«از به» اثری است از رضا امیرخانی (نویسندهی اهل تهران، متولد ۱۳۵۲) که در سال ۱۳۸۰ منتشر شده است. این کتاب رمانی است دربارهی خلبان جانبازی که با وجود از دست دادن هر دو پایش، برای تحقق رویای پرواز خود تلاش میکند، در حالی که روایت داستان از طریق نامهنگاریهای میان شخصیتهای مختلف پیش میرود.
دربارهی از به
کتاب از به نوشتهی رضا امیرخانی یکی از آثار برجستهی ادبیات دفاع مقدس به شمار میآید که با سبک روایت منحصربهفرد خود، توجه خوانندگان را جلب کرده است. این رمان که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد، داستانی را از زبان چندین شخصیت روایت میکند که همگی از طریق نامهنگاری با یکدیگر در ارتباطاند. این سبک روایی باعث شده است که داستان حالتی زنده و واقعی به خود بگیرد و خواننده را درگیر تعاملات و احساسات شخصیتهای مختلف کند.
در قلب داستان، خلبان جانبازی به نام مرتضی مشکات قرار دارد که با وجود از دست دادن هر دو پای خود، همچنان رویای پرواز در سر دارد. این میل او به پرواز، نقطهی کانونی روایت است و باعث کشمکشهای متعددی میان او و اطرافیانش میشود. جامعه و مسئولان نظامی او را از این کار منع میکنند، اما او با عزم و ارادهی خود، برای دستیابی به این آرزو تلاش میکند.
امیرخانی در این رمان، نگاهی متفاوت به جنگ و بازماندگان آن دارد. به جای آنکه تصویری صرفاً حماسی ارائه دهد، تلاش میکند تا چالشهای واقعی زندگی پس از جنگ را نشان دهد. او نشان میدهد که زندگی جانبازان، خلبانان و خانوادههایشان پس از جنگ چگونه دستخوش تغییر شده و با چه مشکلاتی روبهرو هستند. در کنار این، داستانهای فرعی دیگری نیز شکل میگیرد که به غنای روایت میافزاید.
یکی از جذابترین بخشهای کتاب، ورود نامهای از دختری است که سالها پیش در دوران جنگ برای رزمندگان نوشته شده بود. این نامه که حالا به دست مرتضی رسیده، مسیری جدید در داستان ایجاد میکند و او را با گذشتهی جنگ و افرادی که تحت تأثیر آن بودهاند، پیوند میدهد. به تدریج، داستان این دختر و خانوادهاش نیز به خط اصلی روایت افزوده میشود و لایههای عاطفی بیشتری به داستان اضافه میکند.
استفاده از فرم نامهنگاری، سبک خاصی به روایت بخشیده است. امیرخانی به جای توصیفات طولانی و مستقیم، از طریق نامهها جزئیات شخصیتها، احساسات و رویدادها را به خواننده منتقل میکند. این سبک باعث شده است که خواننده حس کند در حال خواندن اسناد واقعی است و در زندگی شخصیتها غرق شود. همچنین عنوان هر نامه که شامل «از» و «به» است، مخاطب را در درک بهتر مسیر داستان راهنمایی میکند.
رمان از به فقط دربارهی جنگ نیست؛ بلکه دربارهی امید، مقاومت، عشق و پیوندهای انسانی نیز سخن میگوید. شخصیتهای مختلف با وجود تمام مشکلات و موانع، به دنبال راهی برای ادامهی زندگی و تحقق رؤیاهایشان هستند. مرتضی در نهایت به کمک دوست خود، رحیم میریان، موفق به پرواز میشود؛ اما این موفقیت تنها یک پیروزی شخصی نیست، بلکه نمادی از اراده و ایستادگی در برابر محدودیتهاست.
امیرخانی در این اثر نگاهی نقادانه به وضعیت جانبازان و قهرمانان جنگ دارد. او بهخوبی نشان میدهد که چطور برخی از این افراد پس از جنگ، به حاشیه رانده شدهاند و چگونه جامعه با آنها برخورد میکند. از سوی دیگر، عشق و احساسات انسانی نیز در کنار این فضای واقعگرایانه، نقش پررنگی دارند و به خواننده یادآوری میکنند که در دل هر مبارزهای، امید و محبت همچنان زنده است.
این کتاب نهتنها بهعنوان یک داستان جنگی، بلکه بهعنوان اثری ادبی و اجتماعی ارزشمند است. شیوهی روایت خاص آن، به همراه شخصیتپردازی دقیق و نگاه واقعگرایانه، آن را به یکی از ماندگارترین آثار در حوزهی ادبیات دفاع مقدس تبدیل کرده است. خواننده پس از مطالعهی این کتاب، تنها با یک روایت داستانی روبهرو نیست، بلکه با بخشی از تاریخ و سرگذشت نسلی که درگیر جنگ بودهاند، همراه میشود.
نثر امیرخانی در این رمان ساده اما تأثیرگذار است. او بدون استفاده از پیچیدگیهای زبانی، احساسات و تجربیات شخصیتها را با زبانی روان و قابلفهم به تصویر میکشد. این ویژگی باعث میشود که کتاب برای طیف وسیعی از خوانندگان جذاب باشد و بتواند تأثیر عمیقی بر آنها بگذارد.
در نهایت، از به اثری است که میان گذشته و حال، واقعیت و خیال، جنگ و صلح پیوند برقرار میکند. این کتاب به ما یادآوری میکند که جنگ تنها به میدانهای نبرد محدود نمیشود، بلکه اثرات آن در زندگی فردی و اجتماعی افراد سالها باقی میماند. با این حال، امید و تلاش برای رسیدن به رؤیاها میتواند بر همهی موانع غلبه کند.
رمان از به در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۳۹ با بیش از ۱۳۰۰ رای و ۱۱۳ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان از به
داستان از به حول محور زندگی خلبانی جانباز به نام مرتضی مشکات میچرخد که در جریان جنگ، هر دو پای خود را از دست داده است. با این حال، او هنوز سودای پرواز در سر دارد و قصد دارد دوباره به آسمان بازگردد. این خواستهی او با مخالفتهای بسیاری روبهرو میشود؛ چرا که اطرافیان، مسئولان و حتی پزشکان معتقدند که او دیگر قادر به پرواز نیست. اما مرتضی تسلیم نمیشود و با وجود تمام محدودیتها، در پی تحقق آرزوی خود است.
داستان از طریق نامههایی روایت میشود که میان شخصیتهای مختلف رد و بدل میشود. همسر مرتضی، دوستان خلبانش، برخی از فرماندهان نظامی و حتی افرادی خارج از حلقهی نزدیک او، همگی در این مکاتبات حضور دارند. این سبک روایت، داستان را بهصورت چندوجهی پیش میبرد و به خواننده اجازه میدهد تا از زوایای مختلف به ماجرا نگاه کند.
در میانهی این نامهنگاریها، نامهای قدیمی به دست مرتضی میرسد که متعلق به دختری است که سالها پیش، در دوران جنگ، برای رزمندگان نوشته شده بود. این نامه که در ابتدا به نظر میرسد تنها یک پیام سادهی دلگرمکننده باشد، کمکم ابعاد مهمتری پیدا میکند و پای شخصیتهای جدیدی را به داستان باز میکند.
بهتدریج، مشخص میشود که این دختر در جریان بمباران شهرشان خانوادهی خود را از دست داده است و اکنون، پس از سالها، سرنوشتش با مرتضی و اطرافیانش گره خورده است. این ماجرا، لایهی عاطفی جدیدی به داستان اضافه میکند و نشان میدهد که جنگ، حتی پس از پایان رسمیاش، همچنان زندگی افراد بسیاری را تحت تأثیر قرار میدهد.
در این میان، دوست و همکار قدیمی مرتضی، یعنی رحیم میریان، که خود نیز از خلبانان جنگ است، تصمیم میگیرد به او کمک کند تا بتواند بار دیگر پرواز کند. او با طرح نقشهای هوشمندانه، شرایطی را فراهم میکند که مرتضی بتواند علیرغم همهی محدودیتها، به آسمان بازگردد. این ماجرا یکی از نقاط اوج داستان است که حس امید و ارادهی انسانی را به زیبایی به تصویر میکشد.
در کنار روایت اصلی، داستانهای فرعی مربوط به همسر مرتضی، دوستان خلبانش و دیگر شخصیتها نیز گسترش مییابد. مشکلات روحی و جسمی جانبازان، سختیهای همسران آنها، چالشهای زندگی پس از جنگ و نگاه جامعه به این افراد، از جمله مسائلی است که در خلال این نامهنگاریها مطرح میشود.
سرانجام، مرتضی موفق میشود به کمک رحیم، پروازی غیررسمی انجام دهد و آرزوی دیرینهاش را محقق کند. این پرواز، علاوه بر بُعد فیزیکی، بهنوعی نماد پیروزی ارادهی انسانی بر محدودیتهاست. در عین حال، داستان همچنان به تلخیهای خود وفادار میماند و نشان میدهد که هر پیروزی، بهایی دارد که باید پرداخته شود.
از به داستانی است که نهتنها به مسائل جنگ و پس از آن میپردازد، بلکه تصویری عمیق از انسانهایی ارائه میدهد که در برابر مشکلات تسلیم نمیشوند. این کتاب با بهرهگیری از فرم نامهنگاری، روایت چندلایهای و شخصیتهای واقعی، توانسته است اثری ماندگار در حوزهی ادبیات دفاع مقدس خلق کند.
بخشهای از کتاب از به
مینویسم که از شما تشکر نمیکنم. تقصیر شماست که من رفوزه شدم. اگر مامان بودند، میرفتند و دعوا میکردند فرانک مریض بوده و غیبتش موجه بوده است. از عمو سیروس، گواهی دکتر میگرفتند. اما مامان نبودند. بابا هم… ببخشید این جایش خیس شد. پایین مینویسم…
مامان و بابای من را خلبانهای صدام بمب باران کردند و حالا آنها نیستند. زن عمو میگویند فرانک! آنها پیش خدا هستند. اما من فقط میدانم که آنها نیستند… حالا من پهلوی عمو سیروس زندگی میکنم. حالا فریدون، پسر عمو سیروس که با من هم سن بود، کلاس سوم است و من کلاس دوم. فریدون، پسر عمو سیروس، ارگ دارد. تازه پیانوی من هم داغان شده. ماشین بابا هم توی پارکینگ له شد…
برای همین من از شما نمیتوانم از ته دل تشکر کنم. چون آن شب کاری نکردید و گذاشتید خلبانهای صدام بیایند و خانهی ما را بمب باران کنند. از شما تشکر نمیکنم. نه این که از شما بدم بیاید. حتا یک کمی دوستتان هم دارم. اصلاً من از شما چیزی نمیخواهم.
شاید خودم وقتی بزرگ شدم. خلبان بشوم و همهی بدها را بکشم. یک بار وقتی من عصبانی شدم و کنار تاب یکی از عروسکهایم را آتش زدم، عمو سیروس میگویند کشتن کار خوبی نیست. باید بدها را خوب کرد. اما خود عمو سیروس هم بدها را خوب نمیکنند، مریضها را خوب میکنند. من همهشان را میکشم، همهی بدها را…
شاید تا من بزرگ بشوم و خلبان بشوم، جنگ تمام بشود. تازه تمام دخترهای کلاس دوم شقایق میگویند، دختر، خلبان نمیشود. برای همین بهتر است که شما خودتان به صدام پیروز شوید.
میدانم که خانم احمدی نمیگذارند این نامه به دست شما برسد. شاید هم تقصیر شما نبوده باشد. من نمیخواهم مثل عمو سیروس دکتر بشوم تا آدمها را خوب کنم. من اول میخواهم مثل شما خلبان بشوم تا بدها را بکشم. من دوستتان دارم. چون شما بدهایی را که مامی را میکشتند، حتما حتما میکشید.
………………..
همهی دوستان من نامهشان را با خسته نباشید، شروع میکنند. با پیروز بشوید، تمام میکنند. وسطش هم هیّ از شما رزمندهی دلآور، تشکر میکنند که به خاطر ما میجنگید. من هم به شما خسته نباشید میگویم. من هم دوست دارم شما پیروز بشوید. من هم میخواهم از شما تشکر کنم. اما نمیتوانم… من از شما غصه دارم. یعنی چطور باید بنویسم. نه این که متشکر نباشم. اما خیلی هم نه.
الان پنج ماه است که من به شقایق آمدهام. اما پارسال هم دوّم بودم. دوّم یاس. کلاس بغلی. من باید دوباره کلاس دوم را بخوانم. مثل رفوزهها. فکر نکنید که تنبل بودهام. درسم بد نبود. به جز ثلث سوم، همهاش شاگرد اول بودهام. تو دفترهایم پر ستاره بود. ستارههایی که خود خانم احمدی پارسال چسبانده بودند.
به اندازهی دو دسته از ورودهای بابا هم کارت آفرین دارم. اما من مجبورم امسال دوباره همان درسها را بخوانم و خانم احمدی هم دوباره ستاره میچسبانند. من امتحانهای ثلث سوم را ندادم. شهریور را هم. برای همین نمیتوانم از شما تشکر کنم. شاید اگر مامان اینجا بود، من را دعوا میکرد که بیادبی کردهام و توی دهانم فلفل میریختند؛ مثل آن بار که به آقای مسیو پطروسیان گفتم از درس موسیقیشان بدم میآید، چون با آن انگشتهای کلفتشان پیانو میزدند.
شاید خانم احمدی، خانم انشایمان، انشای مرا پارهی پاره کنند و بیاندازند توی آشغالی. شاید هم خود خانم مدیر بیایند و مثل سوسن مداد لای انگشتهایم بگذارند و من داد بزنم. اما من دیگر از هیچ چیزی نمیترسم. برای همین مینویسم
…………………….
سلام. حتا دو روز هم دوام نیاوردم. از پریروز که شما را دیدم، پرطاووسی که لای کتاب زیست دراز کشیده، چرت میزند؛ قبل از آن هرروز هفت- هشت صفحه جلو میرفت. حتا یکبار هم نتوانستم بروم سراغ کتابهای درسی.
میدانید که؛ سال آخری هستم و پاکنکوری… شاید باورتان نشود، اما من در این هفت هشت سال هیچوقت آن نامه را فراموش نکردم… بااینکه هیچ زمانی از شما جواب نگرفتم. همیشه خیال میکردم که شما را توی فرودگاه کنار یک هواپیمای جنگی خواهم دید، نه که روی صندلی چرخدار… مردهشوی جنگ را ببرد…
دیدن شما مرا یاد گذشتهی نهچندان خوشایندم انداخت. پدر و مادری که در بمب باران کشته شدند و زیر آوار ماندند. ماشین بابا که توی پارکینگ له شد. مسیو پطروسیان که به من پیانو درس میداد. خانم احمدی که مرا دلداری میداد.
عمو سیروس که مرا پهلوی خودش نگهداشت. حسادتهای بچهگانهی من به ارگ فریدون، پسرعمو سیروس…
در کودکیام تجربههای بزرگی کسب کردم. بچهی یتیمی که هیچ نداشت… کنار خانوادهی عمو که اگرچه متمول بودند اما پیشتر همواره حسرت خانوادهی ما را میخوردند… فریدون- پسرعمو سیروس- هیچوقت نگذاشت که من به ارگش دست بزنم. حتا وقتیکه بزرگتر شدیم. شاید به پیانوی من حسودیاش میشده… پیانویی که سیمهایش از زیر آجرهای کج و معوج بیرون زده بود…
نمیدانم چگونه برایتان بنویسم؛ اما در این مدت مدام دنبال کسی میگشتم تا برایش درد دل کنم. خیال میکنم فقط یک مرد- گیرم خیلی بزرگتر باشد- میتواند یک زن را – گیرم دختربچهای بیش نباشد- تسکین بدهد. میدانم که شما آنقدر متمدن هستید که فکر بدی نکنید.
اگر به کتاب از به علاقه دارید، بخش معرفی آثار رضا امیرخانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
11 فروردین 1404
از به
«از به» اثری است از رضا امیرخانی (نویسندهی اهل تهران، متولد ۱۳۵۲) که در سال ۱۳۸۰ منتشر شده است. این کتاب رمانی است دربارهی خلبان جانبازی که با وجود از دست دادن هر دو پایش، برای تحقق رویای پرواز خود تلاش میکند، در حالی که روایت داستان از طریق نامهنگاریهای میان شخصیتهای مختلف پیش میرود.
دربارهی از به
کتاب از به نوشتهی رضا امیرخانی یکی از آثار برجستهی ادبیات دفاع مقدس به شمار میآید که با سبک روایت منحصربهفرد خود، توجه خوانندگان را جلب کرده است. این رمان که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد، داستانی را از زبان چندین شخصیت روایت میکند که همگی از طریق نامهنگاری با یکدیگر در ارتباطاند. این سبک روایی باعث شده است که داستان حالتی زنده و واقعی به خود بگیرد و خواننده را درگیر تعاملات و احساسات شخصیتهای مختلف کند.
در قلب داستان، خلبان جانبازی به نام مرتضی مشکات قرار دارد که با وجود از دست دادن هر دو پای خود، همچنان رویای پرواز در سر دارد. این میل او به پرواز، نقطهی کانونی روایت است و باعث کشمکشهای متعددی میان او و اطرافیانش میشود. جامعه و مسئولان نظامی او را از این کار منع میکنند، اما او با عزم و ارادهی خود، برای دستیابی به این آرزو تلاش میکند.
امیرخانی در این رمان، نگاهی متفاوت به جنگ و بازماندگان آن دارد. به جای آنکه تصویری صرفاً حماسی ارائه دهد، تلاش میکند تا چالشهای واقعی زندگی پس از جنگ را نشان دهد. او نشان میدهد که زندگی جانبازان، خلبانان و خانوادههایشان پس از جنگ چگونه دستخوش تغییر شده و با چه مشکلاتی روبهرو هستند. در کنار این، داستانهای فرعی دیگری نیز شکل میگیرد که به غنای روایت میافزاید.
یکی از جذابترین بخشهای کتاب، ورود نامهای از دختری است که سالها پیش در دوران جنگ برای رزمندگان نوشته شده بود. این نامه که حالا به دست مرتضی رسیده، مسیری جدید در داستان ایجاد میکند و او را با گذشتهی جنگ و افرادی که تحت تأثیر آن بودهاند، پیوند میدهد. به تدریج، داستان این دختر و خانوادهاش نیز به خط اصلی روایت افزوده میشود و لایههای عاطفی بیشتری به داستان اضافه میکند.
استفاده از فرم نامهنگاری، سبک خاصی به روایت بخشیده است. امیرخانی به جای توصیفات طولانی و مستقیم، از طریق نامهها جزئیات شخصیتها، احساسات و رویدادها را به خواننده منتقل میکند. این سبک باعث شده است که خواننده حس کند در حال خواندن اسناد واقعی است و در زندگی شخصیتها غرق شود. همچنین عنوان هر نامه که شامل «از» و «به» است، مخاطب را در درک بهتر مسیر داستان راهنمایی میکند.
رمان از به فقط دربارهی جنگ نیست؛ بلکه دربارهی امید، مقاومت، عشق و پیوندهای انسانی نیز سخن میگوید. شخصیتهای مختلف با وجود تمام مشکلات و موانع، به دنبال راهی برای ادامهی زندگی و تحقق رؤیاهایشان هستند. مرتضی در نهایت به کمک دوست خود، رحیم میریان، موفق به پرواز میشود؛ اما این موفقیت تنها یک پیروزی شخصی نیست، بلکه نمادی از اراده و ایستادگی در برابر محدودیتهاست.
امیرخانی در این اثر نگاهی نقادانه به وضعیت جانبازان و قهرمانان جنگ دارد. او بهخوبی نشان میدهد که چطور برخی از این افراد پس از جنگ، به حاشیه رانده شدهاند و چگونه جامعه با آنها برخورد میکند. از سوی دیگر، عشق و احساسات انسانی نیز در کنار این فضای واقعگرایانه، نقش پررنگی دارند و به خواننده یادآوری میکنند که در دل هر مبارزهای، امید و محبت همچنان زنده است.
این کتاب نهتنها بهعنوان یک داستان جنگی، بلکه بهعنوان اثری ادبی و اجتماعی ارزشمند است. شیوهی روایت خاص آن، به همراه شخصیتپردازی دقیق و نگاه واقعگرایانه، آن را به یکی از ماندگارترین آثار در حوزهی ادبیات دفاع مقدس تبدیل کرده است. خواننده پس از مطالعهی این کتاب، تنها با یک روایت داستانی روبهرو نیست، بلکه با بخشی از تاریخ و سرگذشت نسلی که درگیر جنگ بودهاند، همراه میشود.
نثر امیرخانی در این رمان ساده اما تأثیرگذار است. او بدون استفاده از پیچیدگیهای زبانی، احساسات و تجربیات شخصیتها را با زبانی روان و قابلفهم به تصویر میکشد. این ویژگی باعث میشود که کتاب برای طیف وسیعی از خوانندگان جذاب باشد و بتواند تأثیر عمیقی بر آنها بگذارد.
در نهایت، از به اثری است که میان گذشته و حال، واقعیت و خیال، جنگ و صلح پیوند برقرار میکند. این کتاب به ما یادآوری میکند که جنگ تنها به میدانهای نبرد محدود نمیشود، بلکه اثرات آن در زندگی فردی و اجتماعی افراد سالها باقی میماند. با این حال، امید و تلاش برای رسیدن به رؤیاها میتواند بر همهی موانع غلبه کند.
رمان از به در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۳۹ با بیش از ۱۳۰۰ رای و ۱۱۳ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان از به
داستان از به حول محور زندگی خلبانی جانباز به نام مرتضی مشکات میچرخد که در جریان جنگ، هر دو پای خود را از دست داده است. با این حال، او هنوز سودای پرواز در سر دارد و قصد دارد دوباره به آسمان بازگردد. این خواستهی او با مخالفتهای بسیاری روبهرو میشود؛ چرا که اطرافیان، مسئولان و حتی پزشکان معتقدند که او دیگر قادر به پرواز نیست. اما مرتضی تسلیم نمیشود و با وجود تمام محدودیتها، در پی تحقق آرزوی خود است.
داستان از طریق نامههایی روایت میشود که میان شخصیتهای مختلف رد و بدل میشود. همسر مرتضی، دوستان خلبانش، برخی از فرماندهان نظامی و حتی افرادی خارج از حلقهی نزدیک او، همگی در این مکاتبات حضور دارند. این سبک روایت، داستان را بهصورت چندوجهی پیش میبرد و به خواننده اجازه میدهد تا از زوایای مختلف به ماجرا نگاه کند.
در میانهی این نامهنگاریها، نامهای قدیمی به دست مرتضی میرسد که متعلق به دختری است که سالها پیش، در دوران جنگ، برای رزمندگان نوشته شده بود. این نامه که در ابتدا به نظر میرسد تنها یک پیام سادهی دلگرمکننده باشد، کمکم ابعاد مهمتری پیدا میکند و پای شخصیتهای جدیدی را به داستان باز میکند.
بهتدریج، مشخص میشود که این دختر در جریان بمباران شهرشان خانوادهی خود را از دست داده است و اکنون، پس از سالها، سرنوشتش با مرتضی و اطرافیانش گره خورده است. این ماجرا، لایهی عاطفی جدیدی به داستان اضافه میکند و نشان میدهد که جنگ، حتی پس از پایان رسمیاش، همچنان زندگی افراد بسیاری را تحت تأثیر قرار میدهد.
در این میان، دوست و همکار قدیمی مرتضی، یعنی رحیم میریان، که خود نیز از خلبانان جنگ است، تصمیم میگیرد به او کمک کند تا بتواند بار دیگر پرواز کند. او با طرح نقشهای هوشمندانه، شرایطی را فراهم میکند که مرتضی بتواند علیرغم همهی محدودیتها، به آسمان بازگردد. این ماجرا یکی از نقاط اوج داستان است که حس امید و ارادهی انسانی را به زیبایی به تصویر میکشد.
در کنار روایت اصلی، داستانهای فرعی مربوط به همسر مرتضی، دوستان خلبانش و دیگر شخصیتها نیز گسترش مییابد. مشکلات روحی و جسمی جانبازان، سختیهای همسران آنها، چالشهای زندگی پس از جنگ و نگاه جامعه به این افراد، از جمله مسائلی است که در خلال این نامهنگاریها مطرح میشود.
سرانجام، مرتضی موفق میشود به کمک رحیم، پروازی غیررسمی انجام دهد و آرزوی دیرینهاش را محقق کند. این پرواز، علاوه بر بُعد فیزیکی، بهنوعی نماد پیروزی ارادهی انسانی بر محدودیتهاست. در عین حال، داستان همچنان به تلخیهای خود وفادار میماند و نشان میدهد که هر پیروزی، بهایی دارد که باید پرداخته شود.
از به داستانی است که نهتنها به مسائل جنگ و پس از آن میپردازد، بلکه تصویری عمیق از انسانهایی ارائه میدهد که در برابر مشکلات تسلیم نمیشوند. این کتاب با بهرهگیری از فرم نامهنگاری، روایت چندلایهای و شخصیتهای واقعی، توانسته است اثری ماندگار در حوزهی ادبیات دفاع مقدس خلق کند.
بخشهای از کتاب از به
مینویسم که از شما تشکر نمیکنم. تقصیر شماست که من رفوزه شدم. اگر مامان بودند، میرفتند و دعوا میکردند فرانک مریض بوده و غیبتش موجه بوده است. از عمو سیروس، گواهی دکتر میگرفتند. اما مامان نبودند. بابا هم… ببخشید این جایش خیس شد. پایین مینویسم…
مامان و بابای من را خلبانهای صدام بمب باران کردند و حالا آنها نیستند. زن عمو میگویند فرانک! آنها پیش خدا هستند. اما من فقط میدانم که آنها نیستند… حالا من پهلوی عمو سیروس زندگی میکنم. حالا فریدون، پسر عمو سیروس که با من هم سن بود، کلاس سوم است و من کلاس دوم. فریدون، پسر عمو سیروس، ارگ دارد. تازه پیانوی من هم داغان شده. ماشین بابا هم توی پارکینگ له شد…
برای همین من از شما نمیتوانم از ته دل تشکر کنم. چون آن شب کاری نکردید و گذاشتید خلبانهای صدام بیایند و خانهی ما را بمب باران کنند. از شما تشکر نمیکنم. نه این که از شما بدم بیاید. حتا یک کمی دوستتان هم دارم. اصلاً من از شما چیزی نمیخواهم.
شاید خودم وقتی بزرگ شدم. خلبان بشوم و همهی بدها را بکشم. یک بار وقتی من عصبانی شدم و کنار تاب یکی از عروسکهایم را آتش زدم، عمو سیروس میگویند کشتن کار خوبی نیست. باید بدها را خوب کرد. اما خود عمو سیروس هم بدها را خوب نمیکنند، مریضها را خوب میکنند. من همهشان را میکشم، همهی بدها را…
شاید تا من بزرگ بشوم و خلبان بشوم، جنگ تمام بشود. تازه تمام دخترهای کلاس دوم شقایق میگویند، دختر، خلبان نمیشود. برای همین بهتر است که شما خودتان به صدام پیروز شوید.
میدانم که خانم احمدی نمیگذارند این نامه به دست شما برسد. شاید هم تقصیر شما نبوده باشد. من نمیخواهم مثل عمو سیروس دکتر بشوم تا آدمها را خوب کنم. من اول میخواهم مثل شما خلبان بشوم تا بدها را بکشم. من دوستتان دارم. چون شما بدهایی را که مامی را میکشتند، حتما حتما میکشید.
………………..
همهی دوستان من نامهشان را با خسته نباشید، شروع میکنند. با پیروز بشوید، تمام میکنند. وسطش هم هیّ از شما رزمندهی دلآور، تشکر میکنند که به خاطر ما میجنگید. من هم به شما خسته نباشید میگویم. من هم دوست دارم شما پیروز بشوید. من هم میخواهم از شما تشکر کنم. اما نمیتوانم… من از شما غصه دارم. یعنی چطور باید بنویسم. نه این که متشکر نباشم. اما خیلی هم نه.
الان پنج ماه است که من به شقایق آمدهام. اما پارسال هم دوّم بودم. دوّم یاس. کلاس بغلی. من باید دوباره کلاس دوم را بخوانم. مثل رفوزهها. فکر نکنید که تنبل بودهام. درسم بد نبود. به جز ثلث سوم، همهاش شاگرد اول بودهام. تو دفترهایم پر ستاره بود. ستارههایی که خود خانم احمدی پارسال چسبانده بودند.
به اندازهی دو دسته از ورودهای بابا هم کارت آفرین دارم. اما من مجبورم امسال دوباره همان درسها را بخوانم و خانم احمدی هم دوباره ستاره میچسبانند. من امتحانهای ثلث سوم را ندادم. شهریور را هم. برای همین نمیتوانم از شما تشکر کنم. شاید اگر مامان اینجا بود، من را دعوا میکرد که بیادبی کردهام و توی دهانم فلفل میریختند؛ مثل آن بار که به آقای مسیو پطروسیان گفتم از درس موسیقیشان بدم میآید، چون با آن انگشتهای کلفتشان پیانو میزدند.
شاید خانم احمدی، خانم انشایمان، انشای مرا پارهی پاره کنند و بیاندازند توی آشغالی. شاید هم خود خانم مدیر بیایند و مثل سوسن مداد لای انگشتهایم بگذارند و من داد بزنم. اما من دیگر از هیچ چیزی نمیترسم. برای همین مینویسم
…………………….
سلام. حتا دو روز هم دوام نیاوردم. از پریروز که شما را دیدم، پرطاووسی که لای کتاب زیست دراز کشیده، چرت میزند؛ قبل از آن هرروز هفت- هشت صفحه جلو میرفت. حتا یکبار هم نتوانستم بروم سراغ کتابهای درسی.
میدانید که؛ سال آخری هستم و پاکنکوری… شاید باورتان نشود، اما من در این هفت هشت سال هیچوقت آن نامه را فراموش نکردم… بااینکه هیچ زمانی از شما جواب نگرفتم. همیشه خیال میکردم که شما را توی فرودگاه کنار یک هواپیمای جنگی خواهم دید، نه که روی صندلی چرخدار… مردهشوی جنگ را ببرد…
دیدن شما مرا یاد گذشتهی نهچندان خوشایندم انداخت. پدر و مادری که در بمب باران کشته شدند و زیر آوار ماندند. ماشین بابا که توی پارکینگ له شد. مسیو پطروسیان که به من پیانو درس میداد. خانم احمدی که مرا دلداری میداد.
عمو سیروس که مرا پهلوی خودش نگهداشت. حسادتهای بچهگانهی من به ارگ فریدون، پسرعمو سیروس…
در کودکیام تجربههای بزرگی کسب کردم. بچهی یتیمی که هیچ نداشت… کنار خانوادهی عمو که اگرچه متمول بودند اما پیشتر همواره حسرت خانوادهی ما را میخوردند… فریدون- پسرعمو سیروس- هیچوقت نگذاشت که من به ارگش دست بزنم. حتا وقتیکه بزرگتر شدیم. شاید به پیانوی من حسودیاش میشده… پیانویی که سیمهایش از زیر آجرهای کج و معوج بیرون زده بود…
نمیدانم چگونه برایتان بنویسم؛ اما در این مدت مدام دنبال کسی میگشتم تا برایش درد دل کنم. خیال میکنم فقط یک مرد- گیرم خیلی بزرگتر باشد- میتواند یک زن را – گیرم دختربچهای بیش نباشد- تسکین بدهد. میدانم که شما آنقدر متمدن هستید که فکر بدی نکنید.
اگر به کتاب از به علاقه دارید، بخش معرفی آثار رضا امیرخانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، ادبیات پایداری، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، رضا امیرخانی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب