
در کتاب خونبهای اسفندیار نوشته فواد فاروقی، داستان با معرفی اسفندیار، پهلوان رویینتن شاهنامه، آغاز میشود که به دستور پدرش، گشتاسب، به نبردی ناگزیر با رستم، پهلوان نامآور ایران، فرستاده میشود. گشتاسب که نگران از دست دادن تاجوتخت خود به دست اسفندیار است، با نیرنگ او را وادار میکند تا رستم را به بند کشیده و به دربار بیاورد. این مأموریت، اسفندیار را درگیر نبردی دشوار با یکی از بزرگترین پهلوانان ایران میکند.
رستم که در آغاز از رویارویی با اسفندیار پرهیز میکند، در نهایت به دلیل اصرار و تهدید اسفندیار ناچار به پذیرش مبارزه میشود. نبرد میان این دو پهلوان ابتدا بهصورت کشتی و سپس با استفاده از سلاحهای مختلف از جمله نیزه و شمشیر ادامه پیدا میکند. اگرچه اسفندیار از رویینتنی برخوردار است و هیچ سلاحی نمیتواند به او آسیب بزند، اما رستم با کمک سیمرغ راه چیره شدن بر او را مییابد.
در طول نبرد، رستم که از شدت زخمهای اسفندیار متأثر شده، از سیمرغ یاری میطلبد. سیمرغ به او پیشنهاد میدهد تا با استفاده از تیری ساختهشده از درخت گز، چشمان اسفندیار را هدف بگیرد؛ زیرا چشمان او تنها نقطهضعف رویینتنش هستند. در روز پایانی مبارزه، رستم این تیر را به چشمان اسفندیار میزند و او را از پای درمیآورد.
اسفندیار که در لحظات پایانی زندگی خود حقیقت نیرنگ پدرش را درمییابد، از رستم درخواست میکند تا از فرزند خردسالش، بهمن، مراقبت کند. او با پذیرش مرگ، به سرنوشت غمانگیز خود تن میدهد، اما پیش از مرگ، امانت فرزندش را به دست دشمن خود میسپارد، امری که نشاندهنده بزرگی و شرافت پهلوانی اوست.
رستم، که خود را مقصر مرگ اسفندیار میداند، وظیفه نگهداری از بهمن را میپذیرد و او را به دخمه پهلوانان میبرد. بهمن که شاهد مرگ پدرش به دست رستم بوده، با کینه و غم بزرگ میشود، اما رستم تلاش میکند تا او را به پهلوانی شایسته و ادامهدهنده راه اسفندیار تبدیل کند.
از سوی دیگر، گشتاسب که از مرگ فرزندش خشنود به نظر میرسد، در دربار نقش پدر سوگوار را بازی میکند تا از خشم عمومی جلوگیری کند. اما واقعیت این است که مرگ اسفندیار او را از تهدید جانشینی پسرش آسودهخاطر کرده است.
در نهایت، داستان با تمرکز بر سرنوشت بهمن و تلاشهای رستم برای پرورش او به پایان میرسد. این پایانبندی نهتنها به مرگ اسفندیار، بلکه به پیامدهای طولانیمدت این نبرد تراژیک برای نسلهای بعدی میپردازد و بر پیچیدگیهای اخلاقی و انسانی داستان تأکید دارد.
بخشهایی از خونبهای اسفندیار
خوبان ساده دلند و ساده دلی اسفندیار را به میدان جنگی کشانده بود که توطئه ابتکار عمل را به دست داشت جنگی میان خوبان دلاور، زمانه جنگی میان پاک سرشتان ایران زمین و جنگی میان پهلوانی سالخورده و دل آزرده با جوانی کام از زندگی برنگرفته و به دوران عبرت آموزی و تجربه نرسیده میان دو تن از ایرانیان پاکیزه نهاد آتش جنگی را فروزان کرده بودند.
میان رستمی که گرزش را به سویی نهاده بود و شمشیر استخوان شکنش را به سویی دیگر؛ میان رستمی که دلاوری هایش را راهی دیار خاطره ها کرده بود با جوانی جویای نام با جوانی که درخشش حماسی خود را در میدانهای نبرد به رخ همگان میکشید جنگی میان رستم با مردی که میتوانست به خاطره جوانی رشادت آمیز او جانی تازه ببخشد با جوانی که سر گردنکشان را به خاک میسایید؛ با جوانی که با دستان تهی ستونهای برافراشته سنگی را در هم میریخت دو حریف در دل ایرانیان جایی از محبت داشتند.
اگر رستم والاقدری اش را به تأیید دوست و دشمن رسانده بود برای آن بود که قلبش برای ایران این سرزمین دیرین سال می تپید و اگر مردم مهر اسفندیار را به دل گرفته بودند به خاطر آن بود که وطنشان را به وجود شیرمردان و شیرزنان نیازمند میدیدند.
………………
از بامداد از هنگامی که هنوز خورشید با لشکر روشنایی اش تیرگی را کاملاً تارومار نکرده بود، دو حریف به میانه میدان راه گشودند ابتدا از مرکبهایشان به زیر آمدند اسلحه را به کناری نهادند. شاخ به شاخ شدند و پنجه در پنجه هم افکندند. گاهی اسفندیار رقیبش را تا انتهای محوطه میراند و گاه رستم او را هر دو با رموز و فنون کشتی آشنایی داشتند فنهای سرآویز کمرتاب بغل گیر و چه و چه… کشتی نتیجه یی نداد.
هر فنی که به کار میبردند با بدل حریف مواجه میشد. ساعتی چند به همین منوال گذشت و نه تنها پشت هیچ حریفی به خاک نرسید بلکه حتی زانوانشان نیز نخمید انگار دو نیروی برابر به مقابله هم رفته بودند.
بارها سپاهیان نظاره گر نفسهایشان را در سینه شان زندانی کردند دستخوش هیجان شدند بسیاری از آنان پیروزی اسفندیار را نزدیک میشمردند، اما هیجانشان راه به جایی نبرد چرا که رستم میدانهای جنگ بزرگان را به خود دیده بود و می دانست چگونه به شکار حساس ترین لحظات بپردازد و خود را از مخمصه شکست رهایی دهد.
پس از کشتی دو حریف دست به اسلحه بردند بر اسبانشان سوار شدند نیزه به دست به سوی هم تاختند و سینه حریف را نشانه رفتند؛ اما نیزه ها مجال این را نمی یافتند با سینه یکی از آن دو آشنایی یابند نیزه ها در میانه راه به هم بر می خوردند تغییر مسیر میدادند و فضا را می شکافتند و بس جنگ با شمشیر نیز ثمری نبخشید به جز افزودن بر سر و صداها و غریوی که در میدان موج میزد؛ غریوی که هواداران اسفندیار میکشیدند غریوی واهی زیرا آن نتیجه هیجان آمیزی را که منتظر بودند در چشم بر هم زدنی رنگ می باخت.
……………………
سردار مازار همه جوانب را در نظر گرفته بود فکر همه چیز را کرده بود او به تندرستی همراهانش اهمیت بسیار میداد از این رو علاوه بر تهیه آذوقه مناسب و کافی برای آنان بساط چندین خیمه را هم بار شتران کرده بود تا اگر چنانچه با باران و بوران مواجه شدند مردانش بتوانند از آن خیمه ها استفاده کنند.
این خیمه ها فقط در شرایط اضطراری برافراشته میشد ولی خیمه زنان هر شب برقرار بود خیمه یی که ساعت ها از آن صدای گپ و گفت و خنده میآمد؛ انگاری سخنان و شوخیهای زنان تمامی نداشت. زنان به سن و سال تقریباً یکسان بودند حدوداً سی سال داشتند، یکی دو سال کمتر یا بیشتر آنان دوران پختگی زنانگی را میگذراندند با آن که از زیبایی بهره یی
چندان نداشتند چون اغلب زنان ایرانی ملاحتشان به آنان قشنگی متینی میبخشید.
شبها این زنان از تجربیاتشان از زندگی زناشوییشان میگفتند. از کودکانی که پرورانده بودند زرگیس که در شوخ ،مشربی یکی دو میدان از زنان همراهش پیش بود شبی پرسشی را به طنز با پاک ناز و تورانه در میان گذاشت مگر در ایران زمین زنی در امور زناشویی خبره تر از ما نبود که ما را برگزیده اند و راهی این سفر طولانی کرده اند؟!
پاک ناز در جواب از بخت بدش نالید هر که را میبینی از هنرش به خود میبالد اما هنر ما به دردسرمان می اندازد برای آن که به خوبی سخن میرانیم ما را راهی این سفر کرده اند و سبب شده اند تا چند ماهی از خانه و خانواده مان دور بیفتیم.
………………..
هنگامی که در دل ،بیابان خیمه ها را برافراشتند کاروانیان به درون خیمه ها پناه بردند به غیر از شمشیر زنانی که دورادور پاسداری میدادند دیگر افراد کاروان به تدریج مغلوب خواب شدند بعضی زودتر و برخی دیرتر آنان مدتی با یک دیگر صحبت داشتند تا دقایقی چند از خیمه ها صدای گفت و گو و بعضاً خنده بیرون میزد اما چون پاسی از شب گذشت همگی تن به خواب سپردند.
رستم برای آن که سفر را به پایان ببرد تصمیم گرفته بود با استراحتی اندک و پیش روی زیاد، حتی الامکان از مدت مسافرت بکاهد آن شب او با سردار مازار در یک خیمه سر بر بالین نهاد جهان پهلوان از چنان نیرویی برخوردار بود که چندین شبانه روز را به سفر بگذراند و خود را به خستگی نسپارد اما دیگران از چنان طاقت و نیرویی برخوردار نبودند؛ به همین جهت آن شب خیلی زود تسلیم خواب شدند.
سردار مازار پیش از آن که پلک هایش با هم مهربان شوند در آن شب دقایقی با پهلوان دوران صحبت داشت به او یادآور شد که اگر سفر همچنان ادامه بیابد مسافران به نهایت خستگی میرسند و ای بسا از شدت خستگی از پای درآیند او به جهان پهلوان خاطرنشان کرد که همه را توان و نیرویی همپایه او نیست و بهتر است که او تجدید نظری در برنامه هایش کند به ظاهر سخنان سردار مازار منطقی می نمود.
همه کاروانیان را آن توان نبود که با سفری چنین سنگین کنار بیایند. رستم به سردار پیر آن شب سخنی نگفت اما در صدد برآمد تغییری در برنامه سفرش ایجاد کند.
جهان پهلوان در زندگی اش آموخته بود که از فرصتها نهایت استفاده را به عمل آورد. آن چه موفقیتش را در میدانهای جنگ تضمین میکرد همین فرصت شناسی بود. او برخلاف دیگران که وقتی مسأله یی برای اندیشیدن و مشغولیات ذهنی می یابند ساعت ها به بیداری میگذرانند و کلنجار میروند خود را به افکاری که به مغزش خزیده بود مشغول نداشت. برنامه ریزی درباره سفر را به روز دیگر موکول کرد و پلک هایش را بست و خود را به خوابی آرام سپرد.
دیری نپایید که مازار نیز مغلوب خواب شد و همچنین دیگر کاروانیان؛ فقط از ارابه زنان صدای گفت و گویی خفیف می آمد و نیز کتایون در ارابه اش بیدار بود. دریایی از اندیشه های روان پریش به مغزش هجوم آورده و او را بدخواب کرده بودند.
ساعت ها چشمان کتایون با خواب سر جنگ داشت چشمانش را می بست و پلک هایش را به هم میفشرد و میکوشید هر چه اضطراب است از دلش بیرون کند و هرچه اندیشه است از مغزش براند ولی به انجام چنین کاری موفق نمی شد نه اضطراب و نگرانی از دلش زدوده میشد و نه اندیشه از تاخت و تاز در مغزش باز می ایستاد.
بارها او در ارابه اش جا به جا شد تغییر حالت دادگاه نشست گاه بر پهلو لمید و گاه پاهایش را جمع کرد و در آغوش گرفت. او که بر تختش در شبستانش به راحتی می خفت دو شب بود که نتوانسته بود با خواب سازگار شود.
…………………….
برخی بر این باور بودند که هر چه مدت جشن کوتاه تر باشد بیشتر مقرون به مصلحت مملکتی است و مردم میتوانند زودتر کار و زندگی عادیشان را از سر گیرند و به مسؤولیت هایی که داشتند بپردازند منتها آن جشن کوتاه مدت باید چنان شکوهمند باشد که خاطرهاش هرگز از یادها نرود بعضی جشنی را پیشنهاد می کردند که روزها ادامه یابد.
آنان دلیل میآوردند ایرانیان در زمان پادشاهی گشتاسب کم ستم ندیده اند کم دردسر نکشیده اند و اکنون که فرمانروایی به نوه اش بهمن رسیده است، اگر زمان جشن به درازا بکشد فرصت و مجالی است برای ایرانیان تا رنگ شادمانی را به زندگیشان بزنند و پس از به پایان رسیدن جشن خوشدلانه و امیدوارانه فعالیتهایشان را دوباره آغاز کنند.
آنانی که پیشنهاد نخست را ارائه داده بودند دلیلی دیگر نیز در دست داشتند که از هر حیث معقول و منطقی مینمود آنان میگفتند هنگامی که جشنی روزها ادامه یابد هزینه یی هنگفت بر خزانه مملکتی تحمیل خواهد کرد و پذیرش چنین هزینه یی پیامدهایی ناگوار خواهد داشت.
اگر به کتاب خونبهای اسفندیار علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی برترین آثار فواد فاروقی با سایر کتابهای این نویسندهی خوشذوق نیز آشنا شوید.
23 دی 1403
خونبهای اسفندیار
«خونبهای اسفندیار» با نام کامل «خونبهای اسفندیار: سرنوشت بازماندگان جهان پهلوان رستم» اثری است از فواد فاروقی (نویسندهی اهل بستک لارستان فارس، متولد ۱۳۲۳) که در سال ۱۳۸۹ منتشر شده است. این رمان دربارهی نبرد تراژیک و ناگزیر میان رستم و اسفندیار در سایهی نیرنگ گشتاسب و عواقب آن است و به بررسی مفاهیم قدرت، سرنوشت، و شرافت پهلوانی میپردازد.
دربارهی خونبهای اسفندیار
کتاب خونبهای اسفندیار نوشته فؤاد فاروقی، اثری است که با زبانی روان و نگاهی عمیق، یکی از تأثیرگذارترین و تراژیکترین داستانهای شاهنامه فردوسی را بازخوانی میکند. این کتاب به نبرد اسفندیار، پهلوان رویینتن، و رستم، پهلوان جاودانه، میپردازد و با تمرکز بر جزئیات احساسی و روانی شخصیتها، به پیچیدگیهای روابط انسانی، تقدیر و جبر تاریخی مینگرد. نویسنده با بهرهگیری از شاهنامه بهعنوان منبع الهام، موفق شده است روایتی جدید ارائه دهد که نهتنها مخاطب را با داستانی حماسی همراه میکند، بلکه او را به تفکر درباره مفاهیم فلسفی و اخلاقی نیز دعوت مینماید.
یکی از نقاط برجسته کتاب، توجه به ویژگیهای شخصیتی و درونی قهرمانان است. اسفندیار که نماد جوانی، شجاعت، و رویینتنی است، به دلیل سادهدلی و آرمانگرایی، قربانی نقشههای پدرش گشتاسب میشود. گشتاسب، شاهی که قدرت و تاجوتخت خود را بالاتر از ارزشهای انسانی قرار داده، از سادهدلی فرزندش بهره میبرد تا او را به نبرد با رستم بفرستد. این تعارض میان جاهطلبی پادشاه و آرمانگرایی پهلوان، به یکی از مهمترین مضامین کتاب بدل میشود.
نبرد رستم و اسفندیار، در این روایت بهعنوان جنگی ناگزیر و تراژیک تصویر شده است. نویسنده بهخوبی توانسته است پیچیدگیهای روانی دو پهلوان را بازتاب دهد: از یک سو، اسفندیار که میخواهد شایستگی خود را اثبات کند و جایگاه پادشاهی را به دست آورد، و از سوی دیگر، رستم که از جنگیدن بیزار است اما برای حفظ عزت و آزادی خود ناچار به مبارزه میشود. این کشمکشها، داستان را به سطحی فراتر از یک رویارویی صرفاً فیزیکی میبرد و آن را به تأملی فلسفی درباره آزادی، عدالت، و وظیفه تبدیل میکند.
فؤاد فاروقی در این کتاب به مفاهیمی چون جبر و اختیار نیز پرداخته است. اسفندیار، که رویینتنیاش او را از هر ضربهای مصون نگه میدارد، در نهایت به دست تیر گز رستم شکست میخورد، زیرا تنها نقطهضعفش، چشمانش، توسط سیمرغ آشکار میشود. این موضوع، نمایانگر آن است که حتی قویترین افراد نیز از تقدیر و سرنوشت گریز ندارند و شکستناپذیری صرفاً یک توهم است.
زبان و نثر کتاب یکی دیگر از ویژگیهای برجسته آن است. فاروقی با استفاده از زبانی ادبی و در عین حال ساده، توانسته است حس حماسی داستان را حفظ کند و همزمان مفاهیم انسانی و احساسی آن را برجسته سازد. توصیفات او از میدان نبرد، احساسات شخصیتها، و صحنههای پایانی به شکلی هنرمندانه طراحی شده است که خواننده را درگیر میکند و او را به عمق داستان میبرد.
در کنار روایت داستان، نویسنده به تحلیل تأثیرات این نبرد بر آینده شخصیتها نیز پرداخته است. بهمن، فرزند اسفندیار، که شاهد کشته شدن پدرش به دست رستم است، به نمادی از نسلی بدل میشود که تحت تأثیر تراژدیهای گذشته، باید مسیر خود را بیابد. رستم که خود از این پیروزی داغدار است، مسئولیت پرورش بهمن را بر عهده میگیرد، گویی که در تلاش است تا بخشی از گناه خود را جبران کند.
یکی از نکات عمیق کتاب، نگاه به مفهوم پیروزی و شکست است. پیروزی رستم بر اسفندیار نه تنها برای او شادی به ارمغان نمیآورد، بلکه او را به سوگ و افسردگی میکشاند. این موضوع بهخوبی نشان میدهد که در نبردهای انسانی، پیروزی و شکست بهسادگی قابل تعریف نیستند و اغلب با احساسات متناقض همراه هستند.
نویسنده همچنین روابط پیچیده قدرت و اخلاق را بررسی کرده است. گشتاسب، با نقشهچینی برای نابودی اسفندیار و بهرهبرداری از احساسات او، تصویری از حاکمی بیرحم و نیرنگباز ارائه میدهد که حتی از قربانی کردن نزدیکترین افراد خود نیز ابایی ندارد. این رویکرد، کتاب را به اثری تأملبرانگیز درباره روابط قدرت و مسئولیت تبدیل میکند.
از منظر فضاسازی، کتاب خونبهای اسفندیار بهخوبی توانسته است دنیای اسطورهای شاهنامه را زنده کند. توصیفات دقیق از میدان نبرد، روابط خانوادگی، و فضای دادگاه شاه کیانی، همگی به خواننده کمک میکنند تا بهخوبی خود را در دنیای داستان تصور کند و با شخصیتها همذاتپنداری نماید.
این کتاب، نه تنها بازگویی یک داستان اسطورهای است، بلکه بازتابی از هویت و فرهنگ ایرانی به شمار میآید. نویسنده با بازخوانی این داستان در قالبی جدید، نشان داده است که چگونه ادبیات کهن میتواند همچنان برای مخاطبان امروز جذاب و معنادار باشد.
در نهایت، خونبهای اسفندیار اثری است که بهواسطه عمق مفاهیم، زیبایی نثر، و پرداخت هنرمندانه به شخصیتها و داستان، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر ایران دارد. این کتاب نه تنها برای علاقهمندان به شاهنامه و اسطورهشناسی، بلکه برای همه کسانی که به داستانهایی با مفاهیم عمیق انسانی علاقه دارند، اثری ارزشمند است.
داستان خونبهای اسفندیار
در کتاب خونبهای اسفندیار نوشته فواد فاروقی، داستان با معرفی اسفندیار، پهلوان رویینتن شاهنامه، آغاز میشود که به دستور پدرش، گشتاسب، به نبردی ناگزیر با رستم، پهلوان نامآور ایران، فرستاده میشود. گشتاسب که نگران از دست دادن تاجوتخت خود به دست اسفندیار است، با نیرنگ او را وادار میکند تا رستم را به بند کشیده و به دربار بیاورد. این مأموریت، اسفندیار را درگیر نبردی دشوار با یکی از بزرگترین پهلوانان ایران میکند.
رستم که در آغاز از رویارویی با اسفندیار پرهیز میکند، در نهایت به دلیل اصرار و تهدید اسفندیار ناچار به پذیرش مبارزه میشود. نبرد میان این دو پهلوان ابتدا بهصورت کشتی و سپس با استفاده از سلاحهای مختلف از جمله نیزه و شمشیر ادامه پیدا میکند. اگرچه اسفندیار از رویینتنی برخوردار است و هیچ سلاحی نمیتواند به او آسیب بزند، اما رستم با کمک سیمرغ راه چیره شدن بر او را مییابد.
در طول نبرد، رستم که از شدت زخمهای اسفندیار متأثر شده، از سیمرغ یاری میطلبد. سیمرغ به او پیشنهاد میدهد تا با استفاده از تیری ساختهشده از درخت گز، چشمان اسفندیار را هدف بگیرد؛ زیرا چشمان او تنها نقطهضعف رویینتنش هستند. در روز پایانی مبارزه، رستم این تیر را به چشمان اسفندیار میزند و او را از پای درمیآورد.
اسفندیار که در لحظات پایانی زندگی خود حقیقت نیرنگ پدرش را درمییابد، از رستم درخواست میکند تا از فرزند خردسالش، بهمن، مراقبت کند. او با پذیرش مرگ، به سرنوشت غمانگیز خود تن میدهد، اما پیش از مرگ، امانت فرزندش را به دست دشمن خود میسپارد، امری که نشاندهنده بزرگی و شرافت پهلوانی اوست.
رستم، که خود را مقصر مرگ اسفندیار میداند، وظیفه نگهداری از بهمن را میپذیرد و او را به دخمه پهلوانان میبرد. بهمن که شاهد مرگ پدرش به دست رستم بوده، با کینه و غم بزرگ میشود، اما رستم تلاش میکند تا او را به پهلوانی شایسته و ادامهدهنده راه اسفندیار تبدیل کند.
از سوی دیگر، گشتاسب که از مرگ فرزندش خشنود به نظر میرسد، در دربار نقش پدر سوگوار را بازی میکند تا از خشم عمومی جلوگیری کند. اما واقعیت این است که مرگ اسفندیار او را از تهدید جانشینی پسرش آسودهخاطر کرده است.
در نهایت، داستان با تمرکز بر سرنوشت بهمن و تلاشهای رستم برای پرورش او به پایان میرسد. این پایانبندی نهتنها به مرگ اسفندیار، بلکه به پیامدهای طولانیمدت این نبرد تراژیک برای نسلهای بعدی میپردازد و بر پیچیدگیهای اخلاقی و انسانی داستان تأکید دارد.
بخشهایی از خونبهای اسفندیار
خوبان ساده دلند و ساده دلی اسفندیار را به میدان جنگی کشانده بود که توطئه ابتکار عمل را به دست داشت جنگی میان خوبان دلاور، زمانه جنگی میان پاک سرشتان ایران زمین و جنگی میان پهلوانی سالخورده و دل آزرده با جوانی کام از زندگی برنگرفته و به دوران عبرت آموزی و تجربه نرسیده میان دو تن از ایرانیان پاکیزه نهاد آتش جنگی را فروزان کرده بودند.
میان رستمی که گرزش را به سویی نهاده بود و شمشیر استخوان شکنش را به سویی دیگر؛ میان رستمی که دلاوری هایش را راهی دیار خاطره ها کرده بود با جوانی جویای نام با جوانی که درخشش حماسی خود را در میدانهای نبرد به رخ همگان میکشید جنگی میان رستم با مردی که میتوانست به خاطره جوانی رشادت آمیز او جانی تازه ببخشد با جوانی که سر گردنکشان را به خاک میسایید؛ با جوانی که با دستان تهی ستونهای برافراشته سنگی را در هم میریخت دو حریف در دل ایرانیان جایی از محبت داشتند.
اگر رستم والاقدری اش را به تأیید دوست و دشمن رسانده بود برای آن بود که قلبش برای ایران این سرزمین دیرین سال می تپید و اگر مردم مهر اسفندیار را به دل گرفته بودند به خاطر آن بود که وطنشان را به وجود شیرمردان و شیرزنان نیازمند میدیدند.
………………
از بامداد از هنگامی که هنوز خورشید با لشکر روشنایی اش تیرگی را کاملاً تارومار نکرده بود، دو حریف به میانه میدان راه گشودند ابتدا از مرکبهایشان به زیر آمدند اسلحه را به کناری نهادند. شاخ به شاخ شدند و پنجه در پنجه هم افکندند. گاهی اسفندیار رقیبش را تا انتهای محوطه میراند و گاه رستم او را هر دو با رموز و فنون کشتی آشنایی داشتند فنهای سرآویز کمرتاب بغل گیر و چه و چه… کشتی نتیجه یی نداد.
هر فنی که به کار میبردند با بدل حریف مواجه میشد. ساعتی چند به همین منوال گذشت و نه تنها پشت هیچ حریفی به خاک نرسید بلکه حتی زانوانشان نیز نخمید انگار دو نیروی برابر به مقابله هم رفته بودند.
بارها سپاهیان نظاره گر نفسهایشان را در سینه شان زندانی کردند دستخوش هیجان شدند بسیاری از آنان پیروزی اسفندیار را نزدیک میشمردند، اما هیجانشان راه به جایی نبرد چرا که رستم میدانهای جنگ بزرگان را به خود دیده بود و می دانست چگونه به شکار حساس ترین لحظات بپردازد و خود را از مخمصه شکست رهایی دهد.
پس از کشتی دو حریف دست به اسلحه بردند بر اسبانشان سوار شدند نیزه به دست به سوی هم تاختند و سینه حریف را نشانه رفتند؛ اما نیزه ها مجال این را نمی یافتند با سینه یکی از آن دو آشنایی یابند نیزه ها در میانه راه به هم بر می خوردند تغییر مسیر میدادند و فضا را می شکافتند و بس جنگ با شمشیر نیز ثمری نبخشید به جز افزودن بر سر و صداها و غریوی که در میدان موج میزد؛ غریوی که هواداران اسفندیار میکشیدند غریوی واهی زیرا آن نتیجه هیجان آمیزی را که منتظر بودند در چشم بر هم زدنی رنگ می باخت.
……………………
سردار مازار همه جوانب را در نظر گرفته بود فکر همه چیز را کرده بود او به تندرستی همراهانش اهمیت بسیار میداد از این رو علاوه بر تهیه آذوقه مناسب و کافی برای آنان بساط چندین خیمه را هم بار شتران کرده بود تا اگر چنانچه با باران و بوران مواجه شدند مردانش بتوانند از آن خیمه ها استفاده کنند.
این خیمه ها فقط در شرایط اضطراری برافراشته میشد ولی خیمه زنان هر شب برقرار بود خیمه یی که ساعت ها از آن صدای گپ و گفت و خنده میآمد؛ انگاری سخنان و شوخیهای زنان تمامی نداشت. زنان به سن و سال تقریباً یکسان بودند حدوداً سی سال داشتند، یکی دو سال کمتر یا بیشتر آنان دوران پختگی زنانگی را میگذراندند با آن که از زیبایی بهره یی
چندان نداشتند چون اغلب زنان ایرانی ملاحتشان به آنان قشنگی متینی میبخشید.
شبها این زنان از تجربیاتشان از زندگی زناشوییشان میگفتند. از کودکانی که پرورانده بودند زرگیس که در شوخ ،مشربی یکی دو میدان از زنان همراهش پیش بود شبی پرسشی را به طنز با پاک ناز و تورانه در میان گذاشت مگر در ایران زمین زنی در امور زناشویی خبره تر از ما نبود که ما را برگزیده اند و راهی این سفر طولانی کرده اند؟!
پاک ناز در جواب از بخت بدش نالید هر که را میبینی از هنرش به خود میبالد اما هنر ما به دردسرمان می اندازد برای آن که به خوبی سخن میرانیم ما را راهی این سفر کرده اند و سبب شده اند تا چند ماهی از خانه و خانواده مان دور بیفتیم.
………………..
هنگامی که در دل ،بیابان خیمه ها را برافراشتند کاروانیان به درون خیمه ها پناه بردند به غیر از شمشیر زنانی که دورادور پاسداری میدادند دیگر افراد کاروان به تدریج مغلوب خواب شدند بعضی زودتر و برخی دیرتر آنان مدتی با یک دیگر صحبت داشتند تا دقایقی چند از خیمه ها صدای گفت و گو و بعضاً خنده بیرون میزد اما چون پاسی از شب گذشت همگی تن به خواب سپردند.
رستم برای آن که سفر را به پایان ببرد تصمیم گرفته بود با استراحتی اندک و پیش روی زیاد، حتی الامکان از مدت مسافرت بکاهد آن شب او با سردار مازار در یک خیمه سر بر بالین نهاد جهان پهلوان از چنان نیرویی برخوردار بود که چندین شبانه روز را به سفر بگذراند و خود را به خستگی نسپارد اما دیگران از چنان طاقت و نیرویی برخوردار نبودند؛ به همین جهت آن شب خیلی زود تسلیم خواب شدند.
سردار مازار پیش از آن که پلک هایش با هم مهربان شوند در آن شب دقایقی با پهلوان دوران صحبت داشت به او یادآور شد که اگر سفر همچنان ادامه بیابد مسافران به نهایت خستگی میرسند و ای بسا از شدت خستگی از پای درآیند او به جهان پهلوان خاطرنشان کرد که همه را توان و نیرویی همپایه او نیست و بهتر است که او تجدید نظری در برنامه هایش کند به ظاهر سخنان سردار مازار منطقی می نمود.
همه کاروانیان را آن توان نبود که با سفری چنین سنگین کنار بیایند. رستم به سردار پیر آن شب سخنی نگفت اما در صدد برآمد تغییری در برنامه سفرش ایجاد کند.
جهان پهلوان در زندگی اش آموخته بود که از فرصتها نهایت استفاده را به عمل آورد. آن چه موفقیتش را در میدانهای جنگ تضمین میکرد همین فرصت شناسی بود. او برخلاف دیگران که وقتی مسأله یی برای اندیشیدن و مشغولیات ذهنی می یابند ساعت ها به بیداری میگذرانند و کلنجار میروند خود را به افکاری که به مغزش خزیده بود مشغول نداشت. برنامه ریزی درباره سفر را به روز دیگر موکول کرد و پلک هایش را بست و خود را به خوابی آرام سپرد.
دیری نپایید که مازار نیز مغلوب خواب شد و همچنین دیگر کاروانیان؛ فقط از ارابه زنان صدای گفت و گویی خفیف می آمد و نیز کتایون در ارابه اش بیدار بود. دریایی از اندیشه های روان پریش به مغزش هجوم آورده و او را بدخواب کرده بودند.
ساعت ها چشمان کتایون با خواب سر جنگ داشت چشمانش را می بست و پلک هایش را به هم میفشرد و میکوشید هر چه اضطراب است از دلش بیرون کند و هرچه اندیشه است از مغزش براند ولی به انجام چنین کاری موفق نمی شد نه اضطراب و نگرانی از دلش زدوده میشد و نه اندیشه از تاخت و تاز در مغزش باز می ایستاد.
بارها او در ارابه اش جا به جا شد تغییر حالت دادگاه نشست گاه بر پهلو لمید و گاه پاهایش را جمع کرد و در آغوش گرفت. او که بر تختش در شبستانش به راحتی می خفت دو شب بود که نتوانسته بود با خواب سازگار شود.
…………………….
برخی بر این باور بودند که هر چه مدت جشن کوتاه تر باشد بیشتر مقرون به مصلحت مملکتی است و مردم میتوانند زودتر کار و زندگی عادیشان را از سر گیرند و به مسؤولیت هایی که داشتند بپردازند منتها آن جشن کوتاه مدت باید چنان شکوهمند باشد که خاطرهاش هرگز از یادها نرود بعضی جشنی را پیشنهاد می کردند که روزها ادامه یابد.
آنان دلیل میآوردند ایرانیان در زمان پادشاهی گشتاسب کم ستم ندیده اند کم دردسر نکشیده اند و اکنون که فرمانروایی به نوه اش بهمن رسیده است، اگر زمان جشن به درازا بکشد فرصت و مجالی است برای ایرانیان تا رنگ شادمانی را به زندگیشان بزنند و پس از به پایان رسیدن جشن خوشدلانه و امیدوارانه فعالیتهایشان را دوباره آغاز کنند.
آنانی که پیشنهاد نخست را ارائه داده بودند دلیلی دیگر نیز در دست داشتند که از هر حیث معقول و منطقی مینمود آنان میگفتند هنگامی که جشنی روزها ادامه یابد هزینه یی هنگفت بر خزانه مملکتی تحمیل خواهد کرد و پذیرش چنین هزینه یی پیامدهایی ناگوار خواهد داشت.
اگر به کتاب خونبهای اسفندیار علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی برترین آثار فواد فاروقی با سایر کتابهای این نویسندهی خوشذوق نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، ادبیات کهن، داستان ایرانی، داستان تاریخی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، فواد فاروقی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب