«خانهای در دریای نیلگون» اثری است از تی. جی. کلون (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۸۲) که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. این رمان دربارهی پذیرش تفاوتها، یافتن عشق و معنا در مکانهای غیرمنتظره، و دگرگونی یک مرد در مواجهه با کودکانی جادویی و دنیایی سرشار از مهربانی است.
دربارهی خانهای در دریای نیلگون
رمان خانهای در دریای نیلگون (The House in the Cerulean Sea) نوشتهی تی. جی. کلون، اثری لطیف، خیالانگیز و انساندوستانه است که با زبان ساده اما پرمغز خود، داستانی گرم و عاطفی از دگرگونی، عشق، پذیرش و شکستن مرزهای ذهنی روایت میکند. این کتاب که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد، توانست با استقبال گستردهای از سوی خوانندگان و منتقدان روبهرو شود و بهسرعت جای خود را در دل مخاطبان پیدا کند. نثر شاعرانه و در عین حال طنزآلود کلون، فضایی خلق میکند که در آن مفاهیم سنگین و جدی با لطافت و شیرینی بیان میشوند.
در مرکز داستان، لینوس بیکر قرار دارد، مردی میانسال، مأمور وزارت نظارت بر امور جادویی، که زندگیاش به طرز خستهکنندهای منظم و یکنواخت است. او بدون کوچکترین هیجان یا چالش، در خانهای خاکستری زندگی میکند و هر روز بر طبق مقررات سختگیرانه به بررسی یتیمخانههایی میپردازد که کودکان خاص و جادویی در آنها نگهداری میشوند. اما مأموریتی ویژه زندگی او را از ریشه دگرگون میسازد.
داستان اوج میگیرد وقتی لینوس به یتیمخانهای بسیار مرموز در جزیرهای دورافتاده فرستاده میشود. در این خانه، شش کودک خارقالعاده زندگی میکنند که هر کدام دارای تواناییهایی جادویی و گاه ترسناکاند. وظیفه لینوس این است که ارزیابی کند آیا این خانه برای جامعه خطرناک است یا نه. اما همانطور که روزهای بیشتری را در این مکان میگذراند، نگاه او به دنیا و به خودش تغییر میکند.
ملاقات با کودکان جزیره، از جمله پسری که گفته میشود پسر شیطان است، دختری که با زمین حرف میزند، یا پسری که به هیولا تبدیل میشود، به او نشان میدهد که قدرت جادویی لزوماً تهدید نیست. کلون با استفاده از این کودکان نمادین، مسائل مهمی چون تفاوت، هویت، و ترس از ناشناختهها را با ظرافت طرح میکند و در قالب یک قصه خیالی، نقدی اجتماعی و انسانی ارائه میدهد.
یکی از جنبههای برجسته کتاب، روابط انسانی میان شخصیتهاست. رابطهی تدریجی و پرمهر لینوس با آرتور، مدیر یتیمخانه، از جذابترین خطوط داستانی است که بدون کلیشه و با حس صمیمیت عمیق، رشد میکند. این رابطه نهتنها به شخصیت لینوس عمق میبخشد، بلکه پیام مهمتری را منتقل میکند: اینکه عشق میتواند در دل غیرمنتظرهترین مکانها و میان متفاوتترین انسانها شکوفا شود.
زبان داستان با وجود سادگی، بسیار توصیفی و پر از تصاویر شاعرانه است. جزیره و خانهی کودکان بهگونهای توصیف میشود که خواننده احساس میکند خود در میان آنها زندگی میکند. طنز ملایم کلون، حتی در لحظات جدی داستان، لحنی آرام و دوستداشتنی به آن میدهد و مخاطب را به لبخند وامیدارد.
خانهای در دریای نیلگون همچنین تأملی است بر بروکراسی خشک، فقدان همدلی در نظامهای رسمی، و قدرت انسانها برای تغییر و دگرگونی. لینوس نمایندهای از جامعهای قانونمحور و بیروح است که در برابر تجربهای انسانی و عاطفی قرار میگیرد و ناچار میشود میان اطاعت کور و شهامت انتخاب، تصمیم بگیرد.
مفهوم خانه در این کتاب فراتر از یک مکان فیزیکی است. خانه در داستان کلون جاییست که آدمها پذیرفته میشوند، بیقید و شرط دوست داشته میشوند و فرصت رشد مییابند. کودکان یتیمخانه که بهظاهر تهدیدی برای دنیا هستند، در واقع قربانی ترسها و پیشداوریهای دیگراناند. این خانه برای آنها پناهی است تا خودشان باشند.
در سراسر داستان، خواننده با پیامهایی از امید، بخشش، تفاوتپذیری، و شجاعت روبهرو میشود. کلون با مهارت، فضای رئالیسم جادویی را با مفاهیم اخلاقی و روانشناختی ترکیب میکند و اثری میآفریند که همزمان هم سرگرمکننده و هم آگاهکننده است.
اگرچه شخصیتپردازیها گاهی سادهسازی شدهاند، اما این سادگی متناسب با لحن داستان و مخاطب گسترده آن است. کتاب هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالانی که به داستانهای امیدبخش علاقهمندند، قابلخواندن است. پیامها و درونمایههای آن، فراتر از سن و ژانر، جهانشمولاند.
کلون بهخوبی نشان میدهد که حتی کسانی که با جهان در تضادند، اگر محیطی امن و انسانی بیابند، میتوانند شکوفا شوند. او با خلق جهانی خیالی، تلنگری به جهان واقعی میزند؛ جهانی که در آن، تفاوت همچنان ترسناک بهنظر میرسد.
در نهایت، خانهای در دریای نیلگون کتابی است پر از دلگرمی، خنده، اشک، و نور. داستانی که نشان میدهد دگرگونی ممکن است، پذیرش زیباست، و خانه، جایی است که آدمی را همانگونه که هست، دوست میدارند. رمانی است که پس از پایان، خواننده را با قلبی گرم و نگاهی مهربانتر نسبت به جهان، ترک میگوید.
رمان خانهای در دریای نیلگون در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۸ با بیش از ۸۵۶ هزار رای و ۱۳۱ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شقایق خانجانی و مهدی ورزی (با عنوان خانهای در دریای لاجوردی) به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان خانهای در دریای نیلگون
لینوس بیکر، مردی میانسال، خسته و منزوی است که در وزارت نظارت بر امور جادویی کار میکند. وظیفهی او بازدید از یتیمخانههایی است که در آنها کودکانی با تواناییهای جادویی زندگی میکنند. او قوانین را با وسواس دنبال میکند و زندگیاش، در خانهای تکراری و روزمره، تهی از هیجان و احساس است. این وضعیت تا زمانی ادامه دارد که یک مأموریت ویژه از سوی مقامات عالیرتبه به او سپرده میشود: بررسی یتیمخانهای مرموز در جزیرهای دورافتاده که کودکانی بسیار خاص در آن زندگی میکنند.
لینوس با قطار و قایق به جزیرهای بهظاهر آرام میرسد، جایی که قرار است برای یک ماه اقامت کند. آنجا با شش کودک روبهرو میشود که هرکدام تواناییهایی عجیب دارند: از جمله یک کرم غولپیکر سخنگو، یک کوتولهی شاخدار، و پسری به نام لوسی که ادعا میشود پسر شیطان است. سرپرست یتیمخانه، مردی به نام آرتور پارناسوس، شخصیتی مرموز، مهربان و داناست که با عشق و درایت از کودکان مراقبت میکند.
در ابتدا لینوس نسبت به کودکان و سبک زندگی آرتور بدبین است. او بر اساس دستورالعملهای سختگیرانهاش عمل میکند و دائماً گزارش تهیه میکند. اما بهتدریج، و برخلاف انتظار، با کودکان رابطهای عمیق و انسانی برقرار میکند. او میبیند که این کودکان نه تنها خطرناک نیستند، بلکه موجوداتی لطیف، باهوش و نیازمند محبتاند که تنها به دلیل تفاوتهایشان طرد شدهاند.
لینوس همچنین تحت تأثیر رفتار آرتور قرار میگیرد. او درمییابد که آرتور نیز خود دارای گذشتهای رازآلود و قدرتی پنهان است. در کنار هم، آنها گفتگوهایی فلسفی و عاطفی درباره ماهیت انسان، مسئولیت، عشق و پذیرش دارند. آرامآرام، دیوارهای ذهنی و عاطفی لینوس فرو میریزد و او به انسانی گرمتر، همدلتر و شجاعتر بدل میشود.
همزمان با این تغییرات، فشارهایی از جانب مقامات وزارتخانه بر لینوس وارد میشود تا خانه را خطرناک اعلام کند و گزارش منفی بنویسد. او بین وفاداری به نظام خشک و پذیرش حقیقتی انسانی و دگرگونکننده، باید تصمیمی سرنوشتساز بگیرد. تصمیم او نهتنها سرنوشت کودکان جزیره را مشخص میکند، بلکه آیندهی خودش را نیز شکل میدهد.
در روزهای آخر اقامت، لینوس درمییابد که دیگر نمیتواند به زندگی سابق خود بازگردد. او نهتنها عاشق کودکان و زندگی در جزیره شده، بلکه احساسی عمیق نسبت به آرتور پیدا کرده است. اما در عین حال، مأموریتش پایان یافته و باید بازگردد. دلکندن برایش سخت است، اما میداند که باید خودش تصمیم بگیرد که چهطور انسانی باشد.
او به خانهی قبلیاش برمیگردد، اما متوجه میشود که دیگر آن آدم سابق نیست. آرامش، رنگ، و حس زندگی را تنها در آن جزیره و در کنار کسانی که به او آموختند چگونه زندگی کند، مییابد. در نهایت، تصمیم میگیرد همهچیز را رها کرده و برای همیشه به جزیره بازگردد. لینوس حالا عضوی از خانوادهای تازه، مهربان و جادویی است.
کتاب با تصویری امیدوارکننده و گرم پایان مییابد؛ تصویری از خانهای نه در یک جای خاص، بلکه در دل محبت، پذیرش و تفاوتپذیری. داستان لینوس، قصهی کسیست که با روبهرو شدن با ناشناختهها، به خودش و دیگران اجازه میدهد شکوفا شوند.
بخشهایی از خانهای در دریای نیلگون
جهل، بذر ترس است، لینوس. مردم وقتی چیزی را نمیفهمند، آن را خطرناک میدانند. آنها از چیزی که با آن آشنا نیستند، وحشت دارند. و بهجای اینکه تلاش کنند بفهمند، ترجیح میدهند آن را حذف کنند یا پنهانش کنند. اما ما نمیتوانیم به دنیا اجازه بدهیم که کودکان ما را فقط بهخاطر اینکه متفاوتاند، تهدید ببینند. ما اینجا هستیم تا به آنها نشان دهیم که تفاوت، نه ترسناک است، نه اشتباه، بلکه چیزیست که جهان را زیباتر میکند.
………………….
خانه فقط چهاردیواری نیست، لینوس. خانه جایی است که در آن پذیرفته میشوی، حتی با بارِ تمام اشتباهات، ترسها، و بخشهای ناخوشایند وجودت. خانه جایی است که در آن بدون آنکه نقش بازی کنی، میتوانی نفس بکشی. من سالها در خانهای زندگی کردهام که هیچوقت احساس امنیت نکردهام، اما اینجا، با این کودکان، برای نخستین بار حس کردم به خانه بازگشتهام.
………………..
اگر بخواهم صادق باشم، مأموریتی که به من سپردید، مرا از نو ساخت. من با این تصور رفتم که باید چیزی را ارزیابی کنم، اما حقیقت این است که آنها بودند که مرا ارزیابی کردند. در هر لبخند کودک، در هر نگاه سرشار از اعتماد، چیزی را یافتم که سالها از من دریغ شده بود: انسانیت. اگر هنوز فکر میکنید که این خانه خطری برای جامعه است، پس شاید وقت آن است که جامعهمان را بازنگری کنیم.
……………….
تغییر ترسناک است. عشق، حتی ترسناکتر. من عادت کرده بودم در چهارچوبهایی تنگ زندگی کنم، مثل کشویی که هرگز باز نمیشود. اما این جزیره، این بچهها، و آرتور… همهشان کشوی وجود مرا باز کردند. اولش درد داشت، بعد آرام شد، و بعد، چیزی مثل نور از درونم عبور کرد. حالا میدانم عشق، چیزی نیست که مانع شود؛ بلکه چیزیست که آدم را آزاد میکند.
…………………
مه از سطح دریا برخاسته بود و جزیره، همچون رویایی آبیرنگ در دوردست میدرخشید. خانهای با سقف سرخ، درختانی بلند و نسیمی که بوی شور و گلهای تازه را بههم آمیخته بود. لینوس ایستاد و نفس عمیقی کشید. چیزی در این هوا بود؛ چیزی مثل صدای یک دعوت آرام، نه از سوی کسی، بلکه از خودِ جهان.
اگر به کتاب خانهای در دریای نیلگون علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
18 تیر 1404
خانهای در دریای نیلگون
«خانهای در دریای نیلگون» اثری است از تی. جی. کلون (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۸۲) که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. این رمان دربارهی پذیرش تفاوتها، یافتن عشق و معنا در مکانهای غیرمنتظره، و دگرگونی یک مرد در مواجهه با کودکانی جادویی و دنیایی سرشار از مهربانی است.
دربارهی خانهای در دریای نیلگون
رمان خانهای در دریای نیلگون (The House in the Cerulean Sea) نوشتهی تی. جی. کلون، اثری لطیف، خیالانگیز و انساندوستانه است که با زبان ساده اما پرمغز خود، داستانی گرم و عاطفی از دگرگونی، عشق، پذیرش و شکستن مرزهای ذهنی روایت میکند. این کتاب که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد، توانست با استقبال گستردهای از سوی خوانندگان و منتقدان روبهرو شود و بهسرعت جای خود را در دل مخاطبان پیدا کند. نثر شاعرانه و در عین حال طنزآلود کلون، فضایی خلق میکند که در آن مفاهیم سنگین و جدی با لطافت و شیرینی بیان میشوند.
در مرکز داستان، لینوس بیکر قرار دارد، مردی میانسال، مأمور وزارت نظارت بر امور جادویی، که زندگیاش به طرز خستهکنندهای منظم و یکنواخت است. او بدون کوچکترین هیجان یا چالش، در خانهای خاکستری زندگی میکند و هر روز بر طبق مقررات سختگیرانه به بررسی یتیمخانههایی میپردازد که کودکان خاص و جادویی در آنها نگهداری میشوند. اما مأموریتی ویژه زندگی او را از ریشه دگرگون میسازد.
داستان اوج میگیرد وقتی لینوس به یتیمخانهای بسیار مرموز در جزیرهای دورافتاده فرستاده میشود. در این خانه، شش کودک خارقالعاده زندگی میکنند که هر کدام دارای تواناییهایی جادویی و گاه ترسناکاند. وظیفه لینوس این است که ارزیابی کند آیا این خانه برای جامعه خطرناک است یا نه. اما همانطور که روزهای بیشتری را در این مکان میگذراند، نگاه او به دنیا و به خودش تغییر میکند.
ملاقات با کودکان جزیره، از جمله پسری که گفته میشود پسر شیطان است، دختری که با زمین حرف میزند، یا پسری که به هیولا تبدیل میشود، به او نشان میدهد که قدرت جادویی لزوماً تهدید نیست. کلون با استفاده از این کودکان نمادین، مسائل مهمی چون تفاوت، هویت، و ترس از ناشناختهها را با ظرافت طرح میکند و در قالب یک قصه خیالی، نقدی اجتماعی و انسانی ارائه میدهد.
یکی از جنبههای برجسته کتاب، روابط انسانی میان شخصیتهاست. رابطهی تدریجی و پرمهر لینوس با آرتور، مدیر یتیمخانه، از جذابترین خطوط داستانی است که بدون کلیشه و با حس صمیمیت عمیق، رشد میکند. این رابطه نهتنها به شخصیت لینوس عمق میبخشد، بلکه پیام مهمتری را منتقل میکند: اینکه عشق میتواند در دل غیرمنتظرهترین مکانها و میان متفاوتترین انسانها شکوفا شود.
زبان داستان با وجود سادگی، بسیار توصیفی و پر از تصاویر شاعرانه است. جزیره و خانهی کودکان بهگونهای توصیف میشود که خواننده احساس میکند خود در میان آنها زندگی میکند. طنز ملایم کلون، حتی در لحظات جدی داستان، لحنی آرام و دوستداشتنی به آن میدهد و مخاطب را به لبخند وامیدارد.
خانهای در دریای نیلگون همچنین تأملی است بر بروکراسی خشک، فقدان همدلی در نظامهای رسمی، و قدرت انسانها برای تغییر و دگرگونی. لینوس نمایندهای از جامعهای قانونمحور و بیروح است که در برابر تجربهای انسانی و عاطفی قرار میگیرد و ناچار میشود میان اطاعت کور و شهامت انتخاب، تصمیم بگیرد.
مفهوم خانه در این کتاب فراتر از یک مکان فیزیکی است. خانه در داستان کلون جاییست که آدمها پذیرفته میشوند، بیقید و شرط دوست داشته میشوند و فرصت رشد مییابند. کودکان یتیمخانه که بهظاهر تهدیدی برای دنیا هستند، در واقع قربانی ترسها و پیشداوریهای دیگراناند. این خانه برای آنها پناهی است تا خودشان باشند.
در سراسر داستان، خواننده با پیامهایی از امید، بخشش، تفاوتپذیری، و شجاعت روبهرو میشود. کلون با مهارت، فضای رئالیسم جادویی را با مفاهیم اخلاقی و روانشناختی ترکیب میکند و اثری میآفریند که همزمان هم سرگرمکننده و هم آگاهکننده است.
اگرچه شخصیتپردازیها گاهی سادهسازی شدهاند، اما این سادگی متناسب با لحن داستان و مخاطب گسترده آن است. کتاب هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالانی که به داستانهای امیدبخش علاقهمندند، قابلخواندن است. پیامها و درونمایههای آن، فراتر از سن و ژانر، جهانشمولاند.
کلون بهخوبی نشان میدهد که حتی کسانی که با جهان در تضادند، اگر محیطی امن و انسانی بیابند، میتوانند شکوفا شوند. او با خلق جهانی خیالی، تلنگری به جهان واقعی میزند؛ جهانی که در آن، تفاوت همچنان ترسناک بهنظر میرسد.
در نهایت، خانهای در دریای نیلگون کتابی است پر از دلگرمی، خنده، اشک، و نور. داستانی که نشان میدهد دگرگونی ممکن است، پذیرش زیباست، و خانه، جایی است که آدمی را همانگونه که هست، دوست میدارند. رمانی است که پس از پایان، خواننده را با قلبی گرم و نگاهی مهربانتر نسبت به جهان، ترک میگوید.
رمان خانهای در دریای نیلگون در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۸ با بیش از ۸۵۶ هزار رای و ۱۳۱ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شقایق خانجانی و مهدی ورزی (با عنوان خانهای در دریای لاجوردی) به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان خانهای در دریای نیلگون
لینوس بیکر، مردی میانسال، خسته و منزوی است که در وزارت نظارت بر امور جادویی کار میکند. وظیفهی او بازدید از یتیمخانههایی است که در آنها کودکانی با تواناییهای جادویی زندگی میکنند. او قوانین را با وسواس دنبال میکند و زندگیاش، در خانهای تکراری و روزمره، تهی از هیجان و احساس است. این وضعیت تا زمانی ادامه دارد که یک مأموریت ویژه از سوی مقامات عالیرتبه به او سپرده میشود: بررسی یتیمخانهای مرموز در جزیرهای دورافتاده که کودکانی بسیار خاص در آن زندگی میکنند.
لینوس با قطار و قایق به جزیرهای بهظاهر آرام میرسد، جایی که قرار است برای یک ماه اقامت کند. آنجا با شش کودک روبهرو میشود که هرکدام تواناییهایی عجیب دارند: از جمله یک کرم غولپیکر سخنگو، یک کوتولهی شاخدار، و پسری به نام لوسی که ادعا میشود پسر شیطان است. سرپرست یتیمخانه، مردی به نام آرتور پارناسوس، شخصیتی مرموز، مهربان و داناست که با عشق و درایت از کودکان مراقبت میکند.
در ابتدا لینوس نسبت به کودکان و سبک زندگی آرتور بدبین است. او بر اساس دستورالعملهای سختگیرانهاش عمل میکند و دائماً گزارش تهیه میکند. اما بهتدریج، و برخلاف انتظار، با کودکان رابطهای عمیق و انسانی برقرار میکند. او میبیند که این کودکان نه تنها خطرناک نیستند، بلکه موجوداتی لطیف، باهوش و نیازمند محبتاند که تنها به دلیل تفاوتهایشان طرد شدهاند.
لینوس همچنین تحت تأثیر رفتار آرتور قرار میگیرد. او درمییابد که آرتور نیز خود دارای گذشتهای رازآلود و قدرتی پنهان است. در کنار هم، آنها گفتگوهایی فلسفی و عاطفی درباره ماهیت انسان، مسئولیت، عشق و پذیرش دارند. آرامآرام، دیوارهای ذهنی و عاطفی لینوس فرو میریزد و او به انسانی گرمتر، همدلتر و شجاعتر بدل میشود.
همزمان با این تغییرات، فشارهایی از جانب مقامات وزارتخانه بر لینوس وارد میشود تا خانه را خطرناک اعلام کند و گزارش منفی بنویسد. او بین وفاداری به نظام خشک و پذیرش حقیقتی انسانی و دگرگونکننده، باید تصمیمی سرنوشتساز بگیرد. تصمیم او نهتنها سرنوشت کودکان جزیره را مشخص میکند، بلکه آیندهی خودش را نیز شکل میدهد.
در روزهای آخر اقامت، لینوس درمییابد که دیگر نمیتواند به زندگی سابق خود بازگردد. او نهتنها عاشق کودکان و زندگی در جزیره شده، بلکه احساسی عمیق نسبت به آرتور پیدا کرده است. اما در عین حال، مأموریتش پایان یافته و باید بازگردد. دلکندن برایش سخت است، اما میداند که باید خودش تصمیم بگیرد که چهطور انسانی باشد.
او به خانهی قبلیاش برمیگردد، اما متوجه میشود که دیگر آن آدم سابق نیست. آرامش، رنگ، و حس زندگی را تنها در آن جزیره و در کنار کسانی که به او آموختند چگونه زندگی کند، مییابد. در نهایت، تصمیم میگیرد همهچیز را رها کرده و برای همیشه به جزیره بازگردد. لینوس حالا عضوی از خانوادهای تازه، مهربان و جادویی است.
کتاب با تصویری امیدوارکننده و گرم پایان مییابد؛ تصویری از خانهای نه در یک جای خاص، بلکه در دل محبت، پذیرش و تفاوتپذیری. داستان لینوس، قصهی کسیست که با روبهرو شدن با ناشناختهها، به خودش و دیگران اجازه میدهد شکوفا شوند.
بخشهایی از خانهای در دریای نیلگون
جهل، بذر ترس است، لینوس. مردم وقتی چیزی را نمیفهمند، آن را خطرناک میدانند. آنها از چیزی که با آن آشنا نیستند، وحشت دارند. و بهجای اینکه تلاش کنند بفهمند، ترجیح میدهند آن را حذف کنند یا پنهانش کنند. اما ما نمیتوانیم به دنیا اجازه بدهیم که کودکان ما را فقط بهخاطر اینکه متفاوتاند، تهدید ببینند. ما اینجا هستیم تا به آنها نشان دهیم که تفاوت، نه ترسناک است، نه اشتباه، بلکه چیزیست که جهان را زیباتر میکند.
………………….
خانه فقط چهاردیواری نیست، لینوس. خانه جایی است که در آن پذیرفته میشوی، حتی با بارِ تمام اشتباهات، ترسها، و بخشهای ناخوشایند وجودت. خانه جایی است که در آن بدون آنکه نقش بازی کنی، میتوانی نفس بکشی. من سالها در خانهای زندگی کردهام که هیچوقت احساس امنیت نکردهام، اما اینجا، با این کودکان، برای نخستین بار حس کردم به خانه بازگشتهام.
………………..
اگر بخواهم صادق باشم، مأموریتی که به من سپردید، مرا از نو ساخت. من با این تصور رفتم که باید چیزی را ارزیابی کنم، اما حقیقت این است که آنها بودند که مرا ارزیابی کردند. در هر لبخند کودک، در هر نگاه سرشار از اعتماد، چیزی را یافتم که سالها از من دریغ شده بود: انسانیت. اگر هنوز فکر میکنید که این خانه خطری برای جامعه است، پس شاید وقت آن است که جامعهمان را بازنگری کنیم.
……………….
تغییر ترسناک است. عشق، حتی ترسناکتر. من عادت کرده بودم در چهارچوبهایی تنگ زندگی کنم، مثل کشویی که هرگز باز نمیشود. اما این جزیره، این بچهها، و آرتور… همهشان کشوی وجود مرا باز کردند. اولش درد داشت، بعد آرام شد، و بعد، چیزی مثل نور از درونم عبور کرد. حالا میدانم عشق، چیزی نیست که مانع شود؛ بلکه چیزیست که آدم را آزاد میکند.
…………………
مه از سطح دریا برخاسته بود و جزیره، همچون رویایی آبیرنگ در دوردست میدرخشید. خانهای با سقف سرخ، درختانی بلند و نسیمی که بوی شور و گلهای تازه را بههم آمیخته بود. لینوس ایستاد و نفس عمیقی کشید. چیزی در این هوا بود؛ چیزی مثل صدای یک دعوت آرام، نه از سوی کسی، بلکه از خودِ جهان.
اگر به کتاب خانهای در دریای نیلگون علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات آمریکا، ادبیات جهان، تی. جی. کلون، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب