«جنگ و صلح» شاهکاری است از لئو تولستوی (نویسندهی روسی، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۸۶۹ نگاشته شده است و به شرح مقاومت روسها در برابر حملهی ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت میپردازد.
دربارهی جنگ و صلح
کتاب «جنگ و صلح» یکی از بزرگترین آثار ادبیات روسی و از مهمترین رمانهای ادبیات جهان به شمار میرود. در این رمان طولانی در چهار جلد، بیش از ۵۸۰ شخصیت با دقت توصیفشدهاند و یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی سده نوزدهم امپراتوری روسیه است و به شرح مقاومت روسها در برابر حملهی ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت میپردازد.
منتقدان ادبی کتاب جنگ و صلح را یکی از بزرگترین رمانهای جهان میدانند. این رمان، زندگی اجتماعی و سرگذشت پنج خانوادهی اشرافی روس را در دوران جنگهای روسیه و فرانسه در فاصلهی سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ به تصویر میکشد.
تولستوی در سال ۱۸۶۳ شروع به نوشتن رمانی بانام دسامبریستها کرد. قهرمان این داستان، یک دسامبریست بود که به همراه خانوادهاش به روسیه بازگشته بود. تولستوی به گفته خودش، بعد از مدتی دریافت که باید به سال ۱۸۲۵، یعنی دوران اشتباهات و بدبیاریهای قهرمان داستانش بازگردد.
اما قهرمان داستانش در ۱۸۲۵ یک فرد بالغ بود و تولستوی به این نتیجه رسید که برای تبیین شخصیتش باید به عقبتر بازگردد و راجع به دوران افتخار روسیه در ۱۸۱۲ بنویسد؛ بنابراین برای بار دوم نوشتن را رها کرد و این بار یکسره دربارهی این دوران نوشت.
کتاب جنگ و صلح در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۴ با بیش از ۲۹۴ هزار رای و ۱۴ هزار نقد و نظر است. بهعلاوه، حدود بیست اثر نمایشی و هنری با اقتباس از این کتاب در قالب فیلم، سریال، موسیقی، اُپرا، تئاتر و نمایشنامهی رادیویی تولیدشده است.
در ایران نیز کتاب جنگ و صلح توسط افراد مختلفی به زبان فارسی ترجمهشده است که برخی از آنان عبارتاند از: سروش حبیبی، کاظم انصاری، شهلا انسانی، سوسن اردکانی، مصطفی جمشیدی، آرزو خلجی مقدم و مصباح خسروی.
داستان جنگ و صلح
جلد اول جنگ و صلح
رمان جنگ و صلح در ژوئیه ۱۸۰۵ در سنپترزبورگ، در مراسمی که توسط آنا پاولونا شرر، خدمتکار و معتمد امپراتور ماریا فئودورونا برگزار میشود، آغاز میشود. بسیاری از شخصیتهای اصلی با ورود به سالن معرفی میشوند. پیر (پیوتر کریلوویچ) بزوخوف پسر نامشروع یک کنت ثروتمند است که پس از سکتههای متوالی در حال مرگ است. پیر در حال درگیر شدن در مبارزه برای میراث خود است.
او که پس از مرگ مادرش با هزینهی پدرش در خارج از کشور تحصیل کرد، مهربان است اما ازنظر اجتماعی بیدستوپا است و سازگار شدن با جامعه پترزبورگ برایش دشوار است. همه در مهمانی میدانند که پیر موردعلاقه پدرش در میان فرزندان نامشروع کنت قدیمی است. آنها در طول شب به پیر احترام میگذارند زیرا پدرش کنت بزوخوف مرد بسیار ثروتمندی است و از آنجایی که پیر موردعلاقه اوست، اکثر اشراف فکر میکنند که ثروت پدرش حتی اگر نامشروع باشد به او داده شود.
همچنین دوست پیر، شاهزاده آندری نیکولایویچ بولکونسکی، شوهر لیز، یکی از محبوبترین افراد جامعه، در این مراسم حضور دارد. او از جامعه پترزبورگ و زندگی زناشویی سرخورده است و احساس میکند که همسرش پوچ و سطحی است، از او و همه زنان متنفر میشود و زمانی که آن دو تنها هستند، دیدگاههای زن ستیزانه خود را به پیر ابراز میکند.
پیر نمیداند با این موضوع چه کند، و از دیدن اختلافات زناشویی ناراحت میشود. پیر توسط پدرش به سن پترزبورگ فرستادهشده بود تا شغلی را برای خود انتخاب کند، اما او کاملاً ناراحت است زیرا نمیتواند آن را پیدا کند و همه مدام در این مورد میپرسند. آندری به پیر میگوید که تصمیم گرفته است در جنگ آینده (نبرد آسترلیتز) علیه ناپلئون دستیار شاهزاده میخائیل ایلاریونوویچ کوتوزوف شود تا از زندگیای که نمیتواند تحمل کند فرار کند.
جلد دوم جنگ و صلح
کتاب دوم با بازگشت نیکولای روستوف به مسکو با دوستش دنیسوف، افسر او از هنگ پاولوگراد آغاز میشود. او زمستان پرحادثهای را در خانه سپری میکند. ناتاشا به یک زن جوان زیبا شکوفا شده است. دنیسوف عاشق او میشود و پیشنهاد ازدواج میدهد، اما رد میشود.
نیکولای با دولوخوف ملاقات میکند و آنها بهعنوان دوستان نزدیکتر میشوند. دولوخوف عاشق سونیا، پسرعموی نیکولای میشود، اما چون عاشق نیکولای است، پیشنهاد دولوخوف را رد میکند. نیکلای مدتی بعد با دولوخوف ملاقات میکند. دولوخوف خشمگین نیکلای را با کارت به چالش میکشد و نیکولای همه دستش را از دست میدهد تا اینکه در بدهی ۴۳۰۰۰ روبلی فرو میرود.
اگرچه مادرش از نیکولای التماس میکند که با یک وارث ثروتمند ازدواج کند تا خانواده را از تنگنای مالی وخیم آن نجات دهد، اما او قبول نمیکند. در عوض، او قول میدهد که با دوست دوران کودکیاش و پسرعموی یتیمش، سونیا بدون جهیزیه، ازدواج کند.
پیر بزوخوف، سرانجام پس از دریافت میراث عظیم خود، بهطور ناگهانی از یک مرد جوان بداخلاق به واجد شرایط تریم مجرد در جامعه روسیه تبدیل میشود. علیرغم اینکه میداند اشتباه است، او متقاعد شده است که با هلن دختر زیبا و بداخلاقی شاهزاده کوراگین (النا واسیلیونا کوراژینا) ازدواج کند.
هلن که شایعه شده است با برادرش آناتول درگیر یک رابطه است، به پیر میگوید که هرگز از او بچهدار نخواهد شد. همچنین شایعه شده است که هلن با دولوخوف، که پیر را درملأعام مسخره میکند، رابطه دارد.
پیر عصبانی شده و دولوخوف را به دوئل دعوت میکند. بهطور غیرمنتظرهای (چون دولوخوف یک فرد کارکشته در دوئل است)، پیر، دولوخوف را زخمی میکند. هلن رابطه خود را انکار میکند، اما پیر به گناه او متقاعد شده و او را ترک میکند. پیر در سردرگمی اخلاقی و معنوی خود به فراماسونها میپیوندد.
بخش اعظم کتاب دوم جنگ و صلح به مبارزات او با علایق و درگیریهای روحیاش میپردازد. او رفتار بیخیال سابق خود را رها میکند و وارد جستوجوی فلسفی خاص تولستوی میشود: چگونه باید در دنیایی اخلاقی ناقص زندگی اخلاقی داشت؟ این سؤال پیوسته پیر را گیج میکند. او تلاش میکند تا رعیت خود را آزاد کند، اما درنهایت به هیچچیز قابلتوجهی دست نمییابد.
جلد سوم جنگ و صلح
ناتاشا با کمک خانوادهاش و تحریک ایمان مذهبی موفق میشود در این دوره تاریک در مسکو دوام بیاورد. در این میان، کل روسیه تحت تأثیر رویارویی آتی ارتش ناپلئون و ارتش روسیه قرار دارد. پیر از طریق جماتریا خود را متقاعد میکند که ناپلئون دجال کتاب مکاشفه است.
شاهزاده پیر بولکونسکی با دانستن اینکه غارتگران فرانسوی برای املاک او میآیند براثر سکته میمیرد. به نظر میرسد که هیچ کمک سازماندهی شدهای از طرف ارتش روسیه برای بولکونسکیها در دسترس نیست، اما نیکولای روستوف بهموقع در املاک آنها حاضر میشود تا به سرکوب شورش دهقانان اولیه کمک کند. او خود را جذب پرنسس ماریا پریشان میبیند.
در بازگشت به مسکو، پتیا به جمعیت حاضر در تزار الکساندر میپیوندد و موفق میشود بیسکویتی را که از پنجره بالکن کلیسای جامع تزار پرتابشده است، ربوده است. او در تلاشهایش تقریباً توسط انبوه جمعیت له میشود. پدرش هم تحت تأثیر همین میهنپرستی بالاخره به او اجازه میدهد تا سربازی بگیرد.
جلد چهارم جنگ و صلح
در جلد چهارم جنگ و صلح، روستوف تا آخرین لحظه منتظر ماند تا مسکو را ترک کند، حتی پسازاینکه مشخص شد کوتوزوف از مسکو عقبنشینی کرده است. به مسکووی تا دستورالعملهای متناقضی در مورد نحوه فرار یا مبارزه داده میشود. کنت فئودور روستوپچین، فرمانده کل مسکو، در حال انتشار پوسترهایی است که شهروندان را برانگیخته است تا به نمادهای مذهبی ایمان بیاورند و درعینحال از آنها میخواهد در صورت لزوم با چنگال بجنگند.
قبل از فرار خود دستور میدهد شهر را بسوزانند. بااینحال، تولستوی بیان میکند که سوزاندن یک شهر متروکه که عمدتاً از چوب ساختهشده بود اجتنابناپذیر بود، و درحالیکه فرانسوی تا روس تا را مقصر میدانند، آنها فرانسوی تا را مقصر میدانند. روستوفها برای تصمیمگیری در مورد اینکه چه چیزی را با خود ببرند مشکلدارند، اما درنهایت ناتاشا آنها را متقاعد میکند که گاریهای خود را با مجروحان و در حال مرگ درنبرد بورودینو بار کنند. شاهزاده آندری که ناتاشا ناشناس در میان مجروحان است.
هنگامیکه ارتش ناپلئون سرانجام مسکوی متروکه و در حال سوختن را اشغال میکند، پیر برای ترور ناپلئون در یک مأموریت به پرواز درمیآید. او در هرجومرج بهصورت ناشناس درمیآید و با پوشیدن لباس دهقانی و دوری از وظایف و سبک زندگی خود، مسئولیت خود را کنار میگذارد. تنها افرادی که او میبیند ناتاشا و برخی از خانوادهاش هستند که در حال ترک مسکو هستند. ناتاشا او را میشناسد و به او لبخند میزند و او نیز بهنوبه خود به تمام عشق خود به او پی میبرد.
بخشی از کتاب جنگ و صلح
در محافل اشرافی پترزبورگ همهجا بحث از حملۀ ناپلئون به کشورهای اروپایی، پیوستن روسیه به ارتش اتریش در دفاع از اروپا در مقابل کشورگشاییهای ناپلئون، و نیز جوان درشتهیکلی به نام پیر فرزند نامشروع و عزیزدردانه کنت بزوخف (یکی از مردان مشهور دربار که اینک در بستر مرگ است) میباشد، چون کنت این جوان را وارث ثروتش کرده است. پیر جوان ده سالی در فرانسه درسخوانده و تازه به روسیه آمده و پایش به محافل اشرافی بازشده است.
وی سه ماهی میشود که بنا به دستور پدرش از مسکو به پترزبورگ آمده تا شغلی برای خود پیدا کند اما هنوز شغلی برای خود انتخاب نکرده است. بااینحال همه میدانند که طبق وصیت کنت بزوخف او وارث احتمالی تمام دارایی این کنت بسیار ثروتمند است. به همین جهت همهکسانی که آرزو دارند او دامادشان شود در اطراف او میچرخند و او را دائم به محافل اشرافی دعوت میکنند.
پیر آدم ساده و متواضعی است. در محافل اشراف نیز وی باآنکه هنوز از روابط افراد سر درنمیآورد با حرفهای صریح و تندش در بحثهای سیاسی روز شرکت میکند و گاه با این حرفها باعث رنجش دیگران میشود. مثلاً او از ناپلئون دفاع میکند و معتقد است او آدمبزرگی است، چون بااینکه انقلاب پیروز شده ولی حقوق شهروندانش را حفظ کرده است. برای همین آنا پاولونا بانی محفلی که پیر در آنجا مهمان است همهجا مواظب حرف زدنهای اوست. پرنس آندره دوست پیر نیز تقریباً با او همعقیده است و میگوید کارهای ملی یک امپراتور را باید از مسائل خصوصی او جدا کرد.
اگر به رمان جنگ و صلح علاقمند هستید، برای آشنایی با سایر رمانهای خارجی، میتوانید بخش معرفی رمانهای خارجی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید. همچنین، برای آشنایی با سایر آثار نویسندهی جنگ و صلح، به بخش معرفی کتابهای لئو تولستوی مراجعه کنید.
13 خرداد 1401
جنگ و صلح
«جنگ و صلح» شاهکاری است از لئو تولستوی (نویسندهی روسی، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۸۶۹ نگاشته شده است و به شرح مقاومت روسها در برابر حملهی ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت میپردازد.
دربارهی جنگ و صلح
کتاب «جنگ و صلح» یکی از بزرگترین آثار ادبیات روسی و از مهمترین رمانهای ادبیات جهان به شمار میرود. در این رمان طولانی در چهار جلد، بیش از ۵۸۰ شخصیت با دقت توصیفشدهاند و یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی سده نوزدهم امپراتوری روسیه است و به شرح مقاومت روسها در برابر حملهی ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت میپردازد.
منتقدان ادبی کتاب جنگ و صلح را یکی از بزرگترین رمانهای جهان میدانند. این رمان، زندگی اجتماعی و سرگذشت پنج خانوادهی اشرافی روس را در دوران جنگهای روسیه و فرانسه در فاصلهی سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ به تصویر میکشد.
تولستوی در سال ۱۸۶۳ شروع به نوشتن رمانی بانام دسامبریستها کرد. قهرمان این داستان، یک دسامبریست بود که به همراه خانوادهاش به روسیه بازگشته بود. تولستوی به گفته خودش، بعد از مدتی دریافت که باید به سال ۱۸۲۵، یعنی دوران اشتباهات و بدبیاریهای قهرمان داستانش بازگردد.
اما قهرمان داستانش در ۱۸۲۵ یک فرد بالغ بود و تولستوی به این نتیجه رسید که برای تبیین شخصیتش باید به عقبتر بازگردد و راجع به دوران افتخار روسیه در ۱۸۱۲ بنویسد؛ بنابراین برای بار دوم نوشتن را رها کرد و این بار یکسره دربارهی این دوران نوشت.
کتاب جنگ و صلح در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۴ با بیش از ۲۹۴ هزار رای و ۱۴ هزار نقد و نظر است. بهعلاوه، حدود بیست اثر نمایشی و هنری با اقتباس از این کتاب در قالب فیلم، سریال، موسیقی، اُپرا، تئاتر و نمایشنامهی رادیویی تولیدشده است.
در ایران نیز کتاب جنگ و صلح توسط افراد مختلفی به زبان فارسی ترجمهشده است که برخی از آنان عبارتاند از: سروش حبیبی، کاظم انصاری، شهلا انسانی، سوسن اردکانی، مصطفی جمشیدی، آرزو خلجی مقدم و مصباح خسروی.
داستان جنگ و صلح
جلد اول جنگ و صلح
رمان جنگ و صلح در ژوئیه ۱۸۰۵ در سنپترزبورگ، در مراسمی که توسط آنا پاولونا شرر، خدمتکار و معتمد امپراتور ماریا فئودورونا برگزار میشود، آغاز میشود. بسیاری از شخصیتهای اصلی با ورود به سالن معرفی میشوند. پیر (پیوتر کریلوویچ) بزوخوف پسر نامشروع یک کنت ثروتمند است که پس از سکتههای متوالی در حال مرگ است. پیر در حال درگیر شدن در مبارزه برای میراث خود است.
او که پس از مرگ مادرش با هزینهی پدرش در خارج از کشور تحصیل کرد، مهربان است اما ازنظر اجتماعی بیدستوپا است و سازگار شدن با جامعه پترزبورگ برایش دشوار است. همه در مهمانی میدانند که پیر موردعلاقه پدرش در میان فرزندان نامشروع کنت قدیمی است. آنها در طول شب به پیر احترام میگذارند زیرا پدرش کنت بزوخوف مرد بسیار ثروتمندی است و از آنجایی که پیر موردعلاقه اوست، اکثر اشراف فکر میکنند که ثروت پدرش حتی اگر نامشروع باشد به او داده شود.
همچنین دوست پیر، شاهزاده آندری نیکولایویچ بولکونسکی، شوهر لیز، یکی از محبوبترین افراد جامعه، در این مراسم حضور دارد. او از جامعه پترزبورگ و زندگی زناشویی سرخورده است و احساس میکند که همسرش پوچ و سطحی است، از او و همه زنان متنفر میشود و زمانی که آن دو تنها هستند، دیدگاههای زن ستیزانه خود را به پیر ابراز میکند.
پیر نمیداند با این موضوع چه کند، و از دیدن اختلافات زناشویی ناراحت میشود. پیر توسط پدرش به سن پترزبورگ فرستادهشده بود تا شغلی را برای خود انتخاب کند، اما او کاملاً ناراحت است زیرا نمیتواند آن را پیدا کند و همه مدام در این مورد میپرسند. آندری به پیر میگوید که تصمیم گرفته است در جنگ آینده (نبرد آسترلیتز) علیه ناپلئون دستیار شاهزاده میخائیل ایلاریونوویچ کوتوزوف شود تا از زندگیای که نمیتواند تحمل کند فرار کند.
جلد دوم جنگ و صلح
کتاب دوم با بازگشت نیکولای روستوف به مسکو با دوستش دنیسوف، افسر او از هنگ پاولوگراد آغاز میشود. او زمستان پرحادثهای را در خانه سپری میکند. ناتاشا به یک زن جوان زیبا شکوفا شده است. دنیسوف عاشق او میشود و پیشنهاد ازدواج میدهد، اما رد میشود.
نیکولای با دولوخوف ملاقات میکند و آنها بهعنوان دوستان نزدیکتر میشوند. دولوخوف عاشق سونیا، پسرعموی نیکولای میشود، اما چون عاشق نیکولای است، پیشنهاد دولوخوف را رد میکند. نیکلای مدتی بعد با دولوخوف ملاقات میکند. دولوخوف خشمگین نیکلای را با کارت به چالش میکشد و نیکولای همه دستش را از دست میدهد تا اینکه در بدهی ۴۳۰۰۰ روبلی فرو میرود.
اگرچه مادرش از نیکولای التماس میکند که با یک وارث ثروتمند ازدواج کند تا خانواده را از تنگنای مالی وخیم آن نجات دهد، اما او قبول نمیکند. در عوض، او قول میدهد که با دوست دوران کودکیاش و پسرعموی یتیمش، سونیا بدون جهیزیه، ازدواج کند.
پیر بزوخوف، سرانجام پس از دریافت میراث عظیم خود، بهطور ناگهانی از یک مرد جوان بداخلاق به واجد شرایط تریم مجرد در جامعه روسیه تبدیل میشود. علیرغم اینکه میداند اشتباه است، او متقاعد شده است که با هلن دختر زیبا و بداخلاقی شاهزاده کوراگین (النا واسیلیونا کوراژینا) ازدواج کند.
هلن که شایعه شده است با برادرش آناتول درگیر یک رابطه است، به پیر میگوید که هرگز از او بچهدار نخواهد شد. همچنین شایعه شده است که هلن با دولوخوف، که پیر را درملأعام مسخره میکند، رابطه دارد.
پیر عصبانی شده و دولوخوف را به دوئل دعوت میکند. بهطور غیرمنتظرهای (چون دولوخوف یک فرد کارکشته در دوئل است)، پیر، دولوخوف را زخمی میکند. هلن رابطه خود را انکار میکند، اما پیر به گناه او متقاعد شده و او را ترک میکند. پیر در سردرگمی اخلاقی و معنوی خود به فراماسونها میپیوندد.
بخش اعظم کتاب دوم جنگ و صلح به مبارزات او با علایق و درگیریهای روحیاش میپردازد. او رفتار بیخیال سابق خود را رها میکند و وارد جستوجوی فلسفی خاص تولستوی میشود: چگونه باید در دنیایی اخلاقی ناقص زندگی اخلاقی داشت؟ این سؤال پیوسته پیر را گیج میکند. او تلاش میکند تا رعیت خود را آزاد کند، اما درنهایت به هیچچیز قابلتوجهی دست نمییابد.
جلد سوم جنگ و صلح
ناتاشا با کمک خانوادهاش و تحریک ایمان مذهبی موفق میشود در این دوره تاریک در مسکو دوام بیاورد. در این میان، کل روسیه تحت تأثیر رویارویی آتی ارتش ناپلئون و ارتش روسیه قرار دارد. پیر از طریق جماتریا خود را متقاعد میکند که ناپلئون دجال کتاب مکاشفه است.
شاهزاده پیر بولکونسکی با دانستن اینکه غارتگران فرانسوی برای املاک او میآیند براثر سکته میمیرد. به نظر میرسد که هیچ کمک سازماندهی شدهای از طرف ارتش روسیه برای بولکونسکیها در دسترس نیست، اما نیکولای روستوف بهموقع در املاک آنها حاضر میشود تا به سرکوب شورش دهقانان اولیه کمک کند. او خود را جذب پرنسس ماریا پریشان میبیند.
در بازگشت به مسکو، پتیا به جمعیت حاضر در تزار الکساندر میپیوندد و موفق میشود بیسکویتی را که از پنجره بالکن کلیسای جامع تزار پرتابشده است، ربوده است. او در تلاشهایش تقریباً توسط انبوه جمعیت له میشود. پدرش هم تحت تأثیر همین میهنپرستی بالاخره به او اجازه میدهد تا سربازی بگیرد.
جلد چهارم جنگ و صلح
در جلد چهارم جنگ و صلح، روستوف تا آخرین لحظه منتظر ماند تا مسکو را ترک کند، حتی پسازاینکه مشخص شد کوتوزوف از مسکو عقبنشینی کرده است. به مسکووی تا دستورالعملهای متناقضی در مورد نحوه فرار یا مبارزه داده میشود. کنت فئودور روستوپچین، فرمانده کل مسکو، در حال انتشار پوسترهایی است که شهروندان را برانگیخته است تا به نمادهای مذهبی ایمان بیاورند و درعینحال از آنها میخواهد در صورت لزوم با چنگال بجنگند.
قبل از فرار خود دستور میدهد شهر را بسوزانند. بااینحال، تولستوی بیان میکند که سوزاندن یک شهر متروکه که عمدتاً از چوب ساختهشده بود اجتنابناپذیر بود، و درحالیکه فرانسوی تا روس تا را مقصر میدانند، آنها فرانسوی تا را مقصر میدانند. روستوفها برای تصمیمگیری در مورد اینکه چه چیزی را با خود ببرند مشکلدارند، اما درنهایت ناتاشا آنها را متقاعد میکند که گاریهای خود را با مجروحان و در حال مرگ درنبرد بورودینو بار کنند. شاهزاده آندری که ناتاشا ناشناس در میان مجروحان است.
هنگامیکه ارتش ناپلئون سرانجام مسکوی متروکه و در حال سوختن را اشغال میکند، پیر برای ترور ناپلئون در یک مأموریت به پرواز درمیآید. او در هرجومرج بهصورت ناشناس درمیآید و با پوشیدن لباس دهقانی و دوری از وظایف و سبک زندگی خود، مسئولیت خود را کنار میگذارد. تنها افرادی که او میبیند ناتاشا و برخی از خانوادهاش هستند که در حال ترک مسکو هستند. ناتاشا او را میشناسد و به او لبخند میزند و او نیز بهنوبه خود به تمام عشق خود به او پی میبرد.
بخشی از کتاب جنگ و صلح
در محافل اشرافی پترزبورگ همهجا بحث از حملۀ ناپلئون به کشورهای اروپایی، پیوستن روسیه به ارتش اتریش در دفاع از اروپا در مقابل کشورگشاییهای ناپلئون، و نیز جوان درشتهیکلی به نام پیر فرزند نامشروع و عزیزدردانه کنت بزوخف (یکی از مردان مشهور دربار که اینک در بستر مرگ است) میباشد، چون کنت این جوان را وارث ثروتش کرده است. پیر جوان ده سالی در فرانسه درسخوانده و تازه به روسیه آمده و پایش به محافل اشرافی بازشده است.
وی سه ماهی میشود که بنا به دستور پدرش از مسکو به پترزبورگ آمده تا شغلی برای خود پیدا کند اما هنوز شغلی برای خود انتخاب نکرده است. بااینحال همه میدانند که طبق وصیت کنت بزوخف او وارث احتمالی تمام دارایی این کنت بسیار ثروتمند است. به همین جهت همهکسانی که آرزو دارند او دامادشان شود در اطراف او میچرخند و او را دائم به محافل اشرافی دعوت میکنند.
پیر آدم ساده و متواضعی است. در محافل اشراف نیز وی باآنکه هنوز از روابط افراد سر درنمیآورد با حرفهای صریح و تندش در بحثهای سیاسی روز شرکت میکند و گاه با این حرفها باعث رنجش دیگران میشود. مثلاً او از ناپلئون دفاع میکند و معتقد است او آدمبزرگی است، چون بااینکه انقلاب پیروز شده ولی حقوق شهروندانش را حفظ کرده است. برای همین آنا پاولونا بانی محفلی که پیر در آنجا مهمان است همهجا مواظب حرف زدنهای اوست. پرنس آندره دوست پیر نیز تقریباً با او همعقیده است و میگوید کارهای ملی یک امپراتور را باید از مسائل خصوصی او جدا کرد.
اگر به رمان جنگ و صلح علاقمند هستید، برای آشنایی با سایر رمانهای خارجی، میتوانید بخش معرفی رمانهای خارجی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید. همچنین، برای آشنایی با سایر آثار نویسندهی جنگ و صلح، به بخش معرفی کتابهای لئو تولستوی مراجعه کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: آثار منتخب سایت، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، لئو تولستوی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب