اندوهی فراتر از رؤیاها

«اندوهی فراتر از رؤیاها» اثری است از پیتر هانتکه (نویسنده‌ی اتریشی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، متولد ۱۹۴۲) که در سال ۱۹۷۲ منتشر شده است. این کتاب روایتی شخصی، تلخ و تأمل‌برانگیز از زندگی و خودکشی مادر نویسنده است که در آن پیتر هانتکه به بازخوانی ریشه‌های خاموش اندوه، تنهایی و ناگفته‌های یک زن گمنام در دل جامعه‌ای سنتی می‌پردازد.

درباره‌ی اندوهی فراتر از رؤیاها

پیتر هانتکه، نویسنده‌ی اتریشی برنده‌ی نوبل، در کتاب اندوهی فراتر از رؤیاها (A Sorrow Beyond Dreams) چهره‌ای متفاوت از خود نشان می‌دهد؛ چهره‌ای کمتر تئوریک، کمتر بازیگر زبان، و بیشتر انسانی، صادق و جراحت‌دیده. این اثر روایتی کوتاه از خودکشی مادر نویسنده است؛ اما نه به شیوه‌ی تراژدی‌نویسی مرسوم، بلکه با نثری که در عین سادگی، باری از خشونت خاموش و تلخی ناگفته را حمل می‌کند. هانتکه در این کتاب نه صرفاً به دنبال شرح یک واقعه، بلکه در پی بازسازی یک زندگی است؛ زندگی زنی که در سکوت، سادگی و ناکامی، از جهان کنار رفت.

کتاب، تلفیقی است از خاطره، گزارش و مراقبه. نویسنده کوشیده بدون دخالت مستقیم احساسات سطحی، تصویری دقیق از زیست مادرش ارائه دهد. ما با زنی مواجه‌ایم که در دوران نازیسم بزرگ شده، در ازدواجی سرد و بی‌عشق فرورفته، و نهایتاً در جامعه‌ای که هیچ‌گاه زبان احساسات و فردیت را نیاموخته، به پوچی رسیده است. این روایت شخصی، در عین حال روایتی اجتماعی است: گزارشی از زنانی که در نظم سخت و سنگین جامعه‌ی اتریش پس از جنگ، جایگاهی نیافتند.

هانتکه از سبک خودآگاه همیشگی‌اش فاصله می‌گیرد تا به ساده‌نویسی گزنده و بی‌رحمانه پناه ببرد. هیچ زینت زبانی یا پرگویی فلسفی در کار نیست؛ اما همین لحن خشک، خود حامل خشمی است که هیچ‌گاه فریاد نمی‌شود. نویسنده تلاش نمی‌کند مرگ مادر را تفسیر کند، بلکه آن را چون سنگی سرد در دست می‌گیرد، نگاه می‌کند، می‌چرخاند و آن را با مخاطب قسمت می‌کند. از همین روست که اثر حالتی مستندگونه می‌یابد، بی‌آنکه رنگ بی‌احساسی بگیرد.

در این نوولا، مرز میان زندگی شخصی و تاریخ جمعی مبهم می‌شود. مادر نویسنده همچون صدها زن دیگر، قربانی نیروهای ناپیدایی است که از دل ایدئولوژی، خانواده، دین و مردسالاری سر برآورده‌اند. هانتکه با جزئی‌نگری‌ای که گاه به وسواس نزدیک می‌شود، از جزئیات خانه، عادات روزمره، نگاه‌ها و سکوت‌ها می‌گوید. این جزئیات، نه برای تزئین، که برای افشای لایه‌های پنهان یک زندگی هستند؛ زندگی‌ای که هیچ‌گاه به صورت کامل شنیده یا درک نشده است.

اندوهی فراتر از رؤیاها هم‌زمان نوعی نوشتن سوگ است و نوعی مقاومت در برابر فراموشی. کتاب از مرگ آغاز می‌شود، اما در میانه‌ی راه می‌کوشد تکه‌های پراکنده‌ی زندگی را دوباره به هم بدوزد. شاید بتوان گفت این اثر بیش از آن‌که درباره‌ی مرگ باشد، درباره‌ی ناتوانی ما در روایت مرگ است. همان‌طور که عنوانش نیز نشان می‌دهد، هانتکه از «اندوهی» سخن می‌گوید که حتی رؤیا نیز تاب حملش را ندارد.

نکته‌ی درخشان کتاب در پرهیزش از سانتی‌مانتالیسم است. در حالی که موضوع آن به‌راحتی می‌توانست به دام احساس‌زدگی بیفتد، هانتکه با فاصله‌گذاری و نوعی خودداری روایی، اندوه را به شکلی عمیق‌تر به خواننده منتقل می‌کند. این اندوه، چون طوفانی که دیده نمی‌شود اما حس می‌شود، در تمام متن جریان دارد. حضور نویسنده در متن نیز، حضوری محو و کم‌رنگ است؛ او راوی است، اما نه مرکز روایت.

این اثر همچنین پرسش‌هایی بنیادین درباره‌ی نوشتن، بازسازی گذشته، و حافظه مطرح می‌کند. آیا می‌توان زندگی کسی را نوشت؟ آیا می‌توان با زبان، غیاب را بازسازی کرد؟ هانتکه با پرهیز از قطعیت و داوری، از این پاسخ‌ها می‌گریزد و تنها سؤالات را عیان‌تر می‌کند. او با نوشتن از مادر، هم‌زمان از ناتوانی خود در درک مادر نیز می‌گوید؛ و همین صداقت تلخ، کتاب را ماندگار می‌کند.

زبان کتاب، در عین ایجاز، پر از بار معنایی است. هانتکه با کمترین واژگان، بیشترین فشار روانی را منتقل می‌کند. گویی هر جمله همچون تیغی است که بر سنگی کشیده می‌شود. این سبک زبانی، خواننده را وامی‌دارد مکث کند، تأمل کند، و به فضای خاموش میان جمله‌ها گوش بسپارد. زبان در این اثر، نه ابزار بیان، بلکه خود بخشی از مضمون است: زبانی که ناتوان است، لال است، و درست از همین‌جا، صادق و تکان‌دهنده است.

کتاب در فضای ترجمه فارسی نیز جایگاه خاصی دارد. ترجمه‌ی وفادار و دقیق آن، امکان درک ظرافت‌های اثر را برای خواننده‌ی فارسی‌زبان فراهم کرده است. در ادبیات معاصر ایران، کمتر نویسنده‌ای به این شکل عریان و بی‌واسطه به سراغ مرگ مادر رفته است، و از همین رو، اندوهی فراتر از رؤیاها می‌تواند پنجره‌ای تازه به تجربه‌ی سوگ، خاطره، و فروپاشی فردی برای مخاطب ایرانی بگشاید.

در نهایت، این کتاب فراتر از مرزهای جغرافیا و تاریخ، روایتی است از گم‌شدگی در جهانی بی‌صدا. هانتکه نمی‌خواهد مادرش را اسطوره کند، نمی‌خواهد به او معنای نمادین ببخشد؛ او صرفاً می‌خواهد صدای زنی را ثبت کند که در سکوت از دنیا رفت. و این، در جهانی پر از فریادهای بی‌محتوا، کاری است بس جسورانه و شریف.

کتاب اندوهی فراتر از رؤیاها در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۵ با بیش از ۶۵۰۰ رای و ۸۹۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از شیرین محمدی، مسلم بخشایش و ناصر  غیاثی به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی محتوای اندوهی فراتر از رؤیاها

کتاب اندوهی فراتر از رؤیاها (Wunschloses Unglück) نوشته‌ی پیتر هانتکه، اثری است کوتاه، اما فشرده و پُرمایه که ساختاری کلاسیک یا بخش‌بندی‌شده به فصل‌های جداگانه ندارد. متن یکپارچه است و در قالب یک روایت ممتد نگاشته شده؛ با این حال می‌توان آن را از نظر درون‌مایه و مسیر روایت، به چند بخش مفهومی تقسیم کرد.

در آغاز کتاب، با یک جمله‌ی شوکه‌کننده مواجه می‌شویم: «مادرم خودکشی کرد.» این جمله، دروازه‌ی ورود به جهانی تاریک و خاموش است. هانتکه بدون مقدمه‌چینی، خواننده را مستقیماً درگیر این واقعیت می‌کند و سپس تلاش می‌کند پرده از زندگی زنی بردارد که در سکوت و انزوا زیسته و مرده است. نویسنده از همین ابتدا موضع خود را روشن می‌کند: او نه مرثیه‌سراست، نه قاضی؛ فقط کسی است که در برابر مرگ، ایستاده و نگاه می‌کند.

در بخش دوم، هانتکه به کودکی و نوجوانی مادرش بازمی‌گردد؛ زنی روستایی که در اتریش بین دو جنگ بزرگ می‌زیست. در این بخش با فضای اجتماعی و فرهنگی اتریشِ آن زمان آشنا می‌شویم: جامعه‌ای بسته، مذهبی، مردسالار و سنت‌زده. مادرِ هانتکه دختری باهوش و حساس بود، اما محروم از فرصت رشد. او از جوانی به انقیاد تن داد و از همان ابتدا در سرنوشتی گرفتار شد که انتخابش نکرده بود.

بخش سوم بر دوران بلوغ و ازدواج مادر تمرکز دارد. ازدواج او با پدری عبوس و بی‌تفاهم، نه بر پایه‌ی عشق بلکه بر اساس عرف و فشار محیط بود. در این بخش نویسنده از بیگانگی عاطفی در فضای خانواده می‌گوید؛ از زنی که نقش همسر و مادر را پذیرفته، اما هیچ‌گاه در آن نقش‌ها آرامش نیافته است. این بخش حاوی توصیف‌های ریزبینانه‌ای از زندگی روزمره و سکوت‌های سنگین خانه است.

در ادامه، نویسنده به سال‌های میان‌سالی مادرش می‌پردازد؛ زمانی که فرزندان بزرگ‌تر شده‌اند و شوهر همچنان غایب و سرد است. هانتکه می‌کوشد با تکیه بر خاطرات و نشانه‌ها، حال درونی مادرش را بازسازی کند. این بخش، به‌ویژه در توصیف افسردگی مزمن و اندوه بی‌نامی که در رفتارهای ساده مثل سکوت طولانی، خیره شدن به دیوار، یا نشستن در نور غروب بروز می‌کند، قدرت روایی ویژه‌ای دارد.

هانتکه سپس به آخرین سال‌های زندگی مادر و افول تدریجی او می‌پردازد. بیماری‌های جسمی، تنهایی، حس بی‌فایدگی، و بی‌معنایی زندگی، گویی به آهستگی او را به سمت مرگ هل می‌دهند. مادرش دیگر حتی نیروی اعتراض ندارد؛ فقط ته‌مانده‌ای از اراده برای ترک جهان در او باقی مانده است. در این قسمت، نویسنده هیچ تلاشی برای قهرمان‌سازی یا رمانتیزه‌کردن خودکشی نمی‌کند؛ مرگ به‌سادگی، اما با سنگینی تمام، به تصویر کشیده می‌شود.

پس از خودکشی، نویسنده از واکنش اطرافیان، اقوام و جامعه سخن می‌گوید. در این بخش، با نقدی زیرپوستی بر جامعه‌ای مواجه‌ایم که به‌جای گوش دادن و فهم، قضاوت و بی‌تفاوتی را انتخاب می‌کند. مادر هانتکه، حتی پس از مرگ نیز در سکوت دفن می‌شود. روایت از این نقطه به‌سمت نوعی مراقبه فلسفی متمایل می‌شود؛ درباره‌ی معنای زیستن، شنیده شدن، و امکان نوشتن درباره‌ی دیگری.

در پایان، هانتکه به نقش خود به‌عنوان نویسنده نگاه می‌کند؛ کسی که اکنون تلاش می‌کند با زبان، چیزی از نبودن را ثبت کند. این آخرین بخش، بیش از آنکه روایی باشد، تأملی است درباره‌ی نوشتن، حافظه، و فاصله‌ای که همواره میان واقعیت و بازنمایی باقی می‌ماند. هانتکه اعتراف می‌کند که مادرش را به‌درستی نمی‌شناخته، اما همین نادانستن است که میل به نوشتن را برمی‌انگیزد.

در مجموع، این کتاب با وجود کوتاهی‌اش، سفری است به اعماق تنهایی انسانی. ساختار آن اگرچه کلاسیک و فصل‌بندی‌شده نیست، اما مسیر درونی روایت به‌خوبی خواننده را از یک فقدان آغازین تا یک مراقبه‌ی عمیق در باب سوگ و سکوت هدایت می‌کند.

بخش‌هایی از اندوهی فراتر از رؤیاها

روزنامه ی کارتنر ولکشتانگ در شماره ی روز جمعه ی خودش این تیتر را ذیل اخبار محلی کار کرده بود: جمعه شب در روستای الف. (شهرستان ب.) یک زن خانه دار ۵۱ ساله با خوردن بیش از حد قرص های خواب آور دست به خودکشی زده است.

تقریبا ۷ هفته از مرگ مادرم می گذشت؛ من بهتر دیدم که مشغول کارم شوم قبل از این که نیاز پیدا کنم تا درباره ی مادرم و هر آنچه را که به شدت از ناحیه رحلت و در مراسم خاکسپاری او و همچنین کشیده شدنم به درون یک لالی خمود برآمده از واکنشم به خبر خودکشی اش احساس کرده ام، مطلبی را به رشته تحریر درآورم.

بله، مشغول کار شدم: زیرا علیرغم این که گاهی اوقات به شدت این نیاز به نوشتن درباره ی مادرم را حس می کنم، اما این نیاز شکلی بسیار مبهم دارد و اگر من روی آن کار نکرده بودم، با قدرت ذهنی فعلی ام تنها باید پشت ماشین تحریرم می نشستم و دوباره و چند باره همین کلمات را تایپ می کردم. این نوع محرک درمانی تنها حالم را خراب می کند؛ آن فقط باعث انفعال و بی تفاوتی ام می شود.

احتمال دارد که همین روزها به سفر بروم – این کار مرا از شر چرت های ناهشیارانه و ولو شدن هایم می رهاند. در طول چند هفته ی گذشته من بیش از همیشه کج خلق بوده ام؛ بی نظمی، سردی و سکوت مرا به سمت گیجی و حواس پرتی کشانده است؛ من تحمل دیدن یک خرده نان یا یک تکه پرز و کرک را ندارم و به محض دیدن شان آنها را از روی زمین برمی دارم.

فکر کردن به این خودکشی باعث بی تفاوتی من شده و گاهی هم از این که شئی که در دست دارم از دستم نیفتاده، حسابی جا خورده ام. از این رو من مشتاق این لحظات هستم چرا که آنها مرا از بی علاقه گی رهانیده و ذهنم را پاک می کنند. حس من به وحشت حالم را بهتر می کند: و همین ملالتم را هم برطرف می سازد؛ یک تن سست و بی اراده، عدم وجود فواصل خسته کننده و یک گذر بدون درد زمان.

……………….

مادرم از زمان کودکی زخمی برجسته روی انگشت اشاره‌اش داشت؛ عادت داشتم وقتی کنارش راه می‌روم آن انگشت را بگیرم.

بنابراین مادرم در زندگی‌اش هیچ بود و قرار نبود هیچ‌وقت چیزی شود؛ همه‌چیز آن‌قدر آشکار بود که حتی نیاز به پیش‌بینی هم نبود. از همان‌موقع هم عادت داشت بگوید: «وقتی جوون بودم.» بااینکه آن‌موقع حتی سی سال هم نداشت! تا آن‌موقع هنوز از زندگی ناامید نشده بود، ولی بعد، زندگی آن‌قدر سخت شد که مجبور شد به صدای عقلش گوش دهد؛ به صدای عقلش گوش داد، ولی چیزی نفهمید.

همان‌موقع هم یک چیز را فهمیده بود که اگرچه ناممکن به‌نظر می‌آمد ولی مجبور به انجام دادنش بود: اینکه طبق شرایط زندگی کند. به خودش گفت: «منطقی باش!» عقلش شروع به کار می‌کرد و بعد: «بسیارخب، درست رفتار می‌کنم!»

بنابراین شروع به بودجه‌بندی پول‌هایش کرد و یاد گرفت همین کار را در مورد مردم و اشیا هم انجام دهد، اگرچه چیز زیادی هم برای یاد گرفتن وجود نداشت: افراد خانواده‌اش شوهرش که اصلاً نمی‌توانست با او حرف بزند و بچه‌هایش که هنوز خودش نمی‌توانست با آن‌ها حرف بزند حساب نمی‌شدند و اشیا هم آن‌قدر اندک بودند که کار به بودجه‌بندی نمی‌رسید؛ درنتیجه خسیس شد.

کفش‌های روزهای یکشنبه نباید روزهای دیگر هفته پوشیده می‌شدند، لباس‌های بیرون باید به محض ورود به خانه در جالباسی آویزان می‌شدند، کیف خریدش اسباب‌بازی نبود، آن نان گرم هم برای روز بعد بود.

از آنجا که درمانده بود، خودش را منضبط‌تر کرد که برخلاف ذاتش بود و همین او را زودرنج کرد. روحیه‌ی حساسش را پشت آن صورت پروقار مضطرب اغراق شده پنهان کرد، ولی با کوچک‌ترین تحریکی آن روی بی‌دفاع و ترسیده‌اش را نشان می‌داد او به راحتی احساس حقارت می‌کرد.

 

اگر به کتاب اندوهی فراتر از رؤیاها  علاقه دارید، بخش معرفی برترین زندگی‌نامه‌ها در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا می‌سازد.