«حال داریوش بزرگ خوب نیست» اثری است از ادیب خرم (نویسندهی ایرانی – آمریکایی، متولد ۱۹۸۴) که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. این رمان درباره نوجوانی ایرانی–آمریکایی است که در کشاکش هویت، افسردگی و تنهایی با سفر به ایران و تجربه دوستی و خانواده، راهی برای پذیرش خود و یافتن امید پیدا میکند.
دربارهی حال داریوش بزرگ خوب نیست
رمان حال داریوش بزرگ خوب نیست نوشته ادیب خُرّم یکی از آثار برجسته ادبیات نوجوان معاصر است که با نگاهی صمیمی و انسانی، تجربههای یک نوجوان ایرانی-آمریکایی را روایت میکند. این کتاب در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و به سرعت مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت. عنوان کتاب، اشارهای ظریف به وضعیت روانی و درونی شخصیت اصلی دارد که میان دو جهان، دو فرهنگ و دو شیوه زیستن گرفتار آمده است و همین تضاد بستر اصلی روایت را شکل میدهد.
این اثر در ژانر رمان نوجوان قرار میگیرد اما مخاطبان بزرگسال نیز بهخوبی میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. نویسنده با مهارت ویژهای دغدغههایی همچون هویت، افسردگی، خانواده و دوستی را در دل ماجرایی ساده و در عین حال پرمعنا قرار داده است. نوجوانی که نه در آمریکا احساس تعلق کامل دارد و نه در ایران، در سفری میانفرهنگی با پرسشهای عمیق درباره خود و جایگاهش در جهان روبهرو میشود.
نثر ادیب خُرّم سرشار از صداقت و صمیمیت است. او با زبانی روشن و گاه طنزآمیز به توصیف موقعیتهایی میپردازد که بسیاری از نوجوانان با آنها همذاتپنداری میکنند. روایت او نه شعاری است و نه خشک؛ بلکه ترکیبی است از تجربههای روزمره با دغدغههای فلسفی و روانشناختی. این ویژگی سبب شده که کتاب به اثری ماندگار در ادبیات نوجوان بدل شود.
یکی از محورهای اصلی کتاب، مسأله افسردگی و اضطراب در دوران نوجوانی است. داریوش، شخصیت اصلی، همواره با احساس ناکافی بودن و کمبود اعتمادبهنفس دستوپنجه نرم میکند. او بهدلیل تفاوتهای فرهنگی و ظاهریاش در مدرسه و اجتماع، اغلب احساس غریبگی دارد. نویسنده با نگاهی همدلانه و واقعگرایانه این مسائل را طرح میکند و نشان میدهد که صحبت درباره مشکلات روانی نباید تابو باشد.
در کنار این لایه روانشناختی، کتاب بُعد فرهنگی بسیار پررنگی دارد. داریوش در سفر به ایران با بخشی از هویت خانوادگیاش آشنا میشود و تجربه زیستن در فضایی متفاوت را لمس میکند. او در کنار خانواده ایرانیاش، هم به ارزشهای تازهای پی میبرد و هم با تناقضهایی روبهرو میشود که نگاه او را به خود و جهان دگرگون میسازد.
دوستی یکی دیگر از محورهای مهم داستان است. داریوش در ایران با نوجوانی به نام سهراب آشنا میشود و این رفاقت دریچهای تازه به زندگیاش میگشاید. رابطهای که میان این دو شکل میگیرد، از جنس همدلی و درک متقابل است و به او کمک میکند تا بخشی از ترسها و نگرانیهایش را کنار بگذارد. این پیوند انسانی، ستون عاطفی داستان را میسازد.
کتاب علاوه بر پرداختن به روابط انسانی، تصویر زیبایی از ایران ارائه میدهد. شهرها، خیابانها، غذاها و آداب و رسوم با جزئیاتی زنده در متن حضور دارند و خواننده نه تنها با شخصیتها، بلکه با فضایی فرهنگی و تاریخی نیز آشنا میشود. این تصویرسازی، پلی میان شرق و غرب میسازد و به خواننده غیرایرانی نیز امکان میدهد دنیای متفاوتی را تجربه کند.
ادیب خُرّم در این اثر موفق شده است گفتوگویی میان نسلها برقرار کند. رابطه داریوش با پدر و مادرش، بهویژه پدر سختگیر و مادر حمایتگر، بارها آزموده میشود و خواننده در این میان شاهد تنشها و آشتیهاست. این روابط خانوادگی بهخوبی پیچیدگیهای زندگی در خانوادههای مهاجر را بازتاب میدهند.
سبک روایت کتاب، ترکیبی از واقعگرایی و لحظات شاعرانه است. نویسنده گاهی با طنزی ظریف از سختیهای شخصیت اصلی پرده برمیدارد و گاهی با توصیفهایی عاطفی فضای ذهنی او را ترسیم میکند. این تغییر لحن باعث شده کتاب برای نوجوانان سرگرمکننده و برای بزرگسالان تأملبرانگیز باشد.
حال داریوش بزرگ خوب نیست نهتنها داستانی درباره هویت فردی است، بلکه اثری اجتماعی و فرهنگی نیز محسوب میشود. نویسنده از خلال زندگی یک نوجوان به پرسشهایی درباره مهاجرت، تعلق و چندفرهنگی بودن میپردازد؛ پرسشهایی که بسیاری از خانوادههای ایرانی در سراسر جهان با آن روبهرو هستند.
این کتاب همچنین پیام امید و تغییر را منتقل میکند. گرچه داریوش با مشکلات روانی و اجتماعی جدی دست به گریبان است، اما در طول داستان بهتدریج میآموزد که میتواند بر بسیاری از این چالشها غلبه کند. او درمییابد که ارزش واقعیاش در توانایی برقراری ارتباط، همدلی و پذیرش خود است.
در نهایت، حال داریوش بزرگ خوب نیست کتابی است که فراتر از یک داستان نوجوانانه عمل میکند. این اثر، روایتی انسانی و جهانشمول درباره رشد، خودشناسی و پذیرش تفاوتهاست. هر خوانندهای، چه نوجوان باشد و چه بزرگسال، میتواند بخشی از دغدغهها و امیدهای خود را در آن بیابد و همین ویژگی است که آن را به کتابی ماندگار و انگیزهبخش بدل کرده است.
رمان حال داریوش بزرگ خوب نیست در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۳ با بیش از ۳۶۰۰۰ رای و ۶۹۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان حال داریوش بزرگ خوب نیست
رمان حال داریوش بزرگ خوب نیست داستان نوجوانی به نام داریوش کِلینگر است؛ پسری ایرانی–آمریکایی که در ایالت اورِگن زندگی میکند. او از همان ابتدا احساس میکند با همسنوسالانش تفاوت دارد: نه در جمع دوستان جا میافتد، نه اعتمادبهنفس بالایی دارد و نه میتواند با بیماری افسردگیاش راحت کنار بیاید. نگاه او به دنیا آمیخته با تردید و نگرانی است، اما در دل همین تاریکیها نورهای کوچکی وجود دارند که زندگیاش را معنا میدهند.
پدر داریوش شخصیتی سختگیر دارد و رابطه میان آنها اغلب پر از تنش است. او بهطور مداوم احساس میکند پدرش از او راضی نیست و هیچگاه به معیارهایش نمیرسد. این کشمکش درونی، بخش بزرگی از بار روانی داستان را میسازد. در مقابل، مادر داریوش با نگاهی حمایتگرانهتر در کنارش است و همین تضاد خانوادگی پیچیدگیهای بیشتری به زندگی او میبخشد.
همهچیز زمانی تغییر میکند که خانواده تصمیم میگیرند برای دیدار پدربزرگ و مادربزرگ به ایران سفر کنند. این سفر برای داریوش فرصتی تازه است، هرچند ابتدا با بیم و تردید به آن نگاه میکند. او نمیداند در کشوری که ریشههای خانوادگیاش در آن است اما خودش غریبه محسوب میشود، چه تجربههایی خواهد داشت.
با ورود به ایران، دنیای تازهای به روی او گشوده میشود. خیابانها، بازارها، غذاها و آداب و رسوم برایش هم آشنا و هم بیگانهاند. داریوش در این فضای تازه، پیوندی عاطفی عمیق با پدربزرگش برقرار میکند؛ مردی که بیماری سختی دارد اما با گرما و صمیمیت به نوهاش نگاه میکند. این رابطه برای داریوش همچون نقطه اتکایی است که به او قدرت میدهد.
یکی از مهمترین لحظههای سفر، آشنایی داریوش با پسری به نام سهراب است. این دو خیلی زود به دوستانی صمیمی بدل میشوند. دوستی آنها بر پایه اعتماد و همدلی بنا شده و باعث میشود داریوش احساس کند برای اولین بار کسی او را همانگونه که هست میپذیرد. رابطه با سهراب به او میآموزد که دوستی واقعی میتواند نیرویی درمانگر باشد.
در این میان، داریوش با مسأله هویت خود نیز روبهرو میشود. او درمییابد که نمیتواند تنها بخشی از خود را بپذیرد و بخشی دیگر را انکار کند. ایران، با تمام تفاوتها و تضادهایش، بخشی از وجود اوست و آشنایی با آن به او کمک میکند تا تصویری کاملتر از خود بسازد.
رابطه او با پدر نیز در طول داستان دستخوش تغییر میشود. هرچند سوءتفاهمها و فاصلهها باقی میمانند، اما داریوش بهتدریج متوجه میشود که پدرش نیز درگیر فشارها و سختیهای خاص خودش است. این درک تازه، شکافی را که میانشان وجود داشت اندکی پر میکند و امیدی برای بهبود روابط در آینده ایجاد میسازد.
وقتی سفر به پایان میرسد و خانواده به آمریکا بازمیگردند، داریوش همان فرد قبلی نیست. او حالا تجربههایی را با خود حمل میکند که به او یاد دادهاند میتوان با وجود تمام ضعفها و مشکلات، ارزشمند بود و زندگی را معنا بخشید. هرچند افسردگی و اضطراب هنوز بخشی از وجودش هستند، اما او یاد گرفته که با آنها کنار بیاید و خود را همانطور که هست بپذیرد.
رمان با پایانی باز و امیدوارکننده تمام میشود. داریوش هنوز در ابتدای راه است و زندگیاش پر از چالشهای تازه خواهد بود، اما حالا دریافته است که دوستی، خانواده و پذیرش خویشتن میتوانند بزرگترین سلاح او در برابر ناامیدی باشند.
این داستان در ظاهر روایت یک سفر خانوادگی است، اما در عمق خود سفری درونی را به تصویر میکشد؛ سفری از خودکمبینی و اضطراب به سوی پذیرش، از تنهایی به سوی ارتباط، و از بیمعنایی به سوی امید.
بخشهایی از حال داریوش بزرگ خوب نیست
گاهی حس میکردم در اتاقی پر از آدم ایستادهام، اما هیچکس مرا نمیبیند. نه اینکه بخواهم دیده نشوم، فقط انگار نامرئی بودم. و وقتی کسی هم نگاهم میکرد، مطمئن بودم چیزی را در من پیدا خواهد کرد که اشتباه است.
………………….
پدرم همیشه مثل کوهی روبهرویم میایستاد. سخت، بیانعطاف و سرد. من هیچوقت نمیتوانستم به قلهاش برسم. هر چه تلاش میکردم باز هم پایین میماندم. و همین، بیشتر از همه چیز مرا خرد میکرد.
…………………..
وقتی سهراب را دیدم، برای اولین بار فکر کردم شاید دنیا آنقدرها هم بیرحم نباشد. او به من لبخند زد، طوری که انگار میدانست من چهقدر تنها هستم. انگار سالهاست دوستم بوده. از همان لحظه فهمیدم دوستی میتواند دارویی باشد که هیچ نسخهای برایش نوشته نمیشود.
……………………..
در خانه مادربزرگ، وقتی بوی چای و نان تازه در هوا میپیچید، ناگهان حس کردم بخشی از من اینجاست. نه در آمریکا، نه در میان همکلاسیهایی که مسخرهام میکردند، بلکه همینجا، جایی میان زبانها، غذاها و خندههایی که برایم تازه و در عین حال آشنا بودند.
………………………
میدانستم افسردگی مثل سایهای همیشه با من خواهد بود. اما در ایران فهمیدم که حتی زیر سنگینترین سایهها هم میتوان کمی نور پیدا کرد. کافی است کسی باشد که کنارت بایستد و بگوید: تو همینطور که هستی، کافی هستی.
اگر به کتاب حال داریوش بزرگ خوب نیست علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای معاصر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.
18 شهریور 1404
حال داریوش بزرگ خوب نیست
«حال داریوش بزرگ خوب نیست» اثری است از ادیب خرم (نویسندهی ایرانی – آمریکایی، متولد ۱۹۸۴) که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. این رمان درباره نوجوانی ایرانی–آمریکایی است که در کشاکش هویت، افسردگی و تنهایی با سفر به ایران و تجربه دوستی و خانواده، راهی برای پذیرش خود و یافتن امید پیدا میکند.
دربارهی حال داریوش بزرگ خوب نیست
رمان حال داریوش بزرگ خوب نیست نوشته ادیب خُرّم یکی از آثار برجسته ادبیات نوجوان معاصر است که با نگاهی صمیمی و انسانی، تجربههای یک نوجوان ایرانی-آمریکایی را روایت میکند. این کتاب در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و به سرعت مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت. عنوان کتاب، اشارهای ظریف به وضعیت روانی و درونی شخصیت اصلی دارد که میان دو جهان، دو فرهنگ و دو شیوه زیستن گرفتار آمده است و همین تضاد بستر اصلی روایت را شکل میدهد.
این اثر در ژانر رمان نوجوان قرار میگیرد اما مخاطبان بزرگسال نیز بهخوبی میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. نویسنده با مهارت ویژهای دغدغههایی همچون هویت، افسردگی، خانواده و دوستی را در دل ماجرایی ساده و در عین حال پرمعنا قرار داده است. نوجوانی که نه در آمریکا احساس تعلق کامل دارد و نه در ایران، در سفری میانفرهنگی با پرسشهای عمیق درباره خود و جایگاهش در جهان روبهرو میشود.
نثر ادیب خُرّم سرشار از صداقت و صمیمیت است. او با زبانی روشن و گاه طنزآمیز به توصیف موقعیتهایی میپردازد که بسیاری از نوجوانان با آنها همذاتپنداری میکنند. روایت او نه شعاری است و نه خشک؛ بلکه ترکیبی است از تجربههای روزمره با دغدغههای فلسفی و روانشناختی. این ویژگی سبب شده که کتاب به اثری ماندگار در ادبیات نوجوان بدل شود.
یکی از محورهای اصلی کتاب، مسأله افسردگی و اضطراب در دوران نوجوانی است. داریوش، شخصیت اصلی، همواره با احساس ناکافی بودن و کمبود اعتمادبهنفس دستوپنجه نرم میکند. او بهدلیل تفاوتهای فرهنگی و ظاهریاش در مدرسه و اجتماع، اغلب احساس غریبگی دارد. نویسنده با نگاهی همدلانه و واقعگرایانه این مسائل را طرح میکند و نشان میدهد که صحبت درباره مشکلات روانی نباید تابو باشد.
در کنار این لایه روانشناختی، کتاب بُعد فرهنگی بسیار پررنگی دارد. داریوش در سفر به ایران با بخشی از هویت خانوادگیاش آشنا میشود و تجربه زیستن در فضایی متفاوت را لمس میکند. او در کنار خانواده ایرانیاش، هم به ارزشهای تازهای پی میبرد و هم با تناقضهایی روبهرو میشود که نگاه او را به خود و جهان دگرگون میسازد.
دوستی یکی دیگر از محورهای مهم داستان است. داریوش در ایران با نوجوانی به نام سهراب آشنا میشود و این رفاقت دریچهای تازه به زندگیاش میگشاید. رابطهای که میان این دو شکل میگیرد، از جنس همدلی و درک متقابل است و به او کمک میکند تا بخشی از ترسها و نگرانیهایش را کنار بگذارد. این پیوند انسانی، ستون عاطفی داستان را میسازد.
کتاب علاوه بر پرداختن به روابط انسانی، تصویر زیبایی از ایران ارائه میدهد. شهرها، خیابانها، غذاها و آداب و رسوم با جزئیاتی زنده در متن حضور دارند و خواننده نه تنها با شخصیتها، بلکه با فضایی فرهنگی و تاریخی نیز آشنا میشود. این تصویرسازی، پلی میان شرق و غرب میسازد و به خواننده غیرایرانی نیز امکان میدهد دنیای متفاوتی را تجربه کند.
ادیب خُرّم در این اثر موفق شده است گفتوگویی میان نسلها برقرار کند. رابطه داریوش با پدر و مادرش، بهویژه پدر سختگیر و مادر حمایتگر، بارها آزموده میشود و خواننده در این میان شاهد تنشها و آشتیهاست. این روابط خانوادگی بهخوبی پیچیدگیهای زندگی در خانوادههای مهاجر را بازتاب میدهند.
سبک روایت کتاب، ترکیبی از واقعگرایی و لحظات شاعرانه است. نویسنده گاهی با طنزی ظریف از سختیهای شخصیت اصلی پرده برمیدارد و گاهی با توصیفهایی عاطفی فضای ذهنی او را ترسیم میکند. این تغییر لحن باعث شده کتاب برای نوجوانان سرگرمکننده و برای بزرگسالان تأملبرانگیز باشد.
حال داریوش بزرگ خوب نیست نهتنها داستانی درباره هویت فردی است، بلکه اثری اجتماعی و فرهنگی نیز محسوب میشود. نویسنده از خلال زندگی یک نوجوان به پرسشهایی درباره مهاجرت، تعلق و چندفرهنگی بودن میپردازد؛ پرسشهایی که بسیاری از خانوادههای ایرانی در سراسر جهان با آن روبهرو هستند.
این کتاب همچنین پیام امید و تغییر را منتقل میکند. گرچه داریوش با مشکلات روانی و اجتماعی جدی دست به گریبان است، اما در طول داستان بهتدریج میآموزد که میتواند بر بسیاری از این چالشها غلبه کند. او درمییابد که ارزش واقعیاش در توانایی برقراری ارتباط، همدلی و پذیرش خود است.
در نهایت، حال داریوش بزرگ خوب نیست کتابی است که فراتر از یک داستان نوجوانانه عمل میکند. این اثر، روایتی انسانی و جهانشمول درباره رشد، خودشناسی و پذیرش تفاوتهاست. هر خوانندهای، چه نوجوان باشد و چه بزرگسال، میتواند بخشی از دغدغهها و امیدهای خود را در آن بیابد و همین ویژگی است که آن را به کتابی ماندگار و انگیزهبخش بدل کرده است.
رمان حال داریوش بزرگ خوب نیست در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۳ با بیش از ۳۶۰۰۰ رای و ۶۹۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان حال داریوش بزرگ خوب نیست
رمان حال داریوش بزرگ خوب نیست داستان نوجوانی به نام داریوش کِلینگر است؛ پسری ایرانی–آمریکایی که در ایالت اورِگن زندگی میکند. او از همان ابتدا احساس میکند با همسنوسالانش تفاوت دارد: نه در جمع دوستان جا میافتد، نه اعتمادبهنفس بالایی دارد و نه میتواند با بیماری افسردگیاش راحت کنار بیاید. نگاه او به دنیا آمیخته با تردید و نگرانی است، اما در دل همین تاریکیها نورهای کوچکی وجود دارند که زندگیاش را معنا میدهند.
پدر داریوش شخصیتی سختگیر دارد و رابطه میان آنها اغلب پر از تنش است. او بهطور مداوم احساس میکند پدرش از او راضی نیست و هیچگاه به معیارهایش نمیرسد. این کشمکش درونی، بخش بزرگی از بار روانی داستان را میسازد. در مقابل، مادر داریوش با نگاهی حمایتگرانهتر در کنارش است و همین تضاد خانوادگی پیچیدگیهای بیشتری به زندگی او میبخشد.
همهچیز زمانی تغییر میکند که خانواده تصمیم میگیرند برای دیدار پدربزرگ و مادربزرگ به ایران سفر کنند. این سفر برای داریوش فرصتی تازه است، هرچند ابتدا با بیم و تردید به آن نگاه میکند. او نمیداند در کشوری که ریشههای خانوادگیاش در آن است اما خودش غریبه محسوب میشود، چه تجربههایی خواهد داشت.
با ورود به ایران، دنیای تازهای به روی او گشوده میشود. خیابانها، بازارها، غذاها و آداب و رسوم برایش هم آشنا و هم بیگانهاند. داریوش در این فضای تازه، پیوندی عاطفی عمیق با پدربزرگش برقرار میکند؛ مردی که بیماری سختی دارد اما با گرما و صمیمیت به نوهاش نگاه میکند. این رابطه برای داریوش همچون نقطه اتکایی است که به او قدرت میدهد.
یکی از مهمترین لحظههای سفر، آشنایی داریوش با پسری به نام سهراب است. این دو خیلی زود به دوستانی صمیمی بدل میشوند. دوستی آنها بر پایه اعتماد و همدلی بنا شده و باعث میشود داریوش احساس کند برای اولین بار کسی او را همانگونه که هست میپذیرد. رابطه با سهراب به او میآموزد که دوستی واقعی میتواند نیرویی درمانگر باشد.
در این میان، داریوش با مسأله هویت خود نیز روبهرو میشود. او درمییابد که نمیتواند تنها بخشی از خود را بپذیرد و بخشی دیگر را انکار کند. ایران، با تمام تفاوتها و تضادهایش، بخشی از وجود اوست و آشنایی با آن به او کمک میکند تا تصویری کاملتر از خود بسازد.
رابطه او با پدر نیز در طول داستان دستخوش تغییر میشود. هرچند سوءتفاهمها و فاصلهها باقی میمانند، اما داریوش بهتدریج متوجه میشود که پدرش نیز درگیر فشارها و سختیهای خاص خودش است. این درک تازه، شکافی را که میانشان وجود داشت اندکی پر میکند و امیدی برای بهبود روابط در آینده ایجاد میسازد.
وقتی سفر به پایان میرسد و خانواده به آمریکا بازمیگردند، داریوش همان فرد قبلی نیست. او حالا تجربههایی را با خود حمل میکند که به او یاد دادهاند میتوان با وجود تمام ضعفها و مشکلات، ارزشمند بود و زندگی را معنا بخشید. هرچند افسردگی و اضطراب هنوز بخشی از وجودش هستند، اما او یاد گرفته که با آنها کنار بیاید و خود را همانطور که هست بپذیرد.
رمان با پایانی باز و امیدوارکننده تمام میشود. داریوش هنوز در ابتدای راه است و زندگیاش پر از چالشهای تازه خواهد بود، اما حالا دریافته است که دوستی، خانواده و پذیرش خویشتن میتوانند بزرگترین سلاح او در برابر ناامیدی باشند.
این داستان در ظاهر روایت یک سفر خانوادگی است، اما در عمق خود سفری درونی را به تصویر میکشد؛ سفری از خودکمبینی و اضطراب به سوی پذیرش، از تنهایی به سوی ارتباط، و از بیمعنایی به سوی امید.
بخشهایی از حال داریوش بزرگ خوب نیست
گاهی حس میکردم در اتاقی پر از آدم ایستادهام، اما هیچکس مرا نمیبیند. نه اینکه بخواهم دیده نشوم، فقط انگار نامرئی بودم. و وقتی کسی هم نگاهم میکرد، مطمئن بودم چیزی را در من پیدا خواهد کرد که اشتباه است.
………………….
پدرم همیشه مثل کوهی روبهرویم میایستاد. سخت، بیانعطاف و سرد. من هیچوقت نمیتوانستم به قلهاش برسم. هر چه تلاش میکردم باز هم پایین میماندم. و همین، بیشتر از همه چیز مرا خرد میکرد.
…………………..
وقتی سهراب را دیدم، برای اولین بار فکر کردم شاید دنیا آنقدرها هم بیرحم نباشد. او به من لبخند زد، طوری که انگار میدانست من چهقدر تنها هستم. انگار سالهاست دوستم بوده. از همان لحظه فهمیدم دوستی میتواند دارویی باشد که هیچ نسخهای برایش نوشته نمیشود.
……………………..
در خانه مادربزرگ، وقتی بوی چای و نان تازه در هوا میپیچید، ناگهان حس کردم بخشی از من اینجاست. نه در آمریکا، نه در میان همکلاسیهایی که مسخرهام میکردند، بلکه همینجا، جایی میان زبانها، غذاها و خندههایی که برایم تازه و در عین حال آشنا بودند.
………………………
میدانستم افسردگی مثل سایهای همیشه با من خواهد بود. اما در ایران فهمیدم که حتی زیر سنگینترین سایهها هم میتوان کمی نور پیدا کرد. کافی است کسی باشد که کنارت بایستد و بگوید: تو همینطور که هستی، کافی هستی.
اگر به کتاب حال داریوش بزرگ خوب نیست علاقه دارید، بخش معرفی برترین داستانهای معاصر در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا میکند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، ادبیات جهان، داستان ایرانی، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، نوجوانان
۰ برچسبها: ادبیات آمریکا، ادبیات ایران، ادبیات ایرلند، ادبیات جهان، ادیب خرم، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب