«رستگاری یک قدیسه» اثری است از کیگو هیگاشینو (نویسندهی ژاپنی، متولد ۱۹۵۸) که در سال ۲۰۰۸ منتشر شده است. این رمان درباره زنی است که برای حفظ غرور و کرامتش، دست به قتلی پیچیده و بینقص میزند و مفاهیم عدالت، فداکاری و حقیقت را به چالش میکشد.
دربارهی رستگاری یک قدیسه
رمان رستگاری یک قدیسه (Salvation of a Saint) نوشته کیگو هیگاشینو، یکی از درخشانترین آثار معمایی معاصر ژاپن است که در آن تعلیق، روانشناسی شخصیت و پیچیدگیهای اخلاقی به شیوهای استادانه در هم تنیده شدهاند. این کتاب دومین رمان از مجموعهی کارآگاه گالیله است که با تمرکز بر ذهن تحلیلگر و منطقی پروفسور یوگاوای فیزیکدان، خواننده را به دنیایی از معماها و انگیزههای انسانی میبرد.
هیگاشینو با قلمی تیزبین، ما را به قلب یک پروندهی جنایی غریب میبرد؛ قتلی که ظاهراً توسط کسی رخ داده که حتی امکان حضور در صحنهی جرم را نداشته است. این تضاد، اساس رمزآلود و جذاب داستان را میسازد؛ جایی که فیزیک، روانشناسی، و عشق، همزمان با هم درگیر میشوند. در واقع نویسنده با استفاده از دانش علمی و پرداخت روانکاوانهی شخصیتها، روایتی متفاوت از یک جنایت را خلق میکند.
ویژگی بارز این اثر، تمرکز آن بر انگیزهها و احساسات پنهان شخصیتهاست. برخلاف بسیاری از داستانهای جنایی که تنها بر یافتن قاتل تمرکز دارند، رستگاری یک قدیسه سعی میکند فهم ما را از چرایی جنایت تعمیق بخشد. این کتاب، بیش از آنکه داستان کشف یک قتل باشد، پژوهشی دربارهی قدرت فداکاری، عشق، و خودفریبی است.
یکی از ویژگیهای جذاب رمان، ارائهی یک ضدقهرمان زن است که تصویری پیچیده، رازآلود، و در عین حال همدلبرانگیز دارد. هیگاشینو با پرهیز از کلیشههای رایج، شخصیتی خلق میکند که هم قربانی است و هم عامل، هم مظلوم است و هم مرموز، و در نهایت، مخاطب را وامیدارد که در مورد عدالت، اخلاق، و حقیقت، بار دیگر بیندیشد.
در این رمان، دو قطب عقل و احساس، در قالب دو شخصیت اصلی یعنی پروفسور یوکاوا و بازرس کومورا، در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند. هرکدام از منظر خود، به تحلیل رویدادها میپردازند و این دوگانگی، روایت را چندلایه و عمیق میکند. در عین حال، تضاد دیدگاهها باعث تعلیق بیشتر و گسترش دامنهی پرسشهای اخلاقی داستان میشود.
فضاسازی هیگاشینو، با بهرهگیری از توصیفهای دقیق و نثر کنترلشدهاش، فضایی سرد، منظم و پر از اضطراب را میآفریند. این فضاسازی متناسب با حالوهوای ذهنی شخصیتهاست و به پیشبرد روانشناختی داستان کمک میکند. هر مکان، هر گفتوگو، و هر سکوت در داستان، حامل معنایی عمیق است.
مسئلهی «رستگاری» در عنوان کتاب، مفهومی دوپهلو و پر رمز و راز است. آیا منظور از رستگاری، نجات از مجازات است؟ یا رهایی از عذاب وجدان؟ یا حتی بازگشت به یک تصویر ذهنی از قدیسگی که جامعه و خود فرد، از او ساختهاند؟ هیگاشینو در طول داستان، این پرسش را بارها مطرح میکند بیآنکه پاسخی قطعی بدهد، و این تعلیق فلسفی، رمان را از سطح یک معمای پلیسی فراتر میبرد.
زبان داستان بهرغم بهرهگیری از مفاهیم علمی و فنی، ساده و روان است. نویسنده موفق میشود میان پیچیدگی فکری و دسترسیپذیری زبانی تعادل برقرار کند، و خواننده را در دل مفاهیم علمی پیچیده، سردرگم نکند. در واقع، علم در این داستان، نه بهعنوان مانعی برای فهم، بلکه بهمثابه ابزاری برای کشف حقیقت و شناخت انسانها بهکار میرود.
کارآگاه گالیله، یا همان یوکاوا، شخصیتی است که برخلاف کارآگاهان سنتی، به کمک علم و منطق سرد، به رمزگشایی قتل میپردازد. او نه فقط یک حلکنندهی معما، بلکه یک تحلیلگر رفتار انسانی است که تلاش میکند میان احساس و عقل، پلی برقرار کند. همین ویژگی او، جذابیتی متفاوت به رمان میبخشد.
خواننده در حین مطالعهی رستگاری یک قدیسه، بهجای اینکه فقط در پی یافتن پاسخ برای سوال «قاتل کیست؟» باشد، درگیر پرسشهای عمیقتری میشود؛ مانند اینکه «آیا انگیزههای پاک، میتوانند جنایت را توجیه کنند؟» یا «آیا حقیقت همیشه باید فاش شود؟» و اینجاست که کتاب وارد قلمرو ادبیات روانشناسانه و فلسفی میشود.
رمان، با پایانی تأثیرگذار و غافلگیرکننده، خواننده را در حالتی از حیرت و تأمل رها میکند. نه از نوع پایانهای شوکآور صرف، بلکه از نوع پایانهایی که مخاطب را وامیدارد تا به تمام آنچه خوانده، بازگردد و نگاهش را به ماجرا، اخلاق، و انسان تغییر دهد.
رستگاری یک قدیسه تنها یک رمان معمایی نیست؛ روایتی است از مرز باریک میان حقیقت و فریب، عشق و جنایت، قربانی و گناهکار. هیگاشینو در این کتاب نشان میدهد که گاهی انسانها، حتی در جنایت، به دنبال نوعی تطهیر یا بازسازی تصویر خود نزد دیگران یا خدایان ذهنیشان هستند؛ و این، همانجاست که «رستگاری» در قلب جنایت جای میگیرد.
رمان رستگاری یک قدیسه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۱ با بیش از ۲۵ هزار رای و ۳۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از محمد عباسآبادی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان رستگاری یک قدیسه
داستان رستگاری یک قدیسه با قتل مردی به نام یوشیتاکه کاندو آغاز میشود؛ مردی ثروتمند و موفق که قصد داشت همسرش، آیاتو، را طلاق دهد تا با زنی دیگر ازدواج کند. او به طرز مشکوکی با نوشیدن یک فنجان چای سمی در خانهاش کشته میشود. نکتهی عجیب آن است که همسرش در زمان وقوع قتل صدها کیلومتر دورتر بوده و حضورش در صحنهی جرم از نظر فیزیکی غیرممکن است.
کارآگاه کومورا مسئول رسیدگی به این پرونده میشود. شواهد اولیه نشان میدهد که تنها افرادی که به خانهی قربانی رفتوآمد داشتهاند، همسرش آیاتو و معشوقهی جدیدش هستند. با اینکه آیاتو از مظنونین اصلی است، اما به نظر میرسد انگیزهی قوی برای قتل داشته ولی امکان اجرایش را نداشته است. این تناقض، ذهن پلیس را به خود مشغول میکند.
برای حل این معما، کارآگاه کومورا به سراغ دوست قدیمیاش، پروفسور یوکاوا (که به کارآگاه گالیله مشهور است) میرود. یوکاوا، با ذهن تحلیلگر و علاقهاش به علم فیزیک، بررسی دقیقی روی شواهد پرونده انجام میدهد. او خیلی زود متوجه میشود که قتل با دقتی علمی و محاسبه شده انجام شده و احتمالاً پای نقشهای پیچیده در میان است.
با تعقیب سرنخها، مشخص میشود که آیاتو از رابطهی شوهرش با زن دیگر آگاه بوده و تصمیم به طلاق، او را از نظر احساسی در هم شکسته بود. گذشتهی آیاتو نیز به تدریج آشکار میشود: زنی تحصیلکرده، آرام و متین که از نظر دیگران یک قدیسه واقعی است. اما زیر این ظاهر آرام، زنی ایستاده که توانسته با صبر و هوش خود، نقشهای ماهرانه طراحی کند.
پروفسور یوکاوا در طول تحقیقاتش درمییابد که امکان اجرای قتل از راه دور، با استفاده از ابزارهایی علمی وجود داشته و به شکلی طراحی شده که اثبات آن بسیار دشوار باشد. اما مهمتر از روش قتل، انگیزهای است که آیاتو را به این کار واداشته: حفظ کرامت، انتقام آرام، و رستگاری اخلاقی در نگاه خودش. او میخواهد بدون لکهدار شدن ظاهرش، عدالت را به شیوهی خودش اجرا کند.
در اوج داستان، حقیقت برای یوکاوا روشن میشود، اما او دچار تردید اخلاقی میشود: آیا باید این حقیقت را فاش کند؟ یا اجازه دهد زنی که چنین ازخودگذشته و دقیق نقشه کشیده، همچنان در چشم جامعه بیگناه و محترم باقی بماند؟ این لحظهی کلیدی، بر تعلیق و بار اخلاقی داستان میافزاید.
در نهایت، تصمیمی که کارآگاه و دانشمند میگیرند، پایانی تلخ و تأملبرانگیز به داستان میدهد. خواننده درمییابد که گاه دانستن حقیقت، الزاماً به معنای گفتن آن نیست. رستگاری یک قدیسه، در پایان، مفهومی چندلایه از عدالت، فداکاری و حقیقت را در ذهن مخاطب باقی میگذارد.
داستان نه فقط حول یک معمای جنایی پیچیده میگردد، بلکه بیش از آن، سفری است درون ذهن انسانها، انگیزههایشان، و تعریف شخصی هر کس از نجات و پاکی. با آنکه قاتل مشخص میشود، اما پرسش بزرگتری در ذهن مخاطب شکل میگیرد: چه کسی واقعاً گناهکار است؟ و آیا همیشه باید گناه مجازات شود؟
بخشهایی از رستگاری یک قدیسه
تاتسوهیکو ایکای روز شنبه در دفتر خودش مشغول کار شده بود، بعد از آن هم برای نوشیدن مشروب با یکی از موکلهایش بیرون رفته بود. در روز یکشنبه، با موکل دیگری برای بازی گلف رفته و کمی بعد از ساعت ده شب به خانه برگشته بود. یوکیکو تمام آخر هفته را در خانه مانده بود و روز یکشنبه مادر و خواهرش برای سر زدن آمده بودند.
آن شب یک جلسه اطلاعرسانی تحقیقات در مقر پلیس محلی، یعنی اداره پلیس شهر مگورو برگزار شد. مأمور اصلیِ اولین بخش تحقیقات اداره پلیس با تکرار اینکه به احتمال زیاد با قتلی مواجه هستند، جلسه را آغاز کرد. توضیح وجود آرسنواسید مهلکی که در تفاله قهوه پیدا شده بود به هر شکل دیگری سخت بود. اگر خودکشی بود، احتمالاً متوفی زحمت مخلوط کردن سم با قهوهاش را به خودش نمیداد و حتی اگر این کار را کرده بود، مخلوط کردن آن با قهوه دمکرده منطقیتر بود.
یکی از کارشناسهای صحنه جرم گزارشی درباره تحقیقات ادامهدار برای مشخص کردن چگونگی ورود سم به پودر قهوه ارائه داد، ولی چیزی در آن نبود که کوساناگی قبلاً نشنیده باشد؛ کل آن را میشد در جمله «نمیدانیم» خلاصه کرد.
کارشناسهای صحنه جرم بعدازظهر همان روز به خانه خانواده ماشیبا برگشته بودند، به قصد بررسی همه چیزهایی که یوشتاکا ماشیبا ممکن بود در خانه در دهانش گذاشته باشد: غذا، ادویه، نوشیدنی، دارو. همین توجه به همه ظروف و کارد و چنگالهای داخل خانه هم معطوف شد. در زمان جلسه، هشتاد درصد اقلام را چک کرده بودند؛ تا اینجا ردی از سم روی هیچچیزی پیدا نکرده بودند. رابط تیم صحنه جرم گفت که بعید است در آن بیست درصد باقیمانده چیزی پیدا کنند.
این به آن معنا بود که شخص گناهکار مخصوصاً قهوهای را که یوشتاکا قرار بود بنوشد هدف قرار داده بود. یکی از کارشناسهای صحنه جرم به آنها اطلاع داد که این کار ممکن است از دو طریق انجام شده باشد: قاتل میتوانست از قبل داخل پودر قهوه، فیلتر کاغذی یا فنجان سم ریخته باشد یا ممکن بود آن را موقع درست شدن قهوه مخلوط کرده باشد. در این مرحله بدون پیدا کردن آرسنواسید در جایی از خانه و بدون اطلاع از اینکه آیا موقع درست شدن قهوه کسی پیش یوشتاکا بوده یا نه، معلوم نبود کدامیک از این دو کار انجام شده بود.
………………….
یوشتاکا لبخند یکوری تمسخرآمیزی زد؛ نگاهی به آنطرف انداخت، سپس دوباره به او نگاه کرد. «اصلاً به حرفهای من گوش ندادی، نه؟»
آیانه با نگاه چپچپی، که امیدوار بود یوشتاکا متوجهش شده باشد، گفت: «چرا، گوش دادم. برای همین دارم میپرسم.»
لبخند از لبهای یوشتاکا محو شد. به آرامی سرش را تکان داد. «برام مهمه. خیلی هم مهمه. حتی ضروریه. اگه نتونیم بچهدار شیم، زن و شوهر بودنمون معنایی نداره. عشق رمانتیک بین یه زن و مرد همیشه به مرور زمان رنگ میبازه. مردم به خاطر تشکیل خونواده با هم زندگی میکنن. یه زن و مرد با هم ازدواج میکنن و زن و شوهر میشن. بعد بچهدار میشن و پدر و مادر میشن. اونوقته که به معنای واقعی کلمه، شریک زندگی هم میشن. موافق نیستی؟»
«فقط فکر میکنم که کل زندگی زناشویی به این محدود نمیشه.»
یوشتاکا سرش را به علامت نفی تکان داد. «من اینطور فکر نمیکنم و به شدت به این مسئله اعتقاد دارم و قصد ندارم تغییر عقیده بدم؛ یعنی اگه نتونیم بچهدار شیم قصد ندارم اینجوری ادامه بدم.»
آیانه شقیقههایش را با انگشتانش فشار داد. سردرد داشت. انتظار اینیکی را نداشت. گفت: «بذار مسئله رو روشن کنم. تو زنی رو که نمیتونه برات بچه بیاره نمیخوای. پس یعنی من رو میندازی بیرون و میری سراغ یه زن دیگه؟ منظورت همینه؟»
«لازم نیست اینقدر زننده بیانش کنی.»
«ولی منظورت همینه!»
یوشتاکا صاف نشست. درنگ کرد، سگرمههایش را کمی در هم کشید، سپس دوباره سری به نشانهی تأیید تکان داد. «آره، گمونم از دیدگاه تو اینطور به نظر میاد. باید درک کنی. من برنامهی زندگیم رو خیلی جدی میگیرم. جدیتر از هر چیز دیگهای.»
گوشههای لبهای آیانه بالا رفت، هرچند به هیچ وجه قصد لبخند زدن نداشت. «خیلی دوست داری این رو به مردم بگی، نه؟ اینکه برنامهی زندگیت رو خیلی جدی میگیری. وقتی آشنا شدیم این یکی از اولین چیزهایی بود که گفتی.»
«از چی اینقدر ناراحتی، آیانه؟ تو هرچی رو که توی عمرت میخواستی، داری. اگه چیزی هست که فراموش کردهم، فقط کافیه ازم بخوای. قصد دارم هر کاری برات بکنم. پس بیا این جروبحثها رو بذاریم کنار و به آینده فکر کنیم. مگه اینکه تو راه پیشرفت دیگهای در نظر داشته باشی.»
اگر به کتاب رستگاری یک قدیسه علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار کیگو هیگاشینو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
20 تیر 1404
رستگاری یک قدیسه
«رستگاری یک قدیسه» اثری است از کیگو هیگاشینو (نویسندهی ژاپنی، متولد ۱۹۵۸) که در سال ۲۰۰۸ منتشر شده است. این رمان درباره زنی است که برای حفظ غرور و کرامتش، دست به قتلی پیچیده و بینقص میزند و مفاهیم عدالت، فداکاری و حقیقت را به چالش میکشد.
دربارهی رستگاری یک قدیسه
رمان رستگاری یک قدیسه (Salvation of a Saint) نوشته کیگو هیگاشینو، یکی از درخشانترین آثار معمایی معاصر ژاپن است که در آن تعلیق، روانشناسی شخصیت و پیچیدگیهای اخلاقی به شیوهای استادانه در هم تنیده شدهاند. این کتاب دومین رمان از مجموعهی کارآگاه گالیله است که با تمرکز بر ذهن تحلیلگر و منطقی پروفسور یوگاوای فیزیکدان، خواننده را به دنیایی از معماها و انگیزههای انسانی میبرد.
هیگاشینو با قلمی تیزبین، ما را به قلب یک پروندهی جنایی غریب میبرد؛ قتلی که ظاهراً توسط کسی رخ داده که حتی امکان حضور در صحنهی جرم را نداشته است. این تضاد، اساس رمزآلود و جذاب داستان را میسازد؛ جایی که فیزیک، روانشناسی، و عشق، همزمان با هم درگیر میشوند. در واقع نویسنده با استفاده از دانش علمی و پرداخت روانکاوانهی شخصیتها، روایتی متفاوت از یک جنایت را خلق میکند.
ویژگی بارز این اثر، تمرکز آن بر انگیزهها و احساسات پنهان شخصیتهاست. برخلاف بسیاری از داستانهای جنایی که تنها بر یافتن قاتل تمرکز دارند، رستگاری یک قدیسه سعی میکند فهم ما را از چرایی جنایت تعمیق بخشد. این کتاب، بیش از آنکه داستان کشف یک قتل باشد، پژوهشی دربارهی قدرت فداکاری، عشق، و خودفریبی است.
یکی از ویژگیهای جذاب رمان، ارائهی یک ضدقهرمان زن است که تصویری پیچیده، رازآلود، و در عین حال همدلبرانگیز دارد. هیگاشینو با پرهیز از کلیشههای رایج، شخصیتی خلق میکند که هم قربانی است و هم عامل، هم مظلوم است و هم مرموز، و در نهایت، مخاطب را وامیدارد که در مورد عدالت، اخلاق، و حقیقت، بار دیگر بیندیشد.
در این رمان، دو قطب عقل و احساس، در قالب دو شخصیت اصلی یعنی پروفسور یوکاوا و بازرس کومورا، در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند. هرکدام از منظر خود، به تحلیل رویدادها میپردازند و این دوگانگی، روایت را چندلایه و عمیق میکند. در عین حال، تضاد دیدگاهها باعث تعلیق بیشتر و گسترش دامنهی پرسشهای اخلاقی داستان میشود.
فضاسازی هیگاشینو، با بهرهگیری از توصیفهای دقیق و نثر کنترلشدهاش، فضایی سرد، منظم و پر از اضطراب را میآفریند. این فضاسازی متناسب با حالوهوای ذهنی شخصیتهاست و به پیشبرد روانشناختی داستان کمک میکند. هر مکان، هر گفتوگو، و هر سکوت در داستان، حامل معنایی عمیق است.
مسئلهی «رستگاری» در عنوان کتاب، مفهومی دوپهلو و پر رمز و راز است. آیا منظور از رستگاری، نجات از مجازات است؟ یا رهایی از عذاب وجدان؟ یا حتی بازگشت به یک تصویر ذهنی از قدیسگی که جامعه و خود فرد، از او ساختهاند؟ هیگاشینو در طول داستان، این پرسش را بارها مطرح میکند بیآنکه پاسخی قطعی بدهد، و این تعلیق فلسفی، رمان را از سطح یک معمای پلیسی فراتر میبرد.
زبان داستان بهرغم بهرهگیری از مفاهیم علمی و فنی، ساده و روان است. نویسنده موفق میشود میان پیچیدگی فکری و دسترسیپذیری زبانی تعادل برقرار کند، و خواننده را در دل مفاهیم علمی پیچیده، سردرگم نکند. در واقع، علم در این داستان، نه بهعنوان مانعی برای فهم، بلکه بهمثابه ابزاری برای کشف حقیقت و شناخت انسانها بهکار میرود.
کارآگاه گالیله، یا همان یوکاوا، شخصیتی است که برخلاف کارآگاهان سنتی، به کمک علم و منطق سرد، به رمزگشایی قتل میپردازد. او نه فقط یک حلکنندهی معما، بلکه یک تحلیلگر رفتار انسانی است که تلاش میکند میان احساس و عقل، پلی برقرار کند. همین ویژگی او، جذابیتی متفاوت به رمان میبخشد.
خواننده در حین مطالعهی رستگاری یک قدیسه، بهجای اینکه فقط در پی یافتن پاسخ برای سوال «قاتل کیست؟» باشد، درگیر پرسشهای عمیقتری میشود؛ مانند اینکه «آیا انگیزههای پاک، میتوانند جنایت را توجیه کنند؟» یا «آیا حقیقت همیشه باید فاش شود؟» و اینجاست که کتاب وارد قلمرو ادبیات روانشناسانه و فلسفی میشود.
رمان، با پایانی تأثیرگذار و غافلگیرکننده، خواننده را در حالتی از حیرت و تأمل رها میکند. نه از نوع پایانهای شوکآور صرف، بلکه از نوع پایانهایی که مخاطب را وامیدارد تا به تمام آنچه خوانده، بازگردد و نگاهش را به ماجرا، اخلاق، و انسان تغییر دهد.
رستگاری یک قدیسه تنها یک رمان معمایی نیست؛ روایتی است از مرز باریک میان حقیقت و فریب، عشق و جنایت، قربانی و گناهکار. هیگاشینو در این کتاب نشان میدهد که گاهی انسانها، حتی در جنایت، به دنبال نوعی تطهیر یا بازسازی تصویر خود نزد دیگران یا خدایان ذهنیشان هستند؛ و این، همانجاست که «رستگاری» در قلب جنایت جای میگیرد.
رمان رستگاری یک قدیسه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۱ با بیش از ۲۵ هزار رای و ۳۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از محمد عباسآبادی به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان رستگاری یک قدیسه
داستان رستگاری یک قدیسه با قتل مردی به نام یوشیتاکه کاندو آغاز میشود؛ مردی ثروتمند و موفق که قصد داشت همسرش، آیاتو، را طلاق دهد تا با زنی دیگر ازدواج کند. او به طرز مشکوکی با نوشیدن یک فنجان چای سمی در خانهاش کشته میشود. نکتهی عجیب آن است که همسرش در زمان وقوع قتل صدها کیلومتر دورتر بوده و حضورش در صحنهی جرم از نظر فیزیکی غیرممکن است.
کارآگاه کومورا مسئول رسیدگی به این پرونده میشود. شواهد اولیه نشان میدهد که تنها افرادی که به خانهی قربانی رفتوآمد داشتهاند، همسرش آیاتو و معشوقهی جدیدش هستند. با اینکه آیاتو از مظنونین اصلی است، اما به نظر میرسد انگیزهی قوی برای قتل داشته ولی امکان اجرایش را نداشته است. این تناقض، ذهن پلیس را به خود مشغول میکند.
برای حل این معما، کارآگاه کومورا به سراغ دوست قدیمیاش، پروفسور یوکاوا (که به کارآگاه گالیله مشهور است) میرود. یوکاوا، با ذهن تحلیلگر و علاقهاش به علم فیزیک، بررسی دقیقی روی شواهد پرونده انجام میدهد. او خیلی زود متوجه میشود که قتل با دقتی علمی و محاسبه شده انجام شده و احتمالاً پای نقشهای پیچیده در میان است.
با تعقیب سرنخها، مشخص میشود که آیاتو از رابطهی شوهرش با زن دیگر آگاه بوده و تصمیم به طلاق، او را از نظر احساسی در هم شکسته بود. گذشتهی آیاتو نیز به تدریج آشکار میشود: زنی تحصیلکرده، آرام و متین که از نظر دیگران یک قدیسه واقعی است. اما زیر این ظاهر آرام، زنی ایستاده که توانسته با صبر و هوش خود، نقشهای ماهرانه طراحی کند.
پروفسور یوکاوا در طول تحقیقاتش درمییابد که امکان اجرای قتل از راه دور، با استفاده از ابزارهایی علمی وجود داشته و به شکلی طراحی شده که اثبات آن بسیار دشوار باشد. اما مهمتر از روش قتل، انگیزهای است که آیاتو را به این کار واداشته: حفظ کرامت، انتقام آرام، و رستگاری اخلاقی در نگاه خودش. او میخواهد بدون لکهدار شدن ظاهرش، عدالت را به شیوهی خودش اجرا کند.
در اوج داستان، حقیقت برای یوکاوا روشن میشود، اما او دچار تردید اخلاقی میشود: آیا باید این حقیقت را فاش کند؟ یا اجازه دهد زنی که چنین ازخودگذشته و دقیق نقشه کشیده، همچنان در چشم جامعه بیگناه و محترم باقی بماند؟ این لحظهی کلیدی، بر تعلیق و بار اخلاقی داستان میافزاید.
در نهایت، تصمیمی که کارآگاه و دانشمند میگیرند، پایانی تلخ و تأملبرانگیز به داستان میدهد. خواننده درمییابد که گاه دانستن حقیقت، الزاماً به معنای گفتن آن نیست. رستگاری یک قدیسه، در پایان، مفهومی چندلایه از عدالت، فداکاری و حقیقت را در ذهن مخاطب باقی میگذارد.
داستان نه فقط حول یک معمای جنایی پیچیده میگردد، بلکه بیش از آن، سفری است درون ذهن انسانها، انگیزههایشان، و تعریف شخصی هر کس از نجات و پاکی. با آنکه قاتل مشخص میشود، اما پرسش بزرگتری در ذهن مخاطب شکل میگیرد: چه کسی واقعاً گناهکار است؟ و آیا همیشه باید گناه مجازات شود؟
بخشهایی از رستگاری یک قدیسه
تاتسوهیکو ایکای روز شنبه در دفتر خودش مشغول کار شده بود، بعد از آن هم برای نوشیدن مشروب با یکی از موکلهایش بیرون رفته بود. در روز یکشنبه، با موکل دیگری برای بازی گلف رفته و کمی بعد از ساعت ده شب به خانه برگشته بود. یوکیکو تمام آخر هفته را در خانه مانده بود و روز یکشنبه مادر و خواهرش برای سر زدن آمده بودند.
آن شب یک جلسه اطلاعرسانی تحقیقات در مقر پلیس محلی، یعنی اداره پلیس شهر مگورو برگزار شد. مأمور اصلیِ اولین بخش تحقیقات اداره پلیس با تکرار اینکه به احتمال زیاد با قتلی مواجه هستند، جلسه را آغاز کرد. توضیح وجود آرسنواسید مهلکی که در تفاله قهوه پیدا شده بود به هر شکل دیگری سخت بود. اگر خودکشی بود، احتمالاً متوفی زحمت مخلوط کردن سم با قهوهاش را به خودش نمیداد و حتی اگر این کار را کرده بود، مخلوط کردن آن با قهوه دمکرده منطقیتر بود.
یکی از کارشناسهای صحنه جرم گزارشی درباره تحقیقات ادامهدار برای مشخص کردن چگونگی ورود سم به پودر قهوه ارائه داد، ولی چیزی در آن نبود که کوساناگی قبلاً نشنیده باشد؛ کل آن را میشد در جمله «نمیدانیم» خلاصه کرد.
کارشناسهای صحنه جرم بعدازظهر همان روز به خانه خانواده ماشیبا برگشته بودند، به قصد بررسی همه چیزهایی که یوشتاکا ماشیبا ممکن بود در خانه در دهانش گذاشته باشد: غذا، ادویه، نوشیدنی، دارو. همین توجه به همه ظروف و کارد و چنگالهای داخل خانه هم معطوف شد. در زمان جلسه، هشتاد درصد اقلام را چک کرده بودند؛ تا اینجا ردی از سم روی هیچچیزی پیدا نکرده بودند. رابط تیم صحنه جرم گفت که بعید است در آن بیست درصد باقیمانده چیزی پیدا کنند.
این به آن معنا بود که شخص گناهکار مخصوصاً قهوهای را که یوشتاکا قرار بود بنوشد هدف قرار داده بود. یکی از کارشناسهای صحنه جرم به آنها اطلاع داد که این کار ممکن است از دو طریق انجام شده باشد: قاتل میتوانست از قبل داخل پودر قهوه، فیلتر کاغذی یا فنجان سم ریخته باشد یا ممکن بود آن را موقع درست شدن قهوه مخلوط کرده باشد. در این مرحله بدون پیدا کردن آرسنواسید در جایی از خانه و بدون اطلاع از اینکه آیا موقع درست شدن قهوه کسی پیش یوشتاکا بوده یا نه، معلوم نبود کدامیک از این دو کار انجام شده بود.
………………….
یوشتاکا لبخند یکوری تمسخرآمیزی زد؛ نگاهی به آنطرف انداخت، سپس دوباره به او نگاه کرد. «اصلاً به حرفهای من گوش ندادی، نه؟»
آیانه با نگاه چپچپی، که امیدوار بود یوشتاکا متوجهش شده باشد، گفت: «چرا، گوش دادم. برای همین دارم میپرسم.»
لبخند از لبهای یوشتاکا محو شد. به آرامی سرش را تکان داد. «برام مهمه. خیلی هم مهمه. حتی ضروریه. اگه نتونیم بچهدار شیم، زن و شوهر بودنمون معنایی نداره. عشق رمانتیک بین یه زن و مرد همیشه به مرور زمان رنگ میبازه. مردم به خاطر تشکیل خونواده با هم زندگی میکنن. یه زن و مرد با هم ازدواج میکنن و زن و شوهر میشن. بعد بچهدار میشن و پدر و مادر میشن. اونوقته که به معنای واقعی کلمه، شریک زندگی هم میشن. موافق نیستی؟»
«فقط فکر میکنم که کل زندگی زناشویی به این محدود نمیشه.»
یوشتاکا سرش را به علامت نفی تکان داد. «من اینطور فکر نمیکنم و به شدت به این مسئله اعتقاد دارم و قصد ندارم تغییر عقیده بدم؛ یعنی اگه نتونیم بچهدار شیم قصد ندارم اینجوری ادامه بدم.»
آیانه شقیقههایش را با انگشتانش فشار داد. سردرد داشت. انتظار اینیکی را نداشت. گفت: «بذار مسئله رو روشن کنم. تو زنی رو که نمیتونه برات بچه بیاره نمیخوای. پس یعنی من رو میندازی بیرون و میری سراغ یه زن دیگه؟ منظورت همینه؟»
«لازم نیست اینقدر زننده بیانش کنی.»
«ولی منظورت همینه!»
یوشتاکا صاف نشست. درنگ کرد، سگرمههایش را کمی در هم کشید، سپس دوباره سری به نشانهی تأیید تکان داد. «آره، گمونم از دیدگاه تو اینطور به نظر میاد. باید درک کنی. من برنامهی زندگیم رو خیلی جدی میگیرم. جدیتر از هر چیز دیگهای.»
گوشههای لبهای آیانه بالا رفت، هرچند به هیچ وجه قصد لبخند زدن نداشت. «خیلی دوست داری این رو به مردم بگی، نه؟ اینکه برنامهی زندگیت رو خیلی جدی میگیری. وقتی آشنا شدیم این یکی از اولین چیزهایی بود که گفتی.»
«از چی اینقدر ناراحتی، آیانه؟ تو هرچی رو که توی عمرت میخواستی، داری. اگه چیزی هست که فراموش کردهم، فقط کافیه ازم بخوای. قصد دارم هر کاری برات بکنم. پس بیا این جروبحثها رو بذاریم کنار و به آینده فکر کنیم. مگه اینکه تو راه پیشرفت دیگهای در نظر داشته باشی.»
اگر به کتاب رستگاری یک قدیسه علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار کیگو هیگاشینو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، جنایی و پلیسی، داستان خارجی، رمان، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ادبیات ژاپن، کیگو هیگاشینو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب