«چمدان» مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم سیدمجتبی آقا بزرگ علوی (نویسندهی اهل تهران، از ۱۲۸۳ تا ۱۳۷۵) است که در سال ۱۳۱۳ منتشر شده و شامل ۷ داستان است.
این کتاب با نثری روان و ساده نگاشته شدهاست و بزرگ علوی در داستانهای آن فرهنگ همگانی را بازمیتاباند و تصویر ناکامیها و سیهروزیهای مردم را نشان میدهد؛ سبک واقعگرایی، این مجموعه را به آثار سیدمحمد علی جمالزاده و صادق هدایت نزدیک کرده است؛ با این تفاوت که شخصیتهای داستانهای علوی از دید پویایی و زندگی اجتماعی با شخصیتهای داستانهای هدایت، که نگرشی دیگرگونه نسبت به جهان دارند، فرق میکنند.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۱ با بیش از ۱۶۰۰ رای و بیش از ۱۰۰ نقد و نظر است.
فهرست داستانهای چمدان
- چمدان: مردی تصمیم گرفته تا چمدان پدرش را برای او به محلی که سفرکرده ببرد و دختر موردعلاقهاش را هم ببیند.
- قربانی: خسرو مریض شده و دوستش به عیادت او میرود؛ اما حضور یک زن آنهم زمانی که خسرو نزدیک به مرگ است در زندگی او کمی عجیب به نظر میرسد.
- عروس هزار داماد: مردی خاطرات خود را مرور میکند و ویالون میزند.
- تاریخچه اتاق من: مستاجر خانه رازی کشف کرده رازی که مربوط به قتل پسر صاحبخانه است.
- سرباز سربی: مردی به دنبال خدمتکارش میگردد. خدمتکاری که برای او مثل مادر بوده است.
- شیکپوش: یکی از جوانان روشنفکر وطن به لباسها و انتخاب پارچهها زیاد توجه میکند و درباره آن حرف میزند.
- رقص مرگ: مردی به زندان افتاده اما هیچ جرمی نکرده است. او عاشق زنی به نام مارگاریتا شده و جای او در زندان است.
بخشی از داستان چمدان
یک صبح روز یکشنبه ماه تیر هوای شهر برلین تیره و خفهکننده بود. آدم از فرط گرما در تختخواب غلت میخورد، عرق از تنش میجوشید؛ اما حاضر نمیشد که از جایش بلند شود. دود کارخانهها و مه جنگلها که با هم مخلوط میشد و ذرات آن که از میان پنجره توی اتاق میآمد، مثل این بود که میخواست فشاری را که بر تن و جان آدم وارد میآورد سختتر کند. من در آنوقت در برلین تحصیل میکردم. نیم ساعت بود که صاحبخانه چایی مرا روی میز گذارده بود ولی من خیال بلند شدن نداشتم. یکی دو مرتبه هم از پشت در گفته بود: «آقا، از منزل پدرتان پای تلفن شما را میخواهند.» ولی من جواب نداده بودم.
ساعت نه کسی با عجله در اتاق مرا زد و داخل اتاق شد. من ابتدا باز به گمان این که صاحبخانه کاری دارد، اعتنایی نکردم ولی بعد که ناگهان صدای پدرم را شنیدم، از جا جسته، سلام کردم. او روی صندلی راحت کنار اتاق نشست. قوطی سیگار طلایش را بیرون آورد، سیگاری آتش زد و گفت: «چرا آنقدر اتاق تو درهم و برهم است، چرا این کتابها را جمع نمیکنی؟ نگاه کن: صابون و قلم و شانه و کراوات و چوب سیگار و سربند و دیگر چی، عکس، همه روی هم ریخته.»
بوی عطر که از صورت تازه تراشیده پدرم تراوش میکرد، در نظر من زننده بود. راست میگفت. دقت و مواظبت او، وقار و بزرگ منشی او، وقاری را که از آباء و اجداد به ارث برده بود، وقار شترمآبی او با زندگانی مشوش پریشان من، با دل چرکین من به هیچ وجه جور نمی آمد. در خانه او یک قفسه مخصوص صابون، یکی مخصوص سیگار، یک اتاق هم مخصوص کتاب بود.
امروز بیش از روزهای دیگر به پدرم توهین شد، برای آن که پدر باوقارم خود را کوچک کرده و در منزل من آمده بود، مگر من آن پسری نیستم که پس از مدت ها زد و خورد از خانه او بیرون آمده بودم، چون که میل نداشتم هر روز ساعت یک بعد از ظهر غذا بخورم و هر شب ساعت یازده در خانه باشم و بخوابم و صبح ساعت هفت سر میز چایی حاضر باشم.
در ضمن این که او سیگارش را میکشید، من سر و صورتم را شسته، پهلویش نشستم. از من پرسید: «تو خیال نداری تابستان مسافرتی تابستان مسافرتی بکنی؟
برای آشنا شدن با سایر آثار این نویسنده، به بخش معرفی آثار بزرگ علوی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
31 اردیبهشت 1401
چمدان
«چمدان» مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم سیدمجتبی آقا بزرگ علوی (نویسندهی اهل تهران، از ۱۲۸۳ تا ۱۳۷۵) است که در سال ۱۳۱۳ منتشر شده و شامل ۷ داستان است.
این کتاب با نثری روان و ساده نگاشته شدهاست و بزرگ علوی در داستانهای آن فرهنگ همگانی را بازمیتاباند و تصویر ناکامیها و سیهروزیهای مردم را نشان میدهد؛ سبک واقعگرایی، این مجموعه را به آثار سیدمحمد علی جمالزاده و صادق هدایت نزدیک کرده است؛ با این تفاوت که شخصیتهای داستانهای علوی از دید پویایی و زندگی اجتماعی با شخصیتهای داستانهای هدایت، که نگرشی دیگرگونه نسبت به جهان دارند، فرق میکنند.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۱ با بیش از ۱۶۰۰ رای و بیش از ۱۰۰ نقد و نظر است.
فهرست داستانهای چمدان
بخشی از داستان چمدان
یک صبح روز یکشنبه ماه تیر هوای شهر برلین تیره و خفهکننده بود. آدم از فرط گرما در تختخواب غلت میخورد، عرق از تنش میجوشید؛ اما حاضر نمیشد که از جایش بلند شود. دود کارخانهها و مه جنگلها که با هم مخلوط میشد و ذرات آن که از میان پنجره توی اتاق میآمد، مثل این بود که میخواست فشاری را که بر تن و جان آدم وارد میآورد سختتر کند. من در آنوقت در برلین تحصیل میکردم. نیم ساعت بود که صاحبخانه چایی مرا روی میز گذارده بود ولی من خیال بلند شدن نداشتم. یکی دو مرتبه هم از پشت در گفته بود: «آقا، از منزل پدرتان پای تلفن شما را میخواهند.» ولی من جواب نداده بودم.
ساعت نه کسی با عجله در اتاق مرا زد و داخل اتاق شد. من ابتدا باز به گمان این که صاحبخانه کاری دارد، اعتنایی نکردم ولی بعد که ناگهان صدای پدرم را شنیدم، از جا جسته، سلام کردم. او روی صندلی راحت کنار اتاق نشست. قوطی سیگار طلایش را بیرون آورد، سیگاری آتش زد و گفت: «چرا آنقدر اتاق تو درهم و برهم است، چرا این کتابها را جمع نمیکنی؟ نگاه کن: صابون و قلم و شانه و کراوات و چوب سیگار و سربند و دیگر چی، عکس، همه روی هم ریخته.»
بوی عطر که از صورت تازه تراشیده پدرم تراوش میکرد، در نظر من زننده بود. راست میگفت. دقت و مواظبت او، وقار و بزرگ منشی او، وقاری را که از آباء و اجداد به ارث برده بود، وقار شترمآبی او با زندگانی مشوش پریشان من، با دل چرکین من به هیچ وجه جور نمی آمد. در خانه او یک قفسه مخصوص صابون، یکی مخصوص سیگار، یک اتاق هم مخصوص کتاب بود.
امروز بیش از روزهای دیگر به پدرم توهین شد، برای آن که پدر باوقارم خود را کوچک کرده و در منزل من آمده بود، مگر من آن پسری نیستم که پس از مدت ها زد و خورد از خانه او بیرون آمده بودم، چون که میل نداشتم هر روز ساعت یک بعد از ظهر غذا بخورم و هر شب ساعت یازده در خانه باشم و بخوابم و صبح ساعت هفت سر میز چایی حاضر باشم.
در ضمن این که او سیگارش را میکشید، من سر و صورتم را شسته، پهلویش نشستم. از من پرسید: «تو خیال نداری تابستان مسافرتی تابستان مسافرتی بکنی؟
برای آشنا شدن با سایر آثار این نویسنده، به بخش معرفی آثار بزرگ علوی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان کوتاه، داستان کوتاه ایرانی، داستان معاصر
۰ برچسبها: ادبیات ایران، بزرگ علوی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب