«پشت سرت را نگاه کن» اثری است از سیبل هاج (نویسندهی انگلیسی) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب داستان زنی را روایت میکند که پس از تصادفی با فراموشی روبهرو شده و در تلاش برای بازسازی گذشتهاش، با رازهایی تاریک و نگرانکننده دربارهی زندگی و اطرافیانش مواجه میشود.
دربارهی پشت سرت را نگاه کن
کتاب پشت سرت را نگاه کن نوشته سیبل هاج، رمانی معمایی و روانشناختی است که خواننده را از همان صفحات ابتدایی با فضایی دلهرهآور و پررمزوراز مواجه میکند. این اثر با بهرهگیری از زبانی تیز و روایتهایی چندلایه، داستانی پیچیده از حافظه، حقیقت، و اعتماد را به تصویر میکشد؛ داستانی که در آن هیچچیز آنگونه که به نظر میرسد نیست و گذشته همواره در کمین حال ایستاده است.
داستان پیرامون زنی به نام کلویی میگردد که پس از یک تصادف شدید، با فراموشی بخشهایی از گذشتهاش مواجه میشود. او پس از بازگشت به خانه، تلاش میکند تا تکههای گمشدهی حافظهاش را کنار هم بگذارد، اما هرچه بیشتر به دنبال حقیقت میگردد، بیشتر درگیر دروغها، تناقضها و رازهایی میشود که همهچیز — از هویت خودش گرفته تا اطرافیانش — را زیر سؤال میبرد.
هاج با بهرهگیری از ساختاری روایی مبتنی بر ذهنپریشی شخصیت اصلی، مرز میان واقعیت و خیال را چنان در هم میآمیزد که خواننده در تشخیص حقیقت دچار تردید میشود. او با مهارت، فضای تیره و پرابهام داستان را شکل میدهد؛ فضایی که با هر فصل، پیچیدهتر و رازآلودتر میشود و خواننده را تا پایان در تعلیق نگه میدارد.
از ویژگیهای برجستهی این رمان، پرداخت روانشناختی قوی شخصیتهاست. نویسنده با دقت به ذهنیات و احساسات کلویی میپردازد و در قالب مونولوگهای درونی و فلاشبکهای پراکنده، به خواننده اجازه میدهد تا بهتدریج با هراسها، زخمهای روحی، و تردیدهای درونی او آشنا شود. این روایت درونی، بُعدی انسانی و باورپذیر به داستان میبخشد.
موضوع فراموشی، نهتنها بهعنوان یک عارضهی جسمی بلکه بهعنوان استعارهای از انکار گذشته و ناتوانی در مواجهه با حقیقت، در سرتاسر کتاب حضور دارد. هاج با این تمهید، به بررسی مفهوم هویت و تأثیر حافظه بر شکلگیری آن میپردازد و نشان میدهد که چگونه ندانستن گذشته میتواند بنیان حال و آیندهی انسان را متزلزل کند.
رمان در بستر یک روایت معمایی پیش میرود، اما در لایههای زیرین خود، نگاهی عمیق به روابط انسانی، خشونت پنهان، و آسیبهای روانی دارد. شخصیتهای فرعی نیز با دقت و عمق ساخته شدهاند و هریک به نوعی در پیچیدگی ماجرا و تردیدهای ذهنی کلویی نقش دارند، تا جایی که خواننده بارها با خود میپرسد: چه کسی دروغ میگوید؟
سیبل هاج در این اثر از زبانی ساده اما پرقدرت بهره میبرد. جملات کوتاه و توصیفهای دقیق او نهتنها به خلق فضای دلهرهآور کمک میکند، بلکه به ریتم داستان شتابی خاص میبخشد. روایت در لحظاتی کند و تأملبرانگیز است و در لحظاتی دیگر به شکلی طوفانی و پرهیجان پیش میرود.
یکی از نقاط قوت کتاب، توانایی نویسنده در حفظ تعلیق و تنش روانی است. تا صفحات پایانی، پرسشهای بیپاسخ زیادی باقی میماند و خواننده مدام در حال بازنگری فرضیات خود دربارهی شخصیتها و انگیزههایشان است. این تعلیق هوشمندانه، کتاب را به اثری پُرخواننده و نفسگیر تبدیل کرده است.
علاوه بر عنصر معما، کتاب نگاهی انتقادی نیز به مسائل اجتماعی و روانی دارد؛ از جمله خشونت خانگی، اعتماد و خیانت، وابستگیهای احساسی، و نقش قدرت در روابط انسانی. این لایههای موضوعی باعث میشود کتاب فراتر از یک تریلر ساده باشد و مخاطب را به تفکر و واکاوی دعوت کند.
پشت سرت را نگاه کن از آن دسته رمانهایی است که در عین داستانمحور بودن، به خوبی با ذهن و روان خواننده بازی میکند. این اثر، نهفقط برای علاقهمندان به داستانهای معمایی، بلکه برای کسانی که به روایتهای روانشناختی و شخصیتمحور علاقه دارند، جذاب خواهد بود.
کتاب در بسیاری از فهرستهای پرفروش قرار گرفته و نقدهای مثبتی از سوی مخاطبان و منتقدان دریافت کرده است. موفقیت آن را میتوان در پیوند مؤثر داستانگویی دلهرهآور با پرداختهای دقیق روانشناختی جستوجو کرد؛ ترکیبی که بهندرت در رمانهای عامهپسند به این کیفیت دیده میشود.
در نهایت، پشت سرت را نگاه کن تجربهای است که ذهن خواننده را تا مدتها پس از اتمام مطالعه، درگیر خود نگه میدارد. داستانی دربارهی گذشتهای که فراموش نشده، بلکه پنهان شده است، و زمانی که پرده از آن کنار میرود، حقیقت، ترسناکتر از هر خیالی جلوه میکند.
رمان پشت سرت را نگاه کن در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۶ با بیش از ۱۴۴۰۰ رای و ۸۶۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از آرتمیس مسعوی به بازار عرضه شده است.
داستان پشت سرت را نگاه کن
داستان پشت سرت را نگاه کن با زنی به نام کلویی آغاز میشود که پس از یک تصادف شدید در بیمارستان به هوش میآید. او دچار فراموشی شده و تنها بخشهایی مبهم از گذشتهاش را به خاطر میآورد. در حالیکه همسرش، لیام، با محبت از او مراقبت میکند، کلویی نمیتواند حس عجیبی از بیاعتمادی را نسبت به اطرافیانش کنار بگذارد.
با بازگشت به خانه، کلویی متوجه میشود که هیچکدام از خاطراتش با محیط پیرامون، خانه، و حتی روابطش جور در نمیآید. صداهایی در ذهنش، احساسات مبهم، و فلاشبکهای پراکندهای که گهگاه ظاهر میشوند، او را به شک انداخته و وادارش میکنند حقیقت را جستوجو کند.
او شروع به تحقیق در مورد گذشتهاش میکند و بهتدریج نشانههایی از زندگیاش قبل از تصادف پیدا میکند؛ زندگیای که به نظر میرسد بسیار متفاوت از آن چیزی است که دیگران به او میگویند. هرچه بیشتر جستوجو میکند، بیشتر درمییابد که رازهایی بزرگ پنهان شدهاند — رازهایی که افشای آنها میتواند برایش خطرناک باشد.
کلویی در مسیر کشف حقیقت، با شخصیتهای مختلفی روبهرو میشود؛ از دوستان و آشنایان قدیمی تا روانشناسان و حتی پلیس. اما مشکل اینجاست که او نمیتواند به راحتی به هیچکس اعتماد کند، زیرا هر نشانهای میتواند بخشی از یک فریب بزرگ باشد.
همزمان، خاطراتی مبهم از دوران کودکی، روابط عاشقانه، و حتی صحنههایی از خشونت ذهن او را پر میکند. آیا اینها توهماتی ناشی از آسیب مغزی هستند یا واقعیتهایی فراموششده که اکنون در حال بازگشتند؟
تنش روانی در داستان به تدریج بالا میرود و نویسنده با مهارت، خواننده را در همان بیاعتمادی و سردرگمیای فرو میبرد که کلویی تجربه میکند. او مدام در حال پرسیدن این سؤال است: چه چیزی واقعی است؟ و چه کسی حقیقت را پنهان میکند؟
در این میان، نشانههایی از یک زندگی پنهانی، نامههای قدیمی، و عکسهایی که نمیتواند به یاد آورد، همه سرنخهایی هستند که کلویی را قدم به قدم به حقیقت نزدیکتر میکنند. اما این حقیقت، آنگونه که انتظار دارد، ساده و بیخطر نیست.
با پیشروی داستان، خواننده همراه با کلویی در مسیر پرپیچوخم کشف گذشته گام برمیدارد، بیآنکه تا پایان مطمئن شود کدام قطعه از پازل درست است. پشت سرت را نگاه کن قصهی زنی است که نهفقط به دنبال گذشتهاش، بلکه به دنبال بازسازی هویت خود و شناخت دنیای اطرافش است، دنیایی که ممکن است بیش از آنچه فکر میکرد، تیره و خطرناک باشد.
بخشهایی از پشت سرت را نگاه کن
به آسمان خیره می شوم و به تمام چیزهای کوچکی فکر می کنم که خرد خرد اضافه می شوند و تا خبردار شوی گرفتارت می کنند و تو را به دام می اندازند، آن وقت اعتماد به نفس و عزت نفست تباه می شود اما همان کسی که می خواهی از دستش خلاص شوی، کسی است که بیش تر از همه به او متکی هستی.
نمی دانی چه وقت این اتفاق می افتد. نمی توانی دقیقا یک روز، هفته یا ماه را مشخص کنی زیرا یک روند تدریجی و نامحسوس است. آرام آرام در وجودت رخنه می کند. آن قدر آرام که متوجه نمی شوی داری خم می شوی، می شکنی و آدم دیگری می شوی، زنی که شاد نیست و طوری زندگی می کند که همسرش می خواهد، نه آن طور که خودش می خواهد.
…………………
چرا کسی در رابطه ای که دو طرف می دانند، نادرست است، تا این حد پیش می رود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم می تواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همه چیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته می کنیم، خودمان را متقاعد می کنیم و عذر و بهانه می آوریم.
………………….
وقت، چیزی است که من بعد از این زیاد خواهم داشت. وقت فکر کردن و مرور دوباره و دوباره وقایع در ذهنم، وقت برای پرسیدن این سوال که می توانستم طور دیگری عمل کنم یا نه، وقت برای کابوس دیدن در تاریکی شب. اما وقت برای التیام یافتن هم خواهم داشت و بالاخره، وقت برای دوباره عاشق شدن، وقت برای… من زنده هستم و این یک آغاز است.
…………………
وقتی لیام وارد آشپزخانه میشود، چشمهایش گرد میشود. «این دیگه چه گندی بود به موهات زدی؟» گردنش کمکم سرخ میشود. این نشانهای قطعی برای آن است که دارد عصبانی میشود. حالا دیگر همه نشانههایش را میدانم. مدتها با آنها زندگی کردهام. نمیخواهم دوباره در یا دیوار را با مشت سوراخ کند. برای همین، خشونت صدایش را نشنیده میگیرم. با لبخندی خونسرد شروع میکنم به همزدن مایهی ماکارونی که از یخچال برداشتهام.
«من… من فقط دلم میخواست یه مدل متفاوت باشه، همین.» ناخودآگاه دستم را به طرف موهایم میبرم و به تکههای خالیاش دست میکشم.
«افتضاحه! دیگه اصلاً شبیه خودت نیستی. برای چی این کارو کردی؟» دستش را روی کمرش میگذارد. «کلو، راستش رو بخوای بعضی وقتها کاملا احمق میشی. وقتی من گفتم موهاتو کوتاه کن، توافق کردیم که بدی مرتبش کنن، اما تو رفتی کچل شدی.»
«من فقط…»
«همینه که میگم.» انگشتش را به طرف من میگیرد و نارضایتی صدایش بیشتر میشود.
«به آسمان خیره میشوم و به تمام چیزهای کوچکی فکر میکنم که خرد خرد اضافه میشوند و تا خبردار شوی گرفتارت میکنند و تو را به دام میاندازند، آن وقت اعتماد به نفس و عزت نفست تباه میشود اما همان کسی که میخواهی از دستش خلاص شوی، کسی است که بیشتر از همه به او متکی هستی. نمیدانی چه وقت این اتفاق میافتد.
نمیتوانی دقیقا یک روز، هفته یا ماه را مشخص کنی زیرا یک روند تدریجی و نامحسوس است. آرام آرام در وجودت رخنه میکند. آنقدر آرام که متوجه نمیشوی داری خم میشوی، میشکنی و آدم دیگری میشوی، زنی که شاد نیست و طوری زندگی میکند که همسرش میخواهد، نه آن طور که خودش میخواهد.»
«چرا کسی در رابطهای که دو طرف میدانند، نادرست است، تا این حد پیش میرود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم میتواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همهچیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته میکنیم، خودمان را متقاعد میکنیم و عذر و بهانه میآوریم.
مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است.»
«وقت، چیزی است که من بعد از این زیاد خواهم داشت. وقت فکر کردن و مرور دوباره و دوباره وقایع در ذهنم، وقت برای پرسیدن این سوال که میتوانستم طور دیگری عمل کنم یا نه، وقت برای کابوس دیدن در تاریکی شب. اما وقت برای التیام یافتن هم خواهم داشت و بالاخره، وقت برای دوباره عاشق شدن، وقت برای… من زنده هستم و این یک آغاز است.
اگر به کتاب پشت سرت را نگاه کن علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتابهای معمایی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
30 فروردین 1404
پشت سرت را نگاه کن
«پشت سرت را نگاه کن» اثری است از سیبل هاج (نویسندهی انگلیسی) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب داستان زنی را روایت میکند که پس از تصادفی با فراموشی روبهرو شده و در تلاش برای بازسازی گذشتهاش، با رازهایی تاریک و نگرانکننده دربارهی زندگی و اطرافیانش مواجه میشود.
دربارهی پشت سرت را نگاه کن
کتاب پشت سرت را نگاه کن نوشته سیبل هاج، رمانی معمایی و روانشناختی است که خواننده را از همان صفحات ابتدایی با فضایی دلهرهآور و پررمزوراز مواجه میکند. این اثر با بهرهگیری از زبانی تیز و روایتهایی چندلایه، داستانی پیچیده از حافظه، حقیقت، و اعتماد را به تصویر میکشد؛ داستانی که در آن هیچچیز آنگونه که به نظر میرسد نیست و گذشته همواره در کمین حال ایستاده است.
داستان پیرامون زنی به نام کلویی میگردد که پس از یک تصادف شدید، با فراموشی بخشهایی از گذشتهاش مواجه میشود. او پس از بازگشت به خانه، تلاش میکند تا تکههای گمشدهی حافظهاش را کنار هم بگذارد، اما هرچه بیشتر به دنبال حقیقت میگردد، بیشتر درگیر دروغها، تناقضها و رازهایی میشود که همهچیز — از هویت خودش گرفته تا اطرافیانش — را زیر سؤال میبرد.
هاج با بهرهگیری از ساختاری روایی مبتنی بر ذهنپریشی شخصیت اصلی، مرز میان واقعیت و خیال را چنان در هم میآمیزد که خواننده در تشخیص حقیقت دچار تردید میشود. او با مهارت، فضای تیره و پرابهام داستان را شکل میدهد؛ فضایی که با هر فصل، پیچیدهتر و رازآلودتر میشود و خواننده را تا پایان در تعلیق نگه میدارد.
از ویژگیهای برجستهی این رمان، پرداخت روانشناختی قوی شخصیتهاست. نویسنده با دقت به ذهنیات و احساسات کلویی میپردازد و در قالب مونولوگهای درونی و فلاشبکهای پراکنده، به خواننده اجازه میدهد تا بهتدریج با هراسها، زخمهای روحی، و تردیدهای درونی او آشنا شود. این روایت درونی، بُعدی انسانی و باورپذیر به داستان میبخشد.
موضوع فراموشی، نهتنها بهعنوان یک عارضهی جسمی بلکه بهعنوان استعارهای از انکار گذشته و ناتوانی در مواجهه با حقیقت، در سرتاسر کتاب حضور دارد. هاج با این تمهید، به بررسی مفهوم هویت و تأثیر حافظه بر شکلگیری آن میپردازد و نشان میدهد که چگونه ندانستن گذشته میتواند بنیان حال و آیندهی انسان را متزلزل کند.
رمان در بستر یک روایت معمایی پیش میرود، اما در لایههای زیرین خود، نگاهی عمیق به روابط انسانی، خشونت پنهان، و آسیبهای روانی دارد. شخصیتهای فرعی نیز با دقت و عمق ساخته شدهاند و هریک به نوعی در پیچیدگی ماجرا و تردیدهای ذهنی کلویی نقش دارند، تا جایی که خواننده بارها با خود میپرسد: چه کسی دروغ میگوید؟
سیبل هاج در این اثر از زبانی ساده اما پرقدرت بهره میبرد. جملات کوتاه و توصیفهای دقیق او نهتنها به خلق فضای دلهرهآور کمک میکند، بلکه به ریتم داستان شتابی خاص میبخشد. روایت در لحظاتی کند و تأملبرانگیز است و در لحظاتی دیگر به شکلی طوفانی و پرهیجان پیش میرود.
یکی از نقاط قوت کتاب، توانایی نویسنده در حفظ تعلیق و تنش روانی است. تا صفحات پایانی، پرسشهای بیپاسخ زیادی باقی میماند و خواننده مدام در حال بازنگری فرضیات خود دربارهی شخصیتها و انگیزههایشان است. این تعلیق هوشمندانه، کتاب را به اثری پُرخواننده و نفسگیر تبدیل کرده است.
علاوه بر عنصر معما، کتاب نگاهی انتقادی نیز به مسائل اجتماعی و روانی دارد؛ از جمله خشونت خانگی، اعتماد و خیانت، وابستگیهای احساسی، و نقش قدرت در روابط انسانی. این لایههای موضوعی باعث میشود کتاب فراتر از یک تریلر ساده باشد و مخاطب را به تفکر و واکاوی دعوت کند.
پشت سرت را نگاه کن از آن دسته رمانهایی است که در عین داستانمحور بودن، به خوبی با ذهن و روان خواننده بازی میکند. این اثر، نهفقط برای علاقهمندان به داستانهای معمایی، بلکه برای کسانی که به روایتهای روانشناختی و شخصیتمحور علاقه دارند، جذاب خواهد بود.
کتاب در بسیاری از فهرستهای پرفروش قرار گرفته و نقدهای مثبتی از سوی مخاطبان و منتقدان دریافت کرده است. موفقیت آن را میتوان در پیوند مؤثر داستانگویی دلهرهآور با پرداختهای دقیق روانشناختی جستوجو کرد؛ ترکیبی که بهندرت در رمانهای عامهپسند به این کیفیت دیده میشود.
در نهایت، پشت سرت را نگاه کن تجربهای است که ذهن خواننده را تا مدتها پس از اتمام مطالعه، درگیر خود نگه میدارد. داستانی دربارهی گذشتهای که فراموش نشده، بلکه پنهان شده است، و زمانی که پرده از آن کنار میرود، حقیقت، ترسناکتر از هر خیالی جلوه میکند.
رمان پشت سرت را نگاه کن در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۶ با بیش از ۱۴۴۰۰ رای و ۸۶۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از آرتمیس مسعوی به بازار عرضه شده است.
داستان پشت سرت را نگاه کن
داستان پشت سرت را نگاه کن با زنی به نام کلویی آغاز میشود که پس از یک تصادف شدید در بیمارستان به هوش میآید. او دچار فراموشی شده و تنها بخشهایی مبهم از گذشتهاش را به خاطر میآورد. در حالیکه همسرش، لیام، با محبت از او مراقبت میکند، کلویی نمیتواند حس عجیبی از بیاعتمادی را نسبت به اطرافیانش کنار بگذارد.
با بازگشت به خانه، کلویی متوجه میشود که هیچکدام از خاطراتش با محیط پیرامون، خانه، و حتی روابطش جور در نمیآید. صداهایی در ذهنش، احساسات مبهم، و فلاشبکهای پراکندهای که گهگاه ظاهر میشوند، او را به شک انداخته و وادارش میکنند حقیقت را جستوجو کند.
او شروع به تحقیق در مورد گذشتهاش میکند و بهتدریج نشانههایی از زندگیاش قبل از تصادف پیدا میکند؛ زندگیای که به نظر میرسد بسیار متفاوت از آن چیزی است که دیگران به او میگویند. هرچه بیشتر جستوجو میکند، بیشتر درمییابد که رازهایی بزرگ پنهان شدهاند — رازهایی که افشای آنها میتواند برایش خطرناک باشد.
کلویی در مسیر کشف حقیقت، با شخصیتهای مختلفی روبهرو میشود؛ از دوستان و آشنایان قدیمی تا روانشناسان و حتی پلیس. اما مشکل اینجاست که او نمیتواند به راحتی به هیچکس اعتماد کند، زیرا هر نشانهای میتواند بخشی از یک فریب بزرگ باشد.
همزمان، خاطراتی مبهم از دوران کودکی، روابط عاشقانه، و حتی صحنههایی از خشونت ذهن او را پر میکند. آیا اینها توهماتی ناشی از آسیب مغزی هستند یا واقعیتهایی فراموششده که اکنون در حال بازگشتند؟
تنش روانی در داستان به تدریج بالا میرود و نویسنده با مهارت، خواننده را در همان بیاعتمادی و سردرگمیای فرو میبرد که کلویی تجربه میکند. او مدام در حال پرسیدن این سؤال است: چه چیزی واقعی است؟ و چه کسی حقیقت را پنهان میکند؟
در این میان، نشانههایی از یک زندگی پنهانی، نامههای قدیمی، و عکسهایی که نمیتواند به یاد آورد، همه سرنخهایی هستند که کلویی را قدم به قدم به حقیقت نزدیکتر میکنند. اما این حقیقت، آنگونه که انتظار دارد، ساده و بیخطر نیست.
با پیشروی داستان، خواننده همراه با کلویی در مسیر پرپیچوخم کشف گذشته گام برمیدارد، بیآنکه تا پایان مطمئن شود کدام قطعه از پازل درست است. پشت سرت را نگاه کن قصهی زنی است که نهفقط به دنبال گذشتهاش، بلکه به دنبال بازسازی هویت خود و شناخت دنیای اطرافش است، دنیایی که ممکن است بیش از آنچه فکر میکرد، تیره و خطرناک باشد.
بخشهایی از پشت سرت را نگاه کن
به آسمان خیره می شوم و به تمام چیزهای کوچکی فکر می کنم که خرد خرد اضافه می شوند و تا خبردار شوی گرفتارت می کنند و تو را به دام می اندازند، آن وقت اعتماد به نفس و عزت نفست تباه می شود اما همان کسی که می خواهی از دستش خلاص شوی، کسی است که بیش تر از همه به او متکی هستی.
نمی دانی چه وقت این اتفاق می افتد. نمی توانی دقیقا یک روز، هفته یا ماه را مشخص کنی زیرا یک روند تدریجی و نامحسوس است. آرام آرام در وجودت رخنه می کند. آن قدر آرام که متوجه نمی شوی داری خم می شوی، می شکنی و آدم دیگری می شوی، زنی که شاد نیست و طوری زندگی می کند که همسرش می خواهد، نه آن طور که خودش می خواهد.
…………………
چرا کسی در رابطه ای که دو طرف می دانند، نادرست است، تا این حد پیش می رود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم می تواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همه چیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته می کنیم، خودمان را متقاعد می کنیم و عذر و بهانه می آوریم.
………………….
وقت، چیزی است که من بعد از این زیاد خواهم داشت. وقت فکر کردن و مرور دوباره و دوباره وقایع در ذهنم، وقت برای پرسیدن این سوال که می توانستم طور دیگری عمل کنم یا نه، وقت برای کابوس دیدن در تاریکی شب. اما وقت برای التیام یافتن هم خواهم داشت و بالاخره، وقت برای دوباره عاشق شدن، وقت برای… من زنده هستم و این یک آغاز است.
…………………
وقتی لیام وارد آشپزخانه میشود، چشمهایش گرد میشود. «این دیگه چه گندی بود به موهات زدی؟» گردنش کمکم سرخ میشود. این نشانهای قطعی برای آن است که دارد عصبانی میشود. حالا دیگر همه نشانههایش را میدانم. مدتها با آنها زندگی کردهام. نمیخواهم دوباره در یا دیوار را با مشت سوراخ کند. برای همین، خشونت صدایش را نشنیده میگیرم. با لبخندی خونسرد شروع میکنم به همزدن مایهی ماکارونی که از یخچال برداشتهام.
«من… من فقط دلم میخواست یه مدل متفاوت باشه، همین.» ناخودآگاه دستم را به طرف موهایم میبرم و به تکههای خالیاش دست میکشم.
«افتضاحه! دیگه اصلاً شبیه خودت نیستی. برای چی این کارو کردی؟» دستش را روی کمرش میگذارد. «کلو، راستش رو بخوای بعضی وقتها کاملا احمق میشی. وقتی من گفتم موهاتو کوتاه کن، توافق کردیم که بدی مرتبش کنن، اما تو رفتی کچل شدی.»
«من فقط…»
«همینه که میگم.» انگشتش را به طرف من میگیرد و نارضایتی صدایش بیشتر میشود.
«به آسمان خیره میشوم و به تمام چیزهای کوچکی فکر میکنم که خرد خرد اضافه میشوند و تا خبردار شوی گرفتارت میکنند و تو را به دام میاندازند، آن وقت اعتماد به نفس و عزت نفست تباه میشود اما همان کسی که میخواهی از دستش خلاص شوی، کسی است که بیشتر از همه به او متکی هستی. نمیدانی چه وقت این اتفاق میافتد.
نمیتوانی دقیقا یک روز، هفته یا ماه را مشخص کنی زیرا یک روند تدریجی و نامحسوس است. آرام آرام در وجودت رخنه میکند. آنقدر آرام که متوجه نمیشوی داری خم میشوی، میشکنی و آدم دیگری میشوی، زنی که شاد نیست و طوری زندگی میکند که همسرش میخواهد، نه آن طور که خودش میخواهد.»
«چرا کسی در رابطهای که دو طرف میدانند، نادرست است، تا این حد پیش میرود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم میتواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همهچیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته میکنیم، خودمان را متقاعد میکنیم و عذر و بهانه میآوریم.
مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است.»
«وقت، چیزی است که من بعد از این زیاد خواهم داشت. وقت فکر کردن و مرور دوباره و دوباره وقایع در ذهنم، وقت برای پرسیدن این سوال که میتوانستم طور دیگری عمل کنم یا نه، وقت برای کابوس دیدن در تاریکی شب. اما وقت برای التیام یافتن هم خواهم داشت و بالاخره، وقت برای دوباره عاشق شدن، وقت برای… من زنده هستم و این یک آغاز است.
اگر به کتاب پشت سرت را نگاه کن علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتابهای معمایی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، روانشناسی، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، سیبل هاج، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب