«مروارید» اثری است از جان استاین بک (نویسندهی آمریکایی و برندهی نوبل ادبیات، از ۱۹۰۲ تا ۱۹۶۸) که در سال ۱۹۴۷ منتشر شده است. این رمان داستانی نمادین دربارهی طمع، سرنوشت، نابرابری اجتماعی و پیامدهای فریبندهی ثروت است که زندگی یک ماهیگیر فقیر را پس از یافتن مرواریدی گرانبها به تراژدی تبدیل میکند.
دربارهی مروارید
جان استاینبک، نویسندهی برجستهی آمریکایی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، در رمان مروارید (۱۹۴۷) داستانی تمثیلی و عمیق را روایت میکند که به جنبههای گوناگون زندگی انسانی، از فقر و طمع گرفته تا سرنوشت و عدالت اجتماعی، میپردازد. این رمان که بر اساس یک افسانهی مکزیکی نوشته شده، در قالب روایتی ساده اما پرمعنا به تحلیل رفتارهای انسانی در مواجهه با ثروت و قدرت میپردازد. استاینبک با نثر موجز و دقیق خود، جهانی را به تصویر میکشد که در آن امید، ناامیدی، اخلاق و فساد در هم تنیده شدهاند.
داستان با زندگی سادهی کینو، یک ماهیگیر فقیر مکزیکی، آغاز میشود. او همراه همسرش خوآنا و فرزند خردسالش کویوتیتو در کلبهای محقر در نزدیکی دریا زندگی میکند. آرامش نسبی زندگی آنها زمانی به خطر میافتد که عقربی کویوتیتو را نیش میزند و کینو به دنبال کمک از پزشک شهر میرود. اما پزشک که فردی آزمند و متکبر است، از درمان کودک خودداری میکند، زیرا خانوادهی کینو پول کافی برای پرداخت هزینهی درمان ندارند. این بیعدالتی آشکار، تضاد طبقاتی شدیدی را که در بطن جامعهی داستان نهفته است، آشکار میسازد.
در ادامه، کینو با امید یافتن مرواریدی ارزشمند برای تأمین آیندهی خانوادهاش به دریا میرود و به طرز معجزهآسایی یک مروارید عظیم و درخشان پیدا میکند. این کشف، نقطهی عطف داستان است، زیرا مروارید نمادی از آرزوها، رؤیاها و فرصتهای جدید برای زندگی بهتر میشود. در ابتدا، کینو و خوآنا مروارید را هدیهای از سوی سرنوشت میبینند که میتواند آیندهای روشنتر را برایشان رقم بزند. اما به زودی مشخص میشود که این ثروت ناگهانی نه تنها زندگیشان را بهبود نمیبخشد، بلکه آنها را درگیر زنجیرهای از طمع، خشونت و ناامنی میکند.
پس از کشف مروارید، رفتار مردم نسبت به کینو تغییر میکند. همسایگانش به او حسادت میورزند، خریداران مروارید تلاش میکنند او را فریب دهند، و حتی پزشک که قبلاً او را نادیده گرفته بود، اکنون برای درمان کویوتیتو ابراز تمایل میکند. کینو که ابتدا فردی آرام و متواضع بود، به تدریج تغییر میکند و به شدت به مروارید وابسته میشود. او رویایی برای آیندهی فرزندش در سر دارد و تصور میکند که این ثروت میتواند زندگیشان را از فقر و بدبختی نجات دهد. اما این رؤیا به کابوسی وحشتناک تبدیل میشود.
خوآنا، که در طول داستان نمادی از خرد و بصیرت است، خیلی زود متوجه ماهیت خطرناک مروارید میشود. او بارها از کینو میخواهد که مروارید را از بین ببرد، زیرا آن را منبع فساد و بدبختی میداند. اما کینو، که حالا اسیر وسوسهی ثروت شده، مقاومت میکند. در این میان، اتفاقات تلخی رخ میدهد: افراد ناشناسی به او حمله میکنند تا مروارید را بدزدند، کلبهی آنها به آتش کشیده میشود و آنها مجبور به فرار از روستای خود میشوند.
یکی از مفاهیم اساسی که استاینبک در مروارید به آن میپردازد، قدرت مخرب طمع است. مروارید که در ابتدا سمبل امید بود، به تدریج به نماد نابودی تبدیل میشود. این تغییر تدریجی، نقدی بر ماهیت انسانی است که چگونه اشتیاق برای دستیابی به رفاه بیشتر، گاه میتواند به نابودی ارزشهای اخلاقی و روابط انسانی منجر شود. کینو که در ابتدا فردی سادهدل و مهربان بود، تحت تأثیر قدرت مروارید، به فردی خشن و بیرحم تبدیل میشود و حتی در یک لحظهی اوج تراژدی، مرتکب قتل میشود.
در طول داستان، استاینبک به شکل ظریفی نقدی بر ساختارهای اجتماعی و طبقاتی وارد میکند. پزشک، دلالان مروارید و ثروتمندان شهر، همگی نماد سیستمهایی هستند که فقرا را استثمار میکنند. کینو که نمایندهی قشر ضعیف جامعه است، هر چقدر تلاش میکند تا با استفاده از مروارید از چرخهی فقر فرار کند، بیشتر در دام آن گرفتار میشود. این مسئله نشاندهندهی چرخهای است که در آن افراد فقیر، حتی با دست یافتن به فرصتهای ظاهراً طلایی، همچنان تحت سلطهی سیستمهای ناعادلانه باقی میمانند.
یکی دیگر از عناصر مهم داستان، تقدیر و سرنوشت است. کینو باور دارد که با پیدا کردن مروارید، سرنوشت خود را تغییر داده است، اما در نهایت، زندگی او به شکلی تلختر از گذشته بازمیگردد. این امر نشان میدهد که در جهان استاینبک، سرنوشت گریزناپذیر است و انسان هرچقدر تلاش کند، نمیتواند به سادگی از چنگال آن رهایی یابد.
نقطهی اوج داستان زمانی رخ میدهد که خانوادهی کینو مورد تعقیب قرار میگیرد و در کوهستان پناه میگیرد. در این بخش، حس تعلیق و اضطراب به اوج خود میرسد و خواننده را درگیر سرنوشت این خانوادهی درمانده میکند. اما تراژدی اصلی زمانی اتفاق میافتد که کویوتیتو، که تمام انگیزهی کینو برای حفظ مروارید بود، در جریان درگیری
رمان مروارید در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۵ با بیش از ۲۵۴ هزار رای و ۱۴۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از سروش حبیبی، نفیسه غفاری مقدم، محسین سلیمانی، مرجان حسینی، مریم مردانی، محمدجعفر محجوب، سیروس طاهباز، فرزام حبیبی، مولود صفری و علی پورانفر به بازار عرضه شده است.
داستان مروارید
داستان مروارید در روستایی ساحلی در مکزیک روایت میشود و شخصیت اصلی آن، کینو، یک ماهیگیر فقیر است که همراه همسرش، خوآنا، و پسر خردسالش، کویوتیتو، زندگی سادهای دارد. یک روز، کویوتیتو توسط عقربی نیش زده میشود و والدین نگرانش او را نزد پزشک شهر میبرند. اما پزشک که فردی ثروتمند و مغرور است، از درمان کودک امتناع میکند، زیرا خانوادهی کینو پول کافی برای پرداخت هزینهی درمان ندارند. این حادثه نشاندهندهی نابرابری اجتماعی شدیدی است که بین طبقات فقیر و ثروتمند جامعهی داستان وجود دارد.
کینو برای تأمین هزینهی درمان، تصمیم میگیرد به دریا برود و صدف جمع کند، به این امید که بتواند مرواریدی ارزشمند بیابد. در یک روز سرنوشتساز، او موفق میشود بزرگترین و درخشانترین مرواریدی را که تاکنون دیده شده، پیدا کند. این کشف، زندگی کینو و خانوادهاش را بهطور کامل تغییر میدهد، زیرا او باور دارد که مروارید میتواند سرنوشت آنها را دگرگون کند. خوآنا نیز ابتدا خوشحال میشود، اما خیلی زود احساس میکند که این مروارید بیش از آنکه خوشبختی بیاورد، خطرناک است.
پس از یافتن مروارید، شایعهی این اتفاق در سراسر روستا و شهر میپیچد و افراد مختلفی به طمع میافتند. پزشک که قبلاً از کمک به کویوتیتو خودداری کرده بود، اکنون به خانهی کینو میآید و وانمود میکند که میخواهد کودک را درمان کند. خریداران مروارید نیز تلاش میکنند کینو را فریب دهند و مروارید را با قیمتی ناعادلانه از او بخرند. کینو که متوجه نیرنگ آنها میشود، از فروش مروارید امتناع میکند و تصمیم میگیرد برای فروش آن به شهر برود.
در این میان، افراد ناشناسی شبانه به خانهی کینو حمله میکنند تا مروارید را بدزدند. خوآنا که متوجه خطر فزایندهی مروارید شده، نیمهشب تلاش میکند تا آن را به دریا بیندازد، اما کینو مانع او میشود و در یک لحظهی خشم، او را مورد ضربوشتم قرار میدهد. این تغییر شخصیت کینو نشاندهندهی تأثیر منفی مروارید بر اوست، زیرا او که فردی مهربان بود، حالا تحت تأثیر وسوسهی ثروت، به خشونت روی آورده است.
پس از این حادثه، دوباره مردی ناشناس به کینو حمله میکند و در جریان درگیری، کینو او را میکشد. این قتل باعث میشود که خانوادهی کینو مجبور به فرار شوند. درحالیکه خانهی آنها به آتش کشیده شده، آنها راهی کوهستان میشوند تا از تعقیبکنندگانشان بگریزند. اما تعقیبکنندگان که قصد دارند مروارید را از چنگ کینو دربیاورند، همچنان در پی آنها هستند.
در نقطهی اوج داستان، هنگامی که خانواده در کوهستان پنهان شده است، کینو متوجه میشود که سه مرد مسلح در تعقیب آنها هستند. او تصمیم میگیرد با آنها مقابله کند. هنگامی که کینو برای کشتن مهاجمان اقدام میکند، یکی از آنها بهطور تصادفی شلیک میکند و گلوله به کویوتیتو اصابت میکند و جان او را میگیرد. این لحظه تراژدی داستان را به اوج میرساند، زیرا تمام تلاشهای کینو برای ایجاد آیندهای بهتر برای فرزندش، در یک لحظه نابود میشود.
در پایان، کینو و خوآنا که دچار اندوهی عمیق شدهاند، به روستا بازمیگردند. آنها که حالا دریافتهاند مروارید نهتنها خوشبختی برایشان نیاورد، بلکه عامل بدبختی و نابودیشان شد، تصمیم میگیرند آن را به دریا بیندازند. این صحنهی پایانی، پیامی عمیق دربارهی ماهیت طمع و فریبندگی ثروت دارد. استاینبک نشان میدهد که آرزوهای انسانی، اگر با آگاهی و خرد همراه نباشند، میتوانند به فاجعه ختم شوند.
بخشهایی از مروارید
شهر چیزی است مثل یک جانور گروه زی. دستگاه اعصاب خود را دارد و سری و شانه ای و پاهایی. شهر چیزی است غیر از شهرهای دیگر، هیچ دو شهری نیست که مثل هم باشند. از این ها گذشته هیجان های شهر از عواطف کلی ساکنان آن است. نحوه انتشار اخبار در شهر معمایی است که گشودن آن آسان نیست.
مثل این است که سرعت انتشار اخبار بیش از سرعت حرکت کودکانی است که مدام در تقلایند و به چالاکی به هرسو می دوند که تازه ها را برای همسالان خود بازگو کنند یا سریع تر از صدای زنانی، که از فراز پرچین ها با زنان همسایه حرف می زنند.
………………
پیش از آنکه کودکان بتوانند نفس نفس زنان کلماتشان را اداکنند، مادرانشان خبر را دریافته بودند. خبر به سرعت از کنار کپرها گذشته و همچون امواجی خروشان خیابان های شهر سنگ و سیمان را شسته و همه جا پخش شده بود. خبر به گوش کشیشی که در باغش قدم می زد رسید و چشمانش را در رویا فرو برد و تعمیراتی را به یادش آورد که در کلیسایش لازم بود.
………………
هنگامی که کینو سبد خود را پر میکرد، آهنگی خاص در گوشش طنینانداز بود. موسیقی این نغمه را قلب او، هنگامی که اکسیژن هوایی را که در ریه حبس کرده بود مصرف میکرد، مینواخت و آب تیره و سبزرنگ، حیوانات کوچک دریایی و توده ماهیانی که به خط مستقیم از پیش چشمش میگذشتند، با این موسیقی هماهنگی داشتند؛ اما با این موسیقی آهنگی مرموز، غیرمحسوس ولی ثابت و مرتب نیز همراهی میکرد.
یک زمزمه آهنگدار اسرارآمیز و مداوم که با جمله «مرواریدی که همه انتظار آن را دارند»، آمیخته شده بود، در گوش کینو صدا میکرد. این آهنگ مرتباً در گوش او انعکاس مییافت؛ زیرا ممکن بود هر صدفی که در سبد میگذاشت، دارای این مروارید باشد. بخت هیچوقت با کسی همراه نیست، ولی تنها خدایان گاهگاه آن را با انسان همراه میکنند. کینو میدانست که ژوانا بالای سر او، میان قایق، به انتظار بروز اثر دعای خویش نشسته است.
بر اثر این فکر چهرهاش را در هم کشید و عضلات خود را منقبض کرد؛ گویی میخواست با «بخت» زورآزمایی کند و آن را از دست خدایان بیرون بکشد! زیرا «خوشبختی» برای او و شانه کژدمزده کویوتیتو لازم بود. به همین دلیل که امروز احتیاج کینو شدیدتر و تمایلش عمیقتر بود، آهنگ مرموز «مرواریدی که همه انتظار آن را دارند» نیز شدیدتر در گوشش صدا میکرد. این آهنگ با «نغمه زیردریایی» آمیخته شده، جملههای مبهمی در مغزش به وجود میآورد.
کینو در این هنگام در عنفوان جوانی، نیرومندی و غرور بود و میتوانست بیش از دو دقیقه زیر آب باقی بماند؛ به همین سبب بهآرامی کار میکرد و از میان صدفها درشتترین آنان را برمیگزید. صدفها نیز تا دست صیاد را در مقابل خود احساس میکردند، بسته میشدند. طرف راست کینو تختهسنگی وجود داشت که روی آن از صدفهای کوچک پوشیده شده بود.
اگر به کتاب مروارید علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جان استاین بک در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میکند.
19 اسفند 1403
مروارید
«مروارید» اثری است از جان استاین بک (نویسندهی آمریکایی و برندهی نوبل ادبیات، از ۱۹۰۲ تا ۱۹۶۸) که در سال ۱۹۴۷ منتشر شده است. این رمان داستانی نمادین دربارهی طمع، سرنوشت، نابرابری اجتماعی و پیامدهای فریبندهی ثروت است که زندگی یک ماهیگیر فقیر را پس از یافتن مرواریدی گرانبها به تراژدی تبدیل میکند.
دربارهی مروارید
جان استاینبک، نویسندهی برجستهی آمریکایی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، در رمان مروارید (۱۹۴۷) داستانی تمثیلی و عمیق را روایت میکند که به جنبههای گوناگون زندگی انسانی، از فقر و طمع گرفته تا سرنوشت و عدالت اجتماعی، میپردازد. این رمان که بر اساس یک افسانهی مکزیکی نوشته شده، در قالب روایتی ساده اما پرمعنا به تحلیل رفتارهای انسانی در مواجهه با ثروت و قدرت میپردازد. استاینبک با نثر موجز و دقیق خود، جهانی را به تصویر میکشد که در آن امید، ناامیدی، اخلاق و فساد در هم تنیده شدهاند.
داستان با زندگی سادهی کینو، یک ماهیگیر فقیر مکزیکی، آغاز میشود. او همراه همسرش خوآنا و فرزند خردسالش کویوتیتو در کلبهای محقر در نزدیکی دریا زندگی میکند. آرامش نسبی زندگی آنها زمانی به خطر میافتد که عقربی کویوتیتو را نیش میزند و کینو به دنبال کمک از پزشک شهر میرود. اما پزشک که فردی آزمند و متکبر است، از درمان کودک خودداری میکند، زیرا خانوادهی کینو پول کافی برای پرداخت هزینهی درمان ندارند. این بیعدالتی آشکار، تضاد طبقاتی شدیدی را که در بطن جامعهی داستان نهفته است، آشکار میسازد.
در ادامه، کینو با امید یافتن مرواریدی ارزشمند برای تأمین آیندهی خانوادهاش به دریا میرود و به طرز معجزهآسایی یک مروارید عظیم و درخشان پیدا میکند. این کشف، نقطهی عطف داستان است، زیرا مروارید نمادی از آرزوها، رؤیاها و فرصتهای جدید برای زندگی بهتر میشود. در ابتدا، کینو و خوآنا مروارید را هدیهای از سوی سرنوشت میبینند که میتواند آیندهای روشنتر را برایشان رقم بزند. اما به زودی مشخص میشود که این ثروت ناگهانی نه تنها زندگیشان را بهبود نمیبخشد، بلکه آنها را درگیر زنجیرهای از طمع، خشونت و ناامنی میکند.
پس از کشف مروارید، رفتار مردم نسبت به کینو تغییر میکند. همسایگانش به او حسادت میورزند، خریداران مروارید تلاش میکنند او را فریب دهند، و حتی پزشک که قبلاً او را نادیده گرفته بود، اکنون برای درمان کویوتیتو ابراز تمایل میکند. کینو که ابتدا فردی آرام و متواضع بود، به تدریج تغییر میکند و به شدت به مروارید وابسته میشود. او رویایی برای آیندهی فرزندش در سر دارد و تصور میکند که این ثروت میتواند زندگیشان را از فقر و بدبختی نجات دهد. اما این رؤیا به کابوسی وحشتناک تبدیل میشود.
خوآنا، که در طول داستان نمادی از خرد و بصیرت است، خیلی زود متوجه ماهیت خطرناک مروارید میشود. او بارها از کینو میخواهد که مروارید را از بین ببرد، زیرا آن را منبع فساد و بدبختی میداند. اما کینو، که حالا اسیر وسوسهی ثروت شده، مقاومت میکند. در این میان، اتفاقات تلخی رخ میدهد: افراد ناشناسی به او حمله میکنند تا مروارید را بدزدند، کلبهی آنها به آتش کشیده میشود و آنها مجبور به فرار از روستای خود میشوند.
یکی از مفاهیم اساسی که استاینبک در مروارید به آن میپردازد، قدرت مخرب طمع است. مروارید که در ابتدا سمبل امید بود، به تدریج به نماد نابودی تبدیل میشود. این تغییر تدریجی، نقدی بر ماهیت انسانی است که چگونه اشتیاق برای دستیابی به رفاه بیشتر، گاه میتواند به نابودی ارزشهای اخلاقی و روابط انسانی منجر شود. کینو که در ابتدا فردی سادهدل و مهربان بود، تحت تأثیر قدرت مروارید، به فردی خشن و بیرحم تبدیل میشود و حتی در یک لحظهی اوج تراژدی، مرتکب قتل میشود.
در طول داستان، استاینبک به شکل ظریفی نقدی بر ساختارهای اجتماعی و طبقاتی وارد میکند. پزشک، دلالان مروارید و ثروتمندان شهر، همگی نماد سیستمهایی هستند که فقرا را استثمار میکنند. کینو که نمایندهی قشر ضعیف جامعه است، هر چقدر تلاش میکند تا با استفاده از مروارید از چرخهی فقر فرار کند، بیشتر در دام آن گرفتار میشود. این مسئله نشاندهندهی چرخهای است که در آن افراد فقیر، حتی با دست یافتن به فرصتهای ظاهراً طلایی، همچنان تحت سلطهی سیستمهای ناعادلانه باقی میمانند.
یکی دیگر از عناصر مهم داستان، تقدیر و سرنوشت است. کینو باور دارد که با پیدا کردن مروارید، سرنوشت خود را تغییر داده است، اما در نهایت، زندگی او به شکلی تلختر از گذشته بازمیگردد. این امر نشان میدهد که در جهان استاینبک، سرنوشت گریزناپذیر است و انسان هرچقدر تلاش کند، نمیتواند به سادگی از چنگال آن رهایی یابد.
نقطهی اوج داستان زمانی رخ میدهد که خانوادهی کینو مورد تعقیب قرار میگیرد و در کوهستان پناه میگیرد. در این بخش، حس تعلیق و اضطراب به اوج خود میرسد و خواننده را درگیر سرنوشت این خانوادهی درمانده میکند. اما تراژدی اصلی زمانی اتفاق میافتد که کویوتیتو، که تمام انگیزهی کینو برای حفظ مروارید بود، در جریان درگیری
رمان مروارید در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۵ با بیش از ۲۵۴ هزار رای و ۱۴۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از سروش حبیبی، نفیسه غفاری مقدم، محسین سلیمانی، مرجان حسینی، مریم مردانی، محمدجعفر محجوب، سیروس طاهباز، فرزام حبیبی، مولود صفری و علی پورانفر به بازار عرضه شده است.
داستان مروارید
داستان مروارید در روستایی ساحلی در مکزیک روایت میشود و شخصیت اصلی آن، کینو، یک ماهیگیر فقیر است که همراه همسرش، خوآنا، و پسر خردسالش، کویوتیتو، زندگی سادهای دارد. یک روز، کویوتیتو توسط عقربی نیش زده میشود و والدین نگرانش او را نزد پزشک شهر میبرند. اما پزشک که فردی ثروتمند و مغرور است، از درمان کودک امتناع میکند، زیرا خانوادهی کینو پول کافی برای پرداخت هزینهی درمان ندارند. این حادثه نشاندهندهی نابرابری اجتماعی شدیدی است که بین طبقات فقیر و ثروتمند جامعهی داستان وجود دارد.
کینو برای تأمین هزینهی درمان، تصمیم میگیرد به دریا برود و صدف جمع کند، به این امید که بتواند مرواریدی ارزشمند بیابد. در یک روز سرنوشتساز، او موفق میشود بزرگترین و درخشانترین مرواریدی را که تاکنون دیده شده، پیدا کند. این کشف، زندگی کینو و خانوادهاش را بهطور کامل تغییر میدهد، زیرا او باور دارد که مروارید میتواند سرنوشت آنها را دگرگون کند. خوآنا نیز ابتدا خوشحال میشود، اما خیلی زود احساس میکند که این مروارید بیش از آنکه خوشبختی بیاورد، خطرناک است.
پس از یافتن مروارید، شایعهی این اتفاق در سراسر روستا و شهر میپیچد و افراد مختلفی به طمع میافتند. پزشک که قبلاً از کمک به کویوتیتو خودداری کرده بود، اکنون به خانهی کینو میآید و وانمود میکند که میخواهد کودک را درمان کند. خریداران مروارید نیز تلاش میکنند کینو را فریب دهند و مروارید را با قیمتی ناعادلانه از او بخرند. کینو که متوجه نیرنگ آنها میشود، از فروش مروارید امتناع میکند و تصمیم میگیرد برای فروش آن به شهر برود.
در این میان، افراد ناشناسی شبانه به خانهی کینو حمله میکنند تا مروارید را بدزدند. خوآنا که متوجه خطر فزایندهی مروارید شده، نیمهشب تلاش میکند تا آن را به دریا بیندازد، اما کینو مانع او میشود و در یک لحظهی خشم، او را مورد ضربوشتم قرار میدهد. این تغییر شخصیت کینو نشاندهندهی تأثیر منفی مروارید بر اوست، زیرا او که فردی مهربان بود، حالا تحت تأثیر وسوسهی ثروت، به خشونت روی آورده است.
پس از این حادثه، دوباره مردی ناشناس به کینو حمله میکند و در جریان درگیری، کینو او را میکشد. این قتل باعث میشود که خانوادهی کینو مجبور به فرار شوند. درحالیکه خانهی آنها به آتش کشیده شده، آنها راهی کوهستان میشوند تا از تعقیبکنندگانشان بگریزند. اما تعقیبکنندگان که قصد دارند مروارید را از چنگ کینو دربیاورند، همچنان در پی آنها هستند.
در نقطهی اوج داستان، هنگامی که خانواده در کوهستان پنهان شده است، کینو متوجه میشود که سه مرد مسلح در تعقیب آنها هستند. او تصمیم میگیرد با آنها مقابله کند. هنگامی که کینو برای کشتن مهاجمان اقدام میکند، یکی از آنها بهطور تصادفی شلیک میکند و گلوله به کویوتیتو اصابت میکند و جان او را میگیرد. این لحظه تراژدی داستان را به اوج میرساند، زیرا تمام تلاشهای کینو برای ایجاد آیندهای بهتر برای فرزندش، در یک لحظه نابود میشود.
در پایان، کینو و خوآنا که دچار اندوهی عمیق شدهاند، به روستا بازمیگردند. آنها که حالا دریافتهاند مروارید نهتنها خوشبختی برایشان نیاورد، بلکه عامل بدبختی و نابودیشان شد، تصمیم میگیرند آن را به دریا بیندازند. این صحنهی پایانی، پیامی عمیق دربارهی ماهیت طمع و فریبندگی ثروت دارد. استاینبک نشان میدهد که آرزوهای انسانی، اگر با آگاهی و خرد همراه نباشند، میتوانند به فاجعه ختم شوند.
بخشهایی از مروارید
شهر چیزی است مثل یک جانور گروه زی. دستگاه اعصاب خود را دارد و سری و شانه ای و پاهایی. شهر چیزی است غیر از شهرهای دیگر، هیچ دو شهری نیست که مثل هم باشند. از این ها گذشته هیجان های شهر از عواطف کلی ساکنان آن است. نحوه انتشار اخبار در شهر معمایی است که گشودن آن آسان نیست.
مثل این است که سرعت انتشار اخبار بیش از سرعت حرکت کودکانی است که مدام در تقلایند و به چالاکی به هرسو می دوند که تازه ها را برای همسالان خود بازگو کنند یا سریع تر از صدای زنانی، که از فراز پرچین ها با زنان همسایه حرف می زنند.
………………
پیش از آنکه کودکان بتوانند نفس نفس زنان کلماتشان را اداکنند، مادرانشان خبر را دریافته بودند. خبر به سرعت از کنار کپرها گذشته و همچون امواجی خروشان خیابان های شهر سنگ و سیمان را شسته و همه جا پخش شده بود. خبر به گوش کشیشی که در باغش قدم می زد رسید و چشمانش را در رویا فرو برد و تعمیراتی را به یادش آورد که در کلیسایش لازم بود.
………………
هنگامی که کینو سبد خود را پر میکرد، آهنگی خاص در گوشش طنینانداز بود. موسیقی این نغمه را قلب او، هنگامی که اکسیژن هوایی را که در ریه حبس کرده بود مصرف میکرد، مینواخت و آب تیره و سبزرنگ، حیوانات کوچک دریایی و توده ماهیانی که به خط مستقیم از پیش چشمش میگذشتند، با این موسیقی هماهنگی داشتند؛ اما با این موسیقی آهنگی مرموز، غیرمحسوس ولی ثابت و مرتب نیز همراهی میکرد.
یک زمزمه آهنگدار اسرارآمیز و مداوم که با جمله «مرواریدی که همه انتظار آن را دارند»، آمیخته شده بود، در گوش کینو صدا میکرد. این آهنگ مرتباً در گوش او انعکاس مییافت؛ زیرا ممکن بود هر صدفی که در سبد میگذاشت، دارای این مروارید باشد. بخت هیچوقت با کسی همراه نیست، ولی تنها خدایان گاهگاه آن را با انسان همراه میکنند. کینو میدانست که ژوانا بالای سر او، میان قایق، به انتظار بروز اثر دعای خویش نشسته است.
بر اثر این فکر چهرهاش را در هم کشید و عضلات خود را منقبض کرد؛ گویی میخواست با «بخت» زورآزمایی کند و آن را از دست خدایان بیرون بکشد! زیرا «خوشبختی» برای او و شانه کژدمزده کویوتیتو لازم بود. به همین دلیل که امروز احتیاج کینو شدیدتر و تمایلش عمیقتر بود، آهنگ مرموز «مرواریدی که همه انتظار آن را دارند» نیز شدیدتر در گوشش صدا میکرد. این آهنگ با «نغمه زیردریایی» آمیخته شده، جملههای مبهمی در مغزش به وجود میآورد.
کینو در این هنگام در عنفوان جوانی، نیرومندی و غرور بود و میتوانست بیش از دو دقیقه زیر آب باقی بماند؛ به همین سبب بهآرامی کار میکرد و از میان صدفها درشتترین آنان را برمیگزید. صدفها نیز تا دست صیاد را در مقابل خود احساس میکردند، بسته میشدند. طرف راست کینو تختهسنگی وجود داشت که روی آن از صدفهای کوچک پوشیده شده بود.
اگر به کتاب مروارید علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جان استاین بک در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میکند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جان استاین بک، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب