«طاعون سرخ» اثری است از جک لندن (نویسندهی آمریکایی، از ۱۸۷۶ تا ۱۹۱۶) که در سال ۱۹۱۲ منتشر شده است. این رمان کوتاه داستان فروپاشی تمدن بشری در پی شیوع یک بیماری همهگیر مرگبار و بازگشت انسان به زندگی بدوی را روایت میکند.
دربارهی طاعون سرخ
رمان طاعون سرخ (The Scarlet Plague) نوشتهی جک لندن یکی از نخستین آثار علمی-تخیلی در ژانر پسارستاخیزی است که تصویری شوم و تکاندهنده از جهانی پس از فروپاشی تمدن انسانی ارائه میدهد. این کتاب که نخستینبار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد، روایتگر دنیاییست که در پی شیوع ویروسی مرگبار به نام «طاعون سرخ»، به نابودی کشیده شده و تنها معدودی از انسانها از این فاجعه جان سالم به در بردهاند. لندن در این اثر، با زبانی ساده اما تأثیرگذار، به بررسی پیامدهای سقوط تمدن و بازگشت انسان به دوران بدویت میپردازد.
داستان از زبان پیرمردی به نام جیمز هوارد اسمیت روایت میشود؛ یکی از معدود بازماندگان دوران پیش از طاعون. او در جهانی خالی از برق، ماشین، فناوری و ساختارهای اجتماعی گذشته، برای نوههای خود از روزگاری سخن میگوید که انسانها بر زمین فرمان میراندند و به قدرت و دانش خویش مغرور بودند. اکنون، در دنیایی که طبیعت دوباره فرمانروایی را به دست گرفته، قصهی پیرمرد بهسان افسانهای دور و فراموششده در گوش نسل جدید طنین میافکند.
یکی از جنبههای درخشان طاعون سرخ، نگاه انتقادی آن به جامعهی صنعتی و سرمایهداری اوایل قرن بیستم است. لندن که خود تحت تأثیر آموزههای سوسیالیستی بود، در این کتاب به شکلی زیرکانه ضعفهای تمدن مدرن و وابستگی شدید آن به فناوری را برملا میسازد. او به خواننده هشدار میدهد که پشت سر این پیشرفت خیرهکننده، آسیبپذیری عمیقی نهفته است؛ و اگر رشتهی نازک نظم اجتماعی پاره شود، بشر به سرعت به وضعیتی بدوی بازخواهد گشت.
رمان نهتنها نگاهی آخرالزمانی دارد، بلکه عمیقاً فلسفی و روانشناختی نیز هست. لندن از خلال روایت اسمیت، پرسشهایی بنیادین دربارهی ماهیت انسان، ارزش دانش، اخلاق، تاریخ، و سرنوشت طرح میکند. او نشان میدهد که چگونه حافظهی تاریخی و هویت جمعی ممکن است تنها در چند نسل به فراموشی سپرده شود، و تمدنی که هزاران سال برای ساختنش زمان صرف شده، میتواند ظرف چند هفته نابود شود.
زبان نوشتار در طاعون سرخ ساده، تصویری و سرشار از استعاره است. لندن با بهرهگیری از تجربههای خود در طبیعت و زندگی طبقهی کارگر، جهانی ملموس و باورپذیر خلق میکند؛ جهانی که در آن، باقیماندههای تمدن گذشته همچون کتابخانههای ویران و برجهای فروریخته، به نمادهای شکست انسان بدل شدهاند. در این روایت، طبیعت نه دشمن انسان، بلکه نیرویی بیطرف و جاودانه است که پس از حذف انسان، به آرامی خود را بازمییابد.
یکی از بخشهای تأثیرگذار کتاب، توصیف تدریجی شیوع بیماری و سقوط نظم اجتماعی است. لندن بهدقت نشان میدهد که چگونه حتی پیشرفتهترین نظامها در برابر یک فاجعهی زیستی فرو میپاشند؛ ابتدا فروپاشی خدمات شهری، سپس ناتوانی حکومت، و در نهایت، هرجومرج، خشونت و مرگ. این توصیفها، بهشکلی شگفتانگیز، حتی امروز و در قرن بیستویکم، هشداری معنادار دربارهی شکنندگی جوامع پیچیده به شمار میروند.
طاعون سرخ را میتوان یکی از آثار پیشگام در گونهی ادبیات فاجعه زیستی و آخرالزمانی دانست. پیش از آنکه نویسندگانی چون جورج اورول، آلدوس هاکسلی یا مارگارت اتوود به سراغ نقد تمدن مدرن در بستر داستانی بروند، جک لندن در آغاز قرن بیستم چشماندازی از فروپاشی و بازگشت به زندگی ابتدایی ترسیم کرده بود. از این منظر، کتاب او نهتنها اهمیت تاریخی دارد، بلکه از نظر ادبی و فلسفی نیز بسیار پیشرو است.
شخصیتپردازی در این رمان تابع فضای مینیمالیستی و پسارستاخیزی آن است. جیمز اسمیت، پیرمرد خردمند داستان، شخصیتی نمادین است؛ نمایندهی حافظهی جمعی، عقلانیت مدرن، و تلاش بیثمر برای حفظ روایتهای تاریخی در میان نسلی که دیگر هیچ فهم و نیازی به گذشته ندارد. نوههای او، با زبان ابتدایی و زندگی قبیلهایشان، یادآور کودکی بشر در آغاز تاریخاند؛ اما این بار، نه آغاز راه، بلکه نتیجهی سقوطی بزرگ در میان است.
یکی از مضامین پنهان کتاب، فقدان ارتباط میان نسلهاست. لندن با تصویرگری فاصلهی عمیق زبانی، ذهنی و فرهنگی میان اسمیت و نوههایش، از شکافهایی سخن میگوید که پس از نابودی تمدن پدید میآیند؛ شکافهایی که حتی روایتگری نیز قادر به پر کردنشان نیست. این گسست، نهتنها در انتقال دانش، که در درک مفهوم ارزشها، خاطرات، و حتی «داستان گفتن» خود را نشان میدهد.
لندن همچنین با نگاهی بدبینانه نسبت به آینده، هشدار میدهد که انسان هرچند ممکن است دوباره ساختن تمدن را آغاز کند، اما همان مسیر اشتباه را تکرار خواهد کرد. او بهواسطهی روایت خود، این پرسش را مطرح میکند که آیا پیشرفت اجتنابناپذیر است، یا چرخهای ابدی از صعود و سقوط، بخش جداییناپذیر سرنوشت بشر است؟
خواندن طاعون سرخ در عصر حاضر، بهویژه پس از تجربهی جهانی پاندمی کووید-۱۹، بار دیگر اهمیت و قدرت پیشبینیگر این اثر را یادآور میشود. کتابی که بیش از صد سال پیش نوشته شده، امروز نیز قادر است خواننده را به تأملی عمیق دربارهی جایگاه انسان در جهان، سرنوشت تمدن، و شکنندگی پیشرفت علمی و فناورانه وادارد. این خود، نشانهی روشن از قدرت ماندگار ادبیات در مواجهه با بزرگترین پرسشهای بشری است.
در نهایت، طاعون سرخ تنها داستانی از پایان جهان نیست؛ بلکه دعوتی است به تفکر دربارهی آنچه جهان ما را ساخته و آنچه میتواند روزی باعث نابودیاش شود. جک لندن با نوشتن این کتاب، نهتنها جهانی خیالی را خلق کرد، بلکه آیینهای پیش روی ما نهاد تا شاید در آن، تصویری از آیندهی ممکن و هشداری برای اکنون ببینیم.
رمان طاعون سرخ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۵ با بیش از ۱۳۲۰۰ رای و ۱۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از فرشته شایان، محمود گودرزی و محمد مجلسی (دو مورد اخیر تحنت عنوان طاعون ارغوانی) به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان طاعون سرخ
داستان طاعون سرخ در آیندهای دور روایت میشود، جایی که تمدن انسانی بهکلی نابود شده و انسانها به زندگی قبیلهای و بدوی بازگشتهاند. راوی داستان، پیرمردی به نام جیمز هوارد اسمیت است؛ یکی از آخرین بازماندگان دنیای پیشرفتهی گذشته که حالا در کنار نوههایش در طبیعت زندگی میکند. او برای آنها از روزگارانی سخن میگوید که انسانها در شهرهای بزرگ زندگی میکردند، برق داشتند، با هواپیما سفر میکردند، و علم و صنعت به اوج خود رسیده بود.
نقطهی عطف داستان، شیوع ناگهانی بیماری مرگباری به نام «طاعون سرخ» است که به سرعت سراسر جهان را دربر میگیرد. این بیماری، با تب بالا و خونریزی شدید، ظرف چند دقیقه قربانیانش را از پا درمیآورد. جیمز اسمیت که در آن زمان استاد دانشگاه بود، از نزدیک شاهد فروپاشی سریع شهرها، بینظمی اجتماعی، و ناتوانی دولتها و نهادهای مدرن در مقابله با این فاجعه است.
با شدت گرفتن بیماری، همهچیز از هم میپاشد. سیستم حملونقل، ارتباطات، خدمات پزشکی و حکومتی یکییکی از کار میافتند. مردم به وحشت میافتند و نظم اجتماعی به هرجومرج بدل میشود. جیمز که ابتدا همراه خانوادهاش پناه میگیرد، بهتدریج همهی عزیزانش را از دست میدهد و ناچار میشود به تنهایی در طبیعت آواره شود و برای زندهماندن مبارزه کند.
در خلال روایت، اسمیت از نابودی شهرها، گرسنگی مردم، و سوزاندن اجساد میگوید. او از خاطرهی همراهی با مردی به نام ادون و دو زن دیگر یاد میکند که پس از مدتی تلاش برای بقا، یکی پس از دیگری جان خود را از دست میدهند. نهایتاً تنها جیمز زنده میماند و در دل جنگلها پناه میگیرد. او سالها در انزوا زندگی میکند تا سرانجام گروهی از انسانهای بازمانده را مییابد.
این انسانها، همان نیاکان قبیلهای هستند که اکنون نوههای او را تشکیل میدهند. آنها هیچ تصوری از تمدن پیشین ندارند و دنیای پرزرقوبرق گذشته برایشان افسانهای دور از ذهن است. اسمیت در برابر آنها تلاش میکند بخشی از تاریخ را حفظ کند، اما میبیند که سخنانش بیشتر به افسانهسرایی شبیه است تا واقعیت.
نوهها به سخنان پیرمرد گوش میدهند، اما آنها را درک نمیکنند. واژههایی مانند «شهر»، «ماشین»، یا «دانشگاه» برایشان بیمعنا شده است. این فاصلهی عظیم میان دو نسل، نمادی است از گسست کامل تمدن و حافظهی جمعی بشر. داستان به شکلی غمانگیز نشان میدهد که چگونه تاریخ، اگر مستند و زنده نماند، در گذر زمان محو میشود.
در پایان، اسمیت درمییابد که شاید هیچگاه نتواند تمدن را بازسازی کند، اما باور دارد که حفظ خاطرهها و تلاش برای انتقال اندیشهها، هرچند اندک، وظیفهای انسانی است. با وجود ناامیدی، جرقهای از امید در دل او باقی میماند؛ شاید روزی نوههایش معنای حرفهای او را بفهمند و راهی برای ساختن جهانی نو بیابند.
به این ترتیب، طاعون سرخ نهتنها داستانی از ویرانی و مرگ، بلکه روایتی از بقا، حافظه، و امید نیز هست. جک لندن در قالب یک داستان ساده و کوتاه، چشماندازی عمیق از سرنوشت بشر و ناپایداری تمدن مدرن ترسیم میکند.
بخشهایی از طاعون سرخ
پیرمرد با انگشتان چرک و سیاهش اشکهای خود را پاک کرد و با صدای زیر و لرزانی دنبالهی داستان را گرفت، اما به محض بهدستگرفتن سررشتهی کلام صدایش قدرت یافت: «تابستان ۲۰۱۳ بود که طاعون از راه رسید. من بیست وهفت سالم بود و همهچیز را خوب به یاد دارم. از دستگاههای بیسیم خبر رسید که…»
لبشکری با درشتگویی بیزاریاش را نشان داد و آقاباباجان شتابان کوشید حرفش را اصلاح کند.
آنروزها میتوانستیم از فاصلههای بسیار دور با هم حرف بزنیم، هزاران کیلومتر دورتر از یکدیگر. خبر رسید بیماری ناشناختهای در نیویورک شیوع پیدا کرده. آن زمان نیویورک، باشکوهترین شهر امریکا، هفده میلیون نفر جمعیت داشت. هیچکس به آن خبر اعتنایی نکرد. اتفاق مهمی به شمار نمیآمد، چون فقط چند نفر بر اثر ابتلا به آن بیماری مرده بودند.
البته ظاهراً این قربانیان خیلی زود از پا درآمده بودند. یکی از نخستین علائم این بیماری سرخشدن پوست صورت و سراسر بدن بود. بیست وچهار ساعت بعد، اولین ابتلا در شیکاگو هم گزارش شد. و همان روز همه فهمیدند لندن، بزرگترین شهر جهان پس از شیکاگو، دو هفتهی تمام در خفا با طاعون در نبرد بوده و اخبار را سانسور میکرده است، یعنی اجازه نمیداده خبر شیوع طاعون در لندن به گوش باقی دنیا برسد.
قضیه جدی به نظر میرسید، اما ما اهالی کالیفرنیا هم مثل خیلیهای دیگر نگران نشدیم. اطمینان داشتیم میکروبشناسها برای غلبه بر این میکروب تازه نیز راهی پیدا خواهند کرد، درست همانطور که پیشتر بر دیگر میکروبها چیره شده بودند. اما این بار آنها دو مشکل پیش رو داشتند، یکی سرعت حیرتانگیز ازپادرآمدن مبتلایان به این میکروب و دیگری مرگ محتوم همهی آلودهشدگان.
هیچکس بهبود نمییافت. روزگاری مرضی به جان مردم افتاده بود به اسم وبای آسیایی. میگفتند رفیقت در کمال صحت و سلامت شام را با تو میخورْد و فردا صبح، اگر بهموقع از خواب برمیخاستی، از پنجره میدیدی جنازهاش را بر گاری نعشکش میبرند. اما سرعت کشندگی این طاعون جدید بیشتر بود، خیلی بیشتر. بیمار ظرف یک ساعت پس از بروز علائم از پا درمیآمد. برخی چندساعتی دوام میآوردند، اما خیلیها ده یا پانزده دقیقه بعد از ظهور اولین نشانهها جان خود را از دست میدادند.
………………..
وقتی طاعون آمد، اول فکر کردیم مثل بیماریهای دیگر است. دولت اعلامیه داد، پزشکها در تلویزیون ظاهر شدند، مردم ماسک زدند و صف کشیدند برای دارو. اما هیچکدام فایده نداشت. این بیماری فرق داشت. طاعون سرخ ظرف چند ساعت آدم را از پا درمیآورد. نقطههای سرخ روی صورت ظاهر میشد و بعد از آن، مرگ مثل شعلهی آتش از درون آدم زبانه میکشید.
………………..
من از معدود کسانی بودم که زنده ماندم. دیدم که شهرها یکییکی خاموش شدند؛ خیابانها خالی، برجها خاموش، و صدای انسان محو. دیگر خبری از قطار نبود، از برق، از تلفن. فقط صدای باد بود که در میان خرابهها زوزه میکشید و بوی مرگ، که از هر خانهای به مشام میرسید.
………………
فرزندان من مردند. همسرم مرد. تنها ماندم، در جهانی که دیگر شباهتی به گذشته نداشت. ماهها در جنگل سرگردان بودم، از رودها آب میخوردم، میوهی درختان را میخوردم، و شبها در ترس و تاریکی میخوابیدم. آنچه تمدن مینامیدیم، حالا فقط خاطرهای در ذهن من بود.
اگر به کتاب طاعون سرخ علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جک لندن در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میکند.
24 اردیبهشت 1404
طاعون سرخ
«طاعون سرخ» اثری است از جک لندن (نویسندهی آمریکایی، از ۱۸۷۶ تا ۱۹۱۶) که در سال ۱۹۱۲ منتشر شده است. این رمان کوتاه داستان فروپاشی تمدن بشری در پی شیوع یک بیماری همهگیر مرگبار و بازگشت انسان به زندگی بدوی را روایت میکند.
دربارهی طاعون سرخ
رمان طاعون سرخ (The Scarlet Plague) نوشتهی جک لندن یکی از نخستین آثار علمی-تخیلی در ژانر پسارستاخیزی است که تصویری شوم و تکاندهنده از جهانی پس از فروپاشی تمدن انسانی ارائه میدهد. این کتاب که نخستینبار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد، روایتگر دنیاییست که در پی شیوع ویروسی مرگبار به نام «طاعون سرخ»، به نابودی کشیده شده و تنها معدودی از انسانها از این فاجعه جان سالم به در بردهاند. لندن در این اثر، با زبانی ساده اما تأثیرگذار، به بررسی پیامدهای سقوط تمدن و بازگشت انسان به دوران بدویت میپردازد.
داستان از زبان پیرمردی به نام جیمز هوارد اسمیت روایت میشود؛ یکی از معدود بازماندگان دوران پیش از طاعون. او در جهانی خالی از برق، ماشین، فناوری و ساختارهای اجتماعی گذشته، برای نوههای خود از روزگاری سخن میگوید که انسانها بر زمین فرمان میراندند و به قدرت و دانش خویش مغرور بودند. اکنون، در دنیایی که طبیعت دوباره فرمانروایی را به دست گرفته، قصهی پیرمرد بهسان افسانهای دور و فراموششده در گوش نسل جدید طنین میافکند.
یکی از جنبههای درخشان طاعون سرخ، نگاه انتقادی آن به جامعهی صنعتی و سرمایهداری اوایل قرن بیستم است. لندن که خود تحت تأثیر آموزههای سوسیالیستی بود، در این کتاب به شکلی زیرکانه ضعفهای تمدن مدرن و وابستگی شدید آن به فناوری را برملا میسازد. او به خواننده هشدار میدهد که پشت سر این پیشرفت خیرهکننده، آسیبپذیری عمیقی نهفته است؛ و اگر رشتهی نازک نظم اجتماعی پاره شود، بشر به سرعت به وضعیتی بدوی بازخواهد گشت.
رمان نهتنها نگاهی آخرالزمانی دارد، بلکه عمیقاً فلسفی و روانشناختی نیز هست. لندن از خلال روایت اسمیت، پرسشهایی بنیادین دربارهی ماهیت انسان، ارزش دانش، اخلاق، تاریخ، و سرنوشت طرح میکند. او نشان میدهد که چگونه حافظهی تاریخی و هویت جمعی ممکن است تنها در چند نسل به فراموشی سپرده شود، و تمدنی که هزاران سال برای ساختنش زمان صرف شده، میتواند ظرف چند هفته نابود شود.
زبان نوشتار در طاعون سرخ ساده، تصویری و سرشار از استعاره است. لندن با بهرهگیری از تجربههای خود در طبیعت و زندگی طبقهی کارگر، جهانی ملموس و باورپذیر خلق میکند؛ جهانی که در آن، باقیماندههای تمدن گذشته همچون کتابخانههای ویران و برجهای فروریخته، به نمادهای شکست انسان بدل شدهاند. در این روایت، طبیعت نه دشمن انسان، بلکه نیرویی بیطرف و جاودانه است که پس از حذف انسان، به آرامی خود را بازمییابد.
یکی از بخشهای تأثیرگذار کتاب، توصیف تدریجی شیوع بیماری و سقوط نظم اجتماعی است. لندن بهدقت نشان میدهد که چگونه حتی پیشرفتهترین نظامها در برابر یک فاجعهی زیستی فرو میپاشند؛ ابتدا فروپاشی خدمات شهری، سپس ناتوانی حکومت، و در نهایت، هرجومرج، خشونت و مرگ. این توصیفها، بهشکلی شگفتانگیز، حتی امروز و در قرن بیستویکم، هشداری معنادار دربارهی شکنندگی جوامع پیچیده به شمار میروند.
طاعون سرخ را میتوان یکی از آثار پیشگام در گونهی ادبیات فاجعه زیستی و آخرالزمانی دانست. پیش از آنکه نویسندگانی چون جورج اورول، آلدوس هاکسلی یا مارگارت اتوود به سراغ نقد تمدن مدرن در بستر داستانی بروند، جک لندن در آغاز قرن بیستم چشماندازی از فروپاشی و بازگشت به زندگی ابتدایی ترسیم کرده بود. از این منظر، کتاب او نهتنها اهمیت تاریخی دارد، بلکه از نظر ادبی و فلسفی نیز بسیار پیشرو است.
شخصیتپردازی در این رمان تابع فضای مینیمالیستی و پسارستاخیزی آن است. جیمز اسمیت، پیرمرد خردمند داستان، شخصیتی نمادین است؛ نمایندهی حافظهی جمعی، عقلانیت مدرن، و تلاش بیثمر برای حفظ روایتهای تاریخی در میان نسلی که دیگر هیچ فهم و نیازی به گذشته ندارد. نوههای او، با زبان ابتدایی و زندگی قبیلهایشان، یادآور کودکی بشر در آغاز تاریخاند؛ اما این بار، نه آغاز راه، بلکه نتیجهی سقوطی بزرگ در میان است.
یکی از مضامین پنهان کتاب، فقدان ارتباط میان نسلهاست. لندن با تصویرگری فاصلهی عمیق زبانی، ذهنی و فرهنگی میان اسمیت و نوههایش، از شکافهایی سخن میگوید که پس از نابودی تمدن پدید میآیند؛ شکافهایی که حتی روایتگری نیز قادر به پر کردنشان نیست. این گسست، نهتنها در انتقال دانش، که در درک مفهوم ارزشها، خاطرات، و حتی «داستان گفتن» خود را نشان میدهد.
لندن همچنین با نگاهی بدبینانه نسبت به آینده، هشدار میدهد که انسان هرچند ممکن است دوباره ساختن تمدن را آغاز کند، اما همان مسیر اشتباه را تکرار خواهد کرد. او بهواسطهی روایت خود، این پرسش را مطرح میکند که آیا پیشرفت اجتنابناپذیر است، یا چرخهای ابدی از صعود و سقوط، بخش جداییناپذیر سرنوشت بشر است؟
خواندن طاعون سرخ در عصر حاضر، بهویژه پس از تجربهی جهانی پاندمی کووید-۱۹، بار دیگر اهمیت و قدرت پیشبینیگر این اثر را یادآور میشود. کتابی که بیش از صد سال پیش نوشته شده، امروز نیز قادر است خواننده را به تأملی عمیق دربارهی جایگاه انسان در جهان، سرنوشت تمدن، و شکنندگی پیشرفت علمی و فناورانه وادارد. این خود، نشانهی روشن از قدرت ماندگار ادبیات در مواجهه با بزرگترین پرسشهای بشری است.
در نهایت، طاعون سرخ تنها داستانی از پایان جهان نیست؛ بلکه دعوتی است به تفکر دربارهی آنچه جهان ما را ساخته و آنچه میتواند روزی باعث نابودیاش شود. جک لندن با نوشتن این کتاب، نهتنها جهانی خیالی را خلق کرد، بلکه آیینهای پیش روی ما نهاد تا شاید در آن، تصویری از آیندهی ممکن و هشداری برای اکنون ببینیم.
رمان طاعون سرخ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۵ با بیش از ۱۳۲۰۰ رای و ۱۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از فرشته شایان، محمود گودرزی و محمد مجلسی (دو مورد اخیر تحنت عنوان طاعون ارغوانی) به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان طاعون سرخ
داستان طاعون سرخ در آیندهای دور روایت میشود، جایی که تمدن انسانی بهکلی نابود شده و انسانها به زندگی قبیلهای و بدوی بازگشتهاند. راوی داستان، پیرمردی به نام جیمز هوارد اسمیت است؛ یکی از آخرین بازماندگان دنیای پیشرفتهی گذشته که حالا در کنار نوههایش در طبیعت زندگی میکند. او برای آنها از روزگارانی سخن میگوید که انسانها در شهرهای بزرگ زندگی میکردند، برق داشتند، با هواپیما سفر میکردند، و علم و صنعت به اوج خود رسیده بود.
نقطهی عطف داستان، شیوع ناگهانی بیماری مرگباری به نام «طاعون سرخ» است که به سرعت سراسر جهان را دربر میگیرد. این بیماری، با تب بالا و خونریزی شدید، ظرف چند دقیقه قربانیانش را از پا درمیآورد. جیمز اسمیت که در آن زمان استاد دانشگاه بود، از نزدیک شاهد فروپاشی سریع شهرها، بینظمی اجتماعی، و ناتوانی دولتها و نهادهای مدرن در مقابله با این فاجعه است.
با شدت گرفتن بیماری، همهچیز از هم میپاشد. سیستم حملونقل، ارتباطات، خدمات پزشکی و حکومتی یکییکی از کار میافتند. مردم به وحشت میافتند و نظم اجتماعی به هرجومرج بدل میشود. جیمز که ابتدا همراه خانوادهاش پناه میگیرد، بهتدریج همهی عزیزانش را از دست میدهد و ناچار میشود به تنهایی در طبیعت آواره شود و برای زندهماندن مبارزه کند.
در خلال روایت، اسمیت از نابودی شهرها، گرسنگی مردم، و سوزاندن اجساد میگوید. او از خاطرهی همراهی با مردی به نام ادون و دو زن دیگر یاد میکند که پس از مدتی تلاش برای بقا، یکی پس از دیگری جان خود را از دست میدهند. نهایتاً تنها جیمز زنده میماند و در دل جنگلها پناه میگیرد. او سالها در انزوا زندگی میکند تا سرانجام گروهی از انسانهای بازمانده را مییابد.
این انسانها، همان نیاکان قبیلهای هستند که اکنون نوههای او را تشکیل میدهند. آنها هیچ تصوری از تمدن پیشین ندارند و دنیای پرزرقوبرق گذشته برایشان افسانهای دور از ذهن است. اسمیت در برابر آنها تلاش میکند بخشی از تاریخ را حفظ کند، اما میبیند که سخنانش بیشتر به افسانهسرایی شبیه است تا واقعیت.
نوهها به سخنان پیرمرد گوش میدهند، اما آنها را درک نمیکنند. واژههایی مانند «شهر»، «ماشین»، یا «دانشگاه» برایشان بیمعنا شده است. این فاصلهی عظیم میان دو نسل، نمادی است از گسست کامل تمدن و حافظهی جمعی بشر. داستان به شکلی غمانگیز نشان میدهد که چگونه تاریخ، اگر مستند و زنده نماند، در گذر زمان محو میشود.
در پایان، اسمیت درمییابد که شاید هیچگاه نتواند تمدن را بازسازی کند، اما باور دارد که حفظ خاطرهها و تلاش برای انتقال اندیشهها، هرچند اندک، وظیفهای انسانی است. با وجود ناامیدی، جرقهای از امید در دل او باقی میماند؛ شاید روزی نوههایش معنای حرفهای او را بفهمند و راهی برای ساختن جهانی نو بیابند.
به این ترتیب، طاعون سرخ نهتنها داستانی از ویرانی و مرگ، بلکه روایتی از بقا، حافظه، و امید نیز هست. جک لندن در قالب یک داستان ساده و کوتاه، چشماندازی عمیق از سرنوشت بشر و ناپایداری تمدن مدرن ترسیم میکند.
بخشهایی از طاعون سرخ
پیرمرد با انگشتان چرک و سیاهش اشکهای خود را پاک کرد و با صدای زیر و لرزانی دنبالهی داستان را گرفت، اما به محض بهدستگرفتن سررشتهی کلام صدایش قدرت یافت: «تابستان ۲۰۱۳ بود که طاعون از راه رسید. من بیست وهفت سالم بود و همهچیز را خوب به یاد دارم. از دستگاههای بیسیم خبر رسید که…»
لبشکری با درشتگویی بیزاریاش را نشان داد و آقاباباجان شتابان کوشید حرفش را اصلاح کند.
آنروزها میتوانستیم از فاصلههای بسیار دور با هم حرف بزنیم، هزاران کیلومتر دورتر از یکدیگر. خبر رسید بیماری ناشناختهای در نیویورک شیوع پیدا کرده. آن زمان نیویورک، باشکوهترین شهر امریکا، هفده میلیون نفر جمعیت داشت. هیچکس به آن خبر اعتنایی نکرد. اتفاق مهمی به شمار نمیآمد، چون فقط چند نفر بر اثر ابتلا به آن بیماری مرده بودند.
البته ظاهراً این قربانیان خیلی زود از پا درآمده بودند. یکی از نخستین علائم این بیماری سرخشدن پوست صورت و سراسر بدن بود. بیست وچهار ساعت بعد، اولین ابتلا در شیکاگو هم گزارش شد. و همان روز همه فهمیدند لندن، بزرگترین شهر جهان پس از شیکاگو، دو هفتهی تمام در خفا با طاعون در نبرد بوده و اخبار را سانسور میکرده است، یعنی اجازه نمیداده خبر شیوع طاعون در لندن به گوش باقی دنیا برسد.
قضیه جدی به نظر میرسید، اما ما اهالی کالیفرنیا هم مثل خیلیهای دیگر نگران نشدیم. اطمینان داشتیم میکروبشناسها برای غلبه بر این میکروب تازه نیز راهی پیدا خواهند کرد، درست همانطور که پیشتر بر دیگر میکروبها چیره شده بودند. اما این بار آنها دو مشکل پیش رو داشتند، یکی سرعت حیرتانگیز ازپادرآمدن مبتلایان به این میکروب و دیگری مرگ محتوم همهی آلودهشدگان.
هیچکس بهبود نمییافت. روزگاری مرضی به جان مردم افتاده بود به اسم وبای آسیایی. میگفتند رفیقت در کمال صحت و سلامت شام را با تو میخورْد و فردا صبح، اگر بهموقع از خواب برمیخاستی، از پنجره میدیدی جنازهاش را بر گاری نعشکش میبرند. اما سرعت کشندگی این طاعون جدید بیشتر بود، خیلی بیشتر. بیمار ظرف یک ساعت پس از بروز علائم از پا درمیآمد. برخی چندساعتی دوام میآوردند، اما خیلیها ده یا پانزده دقیقه بعد از ظهور اولین نشانهها جان خود را از دست میدادند.
………………..
وقتی طاعون آمد، اول فکر کردیم مثل بیماریهای دیگر است. دولت اعلامیه داد، پزشکها در تلویزیون ظاهر شدند، مردم ماسک زدند و صف کشیدند برای دارو. اما هیچکدام فایده نداشت. این بیماری فرق داشت. طاعون سرخ ظرف چند ساعت آدم را از پا درمیآورد. نقطههای سرخ روی صورت ظاهر میشد و بعد از آن، مرگ مثل شعلهی آتش از درون آدم زبانه میکشید.
………………..
من از معدود کسانی بودم که زنده ماندم. دیدم که شهرها یکییکی خاموش شدند؛ خیابانها خالی، برجها خاموش، و صدای انسان محو. دیگر خبری از قطار نبود، از برق، از تلفن. فقط صدای باد بود که در میان خرابهها زوزه میکشید و بوی مرگ، که از هر خانهای به مشام میرسید.
………………
فرزندان من مردند. همسرم مرد. تنها ماندم، در جهانی که دیگر شباهتی به گذشته نداشت. ماهها در جنگل سرگردان بودم، از رودها آب میخوردم، میوهی درختان را میخوردم، و شبها در ترس و تاریکی میخوابیدم. آنچه تمدن مینامیدیم، حالا فقط خاطرهای در ذهن من بود.
اگر به کتاب طاعون سرخ علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جک لندن در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میکند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، ترسناک/دلهرهآور، داستان خارجی، رمان، علمی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جک لندن، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب