«در جستجوی آلاسکا» اثری است از جان گرین (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۷۷) که در سال ۲۰۰۵ منتشر شده است. این رمان دربارهی نوجوانی است که در مدرسهای شبانهروزی با دختری مرموز آشنا میشود و پس از مرگ ناگهانی او، در جستجوی معنا، عشق، اندوه و حقیقت زندگی گام برمیدارد.
دربارهی در جستجوی آلاسکا
کتاب در جستجوی آلاسکا (Looking for Alaska) نوشتهی جان گرین، یکی از آثار برجستهی ادبیات نوجوانان در قرن بیستویکم است که با نثری روان، صمیمی و عمیق، موضوعاتی چون هویت، عشق، مرگ، و معنای زندگی را در قالب داستانی بهظاهر ساده اما تأثیرگذار به تصویر میکشد. این رمان نخستین اثر منتشرشدهی نویسنده است که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و خیلی زود به یکی از محبوبترین و پرفروشترین کتابهای نوجوانان تبدیل گشت.
در قلب این داستان، ما با پسری نوجوان به نام مایلز هالتر آشنا میشویم؛ نوجوانی خجالتی، اهل مطالعه و مشتاق کشف «جهان بزرگتر» که از یکنواختی زندگی روزمره در فلوریدا خسته شده است. مایلز تصمیم میگیرد به مدرسهی شبانهروزی کالور کریک در آلاباما برود، با این امید که ماجراجوییهایی تازه را تجربه کند و معنای زندگی را درک نماید.
یکی از عوامل اصلی جذابیت این رمان، شخصیتپردازی پیچیده و درعینحال واقعگرایانهی آن است. شخصیت آلاسکا یانگ، دختری مرموز، شوخطبع، پرشور و در عین حال غمگین، نقشی کلیدی در روایت داستان ایفا میکند و تبدیل به محور اصلی تحول شخصیت مایلز میشود. او همانقدر که الهامبخش است، همانقدر هم گرهخورده به ابهام و دردهای پنهان است.
روایت کتاب در دو بخش «قبل» و «بعد» تقسیم میشود و همین ساختار دوپاره به داستان بُعدی عمیقتر میبخشد. این تقسیمبندی، نهتنها از نظر زمانی، بلکه از لحاظ احساسی و فلسفی نیز مخاطب را با دو دنیای متفاوت مواجه میسازد؛ یکی دنیای کشف و دلبستگی و دیگری دنیای فقدان و جستوجو برای معنا.
جان گرین در این کتاب با ترکیب طنز، تراژدی، و درک عمیق روان انسان نوجوان، داستانی خلق کرده است که همزمان سرگرمکننده و اندیشمندانه است. او با مهارتی تحسینبرانگیز، دغدغههای وجودی را در زبان و ذهن نوجوانان بازتاب میدهد و پرسشهایی طرح میکند که بیپاسخ میمانند، اما خواننده را به تفکر وادار میکنند.
یکی از برجستهترین جنبههای کتاب، رویکرد آن به مسئلهی مرگ و رنج است. وقتی اتفاقی ناگهانی و تراژیک رخ میدهد، قهرمانان داستان مجبور میشوند با احساسی تازه از اندوه و پوچی روبهرو شوند. این نقطهی عطف، رمان را به سطحی دیگر از بلوغ فکری و احساسی سوق میدهد.
در جستجوی آلاسکا کتابی است دربارهی مواجهه با از دستدادن، پذیرش واقعیت، و تلاش برای ادامهی زندگی. شخصیتها هرکدام بهنوعی تلاش میکنند با معنای بودن، با گذشتهی خود، و با زخمهایی که ناخواسته بر روحشان نشسته، کنار بیایند. این موضوعات، خواننده را با تجربهای عاطفی و ذهنی عمیق روبهرو میکند.
گرچه کتاب برای نوجوانان نوشته شده، اما مفاهیمی که در آن مطرح میشود، بهطرز شگفتانگیزی برای مخاطب بزرگسال نیز قابل درک و قابل لمس است. ترکیب ظرافت نثر، عمق شخصیتها و واقعگرایی رویدادها باعث میشود این کتاب فراتر از ردهی سنی نوجوانان برود و بهعنوان اثری ادبی و تأثیرگذار مطرح شود.
از جنبهی ادبی نیز، نثر جان گرین ترکیبی از روایت اولشخص و توصیفهای دقیق احساسی است که خواننده را بیواسطه درگیر داستان میکند. سبک روایی او پر از لحظات درخشان و دیالوگهای بهیادماندنی است که سالها پس از خواندن در ذهن باقی میمانند.
کتاب همچنین بهخوبی فضای مدرسهی شبانهروزی، روابط دوستانه، رقابتها، بازیگوشیهای نوجوانانه و در عین حال درگیریهای درونی شخصیتها را به تصویر میکشد. فضای داستان، هم سرشار از انرژی جوانی است و هم با تاریکیهای خاص دوران بلوغ عجین شده است.
جان گرین با این اثر نشان داد که ادبیات نوجوان میتواند همزمان سرگرمکننده، الهامبخش و تفکربرانگیز باشد. او با درآمیختن سادگی روایت و پیچیدگی مفاهیم، اثری خلق کرده که سالها پس از انتشار هنوز در فهرست کتابهای محبوب نوجوانان و جوانان قرار دارد.
در نهایت، در جستجوی آلاسکا کتابی است دربارهی عشق، مرگ، رازهای ناگفته، و جستوجوی راهی برای ادامه دادن. داستانی که از دل لحظههای شاد و تلخ، تصویری روشن و صادقانه از دوران نوجوانی و معنای بودن به دست میدهد. این کتاب، برای بسیاری از خوانندگان، نهتنها روایتی شیرین و تلخ است، بلکه تجربهای فراموشنشدنی محسوب میشود.
رمان در جستجوی آلاسکا در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۱.۷۱ میلیون رای و ۸۰۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از فاطمه جابیک و ملیکا بیگی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان در جستجوی آلاسکا
مایلز هالتر، نوجوانی اهل فلوریدا که علاقهی زیادی به خواندن آخرین جملات افراد مشهور دارد، تصمیم میگیرد برای ادامهی تحصیل به مدرسهی شبانهروزی کالور کریک در آلاباما برود. او از زندگی یکنواخت و بیدوست خود خسته شده و در جستجوی چیزی متفاوت، بهدنبال «جهان بزرگتر» راهی این مدرسه میشود.
در کالور کریک، مایلز با هماتاقیاش، کلنل (لقب چیپ)، آشنا میشود. کلنل او را با قوانین نانوشتهی مدرسه آشنا میکند و کمکم او را وارد جمع دوستان خود میسازد. در این جمع، شخصیتی مرموز و جذاب به نام آلاسکا یانگ نیز حضور دارد که بهسرعت توجه و دلبستگی مایلز را به خود جلب میکند.
مایلز به آلاسکا دل میبندد، اما رابطهی آنها در مرز دوستی و عشق باقی میماند. آلاسکا شخصیتی شوخطبع و پرشور دارد اما در درون، غمانگیز و پیچیده است. او گاهی بیثبات و دور از دسترس میشود و گاهی صمیمی و دلگرمکننده. این رفتارها، مایلز را بیشتر بهسمت او جذب میکند.
روزها در مدرسه با شوخیها، بازیگوشیها، فرار از قوانین مدرسه و دوستیهای نوجوانانه سپری میشود. با این حال، در یکی از شبها که آلاسکا با حالتی مضطرب و آشفته تماس تلفنی دریافت میکند، بهشکلی شتابزده از خوابگاه بیرون میرود. مایلز و کلنل به او کمک میکنند فرار کند، بیآنکه بدانند چه اتفاقی در انتظار اوست.
صبح روز بعد، خبر تکاندهندهای میرسد: آلاسکا در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست داده است. این حادثه ناگهانی، مایلز و دوستانش را در شوک و بهت فرو میبرد. آنها در پی این هستند که بفهمند آلاسکا چرا آنگونه شتابزده مدرسه را ترک کرد و آیا تصادف او عمدی بوده یا نه.
مایلز و کلنل شروع به تحقیق دربارهی شب مرگ آلاسکا میکنند. آنها جزئیات وقایع را کنار هم میگذارند، با دیگران صحبت میکنند و سعی میکنند دلیل آن تصمیم را بفهمند. در این مسیر، آنها بیشتر با گذشتهی آلاسکا و غمهای پنهان او آشنا میشوند.
در پایان، پاسخ روشنی برای مرگ آلاسکا بهدست نمیآید، اما مایلز و دوستانش به نوعی پذیرش و درک تازهای از زندگی، مرگ و ادامهی راه دست مییابند. مایلز درمییابد که گاهی در زندگی، پاسخ همهی پرسشها یافت نمیشود، اما میتوان با خاطرهی کسانی که دوستشان داشتهایم، مسیر را ادامه داد.
بخشهایی از در جستجوی آلاسکا
اوایل بعدازظهر روز بعد، در حالی پوستر ونگوگ را پشت در میچسباندم که وقتی پلک میزدم، عرق از روی مژهام روی زمین میریخت. کلنل روی مبل نشسته بود و در مورد کج و صاف بودن پوستر نظر میداد و به سؤالات بیپایانم دربارهی آلاسکا، جواب سربالا میداد.
ـ ماجراش چیه؟
ـ توی واین استیشن زندگی میکرده. میتونی با ماشین از کنارش رد بشی و حتی متوجه وجودش هم نشی و تا جایی که به من مربوطه، طبیعیترین واکنش هم همینه. دوستش هم با کمکهزینهی تحصیلی توی واندربیلت درس میخونه. توی یه گروه موسیقی، کنترباس میزنه. خانوادهاش رو زیاد نمیشناسم.
ـ پس واقعاً از پسره خوشش میآد؟
ـ گمون کنم. بهش که خیانت نکرده. اولین باره چنین اتفاقی افتاده.
و به همین ترتیب ادامه دادیم.
تمام صبح به هیچ چیز دیگری اهمیت نداده بودم. نه پوستر ونگوگ، نه بازی ویدئویی و نه برنامهی کلاسیای که عقاب آورده بود دم در اتاق و تحویل داده بود. خودش را هم معرفی کرد: «به کلور کریک خوش اومدی آقای هالتر. شما اینجا از آزادی نسبتاً زیادی برخوردارید. اگه ازش سوءاستفاده کنید، پشیمون میشید. به نظر میآد جوان خوب و سربهزیری هستی. من اصلاً دوست ندارم مجبور بشم با شما خداحافظی کنم.»
بعد به شکلی عجیب به من خیره شد؛ نگاهی که قرار بود مثلاً جدی باشد یا شاید واقعاً سرشار از بدجنسی بود. کلنل بعد از رفتن عقاب گفت: «آلاسکا بهش میگه نگاه تباهی. دفعهی بعد که این نگاه رو ببینی، وقتیه که مچت رو گرفته.»
وقتی که یک قدم از پوستر فاصله گرفتم تا آن را بهتر ببینم، متوجه شدم که نمیشد گفت کاملاً صاف است ولی قابلقبول بود. کلنل گفت: «خیلی خب پاج، دیگه حرف از آلاسکا نزن. اینجور که من حساب کردم نود و دو تا دختر توی این مدرسه هست و تکتک این دخترا خیلی کمتر از اون آلاسکا، که از قضای روزگار تنها هم نیست، خلوچلان. من میرم ناهار بخورم. امروز بوفرایدو داریم.»
بیرون رفت و در را پشت سرش نبست. حس یک عاشق ابله را داشتم. از جا بلند شدم که در را پشت سرش ببندم. کلنل که حالا تقریباً وسطهای دایرهی چمن جلوی خوابگاه بود، چرخید و گفت: «یا مسیح! بالأخره میآی یا نه؟»
میتوانید هرچه دلتان خواست از بدیهای آلاباما بگویید ولی نمیتوانید ادعا کنید که مردم آلاباما با دستگاه سرخکن غریبهاند. در هفتهی اول حضور من در کریک، این غذاها در غذاخوری مدرسه سرو شد: مرغ سرخشده، فیلهی سرخشدهی مرغ و بامیهی سرخشده که درواقع اولین تجربهی من در خوردن خوراکهای لذیذ در زیرمجموعهی سبزیجات سرخشده در سرخکن بود.
دیگر فقط کم مانده بود که کاهوپیچ را توی سرخکن بیاندازند ولی هیچکدامشان بوفرایدو نمیشد. این غذای خوشمزه از اختراعات مورین، آشپز فوقالعاده چاق کلور کریک، بود. چاقبودنش با درنظرگرفتن منوی غذایی، طبیعی محسوب میشد. خوردن یک بوریتوی لوبیا که در سرخکن سرخ شده است دیگر کوچکترین شکی برای شما باقی نمیگذارد که هر غذایی با معلقشدن در روغن جوشان، بهتر میشود.
آن روز بعدازظهر، به همراه کلنل و پنج نفر از دوستانش که نمیشناختم، پشت میز گرد غذاخوری مدرسه نشستیم و من اولین گاز را به نان ترد اولین بوفرایدوی عمرم زدم و به اوج لذت غذایی رسیدم! آشپزی مادرم خوب بود ولی درست در همان لحظه به این نتیجه رسیدم که دلم میخواهد مورین را برای جشن شکرگزاری با خودم به خانه ببرم.
کلنل مرا با اسم پاج به پسرهایی که دور میز چوبی لق نشسته بودند، معرفی کرد ولی بین همهی آنها فقط اسم تاکومی یادم ماند؛ چون آلاسکا دیروز در موردش حرف زده بود. تاکومی پسر ژاپنیتبار لاغری بود که قدش فقط چند سانتیمتر از کلنل بلندتر بود و دائم با دهان پر و باعجله حرف میزد؛ برعکس من که آرام غذا را میجویدم تا از ذرهذرهی این خوراکی لذیذ و ترد با طعم لوبیا لذت ببرم.
……………..
فلوریدا خیلی گرم و شرجی بود. آنقدر گرم بود که لباسها مثل چسب نواری به تن آدم میچسبید و عرق، شرشر از پیشانی جاری میشد و در چشم آدم میچکید. ولی هوا فقط در فضای آزاد گرم بود و من هم فقط زمانی بیرون میرفتم که بخواهم از ساختمانی دارای سیستم سرمایش به ساختمان دیگری بروم که آن هم تهویهی مطبوع داشت.
این شرایط جوی نمیتوانست مرا برای رویارویی با گرمای شدیدی آماده کند که آدم در بیستوپنج کیلومتری برمینگهام در آلاباما و در آموزشگاه شبانهروزی کلور کریک با آن مواجه میشود. ماشین شاسی بلند مادر و پدرم چند قدم دورتر از درِ اتاقِ شمارهی چهلوسه در خوابگاه و وسط چمن پارک شده بود.
اما هربار که برای رفتن بهسمت اتاق یا ماشین، چند قدم زیر آفتاب برمیداشتم، اشعهی خورشید از لباسهایم رد میشد و با چنان قدرت بیرحمانهای پوستم را میسوزاند که باعث میشد به یاد آتش جهنم بیفتم و واقعاً از آن بترسم. داشتم وسایلی را از ماشین بیرون میآوردم که بیشترشان به نظرم زیادی بودند.
باوجود مامان و بابا و من، خالی کردن ماشین و آوردن وسایل به اتاقم در خوابگاه، زیاد طول نکشید؛ ولی اتاقم که سیستم تهویهی مطبوع نداشت و درعینحال، خوشبختانه نور مستقیم خورشید به آن نمیخورد، چندان خنکتر از هوای بیرون نبود. دیدن اتاق، مرا حیرتزده کرد. تصور میکردم با موکت گران قیمت، دیوارهای پوشیده از چوب و صندلیهای سبک ویکتوریایی روبهرو میشوم؛ ولی این اتاق بدون احتساب تنها مزیتش که داشتن توالت و حمام اختصاصی بود، بیشتر شبیه یک قوطی کبریت محقر بود.
چند لایه رنگ سفید به دیوارهای سیمانی زده بودند و کف اتاق، با کفپوش شطرنجی لینولیوم بهرنگهای سبز و سفید پوشیده شده بود. فضای اتاق هم، بیشتر آدم را یاد بیمارستان میانداخت تا اتاق خوابگاه رؤیاهای من. یک تخت دوطبقهی چوبی با تشکهای طبی را به پنجرهی پشتی اتاق چسبانده بودند. میزها و کمدهای کشویی و کتابخانهها همگی به دیوار پیچ شده بودند تا امکان خلاقیتبهخرجدادن در دکوراسیون داخلی وجود نداشته باشد. خبری از تهویهی مطبوع هم که نبود.
روی تخت پایینی نشستم. مامان شروع کرد به بازکردن صندوق وسایلم و بیرونآوردن چند تا از کتابهای زندگینامه که بابا رضایت داده بود از خیرشان بگذرد. آنها را توی کتابخانه گذاشت.
اگر به کتاب در جستجوی آلاسکا علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جان گرین در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
17 تیر 1404
در جستجوی آلاسکا
«در جستجوی آلاسکا» اثری است از جان گرین (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۷۷) که در سال ۲۰۰۵ منتشر شده است. این رمان دربارهی نوجوانی است که در مدرسهای شبانهروزی با دختری مرموز آشنا میشود و پس از مرگ ناگهانی او، در جستجوی معنا، عشق، اندوه و حقیقت زندگی گام برمیدارد.
دربارهی در جستجوی آلاسکا
کتاب در جستجوی آلاسکا (Looking for Alaska) نوشتهی جان گرین، یکی از آثار برجستهی ادبیات نوجوانان در قرن بیستویکم است که با نثری روان، صمیمی و عمیق، موضوعاتی چون هویت، عشق، مرگ، و معنای زندگی را در قالب داستانی بهظاهر ساده اما تأثیرگذار به تصویر میکشد. این رمان نخستین اثر منتشرشدهی نویسنده است که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و خیلی زود به یکی از محبوبترین و پرفروشترین کتابهای نوجوانان تبدیل گشت.
در قلب این داستان، ما با پسری نوجوان به نام مایلز هالتر آشنا میشویم؛ نوجوانی خجالتی، اهل مطالعه و مشتاق کشف «جهان بزرگتر» که از یکنواختی زندگی روزمره در فلوریدا خسته شده است. مایلز تصمیم میگیرد به مدرسهی شبانهروزی کالور کریک در آلاباما برود، با این امید که ماجراجوییهایی تازه را تجربه کند و معنای زندگی را درک نماید.
یکی از عوامل اصلی جذابیت این رمان، شخصیتپردازی پیچیده و درعینحال واقعگرایانهی آن است. شخصیت آلاسکا یانگ، دختری مرموز، شوخطبع، پرشور و در عین حال غمگین، نقشی کلیدی در روایت داستان ایفا میکند و تبدیل به محور اصلی تحول شخصیت مایلز میشود. او همانقدر که الهامبخش است، همانقدر هم گرهخورده به ابهام و دردهای پنهان است.
روایت کتاب در دو بخش «قبل» و «بعد» تقسیم میشود و همین ساختار دوپاره به داستان بُعدی عمیقتر میبخشد. این تقسیمبندی، نهتنها از نظر زمانی، بلکه از لحاظ احساسی و فلسفی نیز مخاطب را با دو دنیای متفاوت مواجه میسازد؛ یکی دنیای کشف و دلبستگی و دیگری دنیای فقدان و جستوجو برای معنا.
جان گرین در این کتاب با ترکیب طنز، تراژدی، و درک عمیق روان انسان نوجوان، داستانی خلق کرده است که همزمان سرگرمکننده و اندیشمندانه است. او با مهارتی تحسینبرانگیز، دغدغههای وجودی را در زبان و ذهن نوجوانان بازتاب میدهد و پرسشهایی طرح میکند که بیپاسخ میمانند، اما خواننده را به تفکر وادار میکنند.
یکی از برجستهترین جنبههای کتاب، رویکرد آن به مسئلهی مرگ و رنج است. وقتی اتفاقی ناگهانی و تراژیک رخ میدهد، قهرمانان داستان مجبور میشوند با احساسی تازه از اندوه و پوچی روبهرو شوند. این نقطهی عطف، رمان را به سطحی دیگر از بلوغ فکری و احساسی سوق میدهد.
در جستجوی آلاسکا کتابی است دربارهی مواجهه با از دستدادن، پذیرش واقعیت، و تلاش برای ادامهی زندگی. شخصیتها هرکدام بهنوعی تلاش میکنند با معنای بودن، با گذشتهی خود، و با زخمهایی که ناخواسته بر روحشان نشسته، کنار بیایند. این موضوعات، خواننده را با تجربهای عاطفی و ذهنی عمیق روبهرو میکند.
گرچه کتاب برای نوجوانان نوشته شده، اما مفاهیمی که در آن مطرح میشود، بهطرز شگفتانگیزی برای مخاطب بزرگسال نیز قابل درک و قابل لمس است. ترکیب ظرافت نثر، عمق شخصیتها و واقعگرایی رویدادها باعث میشود این کتاب فراتر از ردهی سنی نوجوانان برود و بهعنوان اثری ادبی و تأثیرگذار مطرح شود.
از جنبهی ادبی نیز، نثر جان گرین ترکیبی از روایت اولشخص و توصیفهای دقیق احساسی است که خواننده را بیواسطه درگیر داستان میکند. سبک روایی او پر از لحظات درخشان و دیالوگهای بهیادماندنی است که سالها پس از خواندن در ذهن باقی میمانند.
کتاب همچنین بهخوبی فضای مدرسهی شبانهروزی، روابط دوستانه، رقابتها، بازیگوشیهای نوجوانانه و در عین حال درگیریهای درونی شخصیتها را به تصویر میکشد. فضای داستان، هم سرشار از انرژی جوانی است و هم با تاریکیهای خاص دوران بلوغ عجین شده است.
جان گرین با این اثر نشان داد که ادبیات نوجوان میتواند همزمان سرگرمکننده، الهامبخش و تفکربرانگیز باشد. او با درآمیختن سادگی روایت و پیچیدگی مفاهیم، اثری خلق کرده که سالها پس از انتشار هنوز در فهرست کتابهای محبوب نوجوانان و جوانان قرار دارد.
در نهایت، در جستجوی آلاسکا کتابی است دربارهی عشق، مرگ، رازهای ناگفته، و جستوجوی راهی برای ادامه دادن. داستانی که از دل لحظههای شاد و تلخ، تصویری روشن و صادقانه از دوران نوجوانی و معنای بودن به دست میدهد. این کتاب، برای بسیاری از خوانندگان، نهتنها روایتی شیرین و تلخ است، بلکه تجربهای فراموشنشدنی محسوب میشود.
رمان در جستجوی آلاسکا در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۱.۷۱ میلیون رای و ۸۰۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از فاطمه جابیک و ملیکا بیگی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان در جستجوی آلاسکا
مایلز هالتر، نوجوانی اهل فلوریدا که علاقهی زیادی به خواندن آخرین جملات افراد مشهور دارد، تصمیم میگیرد برای ادامهی تحصیل به مدرسهی شبانهروزی کالور کریک در آلاباما برود. او از زندگی یکنواخت و بیدوست خود خسته شده و در جستجوی چیزی متفاوت، بهدنبال «جهان بزرگتر» راهی این مدرسه میشود.
در کالور کریک، مایلز با هماتاقیاش، کلنل (لقب چیپ)، آشنا میشود. کلنل او را با قوانین نانوشتهی مدرسه آشنا میکند و کمکم او را وارد جمع دوستان خود میسازد. در این جمع، شخصیتی مرموز و جذاب به نام آلاسکا یانگ نیز حضور دارد که بهسرعت توجه و دلبستگی مایلز را به خود جلب میکند.
مایلز به آلاسکا دل میبندد، اما رابطهی آنها در مرز دوستی و عشق باقی میماند. آلاسکا شخصیتی شوخطبع و پرشور دارد اما در درون، غمانگیز و پیچیده است. او گاهی بیثبات و دور از دسترس میشود و گاهی صمیمی و دلگرمکننده. این رفتارها، مایلز را بیشتر بهسمت او جذب میکند.
روزها در مدرسه با شوخیها، بازیگوشیها، فرار از قوانین مدرسه و دوستیهای نوجوانانه سپری میشود. با این حال، در یکی از شبها که آلاسکا با حالتی مضطرب و آشفته تماس تلفنی دریافت میکند، بهشکلی شتابزده از خوابگاه بیرون میرود. مایلز و کلنل به او کمک میکنند فرار کند، بیآنکه بدانند چه اتفاقی در انتظار اوست.
صبح روز بعد، خبر تکاندهندهای میرسد: آلاسکا در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست داده است. این حادثه ناگهانی، مایلز و دوستانش را در شوک و بهت فرو میبرد. آنها در پی این هستند که بفهمند آلاسکا چرا آنگونه شتابزده مدرسه را ترک کرد و آیا تصادف او عمدی بوده یا نه.
مایلز و کلنل شروع به تحقیق دربارهی شب مرگ آلاسکا میکنند. آنها جزئیات وقایع را کنار هم میگذارند، با دیگران صحبت میکنند و سعی میکنند دلیل آن تصمیم را بفهمند. در این مسیر، آنها بیشتر با گذشتهی آلاسکا و غمهای پنهان او آشنا میشوند.
در پایان، پاسخ روشنی برای مرگ آلاسکا بهدست نمیآید، اما مایلز و دوستانش به نوعی پذیرش و درک تازهای از زندگی، مرگ و ادامهی راه دست مییابند. مایلز درمییابد که گاهی در زندگی، پاسخ همهی پرسشها یافت نمیشود، اما میتوان با خاطرهی کسانی که دوستشان داشتهایم، مسیر را ادامه داد.
بخشهایی از در جستجوی آلاسکا
اوایل بعدازظهر روز بعد، در حالی پوستر ونگوگ را پشت در میچسباندم که وقتی پلک میزدم، عرق از روی مژهام روی زمین میریخت. کلنل روی مبل نشسته بود و در مورد کج و صاف بودن پوستر نظر میداد و به سؤالات بیپایانم دربارهی آلاسکا، جواب سربالا میداد.
ـ ماجراش چیه؟
ـ توی واین استیشن زندگی میکرده. میتونی با ماشین از کنارش رد بشی و حتی متوجه وجودش هم نشی و تا جایی که به من مربوطه، طبیعیترین واکنش هم همینه. دوستش هم با کمکهزینهی تحصیلی توی واندربیلت درس میخونه. توی یه گروه موسیقی، کنترباس میزنه. خانوادهاش رو زیاد نمیشناسم.
ـ پس واقعاً از پسره خوشش میآد؟
ـ گمون کنم. بهش که خیانت نکرده. اولین باره چنین اتفاقی افتاده.
و به همین ترتیب ادامه دادیم.
تمام صبح به هیچ چیز دیگری اهمیت نداده بودم. نه پوستر ونگوگ، نه بازی ویدئویی و نه برنامهی کلاسیای که عقاب آورده بود دم در اتاق و تحویل داده بود. خودش را هم معرفی کرد: «به کلور کریک خوش اومدی آقای هالتر. شما اینجا از آزادی نسبتاً زیادی برخوردارید. اگه ازش سوءاستفاده کنید، پشیمون میشید. به نظر میآد جوان خوب و سربهزیری هستی. من اصلاً دوست ندارم مجبور بشم با شما خداحافظی کنم.»
بعد به شکلی عجیب به من خیره شد؛ نگاهی که قرار بود مثلاً جدی باشد یا شاید واقعاً سرشار از بدجنسی بود. کلنل بعد از رفتن عقاب گفت: «آلاسکا بهش میگه نگاه تباهی. دفعهی بعد که این نگاه رو ببینی، وقتیه که مچت رو گرفته.»
وقتی که یک قدم از پوستر فاصله گرفتم تا آن را بهتر ببینم، متوجه شدم که نمیشد گفت کاملاً صاف است ولی قابلقبول بود. کلنل گفت: «خیلی خب پاج، دیگه حرف از آلاسکا نزن. اینجور که من حساب کردم نود و دو تا دختر توی این مدرسه هست و تکتک این دخترا خیلی کمتر از اون آلاسکا، که از قضای روزگار تنها هم نیست، خلوچلان. من میرم ناهار بخورم. امروز بوفرایدو داریم.»
بیرون رفت و در را پشت سرش نبست. حس یک عاشق ابله را داشتم. از جا بلند شدم که در را پشت سرش ببندم. کلنل که حالا تقریباً وسطهای دایرهی چمن جلوی خوابگاه بود، چرخید و گفت: «یا مسیح! بالأخره میآی یا نه؟»
میتوانید هرچه دلتان خواست از بدیهای آلاباما بگویید ولی نمیتوانید ادعا کنید که مردم آلاباما با دستگاه سرخکن غریبهاند. در هفتهی اول حضور من در کریک، این غذاها در غذاخوری مدرسه سرو شد: مرغ سرخشده، فیلهی سرخشدهی مرغ و بامیهی سرخشده که درواقع اولین تجربهی من در خوردن خوراکهای لذیذ در زیرمجموعهی سبزیجات سرخشده در سرخکن بود.
دیگر فقط کم مانده بود که کاهوپیچ را توی سرخکن بیاندازند ولی هیچکدامشان بوفرایدو نمیشد. این غذای خوشمزه از اختراعات مورین، آشپز فوقالعاده چاق کلور کریک، بود. چاقبودنش با درنظرگرفتن منوی غذایی، طبیعی محسوب میشد. خوردن یک بوریتوی لوبیا که در سرخکن سرخ شده است دیگر کوچکترین شکی برای شما باقی نمیگذارد که هر غذایی با معلقشدن در روغن جوشان، بهتر میشود.
آن روز بعدازظهر، به همراه کلنل و پنج نفر از دوستانش که نمیشناختم، پشت میز گرد غذاخوری مدرسه نشستیم و من اولین گاز را به نان ترد اولین بوفرایدوی عمرم زدم و به اوج لذت غذایی رسیدم! آشپزی مادرم خوب بود ولی درست در همان لحظه به این نتیجه رسیدم که دلم میخواهد مورین را برای جشن شکرگزاری با خودم به خانه ببرم.
کلنل مرا با اسم پاج به پسرهایی که دور میز چوبی لق نشسته بودند، معرفی کرد ولی بین همهی آنها فقط اسم تاکومی یادم ماند؛ چون آلاسکا دیروز در موردش حرف زده بود. تاکومی پسر ژاپنیتبار لاغری بود که قدش فقط چند سانتیمتر از کلنل بلندتر بود و دائم با دهان پر و باعجله حرف میزد؛ برعکس من که آرام غذا را میجویدم تا از ذرهذرهی این خوراکی لذیذ و ترد با طعم لوبیا لذت ببرم.
……………..
فلوریدا خیلی گرم و شرجی بود. آنقدر گرم بود که لباسها مثل چسب نواری به تن آدم میچسبید و عرق، شرشر از پیشانی جاری میشد و در چشم آدم میچکید. ولی هوا فقط در فضای آزاد گرم بود و من هم فقط زمانی بیرون میرفتم که بخواهم از ساختمانی دارای سیستم سرمایش به ساختمان دیگری بروم که آن هم تهویهی مطبوع داشت.
این شرایط جوی نمیتوانست مرا برای رویارویی با گرمای شدیدی آماده کند که آدم در بیستوپنج کیلومتری برمینگهام در آلاباما و در آموزشگاه شبانهروزی کلور کریک با آن مواجه میشود. ماشین شاسی بلند مادر و پدرم چند قدم دورتر از درِ اتاقِ شمارهی چهلوسه در خوابگاه و وسط چمن پارک شده بود.
اما هربار که برای رفتن بهسمت اتاق یا ماشین، چند قدم زیر آفتاب برمیداشتم، اشعهی خورشید از لباسهایم رد میشد و با چنان قدرت بیرحمانهای پوستم را میسوزاند که باعث میشد به یاد آتش جهنم بیفتم و واقعاً از آن بترسم. داشتم وسایلی را از ماشین بیرون میآوردم که بیشترشان به نظرم زیادی بودند.
باوجود مامان و بابا و من، خالی کردن ماشین و آوردن وسایل به اتاقم در خوابگاه، زیاد طول نکشید؛ ولی اتاقم که سیستم تهویهی مطبوع نداشت و درعینحال، خوشبختانه نور مستقیم خورشید به آن نمیخورد، چندان خنکتر از هوای بیرون نبود. دیدن اتاق، مرا حیرتزده کرد. تصور میکردم با موکت گران قیمت، دیوارهای پوشیده از چوب و صندلیهای سبک ویکتوریایی روبهرو میشوم؛ ولی این اتاق بدون احتساب تنها مزیتش که داشتن توالت و حمام اختصاصی بود، بیشتر شبیه یک قوطی کبریت محقر بود.
چند لایه رنگ سفید به دیوارهای سیمانی زده بودند و کف اتاق، با کفپوش شطرنجی لینولیوم بهرنگهای سبز و سفید پوشیده شده بود. فضای اتاق هم، بیشتر آدم را یاد بیمارستان میانداخت تا اتاق خوابگاه رؤیاهای من. یک تخت دوطبقهی چوبی با تشکهای طبی را به پنجرهی پشتی اتاق چسبانده بودند. میزها و کمدهای کشویی و کتابخانهها همگی به دیوار پیچ شده بودند تا امکان خلاقیتبهخرجدادن در دکوراسیون داخلی وجود نداشته باشد. خبری از تهویهی مطبوع هم که نبود.
روی تخت پایینی نشستم. مامان شروع کرد به بازکردن صندوق وسایلم و بیرونآوردن چند تا از کتابهای زندگینامه که بابا رضایت داده بود از خیرشان بگذرد. آنها را توی کتابخانه گذاشت.
اگر به کتاب در جستجوی آلاسکا علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جان گرین در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، عاشقانه، نوجوانان
۰ برچسبها: ادبیات آمریکا، ادبیات جهان، جان گرین، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب