«گرما و غبار» اثری است از روث پریور جابوالا (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۲۷ تا ۲۰۱۳) که در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. این رمان داستانی درباره برخورد فرهنگها، تأثیر استعمار، و جستجوی هویت فردی دو زن در دو دوره زمانی متفاوت است.
دربارهی گرما و غبار
روث پریور جابوالا، نویسندهای که بیشتر آثارش در بستر فرهنگ هند روایت شدهاند، در سال ۱۹۷۵ رمان گرما و غبار را منتشر کرد. این اثر، که جایزه معتبر بوکر را از آن خود کرد، روایتی پیچیده از برخورد دو فرهنگ، سنت و مدرنیته، و زندگی دو زن در دو زمان متفاوت است. گرما و غبار داستانی است که هم از حیث مضمون و هم ساختار، در زمره آثار شاخص ادبیات انگلیسیزبان در قرن بیستم قرار میگیرد و همچنان جایگاهی ویژه در ادبیات پسااستعماری دارد.
رمان روایتگر زندگی دو زن است: اولیویا، همسر یک افسر بریتانیایی در دوران راج، که با محیط خشک و مردسالارانه استعمار در کشمکش است، و راوی بینام داستان که در دهه ۱۹۷۰ به هند سفر میکند تا از سرنوشت اولیویا سر درآورد. این ساختار دوگانه زمانی، یکی از نقاط قوت اثر است که به شکلی موازی، تأثیر استعمار، سنتهای هندی و کشش غربیان به شرق را بررسی میکند. برخورد این دو روایت، خواننده را به مقایسهای میان دوره استعمار و دوران پسااستعماری دعوت میکند.
یکی از ویژگیهای برجسته گرما و غبار، فضاسازی و توصیفهای دقیق آن از محیط، گرما، بوها، رنگها و آداب و رسوم هند است. جابوالا که خود سالها در هند زندگی کرده بود، توانسته است با جزئیات و دقتی کمنظیر، تصویری زنده از محیط ارائه دهد. این فضاسازی نهتنها در خدمت داستان است، بلکه حال و هوای خاصی به اثر میبخشد و احساس زیستن در میان شخصیتها را به خواننده منتقل میکند.
اما شاید مهمترین نقطه قوت این کتاب، پرداخت شخصیتهای زن و روابط پیچیده آنها با جامعه باشد. اولیویا، زنی که از محدودیتهای جامعه استعماری خسته شده، به سوی فرهنگ هندی کشیده میشود و در نهایت تصمیمی میگیرد که او را از دنیای خودش جدا میکند. در مقابل، راوی مدرن داستان، در جستجوی حقیقتی است که بیش از آنکه به گذشته تعلق داشته باشد، به خود او و هویت فردیاش مربوط میشود.
از نظر سبک روایی، جابوالا با زبانی ساده اما تأثیرگذار، داستان را روایت میکند. عدم پیچیدگی زبانی باعث میشود که مخاطب به راحتی با داستان همراه شود، اما در عین حال، لایههای عمیقتری از معنا در متن نهفته است که با تأمل بیشتر آشکار میشوند. این سادگی و در عین حال چندلایگی، یکی از دلایل موفقیت کتاب است.
با این حال، برخی منتقدان معتقدند که رمان در برخی قسمتها کند پیش میرود و برخی از شخصیتها، بهویژه شخصیتهای هندی، در مقایسه با شخصیتهای اروپایی، چندان عمق ندارند. همچنین، گرچه نویسنده تلاش کرده است که تصویری بیطرفانه از فرهنگ هند ارائه دهد، اما برخی منتقدان او را به نوعی نگاهی شرقشناسانه متهم کردهاند که همچنان تحت تأثیر نگاه غربی به شرق است.
در کنار موفقیت ادبی، اقتباس سینمایی از گرما و غبار در سال ۱۹۸۳، به کارگردانی جیمز آیوری، بر محبوبیت آن افزود. این فیلم که با فیلمنامهای از خود جابوالا ساخته شد، به همان اندازه که در انتقال حال و هوای داستان موفق بود، برخی از جزئیات رمان را نیز تغییر داد. فیلم توانست تحسین منتقدان را جلب کند و در برخی جشنوارههای سینمایی نیز مورد توجه قرار گرفت.
یکی دیگر از جنبههای قابل توجه کتاب، تحلیل آن از عشق و روابط میانفرهنگی است. اولیویا با وجود آنکه همسر یک انگلیسی است، به سمت نواب، یکی از اشرافزادگان هندی، جذب میشود. این رابطه، که در بستری از تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد، به نوعی استعارهای از کشمکشهای بین شرق و غرب نیز محسوب میشود.
گرما و غبار همچنین پرسشهایی درباره جبر و اختیار، انتخابهای فردی در برابر ساختارهای اجتماعی، و تفاوت نگاه به جنسیت و قدرت در فرهنگهای مختلف مطرح میکند. این مسائل، همچنان برای خوانندگان امروزی نیز جذاب و قابل تأمل هستند، چرا که بسیاری از چالشهای مطرحشده در کتاب، هنوز در جوامع معاصر مطرحاند.
با وجود برخی نقدها، جایگاه گرما و غبار در ادبیات انگلیسیزبان و ادبیات پسااستعماری تثبیت شده است. این رمان نمونهای از ادبیاتی است که توانسته شکاف میان دو فرهنگ را از طریق داستانی شخصی و تأثیرگذار روایت کند.
ترکیب دو خط زمانی و ارتباط آنها، عاملی است که کتاب را از دیگر آثار مشابه متمایز میکند. این شیوه روایی، خواننده را به کشف و مقایسه دو دوران مختلف دعوت میکند و از یک اثر ساده تاریخی، به اثری چندوجهی تبدیل میشود.
در مجموع، گرما و غبار کتابی است که با وجود برخی انتقادات، همچنان به عنوان اثری شاخص در ادبیات قرن بیستم شناخته میشود. جوایزی مانند بوکر و اقتباس سینمایی موفق آن، گواهی بر تأثیر و محبوبیت ماندگار این رمان هستند.
رمان گرما و غبار دروبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۵ با بیش از ۸۳۸۰ رای و ۵۲۶ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از مهدی غبرائی به بازار عرضه شده است.
داستان گرما و غبار
گرما و غبار داستانی است درباره دو زن از دو نسل مختلف که زندگیشان به شکلی غیرمستقیم به هم پیوند میخورد. اولیویا، همسر یک افسر بریتانیایی، در دوران استعمار هند در دهه ۱۹۲۰ به هند میآید. او که از زندگی محدود و بستهای که به او تحمیل شده خسته است، به شدت تحت تأثیر فرهنگ و محیط جدید قرار میگیرد. در میان تنشهای فرهنگی و اجتماعی، او به یک رابطه عاشقانه با یک مرد هندی، نواب، وارد میشود، رابطهای که باعث میشود زندگیاش دستخوش تحولات عمیق شود.
اولیویا به رغم اینکه در ابتدای داستان به عنوان زنی فریبخورده و گرفتار در دنیای استعمار ظاهر میشود، در واقع در پی رهایی و کشف هویت فردیاش است. او تلاش میکند که در جهانی که تحت سلطه انگلستان است، آزادی و انتخابهای فردی خود را بیابد، اما در نهایت مجبور میشود با پیامدهای انتخابهایش مواجه شود. زندگی او در نهایت به شکلی غمانگیز به پایان میرسد و آنچه برایش باقی میماند، یک راز است که تا سالها پس از مرگش در دنیای بیرحم استعمار باقی میماند.
در زمان حال، راوی داستان که زن جوانی است، به هند سفر میکند تا تحقیقاتی در مورد زندگی اولیویا انجام دهد. او در جستجوی سرنخهایی از گذشته اولیویا است و میخواهد کشف کند که چگونه زندگی او به آن شکلی که شده بود، درآمد. در این سفر، راوی با تاریخ و پیچیدگیهای فرهنگی هند روبهرو میشود و در تلاش است تا حقیقت را درباره زندگی اولیویا و رابطه او با نواب کشف کند.
راوی با سفر به مکانهای مختلف هند و ملاقات با افرادی که در زمان اولیویا زندگی میکردند، میکوشد تصویری واقعی از گذشته او بسازد. در این راه، او با چالشها و تردیدهای زیادی مواجه میشود، از جمله مواجهه با احساسات خود نسبت به فرهنگ و تاریخ هند. با هر گامی که در جستجوی اولیویا برمیدارد، راوی به خودشناسی و درک بهتری از هویت فردیاش میرسد.
در نهایت، راوی متوجه میشود که داستان اولیویا تنها یک بخش از داستان بزرگتری است که در آن سرنوشت افراد مختلف در یک جامعه استعمار زده به هم پیچیده است. او درمییابد که اولین قدم به سوی آزادی و شناخت، پذیرش تضادهای درونی و فرهنگی است. رازهایی که اولیویا در زندگیاش مخفی کرده بود، برای راوی به نمادی از جستجوی بیپایان برای حقیقت و هویت تبدیل میشود.
در داستان، میان این دو زن در دو زمان متفاوت، ارتباطی غیرمستقیم و نمادین وجود دارد. اولیویا که در دوره استعمار در جستجوی آزادی است، به نوعی پیشدرآمدی برای راوی است که در دوره پسااستعماری در تلاش است تا از طریق کشف گذشته، به حقیقت برسد. این کشف گذشته برای راوی نه تنها به معنای شناخت اولیویا، بلکه به معنای کشف هویت خود او نیز است.
در نهایت، کتاب به تأثیرات استعمار بر فرهنگهای مختلف و بر زندگی افراد پرداخته و نشان میدهد که چگونه تاریخ و فرهنگهای مختلف با هم آمیخته و در هم تنیده میشوند. این داستان به شکلی عمیق و تأثیرگذار، چالشهای فردی و اجتماعی را در دنیای استعماری و پسااستعماری به نمایش میگذارد.
گرما و غبار در نهایت داستانی است درباره جستجوی هویت، فرهنگ و روابط پیچیده میانفرهنگی که هم از نظر فردی و هم اجتماعی پرسشهای مهمی را درباره آزادی، عشق و انتخابهای فردی مطرح میکند.
بخشهایی از گرما و غبار
نواب گفت: «بعضی آدم ها هستند که تحمل زندگی در غیابشان سخت است. زمانی از یکی از درویش های عجمیر پرسیدم: چرا این آدم خاص؟ چرا یکی دیگر نه؟ و او این جواب را داد که خیلی خوشم آمد: این ها همان هایی هستند که زمانی در بهشت، نزدیکت نشسته اند. این نظر قشنگی است، نه اولیویا؟ این که ما زمانی در بهشت نزدیک هم نشسته بودیم.»
……………….
اُلیویا تنها کسی نبود که داگلاس را تحسین میکرد. مهمان دائمی نواب، همان انگلیسی که نامش هَری فلانی بود و کنارش نشسته بود، زمزمه کرد: «از شوهرتان خوشم آمد.» اُلیویا گفت: «آه، جداً؟ من هم همینطور.» هَری دستمال سفرهاش را از روی زانو برداشت و تویش کِرکِر کرد.
پشتش زمزمه کرد: «با دوستان دیگرمان خیلی فرق دارد.» چشمهایش به سمت کرافوردها و مینیزها چرخید و وقتی متوجه اُلیویا شد دلتنگی در آن موج میزد. اُلیویا میدانست کارش خلاف وفاداری است، اما نتوانست در پاسخ از لبخند زدن خودداری کند. برایش خوشایند بود که میدید یک نفر دیگر هم احساسی مشابه او دارد؛ تاکنون در هند به چنین کسی برنخورده بود.
گاهی ناگزیر این احساس به او دست میداد که حتی داگلاس هم با او اختلاف سلیقه دارد. باز نگاهش کرد که نشسته بود و با توجه و احترام کامل به حرفهای سرگرد مینیز گوش میداد.
نواب هم در بالای یک سر میز ظاهراً با توجه و احترام به حرفهای مهمانان گوش میداد. در واقع با اشتیاق خم شده بود تا هیچ کلمهای را نشنیده نگذارد. وقتی داستان سرگرد مینیز جالب شد داشت تعریف میکرد که یک رباخوار شیطانصفت و زیرک هندی در پاتنا چطور میخواسته سالها پیش سر سرگرد شیره بمالد؛ همان وقتها که هنوز دهانش بوی شیر میداد.
………………..
خورشید همچنان بیرحمانه بر زمین میتابید، گرما موج میزد و هوا سنگین و بیحرکت بود. سایههای کوتاه در زیر پاها محو میشدند و بوی خاک داغشده در هوا میپیچید. اولیویا دستمالی را روی پیشانیاش کشید، اما عرق بلافاصله جای آن را گرفت. او به خانه قدیمی نواب نگاه کرد، دیوارهای ضخیم سنگی و پنجرههای کوچک که انگار برای حفظ خنکی ساخته شده بودند. آیا اینجا، در این سکوت و گرما، زندگی او مسیری تازه خواهد یافت؟
……………….
من در دفترچه یادداشتهایم از اولیویا نوشتهام: زنی که در بین دو جهان گرفتار بود. برایش آسان نبود که در چارچوب قوانین استعماری انگلیسی باقی بماند، اما قدم گذاشتن در دنیای دیگر هم عواقب خودش را داشت. هرچه بیشتر درباره او میخوانم، احساس نزدیکی بیشتری میکنم. آیا من هم در جستجوی چیزی هستم که او دنبالش بود؟
…………….
نواب به آرامی فنجان چای را برداشت و با لبخند کمرنگی گفت: «تو هنوز اینجا را درک نکردهای.» اولیویا سرش را تکان داد و پاسخ داد: «شاید هیچوقت نتوانم. اما چیزی در اینجا هست که مرا به خود میکشد.» سکوتی میانشان برقرار شد، سکوتی که بیش از کلمات حرف برای گفتن داشت. در آن لحظه، گرما، غبار، و نجوای دوردست بازار، همه به نظر جزئی از یک سرنوشت گریزناپذیر میآمدند.
……………
در بازار، بوی ادویهها با عطر گلهای یاس در هم میآمیخت. راوی داستان از میان کوچههای باریک عبور کرد، به دنبال نشانهای از گذشته، به دنبال ردپای اولیویا. زنان محلی با لباسهای رنگارنگ از کنارش عبور میکردند، چشمانشان پر از داستانهایی که هیچوقت گفته نمیشد. او دفتر یادداشتش را محکمتر در دست گرفت. اینجا، میان این دیوارهای خاکی، حقیقتی پنهان بود که هنوز کاملاً از آن پرده برداشته نشده بود.
اگر به کتاب گرما و غبار علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
27 بهمن 1403
گرما و غبار
«گرما و غبار» اثری است از روث پریور جابوالا (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۲۷ تا ۲۰۱۳) که در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. این رمان داستانی درباره برخورد فرهنگها، تأثیر استعمار، و جستجوی هویت فردی دو زن در دو دوره زمانی متفاوت است.
دربارهی گرما و غبار
روث پریور جابوالا، نویسندهای که بیشتر آثارش در بستر فرهنگ هند روایت شدهاند، در سال ۱۹۷۵ رمان گرما و غبار را منتشر کرد. این اثر، که جایزه معتبر بوکر را از آن خود کرد، روایتی پیچیده از برخورد دو فرهنگ، سنت و مدرنیته، و زندگی دو زن در دو زمان متفاوت است. گرما و غبار داستانی است که هم از حیث مضمون و هم ساختار، در زمره آثار شاخص ادبیات انگلیسیزبان در قرن بیستم قرار میگیرد و همچنان جایگاهی ویژه در ادبیات پسااستعماری دارد.
رمان روایتگر زندگی دو زن است: اولیویا، همسر یک افسر بریتانیایی در دوران راج، که با محیط خشک و مردسالارانه استعمار در کشمکش است، و راوی بینام داستان که در دهه ۱۹۷۰ به هند سفر میکند تا از سرنوشت اولیویا سر درآورد. این ساختار دوگانه زمانی، یکی از نقاط قوت اثر است که به شکلی موازی، تأثیر استعمار، سنتهای هندی و کشش غربیان به شرق را بررسی میکند. برخورد این دو روایت، خواننده را به مقایسهای میان دوره استعمار و دوران پسااستعماری دعوت میکند.
یکی از ویژگیهای برجسته گرما و غبار، فضاسازی و توصیفهای دقیق آن از محیط، گرما، بوها، رنگها و آداب و رسوم هند است. جابوالا که خود سالها در هند زندگی کرده بود، توانسته است با جزئیات و دقتی کمنظیر، تصویری زنده از محیط ارائه دهد. این فضاسازی نهتنها در خدمت داستان است، بلکه حال و هوای خاصی به اثر میبخشد و احساس زیستن در میان شخصیتها را به خواننده منتقل میکند.
اما شاید مهمترین نقطه قوت این کتاب، پرداخت شخصیتهای زن و روابط پیچیده آنها با جامعه باشد. اولیویا، زنی که از محدودیتهای جامعه استعماری خسته شده، به سوی فرهنگ هندی کشیده میشود و در نهایت تصمیمی میگیرد که او را از دنیای خودش جدا میکند. در مقابل، راوی مدرن داستان، در جستجوی حقیقتی است که بیش از آنکه به گذشته تعلق داشته باشد، به خود او و هویت فردیاش مربوط میشود.
از نظر سبک روایی، جابوالا با زبانی ساده اما تأثیرگذار، داستان را روایت میکند. عدم پیچیدگی زبانی باعث میشود که مخاطب به راحتی با داستان همراه شود، اما در عین حال، لایههای عمیقتری از معنا در متن نهفته است که با تأمل بیشتر آشکار میشوند. این سادگی و در عین حال چندلایگی، یکی از دلایل موفقیت کتاب است.
با این حال، برخی منتقدان معتقدند که رمان در برخی قسمتها کند پیش میرود و برخی از شخصیتها، بهویژه شخصیتهای هندی، در مقایسه با شخصیتهای اروپایی، چندان عمق ندارند. همچنین، گرچه نویسنده تلاش کرده است که تصویری بیطرفانه از فرهنگ هند ارائه دهد، اما برخی منتقدان او را به نوعی نگاهی شرقشناسانه متهم کردهاند که همچنان تحت تأثیر نگاه غربی به شرق است.
در کنار موفقیت ادبی، اقتباس سینمایی از گرما و غبار در سال ۱۹۸۳، به کارگردانی جیمز آیوری، بر محبوبیت آن افزود. این فیلم که با فیلمنامهای از خود جابوالا ساخته شد، به همان اندازه که در انتقال حال و هوای داستان موفق بود، برخی از جزئیات رمان را نیز تغییر داد. فیلم توانست تحسین منتقدان را جلب کند و در برخی جشنوارههای سینمایی نیز مورد توجه قرار گرفت.
یکی دیگر از جنبههای قابل توجه کتاب، تحلیل آن از عشق و روابط میانفرهنگی است. اولیویا با وجود آنکه همسر یک انگلیسی است، به سمت نواب، یکی از اشرافزادگان هندی، جذب میشود. این رابطه، که در بستری از تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد، به نوعی استعارهای از کشمکشهای بین شرق و غرب نیز محسوب میشود.
گرما و غبار همچنین پرسشهایی درباره جبر و اختیار، انتخابهای فردی در برابر ساختارهای اجتماعی، و تفاوت نگاه به جنسیت و قدرت در فرهنگهای مختلف مطرح میکند. این مسائل، همچنان برای خوانندگان امروزی نیز جذاب و قابل تأمل هستند، چرا که بسیاری از چالشهای مطرحشده در کتاب، هنوز در جوامع معاصر مطرحاند.
با وجود برخی نقدها، جایگاه گرما و غبار در ادبیات انگلیسیزبان و ادبیات پسااستعماری تثبیت شده است. این رمان نمونهای از ادبیاتی است که توانسته شکاف میان دو فرهنگ را از طریق داستانی شخصی و تأثیرگذار روایت کند.
ترکیب دو خط زمانی و ارتباط آنها، عاملی است که کتاب را از دیگر آثار مشابه متمایز میکند. این شیوه روایی، خواننده را به کشف و مقایسه دو دوران مختلف دعوت میکند و از یک اثر ساده تاریخی، به اثری چندوجهی تبدیل میشود.
در مجموع، گرما و غبار کتابی است که با وجود برخی انتقادات، همچنان به عنوان اثری شاخص در ادبیات قرن بیستم شناخته میشود. جوایزی مانند بوکر و اقتباس سینمایی موفق آن، گواهی بر تأثیر و محبوبیت ماندگار این رمان هستند.
رمان گرما و غبار دروبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۵ با بیش از ۸۳۸۰ رای و ۵۲۶ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از مهدی غبرائی به بازار عرضه شده است.
داستان گرما و غبار
گرما و غبار داستانی است درباره دو زن از دو نسل مختلف که زندگیشان به شکلی غیرمستقیم به هم پیوند میخورد. اولیویا، همسر یک افسر بریتانیایی، در دوران استعمار هند در دهه ۱۹۲۰ به هند میآید. او که از زندگی محدود و بستهای که به او تحمیل شده خسته است، به شدت تحت تأثیر فرهنگ و محیط جدید قرار میگیرد. در میان تنشهای فرهنگی و اجتماعی، او به یک رابطه عاشقانه با یک مرد هندی، نواب، وارد میشود، رابطهای که باعث میشود زندگیاش دستخوش تحولات عمیق شود.
اولیویا به رغم اینکه در ابتدای داستان به عنوان زنی فریبخورده و گرفتار در دنیای استعمار ظاهر میشود، در واقع در پی رهایی و کشف هویت فردیاش است. او تلاش میکند که در جهانی که تحت سلطه انگلستان است، آزادی و انتخابهای فردی خود را بیابد، اما در نهایت مجبور میشود با پیامدهای انتخابهایش مواجه شود. زندگی او در نهایت به شکلی غمانگیز به پایان میرسد و آنچه برایش باقی میماند، یک راز است که تا سالها پس از مرگش در دنیای بیرحم استعمار باقی میماند.
در زمان حال، راوی داستان که زن جوانی است، به هند سفر میکند تا تحقیقاتی در مورد زندگی اولیویا انجام دهد. او در جستجوی سرنخهایی از گذشته اولیویا است و میخواهد کشف کند که چگونه زندگی او به آن شکلی که شده بود، درآمد. در این سفر، راوی با تاریخ و پیچیدگیهای فرهنگی هند روبهرو میشود و در تلاش است تا حقیقت را درباره زندگی اولیویا و رابطه او با نواب کشف کند.
راوی با سفر به مکانهای مختلف هند و ملاقات با افرادی که در زمان اولیویا زندگی میکردند، میکوشد تصویری واقعی از گذشته او بسازد. در این راه، او با چالشها و تردیدهای زیادی مواجه میشود، از جمله مواجهه با احساسات خود نسبت به فرهنگ و تاریخ هند. با هر گامی که در جستجوی اولیویا برمیدارد، راوی به خودشناسی و درک بهتری از هویت فردیاش میرسد.
در نهایت، راوی متوجه میشود که داستان اولیویا تنها یک بخش از داستان بزرگتری است که در آن سرنوشت افراد مختلف در یک جامعه استعمار زده به هم پیچیده است. او درمییابد که اولین قدم به سوی آزادی و شناخت، پذیرش تضادهای درونی و فرهنگی است. رازهایی که اولیویا در زندگیاش مخفی کرده بود، برای راوی به نمادی از جستجوی بیپایان برای حقیقت و هویت تبدیل میشود.
در داستان، میان این دو زن در دو زمان متفاوت، ارتباطی غیرمستقیم و نمادین وجود دارد. اولیویا که در دوره استعمار در جستجوی آزادی است، به نوعی پیشدرآمدی برای راوی است که در دوره پسااستعماری در تلاش است تا از طریق کشف گذشته، به حقیقت برسد. این کشف گذشته برای راوی نه تنها به معنای شناخت اولیویا، بلکه به معنای کشف هویت خود او نیز است.
در نهایت، کتاب به تأثیرات استعمار بر فرهنگهای مختلف و بر زندگی افراد پرداخته و نشان میدهد که چگونه تاریخ و فرهنگهای مختلف با هم آمیخته و در هم تنیده میشوند. این داستان به شکلی عمیق و تأثیرگذار، چالشهای فردی و اجتماعی را در دنیای استعماری و پسااستعماری به نمایش میگذارد.
گرما و غبار در نهایت داستانی است درباره جستجوی هویت، فرهنگ و روابط پیچیده میانفرهنگی که هم از نظر فردی و هم اجتماعی پرسشهای مهمی را درباره آزادی، عشق و انتخابهای فردی مطرح میکند.
بخشهایی از گرما و غبار
نواب گفت: «بعضی آدم ها هستند که تحمل زندگی در غیابشان سخت است. زمانی از یکی از درویش های عجمیر پرسیدم: چرا این آدم خاص؟ چرا یکی دیگر نه؟ و او این جواب را داد که خیلی خوشم آمد: این ها همان هایی هستند که زمانی در بهشت، نزدیکت نشسته اند. این نظر قشنگی است، نه اولیویا؟ این که ما زمانی در بهشت نزدیک هم نشسته بودیم.»
……………….
اُلیویا تنها کسی نبود که داگلاس را تحسین میکرد. مهمان دائمی نواب، همان انگلیسی که نامش هَری فلانی بود و کنارش نشسته بود، زمزمه کرد: «از شوهرتان خوشم آمد.» اُلیویا گفت: «آه، جداً؟ من هم همینطور.» هَری دستمال سفرهاش را از روی زانو برداشت و تویش کِرکِر کرد.
پشتش زمزمه کرد: «با دوستان دیگرمان خیلی فرق دارد.» چشمهایش به سمت کرافوردها و مینیزها چرخید و وقتی متوجه اُلیویا شد دلتنگی در آن موج میزد. اُلیویا میدانست کارش خلاف وفاداری است، اما نتوانست در پاسخ از لبخند زدن خودداری کند. برایش خوشایند بود که میدید یک نفر دیگر هم احساسی مشابه او دارد؛ تاکنون در هند به چنین کسی برنخورده بود.
گاهی ناگزیر این احساس به او دست میداد که حتی داگلاس هم با او اختلاف سلیقه دارد. باز نگاهش کرد که نشسته بود و با توجه و احترام کامل به حرفهای سرگرد مینیز گوش میداد.
نواب هم در بالای یک سر میز ظاهراً با توجه و احترام به حرفهای مهمانان گوش میداد. در واقع با اشتیاق خم شده بود تا هیچ کلمهای را نشنیده نگذارد. وقتی داستان سرگرد مینیز جالب شد داشت تعریف میکرد که یک رباخوار شیطانصفت و زیرک هندی در پاتنا چطور میخواسته سالها پیش سر سرگرد شیره بمالد؛ همان وقتها که هنوز دهانش بوی شیر میداد.
………………..
خورشید همچنان بیرحمانه بر زمین میتابید، گرما موج میزد و هوا سنگین و بیحرکت بود. سایههای کوتاه در زیر پاها محو میشدند و بوی خاک داغشده در هوا میپیچید. اولیویا دستمالی را روی پیشانیاش کشید، اما عرق بلافاصله جای آن را گرفت. او به خانه قدیمی نواب نگاه کرد، دیوارهای ضخیم سنگی و پنجرههای کوچک که انگار برای حفظ خنکی ساخته شده بودند. آیا اینجا، در این سکوت و گرما، زندگی او مسیری تازه خواهد یافت؟
……………….
من در دفترچه یادداشتهایم از اولیویا نوشتهام: زنی که در بین دو جهان گرفتار بود. برایش آسان نبود که در چارچوب قوانین استعماری انگلیسی باقی بماند، اما قدم گذاشتن در دنیای دیگر هم عواقب خودش را داشت. هرچه بیشتر درباره او میخوانم، احساس نزدیکی بیشتری میکنم. آیا من هم در جستجوی چیزی هستم که او دنبالش بود؟
…………….
نواب به آرامی فنجان چای را برداشت و با لبخند کمرنگی گفت: «تو هنوز اینجا را درک نکردهای.» اولیویا سرش را تکان داد و پاسخ داد: «شاید هیچوقت نتوانم. اما چیزی در اینجا هست که مرا به خود میکشد.» سکوتی میانشان برقرار شد، سکوتی که بیش از کلمات حرف برای گفتن داشت. در آن لحظه، گرما، غبار، و نجوای دوردست بازار، همه به نظر جزئی از یک سرنوشت گریزناپذیر میآمدند.
……………
در بازار، بوی ادویهها با عطر گلهای یاس در هم میآمیخت. راوی داستان از میان کوچههای باریک عبور کرد، به دنبال نشانهای از گذشته، به دنبال ردپای اولیویا. زنان محلی با لباسهای رنگارنگ از کنارش عبور میکردند، چشمانشان پر از داستانهایی که هیچوقت گفته نمیشد. او دفتر یادداشتش را محکمتر در دست گرفت. اینجا، میان این دیوارهای خاکی، حقیقتی پنهان بود که هنوز کاملاً از آن پرده برداشته نشده بود.
اگر به کتاب گرما و غبار علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، روث پریور جابوالا، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب